اما خلخیان
چنین گویند که این خلخ مردی بود از مهتران ترکان و از جای بجای همی شدند، و مادر خلخ برستوری نشسته بود، و جای خالی بود. چاکری از آن خلخ بدین مادر خلخ رسید و قصد آن زن کرد، و از روی اندر آویخت. و آن زن اورا بیرون انداخت. و تهدید کرد بدو، و معلوم است که زنان ترکان سخت پاک باشند. و چون این چاکر آن بدید بترسید، و از آنجا بگریخت، و بناحیت تغز غز بشد بولایت خاقان و مردی از جملۀ خاقیان اورا اندرکان شکار گاه بیافت بجای سخت بد، و نمد پاره بر خویشتن بشته، او را بیاغور نام کرد، پس اورا پیش خاقان برد. چون خاقان از حال او بدانست، همه خلخیان را که اندر ولایت او بودند جمع کرد، و این یباغورا برایشان ریاست داد، و آن قبیله را یباغو خلخ نام کرد. پس مردی ازترکستان بقبیلۀ تغز غز آمد، و بر کنیزکی از یباغوثیان عاشق شد، و آن کنیزک را بدزدید، و سوی ترکستان برد، و خان ترکستان آن کنیزک را از وی بستد و بنزدیک خویشتن آورد، و آن کنیزیک را نیکو همی داشت و نامه نوشت باهل بیت از کنیزک و از حال کنیزک ایشان را خبر داد، و ایشان را بنزدیک خویش خواند. چون بیامدند بجای همه آبادیها کرد، و ایشان را بنزدیک خویش خواند. و چون این خبر بدین باقی قبیله رسید، همه قبیله آنجا رفتند، و چون انبوه شدند، ایشان را بر رسم عرب میان ولایت خویش و خبوی؟ بدیشان داد، و همه برین گونه همی بودند، تا ترکستانیان بر خاقانیان تاختن اوردند، و دوازده مهتر معروف را از خاقانیان کشتند، وشمشیر اندر نهادندف و همه خاقانیان را بگشتندف و آن همه پادشاهی خاقانیان به چونپان ماند از خلخیان و آخرین کسی که کشته شد از خاقانیان ختغلان خاقان بود، و اول خلخی که بنشست ایلمالمسن جبویه بود، و آن ریاست اندر خلخیان بماند، و ازین قبیله یباغو خلخ اندر ترکستان قبیلها بسیار که شرح ان پدید کرده بیاید.