هر که پیمان باهو الموجود بست

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

هر که پیمان باهو الموجود بست

گردنش از بند هر معبود رست

مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست 

عشق را نا ممکن ما ممکن است

عقل سفاک است و او سفاک تر

پاک تر چالاک تر بیباک تر

عقل در پیچاک اسباب و علل

عشق چوگان باز میدان عمل

عقل صید از زور بازو افکند

عقل مکار است و دامی میزند

عقل را سر مایه از بیم و شک است

عشق را عزم و یقین لاینفک است

آن کند تعمیر تا ویران کند

این کند ویران که آبادان کند

عقل محکم از اساس چون و چند

عشق عریان از لباس چون و چند

عقل یا غیر آشنا از اکتساب

عشق از فضل است و با خود در حساب

عقل گوید شاد شو آباد شو

عشق گوید بنده شو آزاد شو

عشق را آرام جان حریت است

ناقه اش را ساربان حریت است

ان شنیدستی که هنگام نبرد

عشق با عقل هوس پرور چکرد

ان امام عاشقان پور بتول

سرو آزادی زبستان رسول

الله الله بای بسم اله پدر

معنی ذبح عظیم امد پسر

بهر ان شهزاده ی خیر الملل

دوش ختم المرسلین نعم الجمل 

سرخ رو عشق غیور از خون او

شوخی این مصرع از مضمون او

در میان امت کیوان جناب

همچو حرف قل هو اله در کتاب 


موسی و فرعون و شبیر و یزید

این دو قوت از حیات آید پدید

زنده حق از قوت شبیری است

باطل اخر داغ و حسرت میر است 

چون خلافت رشته از قرآن گسیخت 

حریت را زهر اندر کام ریخت

خاست آن سر جلوه ی خیرالامم

چون سحاب قبله باران در قدم

بر زمین کربلا بارید و رفت

لاله در ویرانها کارید و رفت

تا قیامت قطع استبداد کرد

موج خون او چمن ایجاد کرد

بهر حق در خاک و خون گردیده است

پس بنای لا اله (۱) گردیده است

مدعایش سلطنت بودی اگر

خود نکردی با چنین سامان سفر

دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد

دوستان او به یزدان هم عدد

سر ابراهیم و اسعمیل بود

یعنی ان اجمال را تفصیل بود

عزم او چون کوهساران استوار

پایدار و تند سیر و کامکار 

تیغ بهر عزت دین است و بس

مقصد او حفظ آئین است و بس

ما سواله را مسلمان بنده نیست

پیش فرعونی بسرش افکنده نیست

خون او تفسیر این اسرار کرد

ملت خوابیده را بیدار کرد

تیغ لا چون از میان بیرون کشید

از رگ ارباب  باطل خون کشید

نقش اله الله بر صحرا نوشت

سطر عنوان نجات ما نوشت

رمز قرآن از حسین اموختیم

زآتش او شعله ها اندوختیم

شوکت شام و فر بغدادرفت

سطوت غرناطه هم از یاد رفت

تار ما از زخمه اش لرزان هنوز

تازه از تکبیر او ایمان هنوز

ای صبا ای پیک دور افتادگان

اشگ ما برخاک پاک او رسان