شاه خوبان

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

زهی شاهی که اندر هفت کشور

نباشد مثل تو الله اکبر

سعادت از تو کرده مشتری کسب

گرفته نور از تو مهرانور

نیارد چون تو فرزندی زمانه

ز نه آباد و از هر چار مادر

تو چون ماهی و خوبان چون کواکب

تو چون شاهی و باقی جمله لشکر

پس از بس انتظار و بعد یک عمر 

که طالع گشتی از بدر منور

باین خاک التفاتی هم نکردی

گذشتی تند همچون باد صرصر

ز شوق مقدمت ای شاه خوبان

بخاک و خون چو بسمل میزنم پر

نه بینم گر خت ای لال رخسار

بود این داغ بر دل تا به محشر

تو چون خورشید و خورشید عالم 

بتابد بر تمام خلق یکسر

چرا من باشم از لطف تو محروم

چو ذره دور از خورشید انور

مسیحا وارکن زان لب علاجم

شده عمری که بیمارم به بستر

اگر دورم ز خدمت عفو فرما

که مجبور زمانم نی مخیر

نگردد حور جنت از تو مستور

کجا « محجوبه» میگردد مستر