تگینان
در مدت سه قرن اول اسلامی در تاریخ افغانستان نام امراء و حکمرارانی برده میشود که در آخر اسمای ایشان کلمۀ تگی اضافه میشود.
این سلسلۀ شاهان شاید از یک خاندان معین نباشند ولی مانند امرای شمال هندوکش ایشان نیز از عناصر کوشانی هفتلی اند, که دراز منۀ قبل الاسلام به صفحات شمالی هندوکش و تخارستان آمده و در ینجا ملیت و فرهنگ و تمدن این سر زمین را پذیرفته و از رجال همین کشور شمرده می شوند و حتی بنام یکی ازیشان بین مجاری ارغنداب و هلمند در غرب قندهار کنونی , شهری بود, که در دورۀ غزنویان آنرا تگین آباد (تگناباد) گفتندی و در تواریخ فارسی و عربی نام آن برده میشود ۱ مسعود سعد سحان شاعر دورۀ غزنویان (۴۳۸-۵۱۵ه) در مدح ملک ارسلان گوید:
چو ابر نصرت بارید چرخ فصل خزان بهار گشت زملک تو در تگین آباد۲
تگین به کسرتی کلمۀ ترکیست و محمود بن حسین کاشغری (۴۶۶ه) که مرد دانشمند و لغوی ترکست درین باره چنین گوید:
«تگین در اصل لغت به معنی غلام و بعد است و تورکان کمشتگین غلامی را گفتندی که چهرۀ وی مانند سیم روشن بود. آلب تگین بمعنی غلام چالاک و قتلغ تگین عید مبارکست . این نام بعد ازین لقب خاص
۱-رجوع به زین الاخبار و تاریخ بیهقی ویمینی و ابن ائییر برای تعیین موقعیت تگین آباد مقالۀ من در مجلۀ آریانا طبع کابل(سایل پنجم شماره ۶) خوانده شود.
۲- دیوان مسعود سعد ۱۱۲
فرزندان خاقانیان گشت و همواره آنرا با اسمای پرندگان جارح پیوست کردندی مثل جغری تگین یعنی تگینی که بطش باز دارد , کج تگین یعنی تگین نیرمند , این نام از موالی و غلامان به آل افراسیاب نقل شد, و چون ایشان پدران خود را تعظیم کردندی در اوقات مخاطبه یا مکاتبه چنین گفتندی :
«این بنده چنین کرد و چنان گفت» و این تعبیر در اوایل برای تواضع نفس و توقیر پدران ایشان بود , ولی پس ازان این نام در بین انها شیوع و تخصیص یافت .»۱
و همین مولف در کلمۀ تکت به کسرتین گوید: که جمع غیر قیاسی تگین است که اصلا معنی ان بنده و عبد است و بعد از ان برای خاقانیان لقبی گشت و اکاتکت بزرگان مردم و کوچکان ابنای ملوک اند۲
باین ترتیب کلمۀ تگین در خراسان وادب دری معنی سردار لشکر و حکمدار را گرفته بود مثلا فردوسی گوید:
تگینان لشکر گزینان چین برفتند یکسر بتوران زمین ( شاهنامه ۳/۲۰۱)
بکشت از تگینان لشکر بسی پذیره نیامده مر اورا کسی (شاهنامه ۳/۲۲۰)
فرخی گوید:
همه خانان و تگینان و سواران دلیر داشتن از سپه اوو ازو دست بسر ۳
همو در مدح سلطان محمود گوید:
گاهی بدریا در شوی گاهی به جیحون بگذری
که رای بگریز دز تو گه رام وگه خان و تگین (دیوان۲۵۹)
۱-دیوان لغات الترک طبع استانبول ۱۳۳۵ ق جلد ۱ ص ۳۴۷
۲-همین کتاب ۱/۲۹۷
۳-دیوان فرخی طبع تهران ۱۳۳۵ ش-ص۱۷۴
ناصر خسرو و قبادیانی (متوفی ۴۸۱ ه) که مرد خراسانی متعصب با ترکان است , در نالش از وضع خراسانیان گوید:
به پیش ینال و تگین چون رهی دوانند یکسر غنی و فقیر (دیوان ۱۹۲) وبازهموگوید:
هرچند مهار خلق بگرفتنده امروز تگین وایلک ویبغو۱ (دیوان ۳۸۰)درحدود(۱۳۴ه)=(۷۵۱م)که ووکونگ کاردارچینی تخارستان وگندهارارا می دید وی ازامرایی بالقاب(ته-له-ته-له-تی)=(تحن)درحوالی گندهارا اطلاع میدهد که با غلب احتمال همان تجن یاتگین شاهیان باشند که سکه هایی هم ازایشان بدست آمده است۲
این تگینان که درتخارستان وقندز حکمرانی داشته اند ظاهراً دراثرفشار نانگ های چین بجنوب هندوکش پناه آورده وتانیمۀ دوم قرن هشتم میلادی امارت کوچکی رادرگندهارتشکیل نموده باشند وهنگامیکه ووکونگ چینی به گندهار آمد ودرینجا رنجور گشت وی شاه وملکه و وزیران رامشغول ترمیم وتعمیر معابد بودایی دید وازین برمی آید که کیش وهنر بودائی تااین اوقات درهمین سرزمین ادامه داشت ودکتور لارد چهل دانه مسکوکات تگینان را ازشمال هندکش یافته وکننگهم تاسی دانه دیگرآنراازکابل بدست آورده بود که بروجود این دسته حکمرانان درین سرزمین دلالت دارد۳
برخی ازمورخان احتمال میدهند که پادشاه نخستین تگینان شاید برهاتگین مذکور درکتاب الهندالبرونی است که بعد ازسقوط یونانیان درشرق بجای ایشان نشسته باشد ریناود کلمه بره
BARHAیاBARH
رابه فره هاته سه
۱-تگین وایلک ویبغو هرسه ازالقاب امرای ترک بوده است.
۲-تاریخ افغانستان ۲/۵۰۵
۳-همین کتاب۲/۵۲۰
PHARAHATASSA
ربط میدهد که این کلمه رالیسن وویلسون بر برخی ازمسکوکات گریکوبر برین
GRECO-BARBARIAN
خوانده اند ودریونانی به فراتس
PHRAATES
تبدیل شده است ۱
البرونی این ملوک رااتراک تبتی می خواند اند واین تعبیریست ازاصل هجرت قبایل کوشانی وهفتالی آریائی وبعد ازان گوید: که اولین ایشان برهتگین است. داستانی دارد وبقول البرونی ازنسل برهتگین تاشصت نفر حکم رانده اند ودرقلعۀ نغر کوت دیبائی بود که نسب نامۀ این حکمرانان بران نوشته بود۳
ازروی اسناد چینی روشن است: که بقایای این حکمرانان تاتسلط لشکرهای اسلامی درین سرزمین بوده اند چنانچه امپراتورچین کاو-تسونگ (۶۵۰- ۶۸۳م=۳۰ -۶۴ه) در سنه (۶۶۰م=۴۰ه) فرمانی رابنام یک پادشاه این سلسله درگندهارصادر کرده بود وایشان هم درسنه(۷۱۸و۷۲۷م=۱۰۰-۱۰۹ه)با امپراتور چین منگ هوانگ MING-HOUANG
مکاتب داشته ودرمکتوبی که درسنه ۱۰۰ه۷۲۷بنام امپراتور مذکور فرستاده اند حسلات قوای عرب رارتخارستان بیان داشته اند۴ قرارشرحیکه البلاذری میدهد درعهد خلافت حضرت عثمان (رض) که عبدالله بن عامر والی خراسان بود ازطرف اوقیس بن هیثم تمام سرزمین طخارستان رابه صلح کشود وتاسمنجان (سمنگان=ایبک کنونی )رسید چون مردم این جا
۱-تعلیقات هودیوالابرتاریخ هند۲/۴۰۸
۲-درنسخه مطبوع حیدرآبادهند ازکتاب الهند(ص۳۴۸)نام این غاربفرطبع شده که بالای (ف)سه نقطه گذاشته اندومعلومست درنسخ مخطوط چنین بوده وباید حاکی ازصوتی باشد بین (ف-و) ولی درترجمه ایلیوت(تاریخ هند ۲/۱۰)بکراست؟
۳-کتاب الهند۳۴۹
۴-تاریخ افغانستان۲/۵۳۳
