32

حکایت ۱۶

از کتاب: روضة الفریقین

مردی جوالی بکسی داده بود و فراموش کرده. غلام را مطالبت میکرد که جوال ، یکی را داده (ئی) غلام گفت: من از جوال خبر ندارم . مرد تنگدل شد، به مسجد درآمد . چون در نماز استاد ، یادش آمد . چون بخانه بازگشت، گفت: ای غلام باد آمدم، بفلان کس داده ام، رو طلب کن !

غلام زيرک بود گفت : ای خواجه پنداشتم که بنماز کردن رفته (ئی) تو خود بجوال جستن بوده (ئی) !

قال الله تعالى : ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر نمازی که عنان تو از دست بیرون نتواند کرد، بس مختصر نمازی بود .

نماز چیست ؟ چشمه حیات است. مدبر کسی بود که بسر چشمه رسد ، و آب ناخورده بازگردد. 

زنده میباید که او را شراب دهند ، علامت زندگی آن بود که هر چه گوید ، با زنده گوید. هوَ الحی الذی لا اله الا هو ياء يها الذين آمنوا استجيبوا لله وللرَّسُولِ اذا دعاكم لما يُحييكم  .

مشرب عذب ، در قدم متابعت نبوت تعبیه است . هر کجا قال الله تعالى وقال رسُولُ الله ،دیدی، رخت فرو نه ، که بسر چشمه حیات رسیدی! قدر نماز مصطفی دانست : قرآن مجید خبر میدهد از همت مهتر عالم صلوات الله وسلامه : قال الله تعالى : مازاغ البصر وماطغى. همه مملکت بوی عرضه کردند در هیچ ننگریست . چون به نماز رسید وجعلت قرة عينى فى الصلوة. کسی باید که دیده بر دوخته بود از دیدن کل مكونات ، تا نماز جمال خود بدو نماید. صاحب دولتی ،باید که دلو بچاه فروگذارد، بجای آب یوسف برايد . والباقيات الصاليحات اى الصلوات الخمس . این دنیا بر مثال چاه است تنگ و تاریک و این پنج وقت چون داو ، و پنج نماز برمثال يوسف . فردا در عالم قیامت ، این پنج نماز ، جمال خويش بنماید ، قومی در ظلمت مانده باشند. فریاد کنند که آهسته تر رویت تا ما در جمال شما برویم أنظرُونا نقتبس من نوركم. جواب چه گویند : قيل ارجعوا وراء كم فالتمسوا نُوراً. گویند ازین چاه یکبار بیش ، یوسف برنباید هر نمازی که در قیامش آرام نبود ، و در قراءتش حرمت نبود ، و در ركوعش خشوع نبود، و در سجودش خضوع نبود ، و در تشهدش شهود نبود ، و در وقت افتتاح ، شادی یافت نبود ، و در وقت سلام درد و حسرت بازماندگی نبود ، این چنین نماز را قرآن این خطاب کند که: فويل للمصلين.

صحابه نماز کردندی، در حال نماز ندانستندی ، که بر دست راست و چپ ایشان کیست ؟ از انک در نماز خلعتِ قربت یافته بودندی . قال الله تعالى : واسجد واقترب .


واز امير المؤمنين على رضى الله عنه آورده اند که صدهزار سوار زره پوشیده در مقابله وى باستادندى وقصد هلاک كردندی ، رنگی روی برنگشتی و صفت وی بر حال خویش بودی . و چون خواستی که افتتاح نماز کند، رنگ رویش بگشتی وصفت وی بدل شدی.

او را گفتند : یا امیر المومنین! این چه حال است که در حال تکبیر ، رنگ روی تو می بگردد؟ وصفت تو مبدل میشود؟ گفت: قدم در بساطی می باید نهاد ، که صدهزار و بیست و چهار هزار نقطه نبوت ، خون معصوم خود، دران بساط ریخته اند . خون علی کجا براید؟ می ترسم که درین وقت که گویم : الله اکبر ، دل با زبان موافق نبود ، بردل من بدون وی چیزی را قدری بود. ندا در آید که یا علی! دروغ مگوی! اینجا که تو استاده (ئی) ! جای دروغ زنان نیست .

بر درگاه سلطان ، مرکب هر کسی را آواز ندهند ، صاحب حرمتی باید ، تا مرکب وی بخواهند. قدر بنده را در قدر فرمان خود بسته است ، بدان مقدار که فرمان او را ، در دل تو تعظیم است و قدر بدان مقدار ترا بر درگاه عزت ، قدرست . خواهی که قدر خویش بشناسی در سینه خود نگر و بجريده امر وی فرو نگر !