شعرای قرن چهاردهم افغانستان
عبدالله: از قریه زردآوی یفتل علیا بدخشان و از شعرای اواخر قرن ۱۳ و اوایل قرن ۱۴ ه ق است وی علوم عربی را فرا گرفته و در پایان زندگانی در سلک طریقه قادریه منسلک شد . وفاتش در سال ۱۳۰۲ هق واقع گردید . وی طبع شعر داشت و اشعار نیکو و تصوفی می سرایید . این غزل نمونۀ کلام اوست: شکر الله مشت خاک را معظم کرده ای جان درو بخشیده ای و نامش آدم کرده ای هیچ اشیا را شرف بر آدمی ننهاده ای ادمی را بر همه اشیا مکرم کرده ای بهر تشریف شهنشاه سریر هر دو کون تا به محشر قامت افلاک را خم کرده ای امتی را امتان بهترین کائیناتکلب در بار جناب غوث اعظم کرده ای نیست عبدالله مسکین را از این خوش دولتی اسم پاکت بر زبانش نیز همدم کرده ای قاضی عبدالواحد صدر صریر: وطن اصلی او بلخ است . در سال ۱۲۲۴ هق متولد شد و در بخارا تربیت یافت . قاضی از علم فقه, فلسفه , تصوف و عربی بهره مند بود . وی بنابر مراتب علمی خود در ماوراء النهر عزت و احترام داشت . شخص پارسا , کریم الطبع و جواد بود . در نثر و نظم قدرت کاملی داشت وو آثار خوبی به یادگار گذاشته است . علاوه بر اشعار ع منشأت و مکتوبات هم دارد . در سال ۱۳۰۳ در ماوراء النهر وفات یافت در شعر از حضرت بیدل پیروی میکرد این غزل جهت نمونۀ کلامش انتخاب شد: عکس رویت کرده گلشن دشتگاه آیینه را هم برین معنی برم پیشت گواه آیینه را غیر استقبال نازت نیست سامان غزور اندکی در جلوه آ , بشکن کلا آیینه را گر کنم با جلوۀ طاقت گدازت روبرو میشود جوهر زبان عذر خواه آیینه را بر خسوف مه سبب جیز دوری خورشید نیست بر سر افتد بی رخت روز سیاه آیینه را یک قلم مضمون نیرنگ خطت فهمیدنی است کرده اینجا جوهر آب زیر کاه آیینه را طبع غمازات همان در زیر کلفت بهتر است زنگ شد در عیب جویی سد راه آیینه را نیست جنس خود پسندی باب ارباب کمال یوسفی دارم که داند قعر چاه آیینه راجلوه مشتاق است حسن او چه سازد کس صریرو رنه می کردم سیاه از دود آه آیینه را عیسی بلخی : اسمش محمد عیسی, ولد محمد نیاز بلخی است . پدرش به طرف بخارا رفت . عیسی در سال ۱۲۴۲ ه ق در آن سامان متولد گردید و تحت نظارت پدر تحصیلات خود را به پایان رسانید و به تدریس مشغول گردید . وی در شعر و ادب , علوم عربی خطاطی , تذهیب , میناتور و موسیقی دسترس کافی داشت و از ممر کتابت و تدریس زندگی می کرد . فریضۀ حج را ادا و به بخارا باز گشت . عیسی نیزی پیرو حضرت « بیدل » بود و اشعار نیکو به تإسی از آن گفته و بعضی ابیات مشکل بیدل را به نثر مصنع و شیوا شرح کرده است . وفاتش در سال ۱۳۰۵ ه ق واقع شد . این غزل نمونۀ کلام اوست: باز از پیمانه پیمانی به قلقل بسته ام رنگ عیشی در هوای ساغر مل بسته ام ناکسیها بین که در هنگامۀ عرض و نیاز بر عدم هم رحمت بار تنزل بسته ام عضو عضوم زین چمن گلچین چندین ناله است تهمت فریاد بر منقار بلبل بسته ام خاک هم گشتم همان گرد سرت گردنده ام یعنی از این دور مضمون تسلسل بسته ام محرم ساز ادب جرأت فروش ناله است ای نفس خون شو که رنگی در تأمل بسته ام خود فروشان در لباس فخر می نازند و من اینقدر دانم که بر پشت خری جل بسته ام نیست عیسی جلوۀ منظور اسباب دلم یک قلم زین زنگها چشم تغافل بسته ام عاشق : اسمش عبد الرحمن بن ملا ابوبکر سلیم بن ملا مولاداد هروی است .