مانع آمدند ایشانرامحصورکرده وبقوه وعنف فتح نموده وپیش ازشهادت حضرت عثمان عبدالله بن خازم دسته های مردمانی راکه درخراسان باهم گرد آمده ب.دند درهم شکیته وبه بصره رفت۱ چون شهادت حضرت عثمان درذوالحجه سال (۳۵ه)است بنابرین سلطۀ وسیع این سلسلۀ شاهان درولایت شمال هندوکش ازسمنگان تا مرو ورود ومیمنه ثابت است وبعید نیست که نیزک نیز ازین مردم باشد واشتراک اسم تگین اسن فکر راهم میرساند که بلکاتگین والپتگین وغیره اسلاف سبکتگین موسس سلسله غزنویان نیز ازبقایای این مردم باشند ویا کم ازکم رابطه یی بین ایشان موجود باشد چنانچه بقول بیهقی : سبکتگین مرد نومسلم بوده وخودش بدین اسلام درآمده است۲ وازین برمی آید که اسلاف وی درغزنه مسلمان نباشند ویا مانند سبکتگین نو باسلام درآمده باشند(به فصل غزنویان درمجلدات دیگراین کتاب رجوع کنید)الیعقوبی درجمله ملوک معاصر المهدی خلیفه عباسی (۱۶۴ه)نام ملک طخارستان راشروین می نویسد که خلیفه مذکور سفیری راباوفرستاده وبه قبول اطاعت خویش فراخوانده بود چون شرون نامیست که همان ریشۀ شاروشیروشاه دارد بنابرین توان گفت که این امراء نیز ازهمان عناصر بومی کوشانو هفتلی اندکه قرنها قبل ازاسلام دربین سرزمین سکونت داشته وازمردم داخلی آن شمرده می شدندودرثقافت وکیش وزبان وآداب اجتماعی بکلی خراسان بودند.
نیزک وشاد
دراوایل فتوحات اسلامی درصفحات شمال افغانستان نامی ازنیزک یانیزک طرخان نیز برده میشود ودرتواریخ عربی باراول درجائی اوراذکر می کنند که درسنه ۳۱ه یزد گرد بن شهریار آخرین پادشاه ساسانی ازجمله آوران عرب
۱-فتوح البلدان ۵۰۵
۲-تاریخ الیعقوبی ۲/۳۹۷
شکست خورده وبمروگریخته بود . درین اوقات مرزبان مرو ماهویه بن مافناه بن فید نامداشت که پسرش برازوکیل وی بود۱ بقول کریستن سین درینوقت درطخارستان یبغو(درعربی جبغویه )که لقب قدیم شاهان کوشانی بود حکم میراند وامیریزیر دست داشت که اوراشاد(مشتق ازخشایثیا یعنی پادشاه)گفتندی ونیزک طرخان که دربادغیس مقام داشت همین شاذرابادارخویش شناختی ۲ چنین بنظر می آید که تیزک نام یکنفر نباشد بلکه حکمرانانی باشند که زیردست یبغوی تخارستان برسرزمین جنوبی مجرای آمویه حکم میراندند زیرا ما درتاریخ این دوره باراول نام نیزک طرخان رادرسنه ۳۱درداستان کشتن یزد گرد می شنویم که ماهویه مرزبان مرواین شاه رادستیاری نیزک طرخان کشته بود۳ وموخر ترین ذکر اودرتاریخ همانست که درسنۀ ۹۱ه درطخارستان بامرقتیبه بت مسلم باهلی حکمران عربی کشته شد۴ بین سنه ۳۱تا۹۱شصت سال فاصله است واگردرسنه ۳۱ه نیزک رتحکمران فعال ومقتدری بشماریم لابد باید ۲۵ساله باشد که درحین قتل اودراشکمش بدخشان درسنه ۹۲ه عمرش به ۸۵سالگی میرسد ومشکل بنظر می آید که یک نفر بیش ازهفتاد سال حکمرانی کند ودرآخرعمر بسن ۸۵سالگی هم آنقدر فعال وجنگی وزورآزما باشد که بالشکر یان نیرومند عرب مدتها صف آرائی کند وبالاخر هم ماهها دریک گوشۀ کوسار(کرز)بافاقه وجوع مقاومت نماید. پس باحتمال قوی توان گفت که نیزک نیز لقبی است برای یک دودمان
۱-طبری۳/۳۴۴ اما کلمه برازشکلی ازورازاست که ورازبندگ وشهر براز نیزازالقاب همان عصراست ووراز=گراز خوست (ساسانیان کریستن سین۴۸۲)
۲-ساسانیان ترجمعه عربی ۴۸۲ مخفی نماند که شاذکلمه اصیل وقدیم زبان دریست.
