حکایت ۹
كتب عمر بن عبد العزيز إلى الحسن البصري أن ابعث إلى برجل يصحبنى وينصحنى . فاجابه الحسن : لا تطلب المحال ، يا امير المؤمنين ! من اراد الآخرة لا يصحبک ومن اراد الدُّنيا لا ينصحک ، فعليک بذوى الأحساب.
هر كرا قضا برين عالم بود ، او را از خلق این عالم یاد نیاید . و آنرا که روی درین عالم بود ، از و نصیحت کردن درست نیاید. واعظ باید که در سینه بود تا مرد ضایع نبود . دل باید که بارگاه دین بود. هر دلی که در زیر بار آرزو مانده بود ، آن دل امانت دین را نشاید.
دلی را که از برای دوستی ،حق درسینه تو امانت نهاده باشند خواجه بارگاه دوستی خلق گرداند بنگر تا در امانت چه خیانت کرده بود ؟
فصل
هر آبی که نجاست آن حقیقه نبود ، اصل آن بر پاکی بود بفتوی صاحب شريعت . قال عليه السلم : خلق الماء طهوراً ، الحدیث. و اگر کسی از نجاست خبر دهد و سبب پیدا نکند، لازم نیاید قبول قول وی چه در آب علما را اختلاف بسیارست :
بقول محمد حسن واحمد حنبل بر صدق قول ما نحو كل بجيه آب پلید نیست، تا غالب نبود ، از طهارت مانع نبود. و اگر چیزی از انجا آب خورده بود، هر چیز را اختلاف بسیارست ، تا بیان نکند، لازم نیاید قبول کردن .
وصورت مسئله آنجاست: که مردی آب نهاده است مر طهارت را از وغايب شد ، باز آمد تا آنرا استعمال کند. مردی گفت: استعمال مکن! چه آن پلیدست بی بیان آنکه چرا پلیدست . امتناع لازم نباید چه طهارت آب یقین است بنزدیک وی .
مسئله
اگر جنبی آب بدهان گیرد و بدان آب جامه پلید شويد روا بود باتفاق . و اگر بدان آب، دست و روی شوید ، بقول ابو حنیفه رحمه الله روا نبود ، و بنزديک محمد بن الحسن روا بود . و اگر جنبی آب خورد ، از دهن شستن نوبت ببرد بنزديک ابوحنيفه . و باز ناطقی روایت کند هم از ابوحنیفه رحمه الله : که چون آب بهمه دهن رسیده بود، نوبت برد از مضمضه .
مسئله
اگر نبیذ تمر است و آب مشكوک وخاک . ابو حنيفه رحمه الله استعمال نبيذ فرماید و ابویوسف استعمال آب مشكوک . ومحمد جمع كند ميان هر سه . و در جمله بدانک ابو حنیفه رحمه الله در بسیار مسایل رفق خلق نگاهداشته است . و محمد احتیاط را باشیده است، و شافعی و ابویوسف درین مسئله سنت نگاه داشته اند ، چه فتوی صاحب شريعت حواله بخاک است : التراب كافيك وان لم يجد الماء عشر حجج. شریعت بارگرانست . ابوحنیفه میخواسته است، تا بار برخلق سبکتر کند، کار برایشان آسان تر بود، تا از بار گران هزیمت نشوند و شافعی خواسته است ، تا خلق قدم بر قدم نبوت نهند. چه قدم بر قدم نبوت نهادن، پای بر پشت گنج نهادن است کسی را که پای بگنج فرو شود ، کوسسِ دولت وی در عالم فرو کوبند ، و برفق خلق را در دام شریعت توان آوردن.