در اواسط قرن سیزده تولد یافته در شعر و ادبیات به مقام بلندی رسید در غزل و قصیده مهارت تامی نشان داده است و اقسام نظم را به نیکوی می سرود . وفاتش در سال ۱۳۰۷ قمری هجری در هرات واقع گردید . غزل ذیل از اوست:آن پری رو که به رو پردۀ نازی دارد عین خوبی است که مژگان درازی دارد دل کفتر صفتش صید شود کان شه حسن مژه گیرنده تر از چنگل بازی دارد ناز زیباست به آن حور پری رو که مدامجان ابرار بر آن ناز نیازی دارد فتوی عشق چو جویا شدم از مفتی شرع گفت از طبع و هوا نیست جوازی دارد نزد عارف به حقیقت به خدا پیوسته است هر که با روی بتی عشق مجازی دارد زاهد خام طمع پی نبرد با مقصود خالی از صدق دل زرق طرازی دارد هست شایستۀ ایما حقیقی عاشقکه به ابروی تو پیوسته نمازی دارد حمید بلخی: اسمش عبدالحمید و متخلص به « حمیدی» است . به عقیدۀ « ماثر بلخ» اهل « خلم » است و به طرف ماوراء النهر رفته کتب مروجۀ عربی را درس خواند و به وطن برگشته به تدریس پرداخت و از ثمر آن زندگی می می نمود . در شعر نیز دسترسی داشته و از بیدل اقتفا میکرد وفاتش در سال ۱۳۰۸ ه ق واقع گردید. این چند بیت از غزل ذیل اوست : عتاب چین جبینت مرا ز جان شیرین مپیچ دامن گیسو ز من به حالم بین طراوت خط سبزت به نوبهار امید رواج و رونق ریحان و سنبل و نسرین امیر کشور حسن ترا مبارک باد سیاه غمزه و ناز و کرشمه و تمکین صاحب تذکرۀ افضل در همی عصر شاعر دیگری را هم به این اسم و تخلص از بلخ معرفی میکندد و میگوید : « برای کسب تحصیل به شهر سبز آمده در آن سامان متوطن و متأهل گردید در خط نستعلیق ماهر است و از مم کتابت کتب امرار حیات میکند» اشعارش را می ستاید و این غزلش را جهت نمونه می نگارد: نیست پیش تابش روی تاب آفتاب روز کی آید برون خفاش از زیر حجاب یک سخن گر از لب لعلش ره هر مجلس رود سرنگون گردد صراحی آتش افتد در شراب از تمنای بنا گوش تو هر شام و سحر می رود بر گرد کویت ماه با صد اضطراب زلفت از باد صبا هر گه عبیر افشان شودخون شود در ناف آهو از خجالت مشک ناب چاک زد جیب دلم جانم به خاک و خوم سرشت ناوک ناز نگاه چشم مست نیم خواب آنقدر نالیدم از جوش فراق عارض چرخ بر دریای اشکم گشت مانند حباب نشنوی داد حمیدی را و مجروحش کنی دفتر درد و غمت خر چند سازد فصل وباب خان ملا خان : پسر قاضی داملا محمد نظیف بدخشی است . در علم فقه , حدیث عقاید , حکمت , تفسیر صرف و نحو و غیره دست توانا داشت . در خطاطی نیز ماهر بود شعر و شاعری او از جملۀ فضایل ضمنی او بده به طوری که شهرت علمیش , مقام ادبی او را تحت الشعاع قرار داده است . وی در زمان عبد الرحمن خان قضاوت بدخشان را داشت وفاتش در سال ۱۳۰۹ هق واقع گردیده است , این بیت از منظومۀ « اصول دین » او انتخاب شد:اصول دل برادر هشت قسم است بگویم با تو هر یک را چه اسم است بیان سازم به رنگ استعارت ز اقسامش بگویم این عبارت که قسم اولین یار عزیز است بلاغت مظهر و صاحب تمیز است دوم باشد رفیق نیک آیین که باشد مدح نامش نصرة الدین سوم کاشانۀ خالی ز اغیار رقیبانم نه در بیند نه دیوار چهارم در میانه شمع کافور رخ مه را فزاید پرتو نور مقام پنجمین شطرنج و طنبور رباب خوشنوا قانون خوش جور ششم دیوان بیدل در میانه زنی بر موی معنی هاش شانه مقام هفتمین انواع ماکرول زهر قسمی که در طبع است مقبول به هشتم قسم دیدم این روایات ز دنیای دنی کردن شکایت شامل : سید محمد محسن بن میر حسین متخلص به شامل از جملۀ سادات کابل می باشد تولدش در سال ۱۲۳۸ هجری قمری