۳-فتوح البلدان بلاذری ۳۸۸الکامل ابن اثیر۳/۵۸طبع قاهره۱۳۰۱ق
۴-طبری۵/۲۳۵
یاسلسله حکمرانان که دراوایل عهداسلامی ازتخارستان تامروتسلط داشتند وابن حرداذ به درجملهۀ القاب ملوک کوچک ترک نیزک راهم نام می برد۱
نیزک معاصریزدگرد(حدود۳۱ه)که مورخان عرب لشکریان اوراترک (عناصر کوشانی هفتلی )شمرده اند ازیزدگرد دخترش رابزنی خودخواست ولی شهزاده ساسانی اورادرنامه یی ازبنده یی ازبندگان خویش خواند وباین امرتن نداد بنابران نیزک درگناباد(جنابذ که درطبری به صورت جلیندتصحیف شده)بروحمله برد ویزدگرد بمرو گریخته درآسیابی درآمد وبدست آسیابان بقتل رسید۲
بعد ازین ذکر نیزک درسنه ۸۴ه دیده میشود که یزید بن مهلب قلعه نیزک رادربادغیس فتح کرد ونیزک خزاین آن قلعه راباوسپرد وبالشکر عرب صلح نمود۳ درسنه ۸۷ه هنگامیکه قتیبه بن مسلم با هلی ازطرف ولیدبن عبدالملک اموی برخراسان والی شدهمین نیزک که جمعی ازاسیران مسلمان رادر دست داشت آنها رارها نموده ونزد قتیبه فرستاد وی سلیم ناصح رانزد نیزک گماشت که اورا به اطاعت فراخواند ونیزک بعد ازتحکیم پیمان با قتیبه بشرطی صلح نمود که بادغیس راآزادگذارد وبه آنجائیاید بعد ازین نیزک رادرسنه ۸۸هدرجنگهای صفحات شمال آموباقتیبه همراه می یابیم که درین جنگ هاقتیبه باطرخون پادشاه سغد باخذفذیه وگروگان صلح نمود ولی نیزک که میخواست رقیب شمالی خودرابوسیله قوای عرب درهم شکند ازین واقعه رنجید وبقول طبری بایاران خود گفت: این مردتازی مانند سگست که اگر بزنی فریاد میکند و اگر نان دهی اطاعت مینماید و اگر باوی بجنگی و باز چیزی دهی خوش میشود, و همه را فراموش
۱-المسالک و الممالک ۴۱ طبع لیدن ۱۳۰۶ ق
۲-فتوح البلدان ۳۸۸ و طبری ۵/۳۴۶
۳-طبری ۵/۱۸۶ و الکامل ۴/۱۴۰
۴- طبری ۵/۲۱۸ و الکامل ۴/۲۵۳
۵- فتوح ۵۱۷ و طبری ۵/۲۲۳
میسازد بهتر است اورا پدر و دگویم ۱
نیزک در آمل از قتبیه اجازت گرفت و با سرعت روی به تخارستان نهاد, و چون بع معبد نو بهار بلخ رسید, در آنجا به تقدیم نیایش و پرستش پرداخت ولی بهمراهان خویش از ندامت قتبیه فرا گرفت و پیش گوئی نمود که اورا تعقیب میکنند. این سخن راست بر امد و مغیره بن عبدالله که از طرف قتبیه به گرفتاری نیزک گماشته شده بود به بروقان بلخ رسید اما نیزک با سرعت خود را به درۀ خلم رساینده وبر قتبیه و لشکریان عرب خروج کرد۲
خروج نیزک و تشکیل اتحادیه
نیزک زیردست الشذ۳ جبغویۀ سال تخارستان بود, چون درین جنبش اورا
۱-طبری ۵/۲۲۹
۲-طبری۵/۲۲۹
۳-کذا در طبری و این صورت معرب همان شاذ است که قبلا شرح دادیم و الف لام عربی بران داخل گردیده و کلمه بسیار اصیل این سر زمین است که از خارح نیامده و اصل ان دری تخاریست که ما برای این مطلب دلیلی قوی داریم بدین نحو: الشذ طبری بلاشک الشاذ= الشاد است و اگر الف لام عربی آنرا حذف کنیم کلمه شاد باقی ماند و این شاد درد دری تخاری بمعنی شا بود نه شاد فارسی کنونی که از شات پهلوی آمده و د راو ستاشاته= شیاته بود.
بموجب کتبیۀ زبان دری تخاری که از سرخ کوتل بغلان کشف شده و به حدود ۱۶۰ م تعلق دارد , ثابت است که دران زبان برخی از کلمات مختوم به دال بعد الف موجود بود, که در فارسی کنونی و پشتو دال خیر آن به (ه) تبدیل شده است مثل ساد که دال اخیر آن به (ه) ابدال یافته , و در فارسی _چاه) و در پشتو (خا) گوئیم که جمع ان در صورت اول ((ساهان) و در صورت دوم ساگانی و نظیر این در کتبیۀ بغلان کلمۀ (تاد) است که اکنون در فارسی و پشتو (تا) ادات نهایت ازان باقی است. اکنون اگر کلمۀ (شاد) را در تحت همین قانون حذف و تخفیف بیاوریم از ان (شا-شاه) بوجود می آید که در همین کتبیۀ بغلان کلمۀ (شا) بمعنی پادشاه بارها استعمال شده اس .( رجوع کنید بر رسالۀ ما در زیان دری تالیف من طبع کابل ۱۳۴۲ ش).
ازین مطالعۀ لسانی و تاریخی باین نتیجه میرسیم که کلمل شاد بمعنی شاه دراز منة قبل از میلاد در زبان تخاری موجود بود ولی در حدود قرن اول میلادی بشکل (شا) تخفیف شده و در کتبیۀ بغلام بهمین شکل امدده است.*
مانع خویش میدید , بنابران اولتر الشذرا بگرفت و در زنجیر سیمینش کشید, و عامل قتبیه محمد سلیم ناصح را از تخارستان براند و برای اینکه تمام قوای ملی را در مقابل عرب مجهز و متحد سازد, و درینطرف درۀ خلم (تاشقرغان) مکرز گرفت و به تمام امرا و سرداران آنوقت که در شمال مملکت حکمرانی داشتند نام نوشت ع و ایشان را به تمرکز قوای ملی دردفع قتبیه دعوت نمود. چون موسم زمستان بود تمام سرداران ملی موسم بهار را برای مقابلت و پیکار مناسب دانستند و ین سرداران عبارت بودند از :
۱-اسپهبد بلخ (درینوقت حکمران بلخ باین لقب مشهور بود)
۲-باذام دهقان مرورود (دهفان لقب سردار ملی بود)
۳- سهرک دهفان طالقان۱
۴- ترسل (بضمۀ اول ) دهقان فاریاب (حدود میمنۀ کنونی )
۵- جوزجانی: دهقان جوزجانی (سرپل کنونی)
اما درینطرف هندوکش که کابلشاه حکرمانی داشت نیزک اورا بشمول درین اتحادیۀ ملی فراخواند. ووعده گرفت که اگر قوای ملی در شمال هندوکش از پیش قوای عرب پس نشینند باید کابلشاه در سرزمین خویش به وی پناه دهد.
کابلشاه تمام این شروط را پذیرفت , و نیزک اموال گرانبار خود را بکابل فرستاد,و قتبیه چون ازین تجاویز آگهی یافت زمستان سخت فرا رسیده بود بنابران اتمام کار را به بهار آینده باز گذاشت و علی العجاله عبدالحرمن برادر خود را با ۱۲ هزار
*امادر صورت قدیم کلمات گاهی در مرکبات اصالت و قیافت قدیم خود را حفظ میکند که از انجمله همین (شاد) قدیم بمعنی شه در برخی از اعلام باستانی خراسان باقی مانده مانند محمشاد= ممشاد (محمد شاد= محمد شاه کنونب ) و احمشاد= احمد شاد= احمد شاه کنونی.
هیون تسنگ در ۹ ه در قندز پسر کلان تونک یبغو لنام تار دوشاد حکم میراند( به فصل اول و عنوان امراء شمال هندوکش رجوع شود) که اصل نام این پادشاه (تار دو) و جز و دوم آن همین (شاد) است و جمعا تار دوشاه باشد.
۱-این نام در صفحه ۳۴۰ همین جلده طبری سهرب طبع شده
لشکر در بروقان دو فرسخی بلخ تمرکز داد, و خودوی در سنه ۹۰ ه با ملک طالقان که وعده شمول اتحادیه عسکری نیزک را داده بود در آویخت , و کشتاری عظیم بکرد و در طول چهار فرسخ اجساد مصلوبین را بیاویخت ۱
چون موسم سرما گذشت در سنه (۹۱ه) قتبیه مرزبانان مرور و دو فاریاب و جوزجان و طالقان را مطیع گردانیده و با قوای فراوان که از نشابور و غیره رسیده بود ندروی به بلخ نهاد و اسپهبد بلخ نیز مقاومت کرده نتوانست .
باری قوای نیزک در درۀ خلم پیکار های سخت نمودند و شهر خلم (تاشقرغان مابعد) که باینطرف دره واقع است قرار گاه قوای مدافع نیزک بودع چون قوای قتبیه گذر گاهی جز این مدخل نداشتند .
لشکر در بروقان دو فرسخی بلخ تمرکز داد, و خودوی درسنه ۹۰ ه با ملک طالقان که و عهده شمول اتحادیه عسکری نیزک را داده بود در آویخت و شکتاری عظیم بکرد و در طول چهار فرسخ اجساد مصلوبین را بیاویخت۱
چون موسم سرما گذشت در سنه (۹۱ ه) قتبیه مرزبانان مرور و دو فاریاب و جوزجان و طالقان را مطیع گردانیده و با قوای فروان که از نشابور و غیره رسیده بود ندروی به بلخ نهادو اسپهبد بلخ نیز مقاوت کرده نتوانست.
باری قوای نیزک در درۀ خلم پیکار های سخت نمودند, و شهر خلم (تاشقرغان ما بعد) که باینطرف دره واقع است, قرار گا قوای مدافع نیزک بود, چون قوای قتبیه گذر گاهی جز این مدخل نداشتند و از اوضاع جغرافی و راههای این سر زمین نیز آگاه نبودند مدتی دینجا باقی ماندند.
از سوء حظ یکی از خانان این سرزمین که اورا روب خان گفتندی و در روب و سمنگان سرداری داشت , با میدنجات خویش پیش قتبیه آمده و بعد از انکه پیمان امن گرفت مدخل قلعه لشکری را که در ماورای دره بودنشان داد.
بدینصورت در نتیجه فرومایگی خان روب نخستین سنگر دفاعی نیزک در درۀ خلم درهم شکست و قوای عرب بر سمنگان تاختند و نیزک در پنج چاه بغلان مقاومت میکرد . چون حرریف را نیرومند دید اثقال احمال خود را به کابلشاه فرستاده و خود وی ب کوهسار کرر پناه برد , در حالیکه عبدالرحمن برادر قتبیه اورا تعقیب میکرد خود قتبیه در اسکیمشت (غالبا اشکمش کنونی تالقان) نزول نمود, و چون درۀ کرز جز یک راه مدخلی دیگر نداشت مدت دوماه حمله آوران عرب را یارای فتح آن نبود.
درین مدت قلت خوردنی ها وشیوع مرض چیچک لشکریان و همراهان نیزک را در کرز تهدید میکرد و حتی جبغویع (یبغو) کهن سال نیز دانهای چیچک کشید بنابرین قتبیه حیلتی اندیشید و سلیم ناصح را پیش نیزک ارسال داشت, و تهدیدش نمود, که اگر نیزک را نیاورد اورا بدار خواهد آویخت.
۱-طبری۵/۲۳۰
درینوقت قرار قتبیه دو فرسخ از لشکر گاه برادرش عبدالرحمن دور بود و سلیم ناصح با سپارش قتبیه نزد عبدالرحمن رفت و از آنجا نان و حلوای فراوان برداشت و گماشتگان عبدالرحمن را در مدخل دره کرز گماشت و گفت:
هر گاه نیزک را با من یکجا ببینید فورا بین ما و مدخل دره حایل آیید و لشکریان را به نان و حلوا مشغول گردانید
سلیم با چنین نقشه کار پیش نیزک رفت و اورا بامیدامان و حفظ جان با طاعت قتبیه خواند نیزک تسلیم شد و با او ازدره بر امد و سلیم را گفت:
هیچکس نمیداند که کجا می میرد؟ ولی من میدانم که قتبیه مرا میکشد.
بهر صورت قوۀ مقاومت حصاریان درۀ کرز به پایان رسیده بود, و کاروان اخرین نیزک با یبغوی پیر و صول و عثمان برادرزادگان نیزک و صول طرخان نایب یبغو و خنس و طرخان منصب داران امنیۀ نیزک از درۀ کرز بر آمد و چون به مقر عبدالرحمن رسیدند تمام ایشان را در غل و زنجیر کشیدند و قتبیه معاویه بن عامر علیمی را به تصاحب اموال نیزک در کرز گماشت و نامه یی را به حجاج نوشت که بعد از چهل روز پاسخ آن با امر قتل نیزک رسید.
قتبیه باوجود و عدهای امان و پیمانی که با نیزک داده بود و رجال لشکری وی انرا فراموش نمیکردند و در مجلس مشوره عسکری یاد آوری می نمودند تمام این نیزکیان را در حدود دوازده هزار نفر بکشت و نیزک را با دو برادر زادۀ او در چشمۀ وخش خاشان اشکمش بدار آویخته و سر نیزک بدربار حجاج فرستاده شد, و مغیره بن حبناء این داستان را در قصیدۀ طویلی گفت که این از آنجاست :
لعمری للنعمت غزوة الجند غزوة قضت نحبها من نیزک و تعلت
تمام اموال و عقار نیزک بدست قتبیه افتاد, و در موزه اش نگینی بود گرانبها تر از همه که ان هم به قتبیه رسید و یبغو راها کردند و در شام بدربار ولید فرستادند۱
۱-طبری ۵/۲۲۵ ببعد البلدان یعقوبی ۶۰ والانساب عبدالکریم سمعانی ورق ۲۱۲ طبع بریل ۱۹۱۲ م و الکامل ابن اثیر ۳/۲۴۶-۴/۲۶۳ ببعد.
داشتان جنبش نیزک که اخرین فردمدافع تخارستان بود چنین بانجان رسید. نام نیزک از اسمای مقامی زبان تخاری بنظر می آید که دران سرزمین رواج داشت مثلا در (۱۲۱ ه) که نصر بن سیاردر ماوراء النهر به سوقیات لشکری می پرداخت بر شاش (تاشکند کنونی) شخصی را بنام نیزک بن صالح مولی عمروالعاص گماشته بود۱
چنین بنظر می آید که این نیزک مقتول سنه ۹۱ ه دین اسلام را نه پذیرفته باشد زیرا وقتی که از لشکر قتبیه جدا گردید و به نو بهار بلخ رسید, درینجا مراسم پرستش را بجا آورد و چون درین اوقات معبد نوبهار پرستش گاه ارباب کیش بودایی بد پس نباید خود نیزک را مسلم پنداریم در حالیکه برادر زاده اش نام عربی عثمان دارد, و ممکن است مسلمان شده باشد.
الیعقوبی مینویسد : که نیزک مسلمان گردیده ونامش عبدالله گذاشته شده بود ولی این قبول اسلام وی هم شاید اجباری بوده و چون سر از اطاعت قتبیه کشید پس به کیش کهن خود برگشته باشد.
یعقوبی یک سخن دلچسپی را از بان زن نیزک نقل نماید : که روحیۀ نفرت و عدم تسلیم این مردم را از چیره دستان فاتح وانمود میکند وی گوید:
«بعد از آنکه گردن نیزک و خواهرزاده اورا زدند و سر های بریده را به حجاج فرستادند قتبیه زن بازماندۀ نیزک را گرفت و چون باو نزدیکی جست زن نیزگ گفت:
چه نادان مردی آیا گمان بری که من ترا دوست بدارم در حالیکه همسر مرا کشتی و شاهی مرا گرفتی ؟چون قتبیه این سخن را شنید ازو دوری جست و گفت: جائیکه میخواهی برو»۳
۱-طبری ۵/۴۹۵ و شاید همین نیزک باشد که ما ذکر اورا در ۱۳۷ ه در داستان بومسلم می یابیم و در فصل سوم آنرا خواهیم آورد.
۲- تاریخ البعقوبی ۲/۲۸۶
۳- همین کتاب ۲/۲۸۶