138

نادم میمنه گی

از کتاب: آثار هرات ، فصل هشتدهم ، بخش ن

نادم ملّا یحیی نام دارد از نژاد جمشیدی و یکی از شعرای زاده آب و هوای هرات است در مرغاب تولد یافته و بنا بر فرمان اعلیحضرت امیر عبدالرحمان خان با خانوار خود در میمنه کوچیده است. میمنه نادم را به امور رسمی مصروف ،گردانیده منشی حکام آنجا نموده است و از اینجا است که شهرت نادم در میمنه به میرزایی بلندتر است نسبت به شاعری اما در عین برخلاف شهرت عامه نادم یکی از شعرای زبردست و نویسندگان مدقق عصر حاضر است. طبعی عالی و روحی گرم دارد. نادم از شعرای عشقی است و غزلیات زیادی هم نوشته دیوانش را خودش جمع کرده و تا هنوز به طبع نرسیده است.

از حسرت رخ تو که گشت از شراب سرخ 

آید برون ز چشم من خسته آب سرخ 

بر روی آفتاب بود پردۀ شفق 

یا بسته ای به روی دل آرا نقاب سرخ

 آهسته نه به دیده ام ای شهسوار پای

 تا پای نازکت نکند این رکاب سرخ 

جانا به زردرویی مشتی سیاه بخت

تا چند چهره تو شود از عتاب سرخ 

رنگین ادای قصه عشقم چو عندلیب

زیبد چو گل کنم ورق این کتاب سرخ 

گلگونه بخش چهره روشندل است مرگ 

آری، شود به وقت غروب آفتاب سرخ 

تیره دلی که از در میخانه روی تافت 

نادم نمی شود رخش از هیچ باب سرخ


نرگست تعلیم مستی بر شراب ناب داد 

طره ات بر سنبل تر مشق پیچ و تاب داد

طاق ابروی تو را نازم که با وضع رکوع

در نماز از فتنه خم بر پیکر محراب داد 

الحذر از کافر چشمت که در هر چشم زد 

خنجر مژگان به خون بیگناهی آب داد 

شب که آمد یاد رویت در سویدای ضمیر

کلبه ام را ظلمت شب پرتو مهتاب داد 

گر چنین طغیان کند موج سرشک از دیده ام 

مردمان را گریه خواهد رخت بر سیلاب داد 

دی به خاکستر نشستم بر سر کویت ز عشق 

راحتی دیدم که یاد از بستر سنجاب داد 

دم مزن نادم اگر در تابه بریان کرد آنک 

ماهی دل را ز زلف مهوشان قلاب داد


مُردَم صنما در آرزویت

دیوانه شدم به جست و جویت 

چون باد به هر چمن که رفتم 

در هیچ گلی نبود بویت 

بر دیده خویش رشکم آید

بالله که نظر کنم به رویت 

چندان که به هر طرف دویدم 

پیدا نشدم رهی به سویت 

شخصم به نظر بیاید آسان 

كز ضعف شدم چو تار مویت 

این هر سه بلا به یک مزاج اند

بخت من و دور چرخ و خویت

نادم همه آتش دل آخر

سر زد ز شرار گفت و گویت