در بالاحصار کابل واقع شده به کمک پدر علوم متداوله زمان را کسب و در شعر و ادب دسترسییافت و از شعرای معروف عصر خویش گردید. شامل روزگار در امور رسمی جکومت نیز اشتغال داشت . از ۱۳۰۵ به بعد وی در شعر سرای ذوق و سلیقۀ خاصی داشت . دو دیوان دارد که نزد بازماندگانش موجود است یکی دیوانی که شامل غزلیات , مخمسات , قطعات , رباعیات و ترجیحات است و دیگری دریوان قصاید است . وفاتش در سال ۱۳۰۹ ه ق به وقوع رسید این غزل از اوست : کو چون ر زیبایت یک گل بگلستانها کو چون ثدر هایت یک سرو به بستانها دی باد به گلشن برد از پیرهنت بویی کردند ز غیرت چاک گلها همه دامنها باشد چو مرا در سر کش سر بنهم بر در سهل است بیبنم گر صد جور ز دربانها دردی که بود از تو در مانش نمی خواهم کان درد مرا خوشتر گر صد جور ز دربانها زان غمزۀ تیر افکین شامل بنگر کزویهر لحظه همی آید بر سینه چه پیکانها واصل کابلی: میرزا محمد نبی خان بن میرزا محمد هاشم خان ملقب به دبیر الملک و متخلص به «واصل » از سر آمد شعرای زبان فارسی است . تولدش در حدود ۱۲۴۴ ه ق در کابل واقع شده است . تعلیمات مقدماتی را در « مرادخانی» کابل از نزد ملا محمد ان مدرس فرا گرفت و به همگان میرزا محمد محسن خان دبیر در قطار منشیان لایق او قرار گرفت. بعد به معاونی میرزا محمد محسن خان سفیر روس مقرر شده بود افتخار یافت و تاپایان روزگار امیر شیر علیان ( ۱۲۹۶ ه ق) با این وطیفه دوام داشت تا اینکه در وقت امیر عبدالرحمن خان به کابل آمد و امیر او را به دبیری خود انتخاب کرد و تا پایان زندگی به این امر دوام داد در ماه شوال ۱۳۰۹ ه ق متوفی گردید. واصل در ادبیات دست توانا داشت غزل , قصیده , قطعه , رباعی , ترجیع بند و امثال آن را به استدادی می سرود . سبک واصل در شعر در شعر سبک معروف عراقی بود . از حافظ اقتفا نموده است . « واصل » دارای دیوان می باشد در نثر هم کتابی دارد که روز نامچۀ حیات اعلیحضرت امیر شیر علیان را تشکیل میدهد این غزل از اوست : ساقی بیا که باز بر اورنگ خسروی گل جلوه داد حسن کمالات معنوی بلبل ترانه ساخت بر او رنگ بارید سر کرد عاشقانه غزلهای پهلوی می ده به رنگ آتش موسی که هر طرف شد از دم بنفشه روان باد عیسوی پهلوی زند به سینۀ سنا دل چمن از بسکه در گرفته درو نار موسویباد بهار ز آتش هر گل که بر فورختبر خاک ریت آب رخ نقش مانوی فصلی چنین که لاله به صحرا کشید رخت حیف است ای جوان تو به کاشانه منزوی بگذر به طرف باغ که مرغان راست گوی خوش می زنند راه مقامات معنویمی خور به صوت فاخنه امشب که صبحدم از عندلیب این چمن آواز نشنوی ای سرو نو بر آمده این سر کشی چرا چون یک دو روز دیگر ازین باغ می روی گر جم شوی به حشمت و دارا به کبر و ناز آخر به تخته جا کنی از تخت خسروی پاداش نیک نیک و مکافات بد بد است دیروز هر چه کشته ای امروز بد روی شیخان شهر ما همه ارباب نخوتند هان ای پسر به ظاهر این قوم نگروی شکر خدا که دلق می آلود پیر ما از مال وقف نیست چو درستار مولوی شاهین دروازی: شمس الدین شاهین بن ملا محمد امان از اهالی « درواز » بدخشان است , در سال ۱۲۷۶ هجری قمری در بخارا رفته متوطن گردیده شاهین نیز به توجه پدر علم جید گردید . شاهین در تحولات فکری و اجتماعی ماوراءالنهر سهم بارزی داشت , چه تبلغیات عالمانه ای کرده و اشعار محرک و انتقادی زیادی می نوشت تا مردم بیدار شوند. وی به ندیمی امیر عبدالاحمد خان مقرر گردید اما خودش راضی نبود لذا از دربار دوری می جست . آثاری نوشته در نظم و نثر خیلی عالی و برجسته است . کتابی سراپا انتقادی با نثر خیل منشیانه به نام « بدایع الصنایع » نوشته است . یک « لیلی و مجنون » هم در وفات زوجۀ خود سروده و هم به نام « تحفة دوستان » منظومه انتقادی که تکمیل نشده نظم کرده است . وفاتش در سال ۱۳ ۱۱ قمری واقع شد . این غزل از اوست: دلی سرشته به دردی که غمگسار من است گرم غمی رسد از دهر غمگسار من است دلی که گم شده هر گز نیافتم خبرش مگر صبا به خک طرۀ نگار من است بگفتش که به خونم روایتی داری بگفت خط غباری که در کنار من است به باد کوی تو بگذشتمی ز باغ و بهار که سیر کوی تو هم باغ و هم بهار من است سواد شعر که کردم به یاد گار قلمبه روی دهر بماند که یاد گار من است هر انکه یافت پر و بال معنی شاهین اگر به تارک گردون رسد شکار من است دروازی : اسمش سعید بیگ بن میر حاکم بیگ بن میرزا نیک انجام دروازی بدخشی متخلص به « دروازی » است . تولدش در سال ۱۲۴۷ صورت گرفته است دروازی از شعرای قرن ۱۴ بدخشان است . وی مبادی تحصیلات ابتدایی خود را در بدخشان فرا گرفته و برای تحصیل عالی به فرغانه رفت بعد از ۶۳ سال زندگانی در سال ۱۳۱۰ هق وفات یافت. او دارای دیوان مرتبی بوده است که در اثر حوادث از بین رفته است ؛ با آن همه اشعارش به کثرت دستیاب می گردد . این غزل به تتبع حضرت بیدل از اوست : چه لازم تیغ بیدادی به قصد قتل ما بندی ز خون بیگناهان دست خود را دز حنا بندی هلال از طاق ابروی تو طوق بندگی داردغبار وسمه را تا کی به طاق کبریا بندیمرا شور دوعالم از همان چاک گریبان است نباشد شرط انصاف ای پری بند قبا بندی دلا دست امیدت را تو از خوان شهان برچین چه لازم چشم بر اسباب کجکول گدا بندی بیا با خستگان کوی خود ای شوخ احسان تو مضراب هوس تا چندی بر تار هوا بندی نباشد حسن خوبان را بقا درواز یا بگسل به مقصد مرسی ای دل اگر دل با خدا بندی اسیر: اسمش شاه عبدالغیاث بن یوسف علیخان تخلص « اسیر » و از بزرگان شغنان بدخشان می باشد . وی از علوم نصیبی و از ادبیات بهره ای کافی داشت. در زمان امیر عبدالرحمن خان در زمرۀ یکعده اشخاص دیگر ه صورت نظر بند به کابل آورده شد , اما به ماوراءالنهر فرار کرد و چندی بعد به روشان شغنان باز گشت نمود و در سال ۱۳۱۰ هق در آنجا وفات یافت . این غزل از طبع اوست: کسی که دیده رخ و عارض نکوی ترا ز سر برون نکند یاد آرزوی ترا به جان خرند عزیزان بوستان در باغ نسیم اگر برباید عبیر کوی ترا برید نوک زبان بنفشه را بلبلچو داشت همسری زلف مشکبوی ترا زخاک عظم رمیمم به جسم و جان خیزد صبا اگر برساند غبار کوی ترا به نیم حبه چو قدر سخن شناسان نیست به هرزه چند بریزند آبروی ترا اسیر اگر به دگر شهر این غزل گویی به آب زر بنوسند گفتگوی ترا احمد: احمد شاه قندهاری متخلص به احمد و یکی از عرفای قرن ۱۴ است . در زمان امیر دوست محمد خان به تدریس اشتغال داست, بعدا به کابل آمد . به حلقۀ طریقت داخل و مسلک چشتیه را بر گزید و به هند رفت و در سال ۱۳۱۱ هق در پشاور وفات یافت . وی صاحب دیوان اشعار است که به واسطۀ نظام الدین نام مریدش تدوین گردیده است ؛ اشعار خیلی پخته و متین دارد . این غزل نمایندۀ کلام اوست : دریدی پرده ام را ای نگار پرده دار آخر زرسوای مرا با سنگ طفلان شد دچار آخر غزال آسا سوی گلزار هستی می خرامیدمبه ره در دام صیاد عدم گشتم شکار آخر ز روی درد دامانش به چنگ آوردم و گفتم ز اول خوب دانستم که نبود اختیار اخر چرا نامردمی دارد به ما این مردم چشمم ز تخم اشک فنا را هیچ می دانی کنار اخر ز پایی همت افتادم به راه جستجوی هایش در این میدان براق عشق را گشتم سوار آخر مرا در عشق با تو عندلیبا نسبتی نبود به کام اژدرم نالی چرا از نیش خار آخر ز تو گویم زبان تا با تکلم آشنا باشد یقین دانم که خاموشی بود ما را کنار آخر به عالم احمدا جنس درستی را خریدارند ترا در عشقبازی ها شکست آمد به کار آخر سید فاضل غمگین: سید فاضل بن سید برهان الدین خان از جملۀ علما و شعرای میمنه می باشد . وی پس از تحصیل علم به تعلیم و تدریس گرایید و بعدا به رتبه قضا رسید طبع شعر نیز داشته و ابیات شیرین می سرود وفاتش در سال ۱۳۵ هجری قمری صورت گرفت این غزل از اوست: یار را در کنار می بینم قلب را بی قرار می بینم وصف گل پیش عارضش چکنم گل به پیشش چو خار می بینم آفتاب رخش کند چو طلوع شمس را در غبار می بینم فصل گل اندک وولی دایم در رخش لاله زار می بینم نازنینا چه پرسی از غمگین درمند و نزار می بینم سیرت : اسمش ابوفضل و زادگاهش خلم می باشد برای کسب علم به طرف ماوراء النهر رفته کتب معتبر و مهم عربی و فارسی را خواند و براعت یافت در رشتل سلوک طریقۀ نقشبندیه را گزید و پیر کامل گردید. مردم از فیض او بهره گرفته و استفاده می کردند. سیرت در حدود سال ۱۲۴۶ تولد یافته و در سن ۸۰ سالگی در سال ۱۳۱۶ هق وفات یافت در شعر رتبۀ بلندی را حایز بود این غزل طرز سخن او را نشان میدهد: تیرت گذشت زدل و رنگ شباب ریخت حیرت زدل بر آیینه دید آب ریخت خال سیاه ز منشی صنع از کتاب حسن بر بیت ابرویت نقط انتخاب ریخت تیغت چه برق داشت که در معرض خیال تا بگذرد ز صید تو خون کباب ریخت در جام بی ادب می فیض قبول نیست تسلیم سایه در بغلش آفتاب ریخت از چشم بسته در به رخ دل گشود اند باید بنای دیده به طوفان خواب ریخت نرمی به طبع صافدلان حسن دیکر است طاووش جلوه است چو روغن در آب ریخت کردم ز لعل او طلب بوسه در خیال از شرم یک جهان عرق اندر جواب ریخت ننگ سخاست چین جبین سیرت از کریم موج محیط در دل من پیچ و تاب ریخت میرزا: اسمش عبدالسلام بوده اهل خلم می باشد . وی در زمان عبدالرحمن خان برای تجارت به ماوراء النهر رفت و آمد داشت . وی مرد صاحب ذوق و خوش قریحه ای بود و اشعار زیادی از طبع رسای او سر می زد. وفاتش در سال ۱۳۱۵ قمری در فرغنه صورت گرفته است « ماثر بلخ این غزل را به اسم او ثبت کرده : ما سرخوشان نرگس شهلای او ستیم ما چاکران حضرت والای اوستیم از بدو هست خویش ای مدة الحیات تا چشم باز شد به تماشای اوستیم در هر چمن برای گلی پر فشانده ایم در زیر سایۀ قد رعنای اوستیم از پرتو خیال رخش مست گشته ایم جان داده ایم و دل به تمنای اوستیم میرزا به کوی دوست تو تنها خرام کن خورشید وار مرحله پیمای اوستیم یاری : میرزا درویش یاری چغدک بوده برای تحصیل به بخارا رفت . صاحب طبع شعر بود ومنزل او مجمع شعرا و فضلا بود وفاتش در سال ۱۳۱۵ قمری واقع شده است این دو بیت نمونه کلام اوست: فرد: لب لعل ترا وقت سخن این چار محرم شد شعاع خور, نثار در شق غنچه می صهبا فتنه ها می جوشد از اطوار تحریک نگاه زاهدان را گوشۀ ابروش روسا کردنی است
احمدخان: احمد خان پسر اعلی حضرت امیر دوست محمد خان است . این شهزاه در سال ۱۲۴۵ هق تولد یافته است . علوم و فنون عصر را فرا گرغته به ادب و ادبیات علاقه خاصی نشان می داد و هم اشعاری نیکو و نغز می سرود و در این رشته مهارت خوبی پیدا کرده شاعر بزرگی گردید چنانکه علاوه بر دیوان اشعار راسله های منظوم کوچک دیگری هم دارد که بنام مثنوی « گلشن حیرت ن و گلشن مجددی» شهرت دارند که در شمایل حضرت پیغمبر و منقبت سلسلۀ نقشبندیه می باشد . وفاتش در سال ۱۳۱۵ در شهر پشاور به وقوع رسید این غزل از اوست: مسلسل زلف مشکین بر غذار یار می پیچد بلی پیوسته در مهتاب ب هم مار می پیچد جنون تاز سر زلف کافر ماجرا هر دم بدون از خویشتن در حلقه زنار می پیچدهوس انشاب غلفت هر نفس از خام کاریها ز پیچیدن به سودای سرو دستار می پیچد خیال نرگس بیمار مردم فتنه آشوبی تمام روز و شب با این دل بیمار می پیچد چو منصر هر که شد سر مست جام بادۀ وحدت دمادم چون رسن خود را به پای دار می پیچدز رشک پیچ و تاب ان سر زلف عبیر افشان به خود تا روز محشر نافۀ تاتار می پیچد به ذوق روز و شب گردیدن آن فرد زیبایی دل سرگشته ام سرگشته چون پر کار نی پیچد در این شهر فنا کس را مجال خود سری نبود به مستان محتسب ناحق سر بازار می پیچد سخن ایمارس دیباچۀ آشفته وضعیها چو لفظ احمد به فکر معنی اسرار می پیچد طرزی افغان: اسمش غلام محمد ولد احمد خان متخلص به طرزی در سال ۱۲۴۵ ه ق در شهر قندهار متولد گردید. تعلیمات ابتدایی را از پدر و ادبیات را نزد عم خود مهردل فرا گرفت. وی در دربار دوست محمدخان امیر اعظم خان و امیر محمد افضل خان احترام و عزت خوبی داشت. در زمان عبدالرحمن خان پس از سه ماه حبس تبعید شده به طرف هندوستان و بعد در سال ۱۳۰۳ به بغداد و در سال ۱۳۰۴ به حج خانۀ کعبه رفت . کتابی به نام « اخلاق حمیدی» به اسم سلطان عبدالحمید خان تصنیف کرد . طرز در انواع مختلف نظم مهارت خوبی داشت و دیوانی دارد که دارای چهل هزار بیت می باشد و در سال ۱۳۱۸ در کراچی طبع شده است . طرزی در سال ۱۳۱۸ هق در شام فوت شد . غزل ذیل نمونۀ کلام اوست: نوک کلک بهزادم نقش بی بدا دارم در سخن طرازی ها نقش لم یزل دارم میکنم به سر هر شب قطع منزل شوقش همچو شمع در راهش گر چه پای شل دارم دایما گرفتارم در خمار مهجوری گرچه چون حباب می شیشه در بغل دارم چون ز بهر دشنامم لعل شکرین بگشود گفت کام اگر خواهی ز هر در عسل دارم همچو زاهدان شهر جز ریا ندارم کار ظاهری چو گل رنگین باطنی دغل دارم بسته ام ز بی مغزی چون حباب دستاری چون فقیه این دورن علم بی عمل دارم بحر معینم طرزی همچو بیدل اندر شعر مصرعی اگر خواهم سر کنم غزل دارم قرضی: حاجی میراحمد معروف به « گرانشنو » یکی از شعرای خطاطان معروف قرن ۱۴ هه است شغلش تدریس بود شعرش خیلی سلیس وشیوا است وفاتش در سال ۱۳۱۹ ه ق واقع شد این غزل از اوست: آمد آن روز که گویم به تو دوران تو با رقیبان دغا خلوت پنهان تو کو تیر بر تیر کزان غمزه به دلها می زد ای کمان دار چه شد ناوک مژگان تو کو طاعت و علم و عمل در عوضش باغ جنان این همه مزد بود بخشش و احسان توکو دل جمعی که پریشان شدۀ زلف تو بود می روی فرد کنون جمع پریشان تو کو محو گردیم به یکبار چه خواهی گفتنگر بپرسند که آن قرضی حیران توکو میرزا محمد جانخان: پسر میرزا سعید ااحمد خان در حدود سال ۱۲۴۷ ه ق در کابل تولد یافته است . پس از اکمال تحصیل به امور رسمی حکومت مشغول شد . در زمان شیر علیخان و عبدالرحمن خان به کار های بزرگی وطیفه دار بود . در خط ماهر بود و آثار زیادی از قلم او بر آمده است . در شعر نیز قدرت خوبی داشت وفاتش در سال ۱۳۱۸ هق واقع شده است این چند بیت از قصیدۀ او که در جشن ولیعهدی شهزاده عبدالله جان پسر امیر شیر علی خان سروده است ثبت شد: شکر الله از این محفل عشرت بنیان که مرتب شده در خدمت شاه دوران شاه فرخ رخ جم جاه ع همایون معدلت پرور دارافر اسکندر شان عهد او بسکه بود مایۀ آرام و قرار بیقراری نشود نیز ز سیماب عیان آنکه کرده به وطن مستری خانۀ ارام و قرار آنکه فرموده در آن جمع همه پیشه وران آنکه شد ساخته در دورۀ او توپ و تفنگ با گلوله و پتاقی به وطن بی پایان آنکه در عهد خوشش فوجئی لایق داریمجمله با رعب و مسلح همه چون شیر ژیان غمگین : میر محمد شاه غمگین بن میر محمد شاه خان عاجز بدخشی می باشد . وی از یک خانواده علمی و فاضل بدخشان است , تحثیلات خود را نزد پدر انجام داد. با افراد عائله خود از طرف عبدالرحم خان به قندهار نفی بلد گردید دیوان اشعار داشته که درجی مملو از گهر آبدار بوده است در ضمن کشمکش ها وزد و خوردها از بین رفت وی در سال ۱۳۲۰ هق در قندهار فوت شد . این غزل از اوست: تا بود مظهر وصف تو کلام دل مالوح محفوظ بود سر خط نام دل ما لب نیارد بهم از خندۀ شادی هر کز هر که چون وداغ خورد باده زجام دل ما آرزوها به میان من و تود بود ولی چرخ بد مهر نگردید به کام دل ما وقف یک آبله صد کعبه و دیر است اینجا رهروی کو که رسد تا به مقام دل ما همچوگل سینۀ صد چاک ز گلشن رفتم به حریفان بر سانید سلام دل ما رخ به خوناب جگر شسته چو ایام بهار به گلستان که رسانده است پیام دل ما یاد آن روز که در مجمع یاران غمگین بود روزی دل او هم به مرام دل ما عاجز : داملا محمد ابراهیم عاجز از شهر رستاق بدخشان است در سال ۱۲۶۷ ه ق در آن سامان تولدیافته است . به بخارا و غیره بلاد ماورائ النهر تحصیل نمود در خط و ادب صاحب مقام عالی گردید و به وطن خود رستاق بر گشته به تدریس مشغول شد تا اینکه د سال ۱۳۲۰ هق در سن ۵۳ سالگی حیات را وداع گفت . این غزل به حیث نمونۀ کلامش قید شد: حبیبم چیست نقصان از حیالت من فراموشم زبخت تیره همچون کاکل خوبان پس گوشم نباشد این قدر فرصت حیات بزم امکان را حباب آسا به بزم زندگانی خانه بر دوشم نشد همدرد وقتم هیچ کس یارب چه بخت است این به شام بیکسی از هجر تنها زهر می نوشم خمار نشئه توحید بس فیض دگر دارد ر خود بیگانه ام عمریست اندر فکر مدهوشم به درک گلشن راز حقیقت ده خردمندی ز لطف و مرحمت بیدار ساز از خواب خرگوشم ندارم خدمتی شایستۀ درگاه یزدانی ولی من حاجیان درگه اش را حلقه در گوشم هوس پروردۀ دیبا و محمل نیستم زینسان عجب زیبندگی دارد لباس فقر بر دوشم مشو عاجز تو نومید طلب منشین ز پا هر گز که تا چان در بدن باشد به وصل یار می کوشممسلک : سید ملک بن سید شاه فقیر متخلص به مسلک از قریۀ « وجم» علاقۀ جوی « درواز» بدخشان است . خداوند فضل و دانش و شاعریست عالی مقدار که اشعار زیبا و نیکو از قبیل غزل , قصیده , مخمس و غیره بسیار سروده است و آدم زاهد و خدا جوی بوده است . وفاتش در سال ۱۳۲۱ هق واقع شده غزل و رباعی ذیل نمونۀ کلام اوست: رباعی : یارب عملی که زشت کردم توبه نسیان ره بهشت کردم توبه هرنیک و بدی که کرده ام در عالم هر معصیتی که کشت کردم توبه غزل: هرکجا جلوه گر آن ماهوش بیداد است دل دیوانه زاندوه جهان آزاد است سخت می ترسم از آن فنتۀ آفاق جهان زانکه بر قتل من از هر مژه اش فولاد است باش سرگشته و مجنون به خیال لیلی پرتو چهرۀ شیرین ستم فرهاد است مسلکا باغ جنونت ز ثمر خالی نیست این چنین طبع سلیمی که خدایت داد ست میرزا یوسف کرخی: از خاندان جنیداله حاذق هروی است به قرار نوشتۀ « آثار هرات» در سال ۱۳۲۰ قمری در سن هفتاد سالگی وفات نمود . از اینجا معلوم می شود که تولدش در سال ۱۲۵۰ واقع شده است . صاحب دیوانی هم بوده است و بیشتر به سرودن غزل تمایل داشته این غزل از اوست: باغبان هر گل که بر طرف چمن می پرورد در خیال عشوۀ آن گلبدن می پرورد نازم از شاخ گلی کاندر بهارستان حسن سرو را در جیب نسرین و سمن می پرورد دیدم آن ابرو کمان را داده چشم از سرمه آب گفتم این خونخوار را بر قتل من می پرورد کس نبیند شاخ گل با میوه پیوندد ببین نخل این گلدسته را سیب ذقن می پرورد بیشتر شیرین لبان با تلخ گویی مایلندخوی شکر لعل من خلق حسن می رورد یوسف مهرو به مصر ناز و یعقوب حزین رشک را به بوی پیرهن می پرورد یحیی : اسمش ملا یحیی بن ملا حبیب الله معروف به آخند و از خطبا و شعرای بلند پایۀ هرات است . در کازرگاه سکونت داشت در سال ۱۲۵۵ هق متولد گردید. همیشه به وعظ وخطابه می پرداخت . اقسام خط را هم نیکو می نوشت وفاتش در سال ۱۳۲۰ ه ق واقع گردید . این رباعی در تاریخ نصب لوحۀ سنگ پسر پیر هرات از اوست: رباعی : رضوان پی نظارۀ رفع درجات آمد به طواف مرقد پیر هراتلوح خلفش دید و تاریخش گفت « برسید کاینات بی حد صلوات» ۱۲۰۹ ه ق ناجی : یکی از شعرای مشهور ار خود جوی دراز بدخشان و نامش ملا میر خواجه است ؛ اما ن ناجی» تخلص میکند اشعار و آثار ناجی که به کثرت در دسترس است , هنوز به صورت مجموعه تدوین نشده ناجی در سال ۱۳۲۲ به سن سی و چهار سالگی دنیای فانی را وداع گفت ؛ لذا می توان تولدش در سال ۱۲۸۸ هق صورت گرفته است . این غزل نمونه اشعار اوست: یک اسارت زتو چون اشک دویدن از من یک عنایت ز تو از خویش پریدن از منعشوه بنمودن و دل بردن و شوخی از تو مرغ بسمل شده در خاک تپیدن از منچست بگذشتن و نادیدن و رفتن از تو جامه بدریدن و صد نعره کشیدن از من وحش سان رفتن و تعجیل نمودن از تو دام آودن و در راه تنیدن از من عشوه ها کردن و عیاری نمودن از تو خون دل خوردن و خونابه گریستن از من ناجی را بردن و آغوش گرفتن از تو بوسه ها دادن و تبخاله گزیدن از من عزت مزاری: اسمش ملا عزت الله بن ایشان طوره خان بن خواجه خان است. در شهر مزار شریف تولد یافت . برای تحصیلات عالی عازم بخارا شد و در حکمت و طبابت دسترسی حاصل نموده به وطن خود عودت کرد و به تدریس اشتغال ورزید ولی باز به سبب اغتشاش اسحاق خان در شیر آباد پار دریا می زیست تا اینکه در سال ۱۳۲۲ هق وفات یافت در ادب و شعر مهارت تامی داشت از کلام اوست: بی جمالت گل به چشم خار غیرت می زند سنبل از سودای زلفت فال وحشت می زند در شب هجران به یاد عارض آن تندخو موج مخمل بر تن من نیش حسرت می زند شمع سان از بس به حال خویش کردم گریه سر هر حباب اشک از آن جوش ندامت می زند پر توی از عکس رویت اوفتاد آیینه را خانه اش زان رو لبالب موج حیرت می زند عزت ما دربخارا با بخاری کرد خوی پشت پا بر مسند اقبال و عزت می زند ناله : سید میرک بن سید عزیز الله از سلاله سید عنایت الله مشهور به پیر راه دره است که احوالش قبلا گذشت . ناله در فضل و ادب معروف و زبانزد است درزمان عبدالرