پادشاهی امیر محمد اعظم خان

از کتاب: بالاحصار کابل و پیشآمدهای تاریخی

از یک جمعه تا جمعۀ دیگر کابل بی شاه بود درین هفته مراسم فاتحه خوانی در بالاحصار برپا بود چون روز جمعه دیگر فرا رسید و فاتحه گیری پایان یافت سردارعبدالرحمن خان پسر پادشاه متوفی اعیان و معاریف شهر کابل را در مسجد جامع جمع کرده و شمشیر و عصای پدر مرحوم خویش را نزد عمش سردار محمد اعظم خان گذاشت و از مردم برای وی بیعت گرفت و همانطور که پدر خود سردار محمد افضل خان را به پادشاهی رسانیده بود عم خود امیر محمد اعظم خان را هم به امارت رسانید. اولین کار امیر این بود که قوائی به سرکردگی سهراب خان در باجگاه فرستاد تا مبادا امیر شیر علیخان ازان راه بر کابل هجوم آورد. ولی چون سردار عبدالرحمن خان در مقابل او به صفحات شمال شتافت امیر شیر علیخان خویش را به هرات کشید و سردار عبدالرحمن خان تا حوالی میمنه پیشرفت و همه این نقاط را داخل حوزه امارت امیر محمد اعظم خان ساخت و امیر شیر علیخان که از طریق شمال متوجه کابل شده نتوانست پسرش سردار محمد یعقوب خان را به گرفتن قندهار تشویق و اعزام کرد و بعد ازینکه شهر مذکور تسلیم شد خود بدانجا شتافت و از طریق جنوب به کابل هجوم آورد.


سردار شمس الدین خان حکمران کابل:

چون امیر محمد اعظم خان از توجه امیر شیر علیخان بطرف کابل مطلع شد، سردار شمس الدین خان بن سردار امیر محمد خان را به حکومت کابل مامور نمود و خود برای مقابله امیر شیر علیخان بطرف غزنی حرکت کرد در صفحات شمال سردار عبدالرحمن خان مصروف محاصره و کشادن قلعه میمنه بود سردار محمد اسماعیل خان بن سردار محمد امین خان در جنگهای میمنه با سردار عبدالرحمن خان همکاری مؤثری کرده بود. یکسو از سردار مذکور و از سوی دیگر در خفا از امیر محمد اعظم خان آزرده شده موضوع حبس عمش سردار محمد شریف خان در تخته پل مزار شریف به امر امیر محمد اعظم خان وی را بیشتر متغیر ساخته بفکر افتاد که از موقع استفاده کرده و به کابل حمله کند. بدین ترتیب در موقعی که امیر محمد اعظم خان از غزنی برای مقابله امیر شیر علیخان آمادگی داشت و سردار عبدالرحمن خان تازه میمنه را فتح کرده و در اثر فرمان های مکرر امیر محمد اعظم خان قهراً بفکر ملحق شدن عمش در نواحی غزنی بود تا مشترکاً علیه امیر شیر علیخان ترتیبات بگیرند. سردار محمد اسماعیل خان به تدریج و به سرعت از سردار عبدالرحمن خان جدا شده خود را زودتر به غوربند و کوهدا من رسانید و متوجه کابل شد.


سردارشمس الدین خان و دفاع بالاحصار. همکاران سردارشمس الدین خان: جنرال امر الله خان: علی عسکرقرت. نبودن سامان کافی در بالاحصار: توقف لشکریان سردارمحمد اسماعیل خان در حوالی مراد خانی محاصره بالاحصار آتش باری از عقابین خراب شدن برخی عمارات به ضرب توپ. به تنگ آمدن اهالی قلعه بالاحصار در ظرف پنج روز فرار میجر محمد کریم خان به حیله از بالاحصار از راه گردنه کلاه فرنگی و بردن خبر بحران کابل به امیرمحمد اعظم خان: باز شدن دروازۀ های بالاحصار بعد از هفت روز: نقارۀ فتح به نام امیرشیرعلیخان. محبوس شدن سردار شمس الدین خان و همکاران وی. اخراج عیال و اطفال امیر محمد اعظم خان و متعلقان سردارعبدالرحمن خان از بالاحصار کابل در دست سردار محمد اسماعیل خان برادرزاده امیرشیرعلیخان

سردار شمس الدین خان به مجردیکه از نزدیک شدن سردار محمد اسماعیل خان به کابل آگاه شد با همکاران خود جنرال امر الله خان و علی عسکر قرت و دسته محدود سپاهیان خود برای مقابله حاضر شد ولی چاره نی نداشت جز اینکه در قلعه حصاری شده و از بالاحصار دفاع کند مرزا یعقوب علی خان خانی در جلد دوم پادشاهان متأخر افغانستان چنین می نویسد:

"چون سردار شمس الدین خان از ورود سردار"

"محمد اسماعیل خان شنید و با خود و لشکر قلیل"

"خود تاب مقابله و مقاتله ندیده ناچار در"

"بالاحصار خود را حصاری کرد و سپاه قلیل"

"که در بالاحصار برکاب خود داشتند در"

"اطراف قلعه تقسیم کردند. لاکن چه سود که"

"در بالاحصار اسبابی که سزاوار یکماهه قلعه"

"بندی باشد موجود نمیشد و بی عاقبت بود تا"

"اینکه سردار محمد اسماعیل خان با شان و"

"شوکت و لشکر ظفر اثر و مردم بسیاری از "

"کوهستان که به رکابشان حاضر بودند بدون"

"خوف داخل شهر کابل شدند و در"

"حدود مرادخانی که نزدیک قلعه محمود"

"خان بود فرود آمدند و خیمه و بارگاه و سرا"

"پردۀ بر پا نمودند... خلاصه کلام بعد"

"ازینکه خیمه و سراپرده ها برپا شد و لشکرها"

"جای بجای فرود آمدند لشکر رکابی"

"را با مردم کوهستان که برکاب وارد شهر"

"کابل شده بودند از حضور مامور فرمودند"

"که باطراف بالاحصار حد به حد و حدود"

"به حدود سرکرده و سپاهی رفته تقسیم شوند و بالاحصار را چون نگین بمیان"

"گرفته حصاری سازند و شرط سپاهی گری بجا آرند و متنفسی را واگذار نشوند"

"زیرا که لازمه قلعه بندی چنین است که خصوص کوهی است در جانب قبلۀ"

"بالاحصار که کوه عقابین و بلفظ دیگر بالای کوه مینامند و سر کوه بالاحصار"

"و پیوسته به دروازه چونی میباشد در انجا توپهای آتش فشان را بالا کنند"

"و جزایرچیان مهرگن و تفنگ چیان شیر افگن که چشم مور را در شب تار به تیر"

"دل دوز و تفنگ جانسوز میزنند مقرر فرمایند که با تفاق توپ در همان جا"

"استقامت کرده عرصه را به مردم بالاحصار تنگ سازند و به ضرب توپ و تفنگ مردم"

"حصاری را چون حصاری حصاری دارند. چنانچه بعد امر سردار عالی در یک شبانه"

"روز با ضرب توپ و تفنگ دود از نهادشان بر آوردند و احوال زن و مرد حصاری را"

"بخرابی رسانیدند بدرجه ئی که قدرت دم زدن و نفس کشیدن باقی نماند و چندین"

"عمارت های عالی بضرب توپ با خاک زمین یکسان گردید و خلق بالاحصار بجان"

"آمدند از همه افضل آنکه از غله و دانه و اسباب خوراکه و انجام قلعه"

"بندی چون عنقا ناپیدا و یک دانه گندم در کهکشان فلک نایاب از هر"

"جانب نا امید به دو سه یوم سپاه و فقراء حصار از گرسنگی داد میزدند"

"چنانچه در روز پنجم قلعه بندی جمیع نفوس قلعه از خورد و بزرگ و سپاه"

"و فقرا به تنگ آمدند و بحضور سردار شمس الدین خان داد خواه شدند"

"لاکن سردار شمس الدین خان که شخص بزرگ کهن سال نامدار بودند متفکر شده جواب"

"صریح از خجالت داده نمیتوانستند زیرا که نه دست ستیز داشت و نه لازم گری"

"بهرحال چون کار بالاحصار بخرابی رسید و عرصه از چهار جانب برایشان تنگ شد"

"میجر محمد کریم که مقرب حضور سرکار امیر محمد اعظم خان بود درین وقت"

"بفرمان سرکار در کابل مامور بودند و در چبوتره کاردار چون سپاه پیشه و صاحب"

"تدبیر بودند احوال زمانه را دیگرگون و پایتخت کابل را سرنگون دید رجوع به"

"تدبیر خلاصی خود کرده با سردار شمس الدین خان مشورت کرد که کابل از دست رفت"

"و این قلعه بندی بگفتۀ مردم چوپای کوتل است و سود نمی بخشد"

" خصوص که راها از چهار طرف مسدود است و بندگان سرکار از رویداد کابل"

"اطلاع ندارند چنانچه فرمان سرکار بسته شده و دو هفته میشود که در کابل"

"نمی رسد بهتر است که این نیازمند درگاه الله را مرخص فرمایند بهر عنوان"

"توانم و ممکن باشد خود را بحضور سرکار در غندی مرسل برسانم و رویداد کابل"

"را عریضه بدارم تا ایرادی برای ما و شما باقی نماند. سردار شمس الدین خان پسندیده"

"و مرخص کرد میجر کریم خود را به همین تدبیر از چنگ دشمن قوی سردار"

"محمد اسماعیل خان رها کرده نجات داد لهذا هرگاه میجر محمد کریم چنین نمیکرد"

"و بهمین تدبیر فراری نمیشد از حضور سردار محمد اسماعیل خان بدون از مبلغ های"

"کلی و دولتهای عظیم نجاتی حاصل نمیکرد. بهر حال میجر محمد کریم خان شب از"

"بالای قلعه از جانب کلاه فرنگی خوفیه فرود آمده بجانب غندی مرسل روانه شدند"

"سردار شمس الدین خان که حاکم و قلعه دار بودند هفت شبانه روز بهزار جبر و زحمت"

"بسیار و دست تهی بالاحصار را نگه داری کردند روز هشتم از لاچاری ترک"

"بالاحصار گفتند ظاهر است که هرگه چنین نمیکردند یکی دو یوم سپاه و فقرا"

"که در قلعه بودند سردار مذکور را محبوس کرده بحضور سردار محمد اسماعیل"

"خان تحفه میبردند و دست آویز نجات خود میکردند. این بود که دروازه های"

"بالاحصار کشاده شد سردار محمد اسماعیل خان به فتح و پیروزی داخل بالاحصار شدند"

"و نقاره خانها را به صدا در آوردند و بنام نامی سرکار امیر شیر علیخان بزدند"

"و سکه و خطبه را هم باسم نامی سرکار ذوی الاقتدار خواندند. بعد ازان عریضه"

"بحضور پادشاه ظل الله فرستادند و شرح رویدادهای خود را از میمنه الی دارالسلطنه"

"شهر کابل و تصرف نمودن کابل به عرض اقدس کماحقه در عریضه درج کردند."

به اساس مندرجات سراج التواریخ بعد ازینکه بالاحصار را از طرف قوای سردار محمد اسماعیل خان محاصره شد میرا اعظم خان کهستانی با جمعی از همدستان قومی خود بر برج عقابین معروف به برج یک لاغو حمله کرد. محمد رحیم خان بابکر خیل که مامور محافظه برج مذکور بود مقاومت توانست و یورش آوران او و خاصه دارانش را به زور از برج مذکور کشیدند، در نتیجه رخنه در کار محافظه بالاحصار پیدا شد. مولف پادشاهان متأخر افغانستان طوریکه بالا دیدیم میگوید بالاخره سردار شمس الدین خان بالاحصار را ترک گفت اگر نه باشندگان قلعه وی را به سردار محمد اسماعیل خان تسلیم میدادند ولی ملا فیض محمد مدعی است که سردار شمس الدین خان و جنرال امر الله خان و علی عسکر خان قرت محبوس گردیدند و سردار فاتح و قوای مظفر او بعد ازینکه داخل بالاحصار شدند عیال و اطفال امیر محمد اعظم خان و بستگان سردار عبدالرحمن خان را از حرم سرای بالاحصار بیرون کردند.


فرار امیر محمد اعظم خان شبانگاه از غندی مرسل بین ساعت ۸ و ۱۰ شب ۲۸ جمادی الثانی سال ۱۲۸۵ یک سال و هشت ماه امارت پایان امارت امیر محمد اعظم خان

امیر محمد اعظم خان درغندی مرسل منتظر مقابله با امیرشیرعلیخان و سردارعبدالرحمن خان هنوز در صفحات شمال بود که سردارمحمد اسماعیل خان کابل را گرفت و در بالاحصار نشست و نقاره پادشاهی مجدد امیرشیرعلیخان را از ان حصار تاریخی به صدا در آورد. امیر محمد اعظم خان به تنهائی توان مقابله را با امیرشیرعلیخان نداشت و کم کم لشکریان وی شبانه دسته دسته از او جدا شده و بطرف امیرشیرعلیخان میرفتند میجر محمد کریم که صورت فرار او را از بالاحصار بقصد اطلاع دادن رویدادهای کابل به امیرمحمد اعظم خان شرح دادیم از ترس اینکه مبادا در راه گرفتار شود ریش و بروت خود را کل کرده در حالیکه به فقیر نمد پوشی تغیر لباس و قیافه داده بود خویش را بغندی مرسل رسانید. رسیدن او به کمپ امیر و نقل اوضاع بحرانی مشعر بر سقوط کابل (در این وقت کابل سقوط کرده بود) امیر محمد اعظم خان را مصمم ساخت که خویش را از میدان جنگ بیرون بکشند. لذا بین ساعت ۸ و ده شب ۲۸ جمادی الثانی سال ١٢٨٥ با عده محدودی از لشکرگاه خود برآمده و طرف هزارجات فرار کرد و بعد از یک سال و تقریباً هشت ماه دوره امارت او پایان یافت.


حرکت امیر شیر علیخان به طرف کابل استقبال سردار محمد اسماعیل خان از امیر موصوف در قلعه قاضی: دسته های فوجی استقبال اهالی کابل در بیرون شهر پذیرائی زنان و اطفال از امیر در کوچه و بام های شهر: داخل شدن امیر شیر علیخان در بالاحصار باغ شاهی بالاحصار فیر یکصد و یک توپ بصورت شادیانه: زدن نقاره از نقاره خانه های بالاحصار:

 بعد از فرار ناگهانی امیر محمد اعظم خان سپاهیان او شبانگاه متفرق شده و راه حرکت بطرف کابل برای امیر شیر علیخان بکلی باز شد. از طرف دیگر چون سردار محمد اسماعیل خان قبل برین کابل را بنام امیر موصوف فتح و نقاره پادشاهی بنام او در بالاحصار نواخته شده بود. زمینه امارت مجدد او بهر باب آماده شد و بحیث پادشاه فاتح بعجله تمام جانب کابل حرکت کرد سردار محمد اسماعیل خان ولا و لشکر و سران ملکی و نظامی و کلان شوندگان کابل تا قلعه قاضی به استقبال بر آمدند و بقیه اهالی کابل برای پذیرائی از شهر بیرون شدند و زن ها و اطفال شهر در کوچه و روی بام ها انتظار آمدن امیر را داشتند. امیر شیر علیخان با سپاه معیتی خویش با جاه و جلال شاهانه وارد شهر شد و حین ورود به باغ شاهى بالاحصار یکصد و یک غیر توپ بصورت شادیانه فیر شد و مجدداً به تخت پدرش امیر دوست محمد خان در بالاحصار کابل جلوس کرد. اینک شرح ورود او را به کابل و داخل شدنش را در بالاحصار از روی چشم دید مؤلف کتاب پادشاهان متأخر افغانستان نقل میکنیم:

"... بندگان امیر شیر علیخان به دولت و اقبال از منزل فرخنده فال غندی مرسل"

"حرکت فرما شده منزل و مراحل طی میفرمودند و بهر منزل نیکو فال که میرسیدند"

"فقرا و تمامی رعایا مخصوص درباره فقرا و بینوا به هر کدام داد رسی فرموده از"

"انعام مضایقه نمیفرمودند و طی منازل چون نوشیروان عادل میکردند تا اینکه"

"مع الخیر و العافیه شهریار عدالت گستر و پادشاه قوی شوکت همایون فر به یک"

"منزل که پیوسته به شهر کابل بود و قلعه قاضی نام داشت فرود آمدند و سرا پردۀ زرین"

"قباب را باوج ماه رسانیدند. سردار محمد اسماعیل خان که قبل ازین از رویداد"

"سردار مذکور و کابل را تصرف کردن تحریر نموده بودم و از حضور سرکار مامور"

"حکومت کابل بوده باستقلال فرمان فرمائی نمودن مذکور را در قید قلم در"

"آورده بودیم در اینوقت که بندگان اقدس در قلعه قاضی نزول اجلال فرمودند"

"بامر سرکار باتفاق بعضی بزرگان وارد قلعه قاضی شده به قدمبوسی سرکار والا مشرف"

"گردیدند و نوازشهای شاهانه از حضور دریافتند خصوص درباره سردار"

"محمد اسماعیل خان از حد افزون مرحمت فرمودند و از گناهان گذشته مذکور"

"گذشتند و عفو فرمودند و مرخص کردند که فرمان سرکار را فردا بجای آرند"

"و مردم کابل را از نظامی و ملکی و اعزه و اشراف بقاعده و قانون باستقبال بر آورده"

"و انتظار ورود سرکار والا باشند، چنانچه فردای آنروز حسب الامر بندگان سرکار"

"افواج نظامی را از توپخانه و پلتن و رساله و خاصه دار و بعد آن مردم فقرا"

"از سادات و علما و فضلا و قاضی القضات و اهل کسبه تجار و غیر آن در بیرون"

"شهر کابل بر آورده بقرار قاعده و قانون صف بصف ایستاده کرده"

"انتظار ورود بندگان سرکار بودند لاکن از ذوق و شوق دیدار پادشاه"

"را دیدن از خورد هفت ساله تا پیر یکصد ساله که همه آرزومند چنین"

"روزی بودند و شبها از درگاه خداوند خواهان و بدعا یاد می کردند"

"جمله به تماشا بر آمده امیدوار قدوم فیض لزوم شهنشاه عدالت پرور انتظار"

"میکشیدند و از جانب دریای لشکر که همه چون شیر غران و ببر نیان برکاب شهریار"

"ذوى الاقتدار حاضر بودند برکاب سردار محمد یعقوب خان و سپهسالار"

"فرامرزخان در بغل فوج کابل صف کشیده ایستادند و انتظار ورود سرکار"

"ذوی الاقتدار پادشاه افغانستان بودند تا اینکه پادشاه عدالت پرور چونگ

"خورشید تابان از دور نمایان و ابتدا بسر فوج نظامی رسیده ایستادند افواج رکابی"

"و لشکر دارالسلطنه کابل که در پهلوی همدیگر صف بسته بودند به یکباره سلامی"

"گرفتند و جمیع باجه خانه ها بصدا در آمدند و توپهای آتشفشان زمین لشکرگاه"

"را به لرزه در آوردند. مختصر کلام یکساعت نجومی به همین طمطراق"

"آواز توپ و صدای باجه خانه و نقاره ها بلند بود و غلغله به گنبد دیوار انداخته"

"گوش فلک را کر ساختند چنانچه از دود توپ و تفنگ و گرد و خاک میدان"

"گویا شب ظلمانی پیدا بود تا اینکه سلامی آخر شد و هوا روشن گردید بعد ازان"

"سرکار ذوی الاقتدار از ابتدای لشکر تا انتهای افواج جنگ پرور از افسر و"

"سپاهی با هر کدام از در مهر و محبت ملاقات میکردند تا صف لشکر آخر شد"

"نوبت به فقراء آرزومند رسید و به همان منوال از سادات و علما و قاضی و فضلا"

"و اهل کسبه از تجار و اصناف کسبه باهر کدام در عین نوازش و مهربانی"

"الفت کنان ملاقات میفرمودند و با الفت و دلجوئى تککلم مینمودند و چنان"

"به مردم فقرا و جد و شغف دست داده بود که گویاسر را از پا فرق کرده"

"نمیتوانستند گویا پدر مهربان خود را دیده باشند و بندگان سرکار والا تبار"

"نیز به طریق فقرا مدهوشانه قدم زده آهسته آهسته بجانب شهر میرفتند"

"مختصر کلام از ابتدای لشکر تا آخر صف فقرا سه ساعت کامل به ملاقات فوج"

"درین مدت طول کشید تا سرکار اقدس اشرف همایون از ملاقات مردم"

"فارغ شدند و به دولت و اقبال وارد شهر کابل گردیدند و بهمان"

"طریقه که در بیرون شهر به ملاقات مردم گذراندند در کوچه و بازار و در و بام با زنان"

"و مرد و خورد و بزرگ که مشتاق دیدار پادشاه و منتظر ورود سرکار ظل الله بودند"

"حد به حد کوچه به کوچه بازار به بازار بدیدار فیض آثار مشرف و مسرور میگردیدند"

"دربارۀ سرکار خجسته آثار دست به دعا برداشته در حقشان دعای خالص از دل و جان"

"می نمودند و با او از بلند وشوق تمام دعا را به ادامه میرسانیدند چنانچه غوغای بزرگی"

"در جمیع شهر کابل برپا شد و بندگان سرکار نیز در مقابل فقراء که زن و مرد در کوچه"

"و بازار انتظار بودند بزبان گهربار آمین گویان در محبت و نوازش مرحمت های"

"پدرانه می افزودند و سخن میکردند و میگذشتند تا اینکه داخل بالاحصار شدند و"

"باغ شاهی که نیت کرده بودند ازان که تخت نشین امیر کبیر بود فرو آمدند و در"

"مسند امیر کبیر که مسند خلافت و سریر روی سلطنت و تخت موروثی بود با دولت خدا داد"

"بر قرار نشستند و سجدات شکر بدرگاه کریم و خالق مور و مار بجای آوردند. حسب الامر"

"سردار عالی مقدار که صاحب فوج صاحب اختیار کل ممالک بودند یکصد و یک توپ"

"شادیانه زدند نقاره خانه بالاحصار دوران بندگان سرکار گفته بصدا در آمدند بعد ازان"

"فوج فوج مردم از سپاه و فقرا یومیه بحضور آمده مبارکبادی میکردند و ارمغانهای"

"خود را میگذرانیدند و از حضور به خلعت های فاخره سر فرازی حاصل کرده مرخص"

"میشدند چنانچه یک هفته به همین منوال رفت و آمد مردم بود بعد ازان پادشاه خداجوی"

"سجدات شکر بجای آورده بر تخت سلطنت بر قرار نشستند و داد عیش دادند."


آغاز دوره دوم امارت امیر شیر علی خان در بالاحصار کابل توپ های شادیانه و چراغان شهر 

انزوای امیر شیر علیخان بعد از جنگ (کج باز) در قندهار و شدت فعالیت برادرانش سردار محمد افضل خان و سردار محمد اعظم خان و برادرزاده اش سردار عبدالرحمن خان وضعی را پیش آورد که امیر مدت تقریباً سه سال از کابل دور ماند. در این میان در اثر فعالیت های سردار عبدالرحمن خان دو تن از برادران سردار محمد افضل خان و سردار محمد اعظم خان به پادشاهی رسیدند تا اینکه یکی وفات کرد و دیگری به شکست های پیهم مواجه شد و امیر شیر علی خان بعد از یک دورۀ مهجوری به کابل مراجعت توانست و در باغ شاهی بالاحصار کابل مجدداً بر تخت موروثی خود نشست.

اهمیت کابل و بالاحصار که دارالسلطنه و قصر جلوس پادشاهان بود در دورۀ سلطنت امیر شیر علیخان خوب تر تبارز میکند زیرا دیده میشود که چطور در غیاب امیر دو نفر برادرانش با احراز کابل به پادشاهی میرسند و بالاخره خود او باز با پیدا شدن زمینه مساعد در کابل در بالاحصار بر تخت جلوس میکند.

میرزا یعقوب علیخان مینویسد: "بعد از رفت و آمد سپاه و فقرا که بندگان سرکار"

"فارغ شدند روز جمعه مردم دار السلطنه کابل را حسب الامر در مسجد جامع جمع"

"فرمودند بعد از ادای نماز جمعه خطیب بالای منبر بر آمده خطبه را بار دیگر"

"بنام نامی سرکار والاتبار خواندند و سکه دولت خدا داده افغانستان را بار دوم به اسم"

"شهریار عدالت گستر زدند و جمله خلق الله به شوق تمام مبارکباد گفتند و از سر نو"

"توپ های شادیانه زدند و سه شب و سه روز شهر کابل را آینه بندان و چراغان کردند"

"و از خوان احسان بی کرانش بهره مند گردید سه شب و روز طعام تناول فرمودند"

"و جمیع مردم کابل داد عیش و عشرت داده شب و روز بساز و سرود موزیکان گذراندند..."


معاینه و باز دید افراد سپاه و صاحب منصبان در بالاحصار 

اولین کار امیر شیر علیخان بعد از تخت نشینی مجدد در بالاحصار کابل معاینه افراد سپاه و صاحب منصبان آن بود چون در دوری مهجوری امیر و پادشاهی برادرانش و آمدن سپاه قندهاری و شکست قوای کابل با امیر محمد اعظم خان نظام لشکریان تا حدی برهم خورده بود امیر شیر علیخان به پسرش سردار محمد یعقوب و سپه سالار فرامرز خان هدایت داد تا یومیه سپاهیان را در بالاحصار آورده و از نظر وی بگذرانند تا افراد و صاحب منصبان صالح را از افراد ناباب جدا کرده و لشکری که قابل اطمینان باشد، ترتیب دهد.


هفت شبانه روز چراغان کابل به مناسبت فتح جنگ زنه خان و شش گاو 

امیر محمد اعظم خان که بعد از فرار از غندی مرسل در صفحات شمال هندوکش به  سردار عبدالرحمن خان پیوسته بود به اتفاق برادرزاده اش خود را برای جنگ دیگر با امیر شیر علیخان آماده ساخت به جزئیات این جنگ اینجا کاری نداریم جز اینقدر که در حوالی زنه خان و شش گاو واقع شد و در نتیجه امیر شیر علیخان که شخصاً برای مقابله رفته بود فاتح به کابل برگشت و اهالی کابل به رنگی که سه ماه قبل از وی پذیرائی کرده بودند بار دیگر در بیرون شهر و در کوچه و بازار از وی پذیرائی کرده بودند و بشکرانه پیروزی و مراجعت مظفرانه امیر شیر علیخان مدت هفت شبانه روز بازارهای کابل و بالاحصار را چراغان نمودند.


بغاوت سردار محمد اسماعیل خان در کابل انزوای سردار مذکور در چهاردهی پناه گزینی وی در چنداول در خانه لالا محمد قاسم مداخله ناظر حسین علیخان و برادرش صفدر علیخان امر فرار سردار محمد اسماعیل خان از طرف امیر شیر علیخان

پیشتر دیدیم که چطور سردار محمد اسماعیل خان پسر سردار محمد امین خان برادرزاده امیر شیر علیخان در صفحات شمال از امیر محمد اعظم خان آزرده شده و به بهانه از سردار عبدالرحمن خان جدا شده پیشتر ازینکه او به امیر محمد اعظم خان در نواحی غزنی ملحق شود خود را به کوهدامن و کابل رسانیده و بالاحصار را از سردار شمس الدین خان حکمران امیر محمد اعظم خان به نفع امیر شیر علیخان تصاحب کرد و عند الورود به امیر موصوف تسلیم کرد. به این ترتیب سردار محمد اسماعیل خان در مقابل خدمتی که انجام داده بود در دوره دوم امارت امیر شیر علیخان خویش را در امور سلطنت شریک و ذیحق میدانست با وجودیکه امیر شیر علیخان نظر به رفتارهای سابق از برادر زاده اش چندان دل خوشی نداشت از گذشته یک قلم اغماض نموده و تا حد امکان از دل داری و نوازش نسبت بوی خودداری نکرد سردار محمد اسماعیل خان محض به ملاحظه اینکه پدرش سردار محمد امین خان روزگاری را به حیث نایب الحکومه در قندهار گذرانیده بود انتظار داشت که به حکم میراث اقلاً حکومت آن ولا به وی واگذار شود ولی چون امیر شیر علیخان ادعای باطن برادرزاده اش را خوب احساس میکرد به بهانه اعطای حکومت ترکستان میخواست وی را از کابل دور کند بنابر بعضی منابع سردار مذکور به ترکستان رفت و بعد از طرف امیر بکابل احضار شد و بنابر بعضی منابع دیگر اصلاً در رفتن ترکستان تعلل نشان داد و بردن دسته لشکری را که خود ترتیب داده بود از امیر تقاضا کرد و چون موافقت بعمل نیامد از نفس کابل به چهاردهی در باغ میراثی خویش خویش را کشیده و با ارسال مکاتیب به سران کوهستان بنای اغوای آنها را گذاشت راجع بواقعات آینده میرزا یعقوب علی خان چنین می نویسد: "باری هنوز از"

"کهستان خبر نرسیده بود که روزی بدون اخبار از باغ با سواران رکابی خود سوار"

"شده بدون فکر و تامل و بدون عقل و دلیل داخل قلعه چنداول شده در سه دکان"

"بجای لالا محمد قاسم که از زمان خورد سالی لاله سردار مذکور بود فرود آمد و"

"طبل یاغی گری زد و خواست که مردم محله چنداول را با خود بدنام و متفق سازد و"

"با پادشاه ظل الله در ستیز آید چنانچه شاعر میفرماید:

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی 

کین ره که تو میروی به ترکستان است 

"بهر حال مردم چنداول جواب دادند و گفتند که این چه خیال باطل است که پیش"

"گرفته اید به کدام عقل ،اداره پیکار را نموده اید که در زیر نقار پادشاه جلیل الشان بدون"

"دولت و سپاه چگونه یاغی شده اضافه بران درون چنداول در آمدید بچه نحو مردم"

"چنداول با شما متفق میشوند مگر نمیدانید که تمام چنداول نمک خور سرکار است"

"هر کس این تدبیر را بشما نشان داده بیقین دشمن است و شما را برباد داده عجب از"

"شما است که چرا بخیال باطل راه رفته این کار را که کودک نمیکند پیشه کردید"

"و بدست خود به پای خود تیشه زدید و خود را بدنام عالم ساختید. این خیال است و"

"محال است و جنون قصه کوتاه چون سردار مذکور احوال خود را پراگنده دید"

"به ششدر حیرت فرو رفت از آنطرف سرکار والاتبار قلیلی لشکر در بالای کوه"

"چنداول سرزنش گویا مامور کرد که هرگاه از سردار محمد اسماعیل خان حرکتی پیدا"

"شود بامر سرکار سرزنش کنید خلاصه کلام مدت پنج ساعت بهمین منوال"

"گذارش یافت و عرصه به سردار خود پسند تنگ شد لاچار به فراری خود"

"رضا داد لاکن کسی متعرض نشود به اختیار خود بهرجا برود. سرکار امیر شیر علیخان"

"این امر را قبول کردند و فرمودند که محبوس نمیدارم لاکن به اتفاق پهره دار از ولایت"

"افغانستان بدر کرده هندوستان میفرستم. بعد از آن ایشک آقاسی شیردل خان"

"و حسین علیخان سپه سالار را مقرر کردند که از چنداول بر آورده فرار کنند"

"چنانچه در جای حسین علیخان سپاه سالار که در آنوقت لاله ولیعهد بودند یکجا شده"

"قسم کردند و از دروازه شاه نجف بدر نموده با یکصد سوار رساله باتفاق"

"ذوالفقار خان و صالح جان برادرانش فرار هندوستان کردند."

به اساس نوشته های سراج التواریخ سردار محمد اسماعیل خان ۱۹ شب در چنداول و یک شب در بالاحصار نظر بند بود و فرار هندوستان شد ولی باز از راه سوات داخل بدخشان شد و باز از راه کولاب و بلخ خود را به کابل رسانید و مجدداً امیر شیر علیخان امر اخراج وی را صادر کرد. 


سراچه خاص امیر شیر علیخان در بالاحصار بالا خانه باغ زیر زمینی باغ

خواندن بقه ها در خندق بالاحصار استبل امیر و شوق نگه داری اسپ قراریکه برخی ریش سفیدها بخاطر دارند و در قصه های خویش نقل میکنند امیر شیر علیخان که به نگه داری اسپ های خوب شوق زیاد داشت برخی اوقات در مجاورت استبل پادشاهی در بالاحصار مینشست چنانچه حینی که جنرال رابرت انگلیس و در زبان زد عوام موسوم به (راپت کل) بعد از قتل کمناری و تسلیم شدن امیر محمد یعقوب خان از بالاحصار و خرابهای رهایشگاه نماینده فرنگی دیدن میکرد هنوز آب خور اسپها در دیوار خارجی استبل شاهی دیده میشد.

امیر شیر علیخان در بالاحصار کابل سراچه نی داشت که بیشتر اوقات حین ملاقات های غیر رسمی و دوستانه درانجا می نشست به اساس چشم دید و صورت نگارش سردار محمد عباس خان پسر سردار رحمت الله خان که مدتی در کابل رهایش داشت و پنسن خور انگلیس بود و در دربار امیر شیر علیخان رفت و آمد داشت استبل و سراچه خاص هر دو متصل هم قرار داشت و سراچه بر میدان استبل شاهی از یکطرف حاکم بود به اساس یادداشت های سردار مذکورخانه بلندی بود که اقلاً به دو سمت شمالی و جنوبی خود هفت هفت دهانه یا پنجره یا به اصطلاح وقت اورسی داشت یادداشت مذکور چنین میگوید: "در بالاحصار شهر کابل که استبل امیر شیر علیخان بود در آن استبل یک مکان ساخته بودند هر جانب او هفت دهانه پنجره اورسی بود...." ازین متن چنین برمیآید که به هر طرف سراچه هفت هفت دهانه بوده ولی استبل و سراچه هر دو متصل هم ساخته شده بوده یعنی سراچه که شکل بالاخانه بزرگ (هفت دهانه) داشت بالای صحن استبل ساخته شده بود که وقت بوقت امیر از دهانه های جنوبی آن که مشرف بر میدان تبیله بود اسپ های خود را تماشا میکرد. پنجره های شمالی این سراچه بطرف شمال بر خندق بالاحصار و آبهای کول و چمن زارها و نیزارهای قلعه حشمت خان حاکم بود همین سردار عباس خان در جای دیگر از یادداشت های خود نقل میکند که امیر شیر علیخان بعضی روزها شامگاهان یا شبانه کناره اورسی سراچه خاص حرمسرای می نشست و از خواندن بقه ها حظ می برد. نایب محمد علم خان حاکم ترکستان ازین توجه امیر آگاه شده تعداد زیاد بقه در کوزه ها نهاده از بلخ به کابل آورد و در خندق بالاحصار انداخت. این بقه ها نسبت به بقه های کابل خوب تر میخواندند. سراچۀ که بالا ذکر کردیم به احتمال قریب جانی بود که بعدها امیر پسرش سردار محمد یعقوب خان را در انجا محبوس نموده و دهنه های اورسی آنرا به امر امیر گل میخ زدند و سراچه را تاریک نموده به محبس مبدل کردند.


یکی از قصه های تاریخی که از زبان امیر شیر علی خان در سراچه خاص بالاحصار شنیده شده است داود شاه خان کی بود و چطور در اثر تربیهء امیر شیر علی خان به مدارج عالی نظامی رسید و بالاخره سپه سالار شد؟ 

قراریکه همه شنیده ایم امیر شیر علیخان فراز تبیله سلطنتی در بالا خانه ئی موسوم به سراچه خاص دربار میکرد این سراچه که شرح خصوصیات آن گذشت هم محل دربار و هم جایگاه مجالس عادی امیر بود و در اوقات بیکاری خود امیر و دیگران در اینجا گردهم نشسته و در ضمن صحبت نقل هائی هم میکردند. یکی از قصه ها که بدست ما رسیده ارتباط به داود شاه خان دارد که نام وی در قطار رجال دوره امیر شیر علی خان معروف است و مخصوصاً در وقایع دورۀ کوتاه پادشاهی پسرش معاهده گندمک و کشته شدن کیوناری(کمناری) نماینده مختار انگلیس در بالاحصار دخالت زیاد دارد. چون در جایش در صفحه های بعدی از این واقعات ذکری بعمل خواهد آمد اینجا قصه را که خود امیر شیر علیخان در سراچه بالاحصار راجع به داود شاه خان مذکور نقل کرده است بحیث نمونه یکی از قصه های تاریخی امیر درج میکنیم نقل کننده این قصه سردار محمد عباس خان پسر سردار محمد عثمانخان وزیر شاه شجاع است که در دربار امیر در سراچه خاص بالاحصار رفت و آمد داشت و از گوشه نشینان مجلس امیر بود.

"روزی بخدمت امیر شیر علیخان من مصنف نشسته بودم وقت نماز پپیشین بود"

"در بالاحصار شهر کابل که استبل امیر شیر علیخان بود و در آن استبل یک مکان ساخته "

"بودند هر جانب او هفت دهانه پنجره اورسی بود و بعضی خوانین و پیش خدمت ها هم حاضر"

"بودند و در این اثنا داود شاه خان سپاه سالار آمده بخدمت امیر شیر علیخان نشست"

"به بسیار جاه و جلال امیر شیر علی خان رو به جانب سردار شیر علی خان قندهاری که پسر"

"عموی امیر شیر علیخان بود کرده بیان نمود که این داود شاه را میبینید؟ قصۀ احوال"

"داود شاه از این قرار است که داود شاه در اصل از قوم خیل غلزائی میباشد و در آن وقت"

"امیر دوست محمد خان حیات بود و من امیر شیر علی خان که در آن وقت به سردار شیر علیخان"

"ملقب بودم و شوق پلتن و سوار و توپپخانه را بسیار داشتم روزی بوقت صبح بجانب"

"موضع تره خیل علاقه، کابل از برای تماشا رفته بودم دیدم همین داودشاه یک کلاه آبی"

"کرباسی بسر نهاده و پیراهن وزیر جامه کرباسی پوشیده و یک ریسپان (ریسمان) به کمربسته"

"و یک چوب بدست دارد و پنج عده گوسفندها را میچراند و نو به جوانی رسیده است و بسیار"

"آدم قد بلند و سهم تن (سام تن) بنظر آمد به خیال آوردم از برای پلتن و یا توپخانه بکار"

"است آدم ها را حکم دادم همین بچه را بیارید داود شاه هر قدر نالان شد مگر فائده پذیر"

"نشد در بالاحصار آورد ند و در همان لحظه لنگی زری و اسباب پوشاکه ماهوت دادم و شب"

"خوراک های بسیار خوب دادم و خورسند نگه داشتم صبح بوقت در بار بخدمت امیر"

"دوست محمد خان بسلام حاضر بودم، دیدم که یک مرد ریش سفید و یک زن سر سفید"

"به دربار آمدند و بخدمت امیر دوست محمد خان عرض نمودند که داود شاه نام پسر مایان"

"را بزور و تعدی سردار شیر علیخان پسر شما آورده است پسر خودها را میخواهیم و امیر"

"دوست محمد خان مرحوم رو بجانب من امیر شیر علی خان کرده پرسید چه سبب است؟ عرض"

"نمودم که داود شاه خان حاضر است استفسار نمائید داود شاه خان را پیش نمودم"

"داود شاه خان عرض نمود که به خوشی خود ملازم سردار شیر علیخان شده ام مرا به"

"زور نه آورده است. هر قدر پدر و مادر داود شاه در نزد داود شاه گریه و زاری کردند بامایان"

"بروید بسبب آنکه داود شاه جای آرام و استراحت یافته از گوسفند چرانی"

"خود را رها داشته با مادران و پدر خود نرفت مادر و پدر داود شاه نالان بخانه خود رفته"

"و داؤد شاه را تعلیم سبق ،آموختم بعد آن در پلتن ملازم نمودم تا آنکه الحال بدرجۀ"

"سپاه سالاری رسیده است و کل فوج افغانستان ما تحت داود شاه میباشد دیروز از دیوانخانه"

"به حرم سرای رفتم دیدم یک زن ضعیف العمرو کهن سال و سر سفید پیراهن کمخواب سرخ"

"بسیار اعلی افغانی که تا پاشنه پا میباشد در از پوشیده و پولی ها از طلا سرخ بحدسینه کوک"

"نموده و کره های مرصع بدست نموده و شال سفید سنگین بسر کرده، روبروی من آمده"

"سلام داده احوال پرسی نمودم گفتند: که والده سپاه سالار داؤد شاه میباشد بعد آن"

"من امیر شیر علی خان بعد از احوال پرسی از آن والده داؤد شاه فرمودم ای والدۀ"

"داؤد شاه آن روز خوب بود که شما و شوهر شما به احوال افلاس در نزد امیر دوست"

"محمد خان مرحوم آمده بودید از برای خلاصی داؤد شاه و یا حالا خوب است که با این"

"زیب و زینت آمده اید؟ همین قدر امیر شیر علیخان فرمود و بعد آن به دیگر گفتگوها مشغول شد..."


احداث شیرپور شهر نوبنیاد امیرشیرعلیخان 

امیرشیرعلیخان بعد ازینکه در سال ۱۲۸٦ از سفر هندوستان برگشت در قطار یک سلسله اصلاحات در سال ۱۱۸۷(۱۸۷۰) بفکر احداث شهرو قشله جدید نظامی افتاد پیدا شدن این مفکوره در تاریخچه بالاحصار اهمیت بسیار دارد زیرا روی این نظریه باید مقر پادشاهی و کانون مرکزیت اداری او قلعه تاریخی بالاحصار از زوایۀ جنوب شرقی کوه شیر دروازه به دامنۀ تپۀ بی بی مهرو منتقل شود و بعد از قرن های طولانی روی یک مفکورۀ جدید سوق الجیشی و ایجابات حیات اجتماعی و در باری نسبتاً تازه تر مرکز ثقل زندگانی درباری و مقر پادشاهی از یک گوشه دیگر کابل تغیری کند. شبهه ئی نیست که وجود دیوارهای قدیم و بقایای آبادی های دوره های پیش از اسلام که شمۀ از آن در صفحه های قبل همین جلد و در آغاز جلد اول ذکر شده است ثابت میسازد که از نظر موقعیت بالاحصار روی یکی از گوشه های قدیم شهر کابل قرار داشت پادشاهان و سلاله ها اقلا از دوره های یفتلی از قرن ۵ مسیحی به بعد تا زمان رتبیل شاهان و ظهور دین اسلام و بعد از آن تا دورۀ دوم امارت امیرشیرعلیخان یکی بعد دیگری در همین قلعه تاریخی سلطنت و پادشاهی کردند و مقروتخت گاه ایشان همین حصاری کهن بود. افکار تجدد پسندی امیرشیرعلیخان مخصوصاً در دورۀ دوم امارت آنهم بعد از سفر هندوستان باعث شد که قشله نظامی که شهر جدید و عمارت های نو مخصوص دیوان و دفتر و جای در بار و رهایشگاه پادشاهی در ماحول تپه بی بی مهرو بسازد. البته جای تردید نیست که پیش از عهد امیرشیرعلیخان تقریباً ۳۰ سال قبل در زمان امارت اول پدرش امیردوست محمد خان و غوغائی که با آمدن شاه شجاع و انگلیس ها بر خاست مکناتن وزیر مختار و ایلچی فرنگی بنای قشله ئی را در مجاورت تپه بی بی مهرو گذاشت که حین تخلیۀ کابل از قوای انگلیس از طرف غازی ها آتش زده شد. امیرشیرعلیخان به همین نواحی که از کوهای آسه مائی و شیر دروازه دور افتاده وسر کوب بلندی نداشت بفکر احداث شهر نوی افتاد و بنام خود آنرا (شیر پور) نام نهاد امیرشیرعلیخان اصلا در نظر داشت که یک قشله بزرگ برای سپاه در مجاورت دامنۀ جنوبی تپۀ بی بی مهرو بسازد و فراز تپه را برای حرم سرای و قصر سلطنتی خود تخصیص دهد و بعد در پیرامون بیرونی قشله آهسته آهسته شهری را وسعت بدهد ولی پیش آمدهای غیر مترقبه داخلی و خارجی وفات ولیعهد عبدالله جان، برهم خوردند تعادل سیاسی، دامنه امارت وی را کوتاه ساخت و از نقشه هائی که کشیده بود جز قشله چیز دیگر آباد نشد و امیرشیرعلیخان و حتی فرزندش امیرمحمد یعقوب خان در همان بالاحصار دوره های پادشاهی خویش را به پایان رسانیدند و فکر احداث قصر جدید شاهی برای امیرعبدالرحمن خان ماند که در همان ناحیه شیرپور ولی نزدیک تر به مجرای رود خانه کابل بنای ارگی را گذاشت که تاحال موجود است. قشله شیرپور که از طرف امیرشیرعلیخان احداث و آباد شد شکل مستطیلی داشت که طول دیوار آن از شرق به غرب (۲٦٥٠) گز یا کمی بیشتر از یک میل و عرض آن از شمال به جنوب (۱۰۰۰) گز بود و در امتداد ضلع جنوب قشله که رخ بطرف شهر باشد یک سلسله پارک های ساخته شده بود که بام آنها هموار بود و در امتداد جنوبی لب بام ها را دیواری به بلندی شش فت تیر کش ها کشیده بودند در مقابل دیوار خارجی ضلع جنوبی قشله خندقی به عرض ۲۰فت حفر کرده بودند که معمولاً خشک می بود و در مواقع ضرورت بدان آب میرسانیدند. بلندی دیوارهای قشله به ١٦ فت میرسید و حد به حد برج های نیمه مدوری داشت که تیرکش های مخصوص فیر توپ در ان ها کشیده شده بود و ۵ فت پایان تر از سر دیوارها گردش گاهی برای سپاهیان گذاشته بودند.

بارک های داخل قشله عبارت بود از خانه های بزرگ مستطیل شکل به طول ۹۰ عرض ٦٠ فت برای آتش افروختن در زمستان ها در هر بارک چهار بخاری دیواری گذاشته بودند که دوی آن در دو منتها الیه و دوی دیگر در فاصله ربع دیوارها قرار داشت. هربارک از خود زینه ئی داشت و متصل زینه ها اطاق کوچکی به ساحه ۱۵ در ١٦ فت وجود داشت که دران پهره دار بارک اقامت میکرد. در امتداد داخلی ضلع شمالی قشله برنده ئی به عرض ۱۲ فت با پایه ها و کمان ها از خشت پخته و گل بنظر میخورد. صحن قشله میدانی بود وسیع که برای مشق و تمرین بکار میرفت.


توطئه علیه امیرشیرعلی خان از طرف یکی از برادرانش سردارمحمد حسین خان. مهمانی سردارمحمد حسین خان در منزلش در کابل مخفی کردن دبه های باروت در زیر زمینی منزل حبس سرداران در زیر زمینی عمارت باغ قتل ایشان به امر امیر. 

در قطار فرزندان امیردوست محمد خان و در جمله برادران امیرشیرعلی خان سه تن به نام های سردار محمد اسلم خان سردارمحمد حسن خان و سردارمحمد حسین خان هم یاد شده که بر حسب تحقیقات دانشمند فاضل ښاغلی رښتیا با یک برادر دیگر سردارمحمد قاسم خان و سه دختر از طرف مادر به بی بی گوهری بیوۀ شاه محمود خان سدوزائی نسبت میشوند بعد ازینکه سردارشیرعلی خان در ۱۲۷۸ بعد از وفات پدر در هرات اعلان پادشاهی کرد مانند برخی دیگر از برادران چون سردارمحمد اعظم خان، سردارمحمد اسلم خان یکی از برادران دسته فوق الذکر هم راه مخالفت پیش گرفت و در هزاره عملاً داخل اقدامات شد. اینجا به جریان و نحوۀ مخالفت های سردارمحمد اسلم خان و برادرانش با امیرشیرعلیخان کاری نداریم و بحثی است جداگانه ولی ناگذیر باید بگویم که میان دسته برداران مذکور در طول سال های بعد هم با امیر شیرعلیخان خوب شده و اینکه امیر از ایشان چه زیر نظر خود در کابل و چه در همکاری پسرش سردار محمد یعقوب خان از آنها اعزاز میکرد، ایشان در دل کینه توزی نمودند، چنانچه بالاخره دو نفر ایشان سردارمحمد اسلم خان و سردارمحمد حسن خان در اثر دخالت در قتل سپه سالار فرامرزخان در فراه محبوس و نظر بند شدند و برادر سوم سردارمحمد حسین خان که سمت حاکمی شهر کابل را داشت طرح توطئه مدهشی را علیه امیرشیرعلیخان درخانه خود چید. چون متأسفانه آرزوی پادشاهی در میان شهزادگان سدوزائی و محمد زائی که از مادر ها علیحده بودند بر وفق ایجابات میراثی و مخالفت های با همی مادران خود آنها بحد آخر عمومیت داشت و علت تمام بدبختی های داخلی افغانستان و جنگ ها و خونریزی ها از آن ناشی شده است، سردارمحمد اسلم خان و برادرانش هم دایماً در فکر بودند که بچه امیر شیرعلیخان و دستگاه سلطنت او را از میان بردارند و خود به پادشاهی برسند. بنا علیه چه در کابل و چه در هرات و فراه هر جا بودند در صدد طرح نقشه هائی بودند که ایشان را به مطلب نزدیک سازد. باری پس ازینکه سپه سالار فرامرز خان در فراه در خیمۀ سردارمحمد اسلم خان بقتل رسید و در نتیجه سردار مذکور و برادرش سردارمحمد حسن خان محبوس شدند و بنا بود که آنها را به کابل بفرستند برادر سوم شان سردارمحمد حسین خان که سمت حاکمی شهر را داشت بناگذاشته که برسم مهمانی امیرشیرعلیخان را در خانه خود بخواهد و با احتراق دبه های باروت که در زیری زمین منزل خود مخفی ساخته بود پادشاه و برخی از رجال قریب وی را نابود سازد قراریکه در افواه مشهور است قضیه را کنیزک خانه سردار به امیرشیرعلیخان رسانید و چون بعد از تحقیق حقایق ثابت شد امیر از کشتن برادر اندران خود داری نتوانست.

"... شرح این قضیۀ جانسوز آنکه فی مابین سردارمحمد اسلم خان و سردار"

"محمد حسین خان برادرش که حاکم کابل و بحضور سر کار باکمال اعتبار و در"

"عین اعتماد بود چنان قرار داده شده بود که باید در یک تاریخ سرکار والا"

"در کابل و فرامرز خان سپه سالار را در لشکر گاه بقتل برسانند. البته بهمین"

"تدبیر نوبت سلطنت بنام نامی مازده خواهد شد چنانچه تدبیر قتل سپاه سالار"

"را قبلا در قید تحریر در آورد بودم لاکن قتل سرکار خدا جوى را بدینگونه"

"انجام داده بودند که سرکار والا را در دیوان خانه خود مهمانی فرمایند زیرا"

"که در زیر خانه زمینی داشت و مهمانی را بشب برسانند و زیر زمینی را از دبه های"

"باروت و تخته های نمک و کنده سنگ های بزرگ که قاعدۀ نقب است پرسازند"

"و دهن زیر زمینی را قیر ریزند و مستحکم کنند و فلیته نقب را از خانه کناره که"

"گمان کس نباشد بر آرند و در موعد مقرری آتش بدهند و خود را دور دارند"

"تا سرکار اقدس با چند نفر خدمتگار حضورشان تلف شوند چنانچه بقرار"

"تحریر جمیع تدبیرهای خود را انجام داده بودند اما تدبیرشان درباره سالار مطابق"

"آمد و سالار را به قتل رساندند و در بارۀ سرکار که ضل الله و نیت بخیر و خدا"

"جوی بودند و با دوست و دشمن رفتار خوبی مینمودند و با خلق خدا مروت و مواسات"

"می کردند تدبیر شان برعکس افتاد مختصر کلام در همان موعد مقرری که"

"باید شب مذکور به وعده های خود وفا کنند سردارمحمد حسین که بسیار"

"معتبر و خواستگار سرکار بودند سرکار اقدس را تکلیف مهمانی کرد زیرا"

"در ینوقت پنج نفر خدمتگار خاص که دایم مامور حضور بودند حاضر آمدند"

"و سرکار و الارا پریشان دیدند در اندیشه افتادند که صدراعظم که بزرگ"

"وزرا و بزرگترین خدمتگاران بودند از جای برخاسته دست با ادب عرضه داشت"

"نمودند و سبب کدورت را از حضور فیض ظهور والاخواهش کردند. لهذا هنوز بندگان"

"شهریاری سخن نفرموده بودند که یک عریضه مختصری بی نام و نشان بحضور بندگان اقدس"

"رسید، شرح همان قضیه را که کنیز در حرم سرای بعرض اقدس رسانده بود تقریر کرده"

"بود، داخل عریضه نموده بود بعد از آن سرکاروالا تبار آمدن کنیز را در حرم سرای به"

"صدراعظم و دیگران بخلوت مرحمت فرمودند در همین فرصت سردارمحمد حسین خان"

"بحضور انور رسید و تکلیف مهمانی را عرضه داشت نمود بندگان سرکار از روی تدبیر"

"خود را ناخوش قرار دادند وعده را بروز دیگر موقوف فرمودند لاکن از کدورت بسیار"

"طبیعت سرکار کشاده نمیشد و باندیشه دور و دراز افتاده لحظه به لحظه مزاج سرکار"

"دگرگون میشد و غضب بروی مستولی میشد اما از کمال بزرگی صبر مینمودند و عاقبت"

"متوجه تحقیق شدند و مردمان فهیم و نکته رس و رموز فهم بجهت تحقیق مقرر نمودند با"

"وجود آن یقین سرکار اقدس حاصل بود زیراکه دایم عریضۀ فرامرز خان سپاه سالار از"

"سردارمحمد اسلم خان شکایت فرستاده منظور حضور میشد اما بندگان سرکار بزرگانه"

"در صبر میافزودند، قضا را از این قضیه هفت روز گذشته بود که عریضه افسران سبزوار"

"رسید و جز قتل سپاه سالاردر عریضه درج بود به مجردیکه عریضه از حضور بندگان"

"اقدس گذارش یافت آتش غضب در کانون دلش شعله زدن گرفت و طاقت طاق شد"

"و صبر وتحمل بوجود مبارک باقى نماند و فوراً سردارمحمد حسین خان را بحضور"

"طلب کرده عریضه افسران سبز و ار را نشان داد. سردارمحمد حسین خان انکار"

"کردند و عرض نمودند که غلام در کابل بحضور بندگان اقدس میباشم ازین قضیه"

"آگاه نیستم بندگان اقدس امر فرمودند که سردارمحمد حسین خان و برادر کوچک"

"شان محمد قاسم خان را محبوس دارند و چند خدمتگاران حضور را با دو کمپنی"

"پلتن که عبارت از دو صد نفر باشد در جای سردارمحمد حسین خان امر کردند"

"که رفته زیر زمینی عمارت را بچشم سردیده تحقیق کنند و حقیقت صدق و کذب را ظاهر"

"کرده اصل مدعا را بحضور آمده عرضداشت کنند چنانچه فردا ظاهر گشتند که از"

"زیر زمینی دیوار خانه که بندگان سرکار را در انجا مهمان میکردند دبه های بارود"

"و نمک و تخته های سنگ بر آمد و ظاهر شد که سردارمحمد اسلم خان و سردار"

"محمد حسین خان را در منزل مذکور باغل و زنجیر برده نقب و اسباب آنرا نشان دادند"

"و گناه کبیره را به ذمه مذکور گذاشتند و محبوس سخت که سراسر زجر و زحمت "

"بود نمودند بعد از ان دیگر جای مکر و فریب پادشاهی باقی نماند که بعد ازین"

"نیرنگ تازه بکار ارتد بعد بامر سرکار جمیع دولت واثاثه و اسباب زندگی"

"از جزوی و کلی سردارمحمد اسلم خان و سردارمحمد حسین و برادر دیگرش را"

"ضبط کرده هبه و دیناری باقی نماند و قتل شان را موقوف به آمدن سردار"

"محمد اسلم خان و دیگران ماندند تا اینکه بعد از چند روز سردارمحمد اسلم خان"

"و دیگران را باغل و زنجیر محبوس وارد کابل آوردند و در زیر زمینی عمارت باغ"

"دست و پای و گردن بزنجیر بسته در قید و بند محبوس فرمودند و از حضور امر فرمودند"

"که در یک شب و یک روز دو نان مقرر باشد و بعد ازین کسی را"

"نزدیک باو شان نمانید و مانع شوید که پیرامون شان نگردند و زجر و زحمت شان را"

"یومیه بیشتر کنید تا سزای بد کرداری خود را ملاحظه بدارند چنانچه یک هفته"

"بهمین کردار بدگرفتار بودند و بعد از موعد فوق حکم قتل شان جاری شد"

"و امر شد که به طناب خفه کرده بقتل برسانند بنابه امر سرکار جلادان وارد باغ شدند"

"سردارمحمد قاسم خان که کوچکترین برادران بودند و از اول محبوسی تاهمان"

"وقت که جلادان داخل باغ شدند با سردارمحمد اسلم خان گفت و گومیداشت"

"و لحظه به لحظه عیب های او را یک بیک می شمرد و به یاد میداد در همین فرصت عریضه"

"از بی گناهی خود بحضور سرکار والا نوشته داشت بالتماس بسیار و وعده"

"و وعیدهای بیشمار به معرفت یکنفر پهره دار بحضور بندگان سرکار فرستادند"

"چون در مرگ مذکور فرصت باقی بود. 

فرد:

از مرگ میندیش و غم رزق مخور 

کین هر دو بوقت خویش ناچار رسد

"چنانچه اجل دامنگیر سردار مذکور نشده بود و در مرگ مهلت داشت"

"عریضه مذکور بحضور شاه عدالت پرور منظور شد لاکن با شرایطیکه خود"

"سردارمحمد قاسم خان سه برادر کذاب نمک حرام را که باوجود نوازش پادشاه"

"در جاده نمک حرامان قدم زدند و گناه بزرگی نمودند باتفاق جلادان بقتل برسانند"

"بعد از آن از گناه مذکور گذشته می شود سردارمحمد قاسم خان که مهمات خود را"

"راجع به حیات دید عرض کرد:

فرد

برین مژده گرجان فشانم رواست 

که این مژده آسایش جان ماست

"مختصر کلام چون سردارمحمد قاسم خان جلاد برادران شد اول دیگران"

"را یک بیک بواسطه ریسمان که خود مذکور به گردن هر کدام بدست خود می انداخت"

"و فشار میداد تا هلاک میشد و مقابله کردار زشت و فعل قبیح که از او شان"

"صادر شده بود بجزای اعمال خود رسیدند. چون نوبت به سردارمحمد اسلم خان"

"رسید و مد نظر قتل برادر را دید بعد سردارمحمد قاسم خان نزدیک آمده بیان فرمود"

"که با وجود خورد سالی بارها میگفتم که سرکار اقدس با شما پدری میکند"

"و بزرگی بکار برده شما را به درجه عزت و بزرگی رسانده شما در مقابل احسان"

"سرکار بدی میکنید و شب و روز کمر به خرابی بندگان سرکار بسته اید بندگان"

"اقدس خدا جوی و پروردگار عالم حق المبین است البته حق به مرکز خود قرار میگیرد"

فرد

چراغی را که ایزد بر فرو زد 

هر انکس پف کند ریشش بسوزد 

"جناب شما که بزرگ برادران بودید مرا کودک میگفتید و نادان می شمردید"

"اکنون خود را چگونه می بینید بازهم کمر به سلطنت می بندید و مرا فحش می دادید؟ "

"امروز چه نحو به کیفر اعمال خود گرفتار آمدید. این جزای دنیا است البته جزای"

"عقبی باقی است، بعد ازان طناب بگردن سردار مذکور انداختند لاکن بدرجه"

"سردارمحمد اسلم خان مات و مبهوت مانده بود که اصلا در جواب سردار"

"محمد قاسم خان برادر کوچک تکلم کرده نتوانست. این بود که طناب را به"

"معرفت جلادان بقوت فشار دادند تا جان پلیدش از بدن ناپاکش بدر آمد و خلقی"

"از کید و وسوسه مذکور خلاصی یافت."


آمدن ایلچی روس بار دوم در بالاحصار کابل: جنرال استیلاتوف و همراهان او به سواری فیل در هودج طلا و نقره از دروازه شاه شهید وارد بالاحصار شدند. مردم کابل و تماشای ورود ایلچی روس: اقامتگاه ایلچی روس در خانه سردارمحمد امین خان در بالاحصار 

قبل برین حین شرح رویدادهای دورۀ اول امارت امیردوست محمد خان در صفحه(۳۳۱ و بعد) همین جلد تحت عنوان: "کپطان ویکوویچ نماینده روسیه اتزاری در بالاحصار کابل" ورود اولین ایلچی روس را در اواخر دسمبر ۱۳۳۸ در بالاحصار کابل شرح دادیم. اینک درست چهل سال بعد در سال ۱۸۷۸ مسیحی (۱۲۹۶هجری قمری) که مصادف به سال اخیر دورۀ دوم سلطنت امیرشیرعلیخان میباشد بار دوم ایلچی روس بنام جنرال استیلاتوف به کابل میرسد. رویدادهای تاریخی همانطور که بظاهر با آمدن ایلچی دوم روس تکرار میشود در سائر واقعات عمومی مربوط به تعلقات امیردوست محمد خان و پسرش امیرشیر علیخان یکطرف با هند انگلیسی و جانب دیگر با روسیه اتزاری چندان از هم فرق زیاد ندارد. قراریکه در تاریخ های عمومی و خصوصی افغانستان و منابع خارجی شرح یافته امیردوست محمد خان و امیرشیر علیخان پدر و پسر هر دو تا حد آخر خواهان روابط دوستانه با هند انگلیسی بودند و بدان مجبورست بجانب روس تمایل نشان ندادند ولی انگلیس ها و ویسراهای ایشان به اساس نقشه های تعرضی فارورد پالیسی و حفاظت خاک هند از پیشروی های احتمالی روسیه تزاری روی بهانه جوئی های بی اساس که شرح جزئیات آن اینجا ضرورت ندارد نیات دوستانه پادشاهان افغانستان را نادیده انگاشته و امیردوست محمد خان و پسرش امیرشیرعلیخان را مجبور ساختند که به روسیه متمایل شوند و موجبات رنجش در عصر امیرشیرعلیخان بیشتر صریح است زیرا از یکطرف ولیعهد امیرشیرعلیخان سردار عبدالله جان را تا وقت آخر بصورت رسمی نشناختند و تا حد آخر خلاف معاهدات قبلی به اعزام نماینده انگلیسی نژاد اصرار ورزیدند. آمدن ایلچی اول روس وقتی صورت گرفت که نمایندۀ اعزامی انگلیس الکسندر برنس از مدتی در بالاحصار استقرار داشت ولی ایلچی دوم روس وقتی بکابل رسید که حتی نماینده مسلمان انگلیس هم از کابل به هند احضار شده بود در عصر امیردوست محمد خان تا رسیدن کپطان ویکوویچ به حدود غزنی از آمدن ایلچی روس در کابل خبری نبوده در عصر امیرشیرعلیخان حینی که جنرال استیلاتوف به کنار آمو دریا رسید از طرف سرحد دار وقت معطل شد و چون انگلیس ها بعد از وفات سید نورمحمد شاه صد راعظم و نمایندۀ امیرشیرعلیخان در کنفرانس پشاور از قبول نماینده جدید افغانی مستوفی حبیب الله برای ادامه مذاکره سر باز زدند و راه هرگونه مذاکره را مسدود ساختند و با تمرکز قوای نظامی در جناح شرقی و جنوب غربی (پشاور و کرم و کویته) بر امیر فشار آوردند به نایب الحکومه ترکستان افغانی سردارشیردلخان امر داد که نمایندۀ روسی را اجازه بدهند که بطرف کابل بیاید. روس های تزاری که مانند انگلیس ها به پیدا کردن راه و ارتباطی به کابل مترصد موقع مساعد بودند از قطع شدن ناگهانی روابط انگلیس و افغانستان استفاده کرده و به اعزام هیئتی به ریاست جنرال استیلاتوف به دربار کابل مبادرت ورزیدند شبهه ئی نیست که درینوقت تصادم سیاست روس و انگلیس در قارۀ اروپا طرفین را مجبور به مظاهرات در شرق و بخصوص در ماحول و در نزدیک افغانستان ساخته بود و طرفین سعی داشتند که از نظریات و مخصوصاً از اقدامات و نقشه  های عملی بیکدیگر بخوبی آگاه باشند چنانچه در مقابل تمرکز قوای انگلیسی در پشاور، کرم و کویته قوائی از طرف روس در تاشکند جمع شده بود. بهر حال چون شرح مزید تعلقات دیپلوماسی روس و انگلیس و افغانستان در اینجا نمیگنجد و از مرام این اثر خارج است به چند سطر مختصر فوق اکتفا کرده و صورت ورود دومین هیئت ایلچیان روس را به کابل و بالاحصار از روی یک نسخۀ قلمی که عبارت از یادداشت های سردارمحمد عباس خان بن سردارمحمد عثمان خان میباشد. شرح میدهیم ناگفته نماند که سردار مذکور خود درین وقت در شهر کابل می زیست و در دربار امیر شیرعلیخان در بالاحصار رفت و آمد داشت و آنچه نوشته است شرح چشم دید وی میباشد: 

"شرح حال آمدن سفیر روس که مسموع به تکرار شد ازین قرار است: قریب پنجاه"

"سواران روس معۀ جرنیل اسلتیطوف و کرنیل کمروف و یک داکتر روس و دو نفر دیگر"

"که کرنیل ها بودند از دریاب آمو از گذر شیر آباد از جانب علاقۀ بخارا شریف عبور"

"نموده بجانب ترکستان بلخ علاقه افغانستان آمدند و بحدود گذر تهانه حاکم افغانستان"

"نشسته بود و سر کردۀ آن کرنیل محمد محسن خان قوم فارسی بان اصل باشندۀ مرادخانی"

"شهر کابل بود. کرنیل محمد محسن خان سفیر روس را نمیگذاشت که بجانب افغانستان"

"برود و جرنیل روس، کرنیل مزبور را گفت مرا حکم است که در افغانستان بروم و اگر"

"میتوانی که مرا نگذاری الحال فوج می آید و افغانستان را خراب مینماید بعد آن کرنیل"

"محمد محسن خان همین احوال را به خدمت شا آقاسی شیردل خان ملقب به لوی ناب حاکم"

"ترکستان بلخ به جانب امیرشیرعلیخان فرستاد شا آقاسی همین احوال را بخدمت"

"امیرشیرعلیخان نوشت بروز سوم احوال در شهر کابل رسید. درین اثنا امیرشیرعلیخان"

"را از جانب دولت سرکار انگریز قیصر هند بسبب برخاست شدن نواب عطامحمد خان"

"سفیر دل سردی کلیه حاصل شده بود بهر حال امیرشیرعلیخان مراسله ئی از برای"

"شا آقاسی شیردل خان لوی ناب نوشت که جرنیل روس را معۀ همراهانش به بسیار عزت"

"و خاطرداری روانه شهر کابل نمائید و منشی محمد حسن خان ملقب به دبیر الملک نیز"

"از برای استقبال روسها فرستاده شد بعد از چند ایام جرنیل روس با همراهان خود از راه"

"کوه آسمائی بجانب ده افغانان رفته به دروازۀ شاه شهید وارد بالاحصار شهر کابل"

"گردیده در خانه سردارمحمد امین خان برادر عینی امیرشیرعلیخان جا داده شد و روز"

"وارد شدن جرنیل روس در شهر کابل سردارمحمد یوسف خان معۀ یک پلتن اردل و یک"

"در ساله وسه زنجیر فیل با هودج های طلا و نقره برای استقبال جرنیل امیرشیرعلیخان"

"روانه کرد و جرنیل روس با چهار نفر همراهان خود بر دو فیل سوار شده باعزت تمام داخل"

"شهر کابل در بالا حصار شدند بعد آن قاضی عبد القادر خان و ملاشاه محمد مقرر گردید"

"که در نزد روس ها رفت و آمد داشته باشند و دو صد نفر پیاده پلتن اردل از برای حفاظت"

"روسی ها به دوره جای سکونت آنها مقرر نموده بود و هیچ احدی در نزد روس ها رفت"

"و آمد نداشت روزی که روسی ها وارد شهر کابل میشد رعیت کابل برای تماشای"

"آنها رفته بودند البته به آمدن روس ها ناراضی شده بودند و این خبر به سمع امیرشیرعلیخان"

"رسیده بود و روسی ها تا ایام رفتن وا پسی خودها از ان مکان که بودند بیرون نیامدند"

"شب وروز معۀ ملازمان خود در همان مکان بودند و شنیده شد به بسیار تکرار که"

"امیرشیرعلیخان با جرنیل روسی ها گفت که یک دفعه به امدن سفیر شهنشاه روس از دست"

"سر کار انگریز خراب شدیم و معۀ عیال مقید هندوستان گردیدیم والحال باز میدانم"

"ثانیاً بسبب آمدن شمایان و دوستی شهنشاه روس خراب و بر باد میشویم. از این آمدن شما"

"نیامدن شما از برای مایان بهتربود. جرنیل روسی فرمود که سی هزار فوج الحال"

"مهیا است از دریاب آموعبور مینمایند بجانب افغانستان مگر جمع آوری گدام بذمه"

"شمایان است امیرشیرعلیخان آمدن فوج روس را در افغانستان فی الحال منظور نکرد"

"بعد آن جرنیل روس فرمود چونکه کارسرک آهن به اتمام رسیده است هر وقت برادر"

"های آنطرف دریاب آمویعنی روس ها از دریاب آمو عبور نمودند بعد آن شما دست به قبضۀ"

"شمشیر نموده بگوئید اینک بسم الله وجرنیل روس بسیار تسلی میداد و وعده های بسیار"

"به امیرشیرعلیخان می نمود و از کار خانه امیرشیرعلیخان خنچه های طعام از هر قسم"

"طعام اعلی از برای روسی ها مقرر بود و بسبب سردی هوا از جانب امیرشیرعلیخان"

"پوستین چه ها و پوستین ها و دیگر اسباب کار آمد موسم زمستان برای روسی ها"

"فرستاده شد بعد آن امیرشیرعلیخان و قاضی عبد القادر خان و ملاشاه محمد وزیر دول"

"خارج با جرنیل روسی ها گفتگو نموده ملاقات نمودند شنید شد که امیرشیرعلیخان"

"باجرنیل روسی ها فرمود که مراسله شهنشاه روس بدست ندارند که به اسم من"

"امیرشیرعلیخان باشد که برای او تسلی شود. بر زبان شماچه تسلى میشود یک"

"دفعه در وقت حیات بودن مرحوم امیردوست محمد خان پدرم سفیر شهنشاه روس"

"آمد تا انکه برباد شدیم. ثانیاً افغانستان به قبضۀ مایان آمد الحال که شما آمده"

"اید صرف به زبان شما اعتبار مشکل است، اگر مراسله شهنشاه و از وزیرها"

"و کونسل روس را می آرید بعد آن تسلی خواهد شد جرنیل روس فرمودخود"

"بادو سه سواران میروم چهل روز یا دوماه بعد انچه خواهش شما است انجام نموده"

"مراسله جات مطلوبه شما را می آرم. آن جرنیل مذکور با دو سه سوار خود"

"وسواران امیرشیرعلیخان روانه سمت ترکستان گردید. از وعدۀ آن بسیار ایام"

"گذشت هیچقدر جواب جرنیل نیامد و درین اثنا از جانب دولت روس از برای"

"کرنیل که روسی بود و در شهر کابل مقیم و بجای همان جرنیل مذکور کار"

"میکرد لقب جرنیلی آمد چونکه ایام بسیار گذشت و از جرنیل مذکور که"

"رفته بود خبر نرسید امیرشیرعلیخان منشی محمد حسن خان را روانه تاج کند"

"ترکستان نمود (درین اوان نواب فوج دار خان ساکن دیرۀ اسماعیل خان از جانب"

"سرکار انگریز آمد که بر سرکار انگریز دوستی را قطع نکنید قاضی"

"عبدالقادر خان راه صواب دید امیرشیرعلیخان را زده نگذاشت نواب فوج داد خان"

"بی نیل مرام واپس در نزد گورنر صاحب بهادر رفت:حاشیه) که صورت حال"

"را معلوم کند که سفیر روس بچه قسم آمده بود..."

قراریکه از روی یادداشت فوق معلوم میشود اصلا ایلچی روس جنرال استیلطوف (استیلاتوف) کدام معرفی خط و اعتماد نامه رسمی از طرف زار روس با مقامات رسمی روسیه باخود نداشت مذاکرات امیر شیرعلیخان با جنرال مذکور جنبه تعارفات عادی داشت و قراریکه از متن یادداشت فوق بر می آید امیر شیرعلیخان نسبت به آمدن، نیامدن سفیر مذکور را ترجیح میداد و کدام موافقه یا معاهده تحریری میان امیر افغانستان و جنرال روسی صورت نگرفته است و اگر بعضی ماخذ انگلیسی ماده های چند بشکل معاهده از زبان میرزا محمد نبی خان دبیر ساخته و نشر کرده اند خالی از حقیقت است. به نحوی که از فحوای این یادداشت بر می آید روی سوابق نتائج آمدن اولین ایلچی روسی بکابل در عصر سلطنت پدرش امیر دوست محمد خان حتی المقدور از استقرار روابط مخصوصاً از استمداد نظامی از روس احتراز میکرد و بیانات صریح امیر موید این نظریه است و ثابت میگردد که امیر موصوف روی معاهدات سابقه خواهان حفظ مناسبات دوستانه با انگلیس ها بود و بهانه گیری های بی جهت و لحاجت های بی مورد در عدم شناختن ولیعهد و اصرار در فرستادن نماینده انگلیسی نژاد بکابل و تمرکز قوه در پشاور و کورم و کویته و غیره یک سلسله اشتباهاتی است که مصادر امور انگلیسی هند مرتکب شدند و سابق این اشتباهات نقشه های مخفی پیشروی و جهان گیری و استعماری بود که متأسفانه بار دوم سلطنت قانونی افغانستان را واژگونه ساخت و اصل افکار و نظریات باطنی آنها بعد از وفات امیرشیرعلیخان در دوره کوتاه امارت پسرش امیر محمد یعقوب خان یا تحمیل معاهده گندمک آشکارا شد.


جلسۀ ولیعهدی در سراچه خاص بالاحصار: عبدالله جان کوچکترین پسران امیرشیرعلیخان اجتماع قریب هزار تن از بزرگان قوم در سراچه خاص پیشنهاد و تقاضای بزرگان قومی ۲۲ رمضان ۱۲۹۰

 امیرشیرعلیخان چندین پسر و دختر داشت که بنام های سردارمحمد علی خان، سردارمحمد یعقوب خان، سردارمحمد ایوب خان، سردارمحمد ابراهیم خان، سردارعبدالله جان و بیگم صابو جان شهرت داشتند در اوائل دورۀ اول سلطنت امیر حتی پیش از آغاز پادشاهی پدرش سردارمحمد علی خان بیشتر از دیگران معروف در امور مدخلیت زیاد داشت زیرا حتی در زمان حیات جدش امیردوست محمد خان حینی که موصوف برای مقابله سردارسلطان احمد خان برادرزاده و داماد بطرف هرات حرکت کرد سردارمحمد علیخان را بحیث حاکم در شهر کابل تعیین کرده بود تا اینکه هرات فتح شد و امیردوست محمد خان متعاقباً در آنجا وفات کرد و پسرش امیرشیرعلیخان در شهر مذکور به پادشاهی رسید متأسفانه شهزاده محمد علیخان در سال ۱۳۸۲ در جنگ معروف کج باز حینی که پدرش در میدان جنگ با برادر خود سردار محمد امین خان حاضر بود بشهادت رسید و با این پیش آمد دلخراش برادر سکه امیر هم کشته شد و در نتیجه در اثر تالمات روحی امیرشیرعلیخان مدتی از امور مملکت داری کناره گرفت و فتوری پیش آمد که منتج به پادشاهی امیرمحمد اعظم خان و امیرمحمد افضل خان شد. در دورۀ دوم امارت امیرشیرعلیخان کوچکترین پسرامیر  شهزاده عبدالله جان بیشتر در اثر کوشش مادرش که اصلا دختر امیرافضل خان بن سردارپردل خان معروف بود آهسته آهسته چه در داخل حرم سرای و چه در نظر اهل دربار و اعیان و اشراف مملکت جلب توجه کرد و یکی از بزرگترین رجال وقت سپه سالار حسین علی خان تول مشر تمام قوای نظامی افغانستان به صفت لالائی وی تعیین گردید امیرشیرعلیخان بعد از وفات سردارمحمد علی خان یکی به علت تاثر و دیگر بعلت اینکه مراعات خاطر سائر پسرانش شده باشد به تعیین ولیعهد چندان مایل نبود و هر وقت صحبتی درین باب بلند میشد میگفت که اهل ترین آنها جانشین وی خواهد شد. ولی در اثر فشار ملکه مادر عبدالله جان که در حرام سرای و در میان اهل دربار نفوذ زیاد داشت بیشتر متمایل به کوچکترین پسر خود شهزاده عبدالله جان بود چنانچه در سفر امباله وی را با خود برد و مقصد نهانی او ازین کار معرفی او بصفت ولیعهد به انگلیس بود چنانچه بعد از سفر امباله ولیعهدی وی در نظرها مجسم شده بود ولی امیر بازهم بیشتر بعلت اینکه میان سائر پسرانش و مادران آنها جار و جنجال پیدا نشود تعیین ولیعهد را مربوط به نظر اعیان و اشراف ملت پیشنهاد و موافقت آنها گذاشت تا آنکه در اثر تمایل بزرگان قومی که پشت سر آنها دست ملکه احساس میشد امر به تشکیل جلسه ولیعهدی در سراچه خاص بالاحصار داد. یکی از مدققان معاصر حافظ نورمحمد کهگدای در طی سلسله مقالات خویش که تحت عنوان "اسناد و یادداشت های تاریخی" در شماره های سال دوم و سوم و چهارم مجله آریانا نوشته اند به استناد مندرجات اخبار شمس النهار راجع به جلسه ولیعهدی و صورت پیشنهاد امنای دربار و قوم و موافقت نظر امیرشیر علیخان و مراسم جشن ولیعهدی در تپه مرنجان مطالب سودمندی نوشته اند که اینجا برخی مطالب مندرجات اخبار شمس النهار عندالموقع نقل خواهد شد:

"پس چونکه خیال مبارک اشرف بلکه مصروف زرع تخم امنیت و معدلت در"

"ملک است بصوابدید ما اراکین و خوانین که خیر خواهان این دولت خدا دادیم"

"بجهت دوام امنیت در ملک چنان بنظر می آید که بهتر آن است که حضور معلا"

"سردار والا شان سردارعبدالله جان را که خلف الصداق سرکار اشرف اس و صورت"

"صلاح از چهرۀ حال مبارکش مبرهن و هویداست به منصب ولیعهدی خود ممتاز"

"فرمایند تا مردم اعالی و ارانی این مملکت پادشاه درجه ثانی خود را دانسته اوهام"

"باطلۀ فساد از خیلات شان محو گردد و تاجران این سلطنت خداداد بفار غبالی"

"در معاملات خود سرگرم باشد. امیر صاحب ممدوح در جواب خیر خواهان دولت"

"ارشاد فرمودند که برای تجویز نمودن این چنین امر کلان مناسب است که"

"مشورت از اعاظم و اکابر خاندان خود و اکابر خوانین رعایای این دولت خدا داد"

"گرفته شود احسن خواهد بود چنانچه واقعۀ ۲۲ شهر رمضان المبارک یوم جمعه"

"اعاظم خاندان بارکزائی و محمد زائی و افاخم دودمان غلجائی و کوهستانی"

"و اکابر تجار و کبار قزلباشیه و کابلی و غیره اراکین معزز قرب و جوار کابل"

"تقریباً یک هزار نفر جمع گردیده در سراچه خاص مجتمع گردیدند. از جانب"

"امیر با تدبیر ابوالفتح معین الدین امیرشیرعلیخان صاحب بهادر سردار"

"باعز و وقار مظهر کمالات خفی و جلی اعنی سردارشیرعلیخان قندهاری در آن"

"مجمع لسان فصاحت بیان خود را به دررغرر جواهر آبدار موعظات ذیل به تبیان"

"در آورد که ای اراکین و خوانین و تجار و کبار از اعاظم و افاخم هر قوم ساکن این"

"خطه مقبوضۀ سلطنت خداداد واضح یاد که علی الدوام مهندس خیال مبارک بندگان"

"اشرف امیرصاحب مصروف نظم و نسق امور ملکی در ظهور امنیت و رفاهیت و ترقی"

"تجارت و ظهور بدایع و صنایع بکثرت درین ملک است چنانچه حتی الوسع"

"خود چیزیکه لوازم بشریت بود در آن باب کوتاهی از جانب شهریاری نرفته"

"که بخود شماها روشن است الحال از عرصۀ چند یوم اراکین و خوانین این دولت"

"که بالفعل درین مجمع جمعند در باب ممتاز فرمودن سردار والا شان سردار"

"عبدالله خان به منصب ولیعهدی معروض ضمیر منیر بندگان اشرف نموده بجدوجهد"

"در باب قبولیت عرض خود درخواستها نمودند. چونکه سرکار اشرف شما جمله"

"اعاظم این دولت را از جمله خیر خواهان سلطنت خود تصور مینمایند ازین جهة شما"

"جمله را در این انجمن جمع نموده از شما شورای درینباب گرفته میشود که صلاح"

"و مشورۀ شمایان بنسبت عرضداشت امنای دولت چیست و بصوابدید شما سزاوار"

"این منصب کیست هر چه در رای خیر اندیش شما آید بی تغیه بموجب حدیث"

"مبارک (کلم الناس على قدر عقولهم) بلا مضایقه بمعرض عرض در آرید که بندگان"

"اشرف عمل به آیه وافی هدایه و (شاورهم فى الامر) شماها را شریک دولت دانسته"

"از شما جرگه یعنی مشوره درین باب طلب مینمایند پس بشما هم واجب که عمل"

"بر حدیث نبی مختار که (المستشار مؤتمن) نموده آنچه خیر دولت و استحکام"

"سلطنت بصوابدید شما آید عرض نمائید. جمله حضار مجلس متفق اللفظ و البیان"

"عرض نمودند "برین مژده گر جان فشانم رواست که این مژده آسایش جان"

"ماست" لیکن جرئت و اقدام بعرض این امر کرده نتوانستیم که یقین قبول"

"عرضداشت بر خود نداشتیم و منافع این امر پر هویداست که سوای امنیت"

"و رفاهیت و ترقی در تجارت و آسایش و فلاحیت رعیت نتیجه دیگر ندارد که"

"تصور متحمل المنبین نموده برخی ازین جمع رای دیگر را بمعرض بیان آرند"

"ماها همه حاضرین مجمع بصدق و خلوص قلب این امر را موجب آبادی ملک"

"و خیر خود تصور نموده درین باب بجای یک مبارک باد بجز صد مبارکباد بعرض"

"رساندن دیگرسخنی بخاطر نداریم چونکه در باب سر فراز نمودن سردار والا شان"

"سردارعبدالله خان کل خوانین و اراکین و اعاظم و افاخم سلطنت متفق اللفظ"

"والمعنى مشورۀ عام و تام دادند سردار والا تبار سردارشیرعلیخان قندهاری"

"از مجمع بمعۀ جمله اراکین دولت بر خاسته حاضر دربار بندگان"

"اشرف گردیده مبارکباد ادا نموده عرضداشت نمود که بعد از ادای وعظ خود"

"کل صاحبان جلسه متفق اللفظ اظهار خوشنودی خود در نصب سردار والا شان"

"سردارعبدالله خان به منصب ولیعهدی بیان نمودند گویا امنای دولت عرضیکه"

"معروض خدمت در باب مقرر نمودن ولیعهدی نموده بودند از زبان کل اعالی"

"و ارانی سلطنت عرض نموده بودند. بعد از ان کل خوانین و حاضرین جوق"

"جوق و گروه گروه مشرف آستانه بوسی گردیده مبارکباد ادا نموده رخصت"

"میگردیدند بندگان اشرف از زبان گوهر فشان خود ارشاد فرمودند که بهتر"

"آنست که خلعت ولیعهدی بسردارعبدالله خان بروز عید فطر بعد از ادای صلواة"

"عطا شود و بشجاعت و شرافت نشان عالیجاه حسین علیخان تولمشر صاحب"

"بهادر اعنی سپهسالار افواج افغانستان حکم فرمودند که بر تپۀ مرنجان که"

"جای وسیع و بنای رفیع است برای انجام جلسه مبارکه اهتمام و انتظام کامل"

"بعمل آرند که نماز عید هم در آنجا کرده خواهد شد چونکه شجاعت نشان"

"تولمشر صاحب بهادر سوای عهدۀ سپهسالاری به منصب لالا گری"

"سردارعبدالله خان نیز سر فراز بود بنابر اهتمام این جلسه سر از پا ساخته مترنم"

"به این مقوله گردید که از شاه یک اشارت و زما بسر دویدن، فوراً حکم داد که"

"معماران و نجاران و استادانیکه هستند مزدوران را جمع نموده بچا بکدستی"

"و جلدی میدان سر تپه مرنجان را هموار ساخته سطح آن تپه را پاک و صاف نمایند"

"وشامیانه کلان وسیع را استاده نموده منبر کلان چوبی را در انجا نصب کردند."


مراسم جشن ولیعهدی در تپۀ مرنجان: اعطای خلعت ولیعهدی به شهزاده عبدالله جان بعد از صلواة عید فطر سال ۱۲۹۰ تسطیح روی تپۀ مرنجان. نصب خرگاه بزرگ و منبر کلان چوبی. حضور جم غفیری از اهالی کابل و اطراف که میزان آنرا از ۵ تا ۹ لک نفر تخمین زده اند. حرکت امیرشیرعلیخان از راه دروازۀ شاه شهید بطرف تپۀ مرنجان حرکت سرداران از دروازۀ لاهوری و باغ علیمردان خان بطرف تپه. صفوف سپاه از پای تپۀ مرنجان تا بینی حصار. وعظ نامه مرتبه قاضی عبدالقادر خان رایل ملتری سکرتر. قرائت وعظ نامه از طرف حافظ محمد عظیم. رقم ولیعهدی شهزاده عبدالله خان وثیقۀ قبول ولیعهدی. چراغان کابل هفت شبانه روز آتش بازی در کوه های شیر دروازه و آسمائی.

بشرحیکه بالا مستند بر مندرجات اخبار شمس النهار دیده شد بعد ازینکه فیصله جلسه ولیعهدی در سراچه خاص بالاحصار مبنی بر موافقت سران قومی و ارکان دولت بحضور امیرشیرعلیخان تقدیم شد به سپه سالار تولمشر قوای افغانستان حسین علیخان که در عین زمان صفت لالائی شهزاده عبدالله جان را هم داشت امر داده شد که برای ادای مراسم جشن ولیعهدی روی تپۀ مرنجان ترتیبات شانرا بگیرد و چون عید فطر سال ۱۲۹۰ هجری قمری نزدیک بود اراده امیر بر آن قرار گرفت که نماز عید روی تپه مذکور ادا شود و بعد از ادای نماز مراسم اعطای خلعت ولیعهدی به شهزادۀ مذکور در همانجا صورت بگیرد. طبق دستور امیر، سپه سالار فوری امر به تسطیح روی تپه داد و ذریعه عمله مربوط و نجار و گلکار خیمه ها و خرگاهای بزرگ ایستاده کرد و منبر چوبی بزرگی برای خطبه نماز و اعطای خلعت ولیعهدی نصب نمود. روز عید فطر سال ۱۲۹۰ یکی از بزرگترین اعیادی بشمار میرود که کابل و تقریباً کل افغانستان در عهد سلطنت امیرشیرعلیخان دیده است زیرا قرار هدایات امیر مراسم جشن ولیعهدی در تمام افغانستان به استثنای هرات که در انجا دست طرفداران شهزاده محمد یعقوب پسر دیگر امیر قوی تر بود گرفته شد. در روز موعود جم غفیری از ۶ کروهی و ۱۲ کروهی کابل که تعداد آنها را تا ۹ لک نفر هم رسانیده اند و تا ۵ لک آنرا باور میتوان کرد بکابل آمده و روی تپۀ مرنجان جمع شده بودند. تعداد نظامی ها را ۳۰ و ۴۰ فوج تخمین زده اند و از پای تپۀ مرنجان تا حدود بینی حصار صف کشیده بودند. درین روز بالاحصار کابل چون نگین انگشتر در میان تعداد انبوه اهالی شهر و اطراف حلقه شده بود و از دروازه های لاهوری و شاه شهید تا تپۀ مرنجان و سیاه سنگ وحدود چمن حضوری امروز تا دهکده های بینی حصار همه جا را جمعیت فرا گرفته بود. امیرشیرعلیخان ساعت هفت و نیم صبح روز اول عید فطر سال ۱۲۹۰ از حرم سرای بالاحصار برآمده و از راه دروازۀ شاه شهید بطرف عیدگاه تپۀ مرنجان حرکت کرد. سرداران و بزرگان و اعیان قومی و ارکان دولت آنهائیکه در بالاحصار اقامت داشتند از راه دروازه لاهوری برامدند و عدۀ دیگر از باغ علیمردان خان راه تپۀ مرنجان را پیش گرفتند، تا ساعت ده و نیم چندین لک نفر در تپۀ مذکور جمع شد. بعد از ادای نماز عید حافظ محمدعظیم موعظه نامه ئی را که چند روز قبل از طرف قاضی عبدالقادر بدین مناسب ترتیب شده بود قرائت کرد اینک چند سطر مربوط به این مراسم را از شماره ۶۱ جلد اول غرۀ شوال. ۱۲۹ اخبار شمس النهار که حافظ نور محمد خان کهگدای در ذیل مقالات:"اسناد

و یادداشت های تاریخی" نشر کرده اند اقتباس میکنیم:

".... بیوم عید على الصباح بندگان معدلت نشان اشرف امیر صاحب بهادر بنواخت"

"هفت و نیم بجۀ روز بسواری اسپ تشریف فرمای عیدگاه شدند قبل از تشریف آوری"

"بندگان اشرف بیکروز پیشتر شرافت و شجاعت نشار عالیجاه حسین علیخان"

"سپهسالار صاحب بهادر اهتمام شامیانه و فرش و فروش و تیاری منبر و غیره سامانه که"

"تفصیل آن موجب طوالت است بنهایت جان فشانی برسر تپۀ مرنجان نموده بودند"

"وقتیکه سواری اشرف امجد امیر صاحب بهادر از دروازۀ شاه شهید پایان گردید از طرف"

"دروازۀ لاهوری و باغ علیمردان کل سرداران و خوانین حکام جوق جوق نمودار"

"شده بشرف سلام مشرف شده همرکاب تاتپۀ مرنجان رفتند بوقت رسیدن بندگان"

"عالی امیر صاحب بهادر شرافت و شجاعت نشان عالیجاه حسین علیخان صاحب"

"بهادر تولمشر کل افواج افغانستان به معۀ کل صاحبان استاف وسرغنمشر"

"وغنمشرها ملبس بلباس مغرق لیس وگلاباتون، بآئین"

"ملتری جیقه ها زده حاضرحضور گردیده مشرف سلام گردیدند"

"و از چهار طرف لکها آدم بجهة ادای نماز عید و بتقریب شمول جلسۀ ولیعهدی"

"از اطراف قریبۀ کابل تا بوقت ده و نیم بجه تقریباً هشت نه لک آدم جمع گردیدند"

"پائین تپۀ مرنجان از حد قلعۀ بگرامی تاحد بینی حصار که مدور پنج میل جای"

"میشود کل پلاتن و رجمنت سواران و توپخانه های صدمت بنیان بقاعدۀ ملتری"

"لین بسته ایستاده بودند. اول صلواة عید ادا نموده مردم ترک و تاجیک که از دور و نزدیک"

"دران مجمع جمع شده بودند جبهات نیاز بدرگاه بی نیاز بشکریه این موهبت"

"عظمی سودند. بعد از ادای صلواة وعظنامه که چند روز پیشتر از آن حسب الفرمان"

"شاهی عالیجاه قاضی عبدالقادر خان صاحب بهادر رایل ملتری سکرتر ساخته"

"بودند اعلم العلماء و افضل الفضلا واعظ گزیدۀ خالق کریم حافظ محمد عظیم"

"صاحب آن را گرفته و به منبر بر آمده باواز بلند بفصاحت و بلاغت و عظ ذیل"

"را گوش گذار اوانی و اقاضی نمودند..." 

از طرف امیرشیرعلی خان رقم ولیعهدی بنام شهزاده عبدالله به تاریخ اول شوال که روز اول عید باشد صادر شده و بقید همین تاریخ و ثیقه شرعی قبولیت ولیعهدی از طرف مردم حاضر ساخته شده بود قراریکه میرزا یعقوب علی خافی در فصل سی و یکم جلد دوم تاریخ پادشاهان معاصر افغانستان می نویسد مراسم جشن ولیعهدی خیلی با شکوه بوده و چند شبانه روز فراز تپۀ مرنجان و در بازارهای شهر کابل و سایر شهرهای افغانستان دوام داشت در خطبۀ عید بعد از نام امیرشیرعلی خان بار اول اسم شهزاده عبدالله جان بحیث ولیعهد برده شد و توپ های شادیا نه فیر گردید و مدت هفت شبانه روز در تپۀ مرنجان و در کوچه و بازارهای کابل مراسم جشن ولیعهدی دوام داشت و آتش بازی در کوه های شیر دروازه و آسه مایی افروخته میشد میرزا یعقوب علی خافی تحت عنوان:"ولیعهد نمودن سردارعبدالله جان به صلاح و صوابدید وزراء و بزرگان ولایت بامر بندگان سرکار والاتبار" شرحی می نویسد که در پنجا چند سطر مربوط به جزئیات مراسم جشن را اقتباس میکنم:

"....مختصر کلام بهمین اراده متفق شدند و رجوع نمودند که سردارعبدالله"

"جان را ولیعهد ساخته جشن خسر وی بر پا دارند و در جمیع شهرستان افغانستان"

"فرمان بفرستند که عیش و عشرت و سازو سرور چراغان ولیعهدی کرده ولیعهدی"

"را بنام نامی سردارعبدالله جان مبارک باد سازند چانچه فرمان قضا جریان"

"از حضور فیض ظهور سرکار اقدس همایون شهریار والا تبار بهر شهر و دیار"

"وقصبه فرستاده شد و امر اجازۀ بعیش و عشرت فرموده مدت یک هفته در جمیع"

"افغانستان این امر جاری گردیده و مخارج تمامی عیش و عشرت از طعام وخلعت"

"چراغان و ساز و سرود از خزانه عامره اجازه گردید، اضافه بر آن هر گاه اعزه"

"و اشرف و فقراء بخور سندی خود بجهة خوشنودی پادشاه از خود مخارج کنند"

"مختار اند چنانچه هفت شبانه روز در جمیع افغانستان چنان جشن خسروی"

"و اسباب خرمی از هر گونه عیش و عشرت برپا بود که گاهی در خطه پاک افغانستان"

"این چنین شادی نشده بلکه عمری ندیده بود، خصوص شهر کابل که پایتخت"

"حضور پادشاه و خورسندی وزراء و بزرگان دربار و مسروری سپاه و خرمی فقراء"

"بود. شبها تا صبح چنان آتش بازی و چراغان میشد که گویا شب تاریک همچو"

"روز روشن میگردید خصوص کوه شیر دروازه و کوه آسمائی که دو کوه بزرگ"

"است. بزرگان کابل و دیگر مردمان از شوق و ذوق تمام چنان چراغان و آتش"

"بازی افروخته بودند که هر دو کوه آتش شده بود. اضافه بر آن کوچه های کابل"

"گذر بگذر مردمان موطن آن چنان زینت داده آئینه بندان نموده بودند که از"

"عقل بعید خصوص شب تا صبح چراغان کرده داد عیش و عشرت میدادند و از"

"جانب پادشاه امر بود که از طرف پادشاهی در هر گذر طعام پخته شاه و گدا و زن"

"و مرد، خورد و بزرگ ازان طعام تناول کنند و در باره پادشاه رعیت پرور و ولی"

"عهد پادشاه بصدق دل دعا کنند چنانچه یکهفته بهمین منوال داد عیش دادند..." 



قصاید ولیعهدی و اولین کابینه افغانستان در بالاحصار

حافظ نور محمد خان کهگدای در ذیل سلسلۀ مقالات (اسناد و یاد داشت های تاریخی) خودمتن یک سلسله قصایدی را که بمناسب جشن ولیعهدی شهزاده عبدالله جان از طرف برخی از شعراء معاصر سروده شده بود نشر کرده اند چون مقارن جلسۀ ولیعهدی اولین کابینه افغانستان در عهد امیرشیرعلی خان در بالاحصار تشکیل شده بود که حیثیت صدر اعظم را سید نورمحمد شاه خان فوشنجی داشت و صدراعظم و وزراء هر کدام القابی به پښتو داشتند شعر اعلی العموم در قصاید ولیعهدی از کابینه مذکور والقاب ارکان آن تذکر داده اند. چون تشکیل کابینه و اولین جلسۀ آن در سراچه خاص بالاحصار اهمیت تاریخی دارد. اینک اسماء ایشان اینجا گرفته و بعد به اقتباس یکی از قصاید که از طرف میرزا عبدالنبی خان واصل سروده شده می پردازیم و از دریچه نگاه شاعر شکوه و ترقیات ملکی و نظامی واسماء اعضای کابینه و مراسم جشن ولیعهدی را به خوانندگان گرامی معرفی میکنیم:

اعضای اولین کابینه افغانستان که مقارن جلسه و جشن ولیعهدی شهزاده عبدالله جان در بالاحصار کابل تشکیل شد قرار آتی است: 

صدراعظم: سید نور محمد شاه خان فوشنجی ملقب به (لوی مختار)

وزیرداخله:عصمت الله خان غلزائی جبار خیل ملقب به حشمت الملک (لوى مین دغروملک)

وزیرخارجه: ارصلاح خان غلزائی (لوی مین دباندی) 

وزیرمالیه:حبیب الله خان ملقب به مستوفى (لوى ملک)

وزیر حربیه: حسین علی خان ملقب به سپهسالار (تولمشر) 

خزانه دارکل:احمد علی خان تیموری (لوی تولونی)

 سرمنشی حضور: محمد حسن خان دبیر الملک (لوى کښل)


قصیده میرزا عبدالنبی خان واصل:

لله الحمد که از مرحمت حی قدیر

وزعنایات خداوند جهاندار خبیر

وارث تخت و نگین حامی دین (عبدالله) 

آنکه بیمثل وعدیل آمد و بی شبه و نظیر

جوهر تیغ ظفر گوهر اکلیل جلال

قرة العین جوانبخت امیر ابن امیر

شد جهاندار پس از خسر و کیوان ایوان

شد اولوالامر پس از داور کیهان تسخیر

سود از منصب والای ولیعهدی شان

از سر قدر کله گوشه بگردون اثیر

یارب این منصب میمون همایون جلیل

باد فرخنده و زیبنده برین بدر منیر

شاه از بهر ولیعهد بائین ملوک

مجمعی ساخت که ناید صفتش در تحریر

خارج قلعه بفرمود که تا گرد آیند

خلق هر شهر و بلد هر چه صغیراند وکبیر

پنج لک مرد جهان دیده بفرمودۀ شاه

جمع گشتند و نشستند سرافگنده بزیر

سی چهل فوج نظامی همه استاده بپا

همه درنده چوضیغم همه غرنده چوشیر

هریکی سام نریمانی و در معر که چست

هریکی رستم دستانی و در رزم دلیر

فوج آراسته ز انسان که نظیرش در خواب

چشم بیننده ندیده است درینعالم پیر

بر سر تل مرنجان شۀ انجم لشکر

رفت و بنشست و بهر جانب او جم غفیر

منبری ساخته شد بر سر آن رفت خطیب

خطبه سر کرد به تحمید خداوند قدیر

وز پس حمد خدا نعت پیمبر بسرود

وز پس نعت محمد که بشیر است و نذیر

وصف بوبکروعمر مدحت عثمان وعلی رض

کرد بسیارو پس از منقبت چار امیر

گفت کای معشر اسلام ازین محفل عام

گفت کای امت پیغمبر ازین خلق کثیر

مقصد آنست که امروز جگر گوشۀ شاه

وارث تاج و نگین گردد و او رنگ و سریر

هر که از حکم اولو الامر بتابد گردن

در خور نار جحیم است و سزاوار سفیر

همه گفتند سمعنا واطعنا برما

این مۀ برج شرف بعد امیر است امیر

در پی بیعت شهزاده با خلاص درست

زاستین دست کشیدند چه برنا وچه پیر

جمله گفتند بشهزاده که النصرت لک

ایزدت باد نگهدار و خداوند نصیر

شاه برگردن شهزاده حمایل فرمود

مصحف بار خدائی که علیم است و خیر

بعد فرقان معظم بمیانش بربست

و از سر لطف مکلل بجواهر شمشیر

یعنی این مصحف و شمشیر بمن داده پدر

من سپردم بتوای وارث دیهیم و سریر

هر که گردن کشد از حکم تو قرآن عزیر

خصم او گردد و ببریده سرش زین شمشیر

بعد ان فوج نظامی بسلامی کردند

پنج لک فیر تفنگ از سر اخلاص ضمیر

توپ غرنده و جوشنده دوصد عراده

همه چون رعد خروشنده بر آورده نفیر

شام آن روز به شکرانۀ این فوزعظیم

مردم شهر و قری منعم و درویش و فقیر

کاخ و ایوان و سراراهمه آئین پستند

وه چه آئین که نگنجد صفتش در تقریر

بام و در کوه و کیمرشد از چراغان روشن

جلوه کرد از لب هر بام دو صد ماه منیر

مشعل عیش بهر محفلی افروخته شد

خاصه در محفل مینووش این هفت وزیر

هفت پیکر که ندارند بدورن مانند

هفت اختر که ندارند در آفاق نظیر

(صدراعظم) که بزرگان جهانش خوانند

(تول مختار) فلک قدر فلاطون تدبیر

آنکه تا (نورمحمد) بدلش تافته است

رایت برتری افراخته بر چرخ اثیر

بعد (مستوفی) نام آور عالی همت

که بتائید قلم کرده ممالک تسخیر

نام نامیش (حبیب الله) و محبوب قلوب

(لوی ملکش) لقب از پادشۀ عالمگیر

پس (وزیر دول خارجه) کز مصلحتش

کار دولت شده بیچون و چرانظم پذیر

(لوی مین باندی) پسندیده شه (ارسله خان)

کز هر اقلیم بود جانب او روی سفیر

(حشمت الملک) که (لوى مین غرو) آمد لقبش

و آنکه در مملکت از حسن خرد گشته مشیر

خان باعزت و باشوکت و با رفعت و شان

(عصمت الله( نکورای سعادت تخمبر

اختر پنجم از آن هفت (سپاه سالار) است

کز نهیبش ببدن آب شود زهرۀ شیر

(تولمشر) آنکه بود نام گرامیش (حسین)

زانکه در نام خوشش هست تغایت تاثیر

بعد ازین پنج فلک رتبه (دبیرالملک) است

کاید از خامۀ او رایحۀ مشک وعبیر

آن حسن خلق حسن نام که از خدمت شاه

منصب (لوکښلی) یافت بچندین توقیر

پس معیر که به (لوتولولی) منصوب است

یعنی (احمدعلی) آن ناقد بنیادی بصیر

هر چه محصول ممالک همه در ضبط وی است

سیم و زرد رو گهر اطلس و دیبا و حریر

(واصلا) نظم تو سر تا سرافاق گرفت

کردی از تیغ زبان روی زمین را تسخیر

بیش ازین درد سر خسر وآفاق مده

از ولیعهد بر و جایزۀ شعر بگیر

شیر اندیشه به صحرای معانی میگشت

تا کجا آهوی تاریخ نماید تسخیر

شد بخیریت عالم چو ولیعد پدر

پادشه زادۀ روشن دل خورشید ضمیر

آسمان گفت ز خیریت عالم بگذر

خوش براسای و برون کن الم ازعالم پیر


دست عمال انتلیجنت سرویس انگلیس در کارها: ریش سفید شهر سبز و نصیحت های او به امیرشیرعلیخان: مرد مرموزی که از گرفتن نام خود و نوشتن مکاتیب خود داری میکند: ملاقات عجیب مولا داد آبدار امیرشیرعلیخان باریش سفید مرموز در شهر سبز: فعالیت تاش کلا در کابل در سال اخیر سلطنت اول امیردوست محمد خان ازین واقعه به مراتب عجیب تراست: 

انگلیس ها مقدم بر تهاجم اول و دوم خود بر افغانستان وهنگام هجوم و تسلط موقتی نخستین و دومین خود علاوه بر نامه نگارهای انگلیسی و هند و مسلمان که رسماً و واضح نامه نگاری به جاسوسی و تحریکات هم متشبث میشدند عده ئی خبرکش و جاسوس بنام مخفی و پوشیده هم داشتند که بیشتر به لباس فقر روحانیت جعلی سنگ اسلام بر سینه زده، در مساجد حجره ها و زیارتگاها به نوعی مردم را فریب میدادند که برخی از آنها حتی در مساجد جامع مقام امامت را احراز کرده بودند و کس از سروسر ایشان آگاه شده نمیتوانست. وجود این قبیل کار آگاهان که بنام و نشان و القاب ولباس های مختلف مردم عوام حتی سرداران و بزرگان کشور را سالهای طولانی فریب دادند و به خیر و صلاح مقامات انگلیسی کار کردند منحصر بافغانستان آنوقت نبود بلکه در فاصله هائی که میان هند و افغانستان مثل علاقه های قبیلوی و میان افغانستان و خاکهای امپراطوری اولیه اتزاری مثل خان نشین های آسیای مرکزی بیشتر پراگنده بودند و فعالیت میکردند. مطالعه یاد داشت های پراگنده سردارعباس خان بن سرادارمحمد عثمان خان وزیر شاه شجاع که به اظهار خودش اصلا یکی از(پنسل خوران) انگلیسی بود و در تمام دورۀ سلطنت شاه شجاع و امیردوست محمد خان در کابل اقامت داشت چند سال پیش مرا قادر ساخت که اقلااً پرده از روی هویت دو نفر ازین کار آگاهان انتلیجنت سرویس انگلیسی بردارم. در ماه ثور وجوزای سال ۱۳۳۲ مجله ژوندن در شماره ۷ سال ٥ و شماره ۱۱ و ۱۲ سال مذکور دو مقاله یکی به عنوان (تلاش کلا یکنفر از همکاران الکسندر برنس به لباس فقر در کابل) و دیگری به عنوان: (ریش سفید شهر سبز یک تن دیگر از عمال دستگاه انتلیجنت سرویس در آستانه تجاوز دوم فرنگی در افغانستان) نشر کردم که خواندن آنها در آنوقت بی اندازه مورد توجه علاقمندان واقع شد. (تاش کلاه) و (ریش سفید شهرسبز) یکی به لباس فقر و درویشی از سیاه خانهای چهار چتۀ کابل و دیگر به لباس خانی و تاجری از یکی از گوشه های شهر سبز بخارا فعالیت میکردند و هر دوی آنها در تحکیم مناسبات و استقرار نفوذ بریطانیا در افغانسان و خاکهای مجاور و عقب زدن نفوذ روسیه اتزاری صرف مساعی میکردند. مبرهن است که از نظر تاریخ و قایع فعالیت های تاش کلاه همکار برنس مربوط به چهار سال سلطۀ مشترک فرنگی و شاه شجاع بود و فعالیت های ریش سفید شهر سبز به سال اخیر و ماهای اخیر سلطنت و حیات امیرشیرعلیخان تعلق دارد و ازان کشاده تر صحبت میکنم: در صفحه های پیشتر شرح ورود هئیت روسی تزاری به ریاست جنرال استیلاتوف به دربار امیرشیرعلیخان در بالاحصار کابل شرح یافت و نوشته شد که چطور جنرال مذکور برای آوردن مکاتب رسمی امیرشیرعلیخان چهل روز یا دو ماه رخصت گرفت در حالیکه بقیۀ اعضای هئیت او در بالاحصار ماند خودش رفت و هر چه گفته بود و وعده داده بود پادرهواماند. از طرف دیگر چون مقدمات کنفرانس پشاور با شمول نمایندگان امیرشیرعلیخان در پشاور فراهم میشد امیرشیرعلیخان به مراجعت و عدم مراجعت رئیس هیئت روسیه دلچسپی پیدا کرده بود. قرار گفتار سردارمحمد عباس خان امیر برای روشن کردن قضایا میرزا محمد حسن خان دبیر الملک را به تاشکند فرستاد و چون در مراجعت نامبرده هم تاخیر رخ داد به تعقیب او مولا داد نام آبدار باشی خود را اعزام نمود مولاداد مذکور بالاخره دبیرالملک را در تاشکند پیدا کرد و مکتوبی از او اسمی امیرشیرعلیخان گرفت و بکابل مراجعت کرد ولی روزهائی که در شهر سبز بود تصادفاً بامردریش سفید مرموزی ملاقات کرد که شرح آنرا سردارمحمد عباس خان از زبان خودش چنین می نویسد:

"... بعد از آن در شهر سبز ترکستان رسیدم در بازار آن موزه میخریدم، دیدم شخصی"

"آمده و بمن گفت شما را کار دارم اگر مهربانی نموده بهمراه من بیائید. بهمراه"

"همان شخص روانه شده بیک مکان عالیرسیدم، در جائی رسیدم که یک شخص سفید"

"ریش نشسته مرا با عزت در پهلوی خود نشاند و فرمود شما آدم امیرشیرعلیخان میباشند اسم"

"شما چه میباشد؟ فرمودم اسم من مولاداد. چونکه محمد اسلم خان فوت نموده بنده بجای"

"آن بعهدۀ آبداری امیرشیرعلیخان مقرر میباشم بعد آن فرمود سلام مرا به"

"امیرشیرعلیخان بگو، بعد از سلام عرض نمائید که شخص ریش سفید در شهر سبز"

"ترکستان عرض نمود که امیرشیرعلیخان دوستی خود را با سرکار انگریز برطانیه"

"داشته باشد از دل و جان دوستی سرکار انگریز را بسر برساند و باسر کار روس دوستی"

"خود را منقطع گرداند. سببش این است که سر کار انگریز اگر چه مطلب آشنا است مگر"

"بسبب مطلب خود بهر طریق خیر خود را از دنیای نقدی و از توپ و تفنگ و غیره سامان حرب"

"دریغ به امیر افغانستان نمیکند که امیر افغانستان بهر صورت و بهر طریقه که باشد"

"دوست سرکار برطانیۀ انگریز شود که ملک افغانستان درما بین انگریز و روس"

"احاطه میباشد و در دوستی افغانستان انگریز بسیار خیر خود را و خیر دولت خود را"

"می بیند. اگر افغانستان سر دوستی با سر کار انگریز بگذارد، سر کار انگریز ازین"

"افغانستان پلتن و رساله ها و توپخانه های با عزت نگه میدارد و میتواند که بازور"

"و بازوی افغانستان عالم گیری را اراده نماید که مردم افغانستان شمشیری و دلاور"

"میباشند، بسیار لحاظ افغانستان بخاطر سرکار انگریزمیباشد، به چند سبب های"

"ظاهری باطنی که به دل دارند آنچه روس و قوم روس میباشد نهایت قوم بی پروا"

"و بلند هوا وخودها را در تمام عالم بلند میدانند و تمام عالم را بنظر خود مثل لاشی"

"و بی زور و بازو میدانند و همین خیال آنها مستحکم شده است که عالمگیری بر قوم"

"روس تمام است و روی عالم را خواهیم گرفت و هیچ پادشاه و هیچ احدی ملتجی"

"نمیباشد و مردم وحشی طبع، خود رای و بلند هوا و مغروراند بخدمت کسی پروا"

"ندارند اگر یکدفعه خاندان شما بوقت آمدن فوج بسر کار انگریز و شاه شجاع"

"الملک پادشاه در شهر کابل بر هم و خراب شدند بسبب آمدن سفیر روس، اگر صد"

"بار دیگر همچنا بسبب آمدن سفیر روس خراب و برباد شوید همینقدر قوم روس"

"خیال هم ندارند و هیچ نمیدانند و قوم روس خود را به هیچ احدی شبیه نمیداند، اگر"

"امیرشیرعلیخان این نصیحت مراگوش نکرد معۀ عیال و اطفال بقید سر کار"

"انگریز میرود و سرکار روس برابر سرمو بکار امیرشیرعلیخان نمی آید و نخواهد"

"آمد بعد آن من مولاداد خان مزبور عرض کردم همین احوال بر کاغذ"

"نوشته بدهید. خندۀ بسیار کرد، فرمود: من معمر و ریش سفید میباشم"

"خوب میدانم کاغذ نمیدهم و نه اسم خود را نشان میدهم مگر به کلمۀ رسول کریم (ص)"

"شریک میباشم و مسلمانها بهمدیگر برادر میباشند، باین سبب چند کلمه بشما عرضه"

"نمودم، برای امیرشیرعلیخان جواب ارسال نمودم منظور نماید خیر خودش واز"

"جمیع اهل اسلام افغانستان و اگر منظور ننماید خرابی خودش و خاندانش وقتل"

"و مقاتلۀ اهل اسلام افغانستان و خلق خدا برباد رفتن میشود دیگر مرا مطلب"

"نمیباشد. اگر امیرشیرعلیخان این نصیحت را گوش کرد ثانیاً در همین بازار"

"شهر سبز بیائید در نزد من میرسید آنچه مطلب امیرشیرعلیخان باشد انجام داده"

"میشود، در آن سه خلته تنگه هریک هزار دانه آورده بمن مهمانی گویان داد"

"و مرخص فرمود و الحال هم شب است که آمده ام میخواهم سردارشیرعلیخان"

"را بگویم من به امیرشیرعلیخان عرض نماید گفتم بسیار بهتر است شما خود عرض"

"کنید یا به معرفت سردارشیرعلیخان قندهاری عرض نمائید. بعد از چند یوم همان"

"مولاداد خان به مرض قلب فوت نمود، معلوم نکردم که سخن مذکوره بالا بسمع"

"امیرشیرعلیخان مرحوم رسید یا نه والله اعلم...." 


در متن این قصه اگر خوب دقت شود از هر جمله و کلمۀ آن سوالاتی به خاطر خطور میکند و مجموع آن مدلل میسازد که انگلیس ها زمانه هائی که در هند مستقر شدند و کم کم بطرف سرحدات ما پیش می آمدند چه گماشته ها چه جاسوسان سری میان قبایل آزاد و در داخل افغانستان و در خان نشین های آسیای مرکزی داشتند و آنها با چه تردستی و مهارت به نفع انگلستان فعالیت می نمودند. آیا این آدم موقر ریش سفید در شهر سبز که بود؟ چرا پوشیده و اسرار آلود زندگی میکرد؟ گماشته او چطور نماینده امیرشیر علیخان را در بازار موزه فروشی شهر سبز شناخت؟ این ریش سفید در آن موقعی که وسایل مخابره و مراوده سریع هم وجود نداشت از کجافهمید که مذاکرات امیرشیرعلیخان با روس و انگلیس به نقطه بحرانی رسیده؟ این مرد موقر که سنگ اسلامیت و برادری اسلامی را به سینه میزد چه دلچسپی داشت که امیرشیرعلیخان از روس ها منحرف شود و به انگلیس ها علاقه پیدا کند؟ آیا چرا این مسلمان خیر خواه از نوشتن نصایح و نظریات مفید خود روی کاغذ خود داری کرد؟ و چرا از افشای نام خود سر باز زد؟ این ریش سفید به کدام قوت و قدرت میگفت که اگر امیرشیرعلیخان نصایح او را مبنی بر انحراف از روس و نزدیکی با انگلیس قبول کند همۀ آرزوهای او را بر آورده خواهم ساخت؟ این سوال ها و امثال آن نشان میدهد که ریش سفید شهر سبز که از بردن نام و نشان خود خودداری میکند ولی قدرت بر آوردن آرزوهای پادشاهی را دارد آنهم در صورتیکه با دولت انگلیس دوستی و همنوائی کند طبیعی جز یکی از نمایندگان سری انتلیجنت سرویس انگلیسی کسی دیگری بوده نمیتواند و سخنان و اندرزهای او همه سنجش سیاست روز حساب شده بود و در موقعیکه سیاسیون متن معاهدات را نادیده گرفته و قوای نظامی آنها بر سر حدات ما تجاوز کرده بودند و امیرشیرعلیخان اقلاً برای حفظ موازنه خود دوستی روس اتزاری را امتحان میکرد ریش سفید موقر نماینده او را از بازار شهر سبز به رمز و اشاره در جایگاه خفیۀ جلب کرده و با پیام های سیاسی میخواست پادشاه افغانستان از روس منحرف شود و به انگلیس ها به پیوندد. عین فعالیت های این ریش سفید مرموز را ۳۰ سال قبل در ماهای اخیر دورۀ اول پادشاهی امیردوست محمد خان در کابل از ناحیه ریش سفیدی دیگری مشاهده میکنیم. اگر چه محل معرفی این مرد سری از نظر و قایع باید پیشتر ازین بجایش صورت میگرفت ولی باز هم از نظر مفهوم اساسی بیجا نیست و ذکر آن مدلل میسازد که در مقدمۀ تهاجم بر افغانستان انگلیسها همیشه در داخل و خارج کشور ما فعالیت داشتند؛ اینک قصه تاش کلا: در حدود۱۲۵ سال از زمان تجاوز اول فرنگی بر افغانستان و در دوره تسلط اول آنها مجهول الهویه ئی بنام (تاش کلا) و به لقب (بابا صاحب) در چهارچتۀ کابل در خانه شخصی موسوم به سید غلام قادر بطور اسرار آمیزی در تاریک خانه ها مخفی از نظر مردم زندگانی میکرد و رشته های اکثر امور سیاسی در دست او بود و بدون آگاهی شاه شجاع و وزیرش سردارمحمد عثمان خان به همکاری الکسندر برنس نمایندۀ سیاسی انگلیس در عزل و نصب مامورین افغانی و اداره بسیاری از کارها دخالت داشت. بشرحیکه در شماره ۷ سال ۵ مورخ ۲۳ ثور ۱۳۳۲ مجلۀ ژوندون نوشته ام سردارمحمد عباس خان پسر وزیر شاه شجاع سردارمحمد عثمان خان در حالیکه شانزده ساله بود و در کابل رهایش داشت روزی در حمام پایان چوک کابل چیزهای عجیبی در باب فقیری بنام (تاش کلا) شنید بدین نحو که فقیر موصوف هر سال در موقع شگفتن گل گلاب به کابل پیدا میشود و دوازده روز میماند و باز ناپدید میشود و در ایام اقامت در کابل درخانه سید غلام قادر نام سکونت میکند سردارعباس خان میگوید که در اثر کنجکاوی خانه سید غلام قادر را پیدا کردم و به دهن دروازۀ خانه خود سید مذکور را دیدم و چون اجازه خواستم که به دیدن سید مذکور بروم گفت من اجازه داده نمیتوانم به اختیار خود اگر میروید مختارید: در چهار چوک کابل بالاخانه ها یکی عقب دیگر قرار دارد و کلکین های آنها روبطرف بازار است چون بالا شدم سه خانه یکی عقب دیگر دیدم همه تاریک و در تاریکی آواز بچه خورد بیمار بگوشم آمد. بعد از اند کی مشک سیاهی بنظرم رسید پیش رفتم دست پیش کردم به پشت تاش کلا اصابت کرد ولی پشت او به اندازه ئی داغ بود که تصور کردم دستم در آتش سوخت. درین فرصت تاش کلا مرا به نام صدا زد و گفت محمد عباس هستی؟ گفتم بلی. باز گفت محمد عثمان خان پدر شما از ترکستان نیامده؟ گفتم نی. سپس از تاش کلا پرسیدم شما چه کسی هستید؟ جواب داد سید میباشم. درین فرصت چهره سیاه و ریش سفید او بچشم خورد و عمرش را هفتاد ساله تخمین کردم سپس گفتم آمده ام تا مرید شما شوم. گفت: من طاقت مرید گرفتن را ندارم. گفتم: بسیار کسان مرید شما هستند گفت: من کسی را مرید نگرفته ام اگر خود آنها خود را مرید میشمارند کار خود آنها است و بمن ربطی ندارد. سپس بمن خطاب نموده گفت: اگر پدر شما وزیر و خود شما سردار کابل و شاه شجاع دو باره پادشاه شود خوش میشوید؟ گفتم چطور نی اینکه اصل مراد من است باز گفت اگر این کارها شد چه خواهید کرد ؟ گفتم همین خانه را از نقره خواهم ساخت. تبسم نمود و یک گل به دستم داد. این را هم باید بگویم که سمندرخان پسر برات خان قوم غلجائی ملازم و غلام بچه والدۀ وزیر محمد اکبر خان مرحوم هم از جمله مریدان تاش کلا بود؛ یکسال بعد:  سردارمحمد عباس خان میگوید: یکسال بعد ازین بر خورد و پیشگوئی شاه شجاع با افواج انگلیسی وارد کابل شد و مجدداً بر تخت نشست و پدرم سردارمحمد عثمان خان وزیر او شد و خودم همان طور که تاش کلا پیش گوئی کرده بود به رتبه سرداری رسیدم. باری پیشتر گفتم که سمندرخان غلام بچه والدۀ وزیر محمد اکبر خان هم از مرید های تاش کلا بود بعد ازینکه شاه ه شجاع پادشاه و سردارمحمد عثمان خان وزیر او شد بعضی اشخاص اطلاع دادند که پول و ثروت والدۀ وزیر نزد غلام بچه اوست. سردارمحمد عثمان خان غلام بچه مذکور را در فراش خانه حبس کرد تا مال و دولت والدۀ وزیر را از او بگیرد. سردارمحمد عباس خان میگوید: بسیار کوشیدم که سمندرخان مذکور را از حبس رها کنم. روزی دفعة شنیدم که تاش کلا در فراش خانه آمده فوری بدانجا شتافتم فراش ها  گفتند بلی اینجا آمده بود و چیزی به گوش سمندرخان گفت و مثل برق بر آمده و رفت. از سمندرخان قضیه را جویا شدم اول میخواست مخفی کند و بعد گفت که بلی تاش کلا صاحب گفت که محمد عباس را بگو که پیش خدا زاری کردم تا شاه شجاع پادشاه و پدرت وزیر و تو سردار شدی ولی آخر الامر سمندر را محبوس کردید. حالا باز پیش خدا زاری میکنم تا پادشاهی را از شاه شجاع بگیرد به امیردوست محمد خان بدهد. ازین قضیه چهار روز نگذشته بود که مکتوب الکسندر برنس بنام وزیر شاه شجاع رسید که سمندرخان را خلعت بدهند و از قید رها کنند وزیر صاحب به نامبرده خلعت داد و رهایش کرد و کارهای چپوتره و ضراب خانه را بوی محول نمود ۹ ماه بعد ازین پیش آمد در کابل بلواشد و کلیم شاه شجاع الملک جمع گردید. این قصه از قصۀ ریش سفید شهر سبز به مراتب عجیب تر و نکات سری بیشتری دارد. این فقیر سیاه جرده ریش سفید که پشتش مثل آتش داغ بود و در پس خانه های تاریک یکی از بالا خانه های چار چته کابل هر سه سال یک دفعه پیدا میشد کی بود ؟ به پادشاه شدن شاه شجاع چه دلچسپی داشت؟ و پیش از پادشاه شدن خود او در کابل آنهم با این شرایط سری چه میکرد؟ این فقیر به قضایای سیاسی و پادشاه گردشی ها و سائر حوادثی که بیشتر دست انگلیس ها دران دخالت داشت چه دلچسپی داشت؟ پیشگوئی های سیاسی او چطور بحقیقت می پیوست؟ بعد از وعده رهائی بسمندر خان چطور چهار روز بعد نامه برنس مبنی بر آزادی محبوس مذکور به وزیر شاه شجاع رسید؟ جواب تمام این سوال ها ونظیر آنرا دریک جمله میتوان یافت که (تاش کلاه) مانند (ریش سفید) شهر سبز یکی از عمال مخفی دستگاه انتلیجنت سرویس انگلیسی بود که بانفوذ و پول و وسایل مختلف دیگری که در دست داشت در راه تامین منافع فرنگی و عمال و نقشه های آن کار میکرد و این دو مثال یکی در کابل و دیگری در شهر سبز بخارا یکی مربوط به وقایع قبل از هجوم اول و دیگری به مقدمه پیش آمدهای تجاوز دوم آنها بر افغانستان دخالت قطعی داشت و امروز بعد از مرور ۹۵ و ۱۲۵ سال واضح می بینیم که دست جاسوسان مخفی فرنگی در تحول امورچه دخالتی عمیقی داشت و در موقعیکه امیرشیرعلیخان در پایان دوره های دوم سلطنت خود در حالیکه هیئت نمایندگی روسی را در بالاحصار کابل جای داده بود مواجه باچه فعالیت های سری عمال ایشان بود پوره معلوم نیست که نصایح ریش سفید شهر سبز که بواسطۀ مولاداد آبدار فرستاده شده بود به امیر رسید یا نرسید ولی زمینه برای انجام آرزوی این مرد سری به نحواحسن هموار شد وعده های روس پرده ابهام باقی و قوای برطانیه در حیات امیرشیرعلیخان و مخصوصاً با تحمیل معاهدات گندمک علاقه های حساس سرحدی ما را اشغال نمود.


پایان عمر و پایان سلطنت امیرشیرعلیخان 

امیرشیرعلی خان مخصوصاً در دورۀ دوم سلطنت خود که قدری بیشتر از ده سال طول کشید. در تمام رشته های امور چه ملکی چه نظامی چه اجتماعی چهثقافتی، چه اداری، چه عمرانی مصدر کارهای شد که نظر به سیاق ادارۀ شاهان گذشته بی سابقه بود. شرح این کارها بجای خودش کتابی میخواهد جداگانه و خارج مر ام این اثر است. امیرشیرعلیخان پادشاهی بود منور و مردی بود بعصر خود متجدد و تازه پسند که روی آن در زمینه های مختلف امور کشور داری یک سلسله اصلاحات را شروع کرد و در برخی موارد پروگرام های خود را هم عملی کرد امیر در اجرای نقشه های خود بسیار مصمم و در تعدیل افکار و اجرآت پارینه شوق مفرط داشت ولی در قطاریک سلسله مشکلات داخلی و خارجی مصیبت های خانوادگی طوری مسلسل و پیوسته بروی فشار آورد که بالاخره ضربه های مدهش آن وی را از پادر آورد. کشته شدن پسر رشیدش سردارمحمد علیخان، کشته شدن برادر جوانش سردارمحمد امین خان، وفات نا بهنگام پسر ۱۳ ساله اش ولیعهد عبدالله جان مخالفت ها محبوسو شدن پسر بزرگش سردارمحمد یعقوب خان این مرد را با حوصله و صبر و استقامتی که داشت طوری اندوهگین و پریشان ساخت که یکدفعه با رسیدن قسمتی از این مصیبت ها در قندهار انزوا ا اختیار کرد و بار دیگر در دورۀ دوم امارت تکرار از ضربه های شدید تر وی را بیچاره و در مانده خاطر ساخت. امیرشیرعلیخان از ناحیه سیاست های خارجی و از بازی های رقابت انگیز انگلیس و روس تاحدی زیاد پریشانی خاطر داشت. بارفتن در امباله با سهم نمایندگان او در کنفرانسهای سمله و پشاور عمال هند انگلیسی در موارد بسیار جزئی لجاجت ها و فشارهای بی موجبی نشان دادند که بر بهانه جوئی های مشی (فارورد پالیسی) متکی بود و در نتیجه امیر را متمایل به روسیه ساخت ولی روس ها هم مانند عصر امیردوست محمد خان تمام حساب شان روی تظاهر استوار بود و بس. در روزهای بسیار درد ناکی که امیر را داغ مرگ ولیعهدی بی اندازه اندوهگین و سرسام ساخته بود بی نتیجه ماندن کنفرانس پشاور (که در طی مباحثات آن صدر اعظم و نماینده امیر وفات کرد) و خبر تعرض قوای فرنگی از جناح شرق خاطر پریشان امیر رابی نهایت پریشان تر ساخت به نحوی که بدون مشورۀ درباریان قوای نظامی بسیار مجهز خود را نا دیده انگاشته به امید وعده های موهوم روس در صدد ترک کابل بر آمد و فرزندش سرداریعقوب خان را از محبس بالاحصار بیرون کشیده قائم مقام خویش در کابل گذاشت و خود روانه ترکستان شد و کپطان کمروف که در غیاب جنرال استیلاتوف از هیئت روس نمایندگی میکرد با امیر یکجا روانه مزار شریف و بلخ شد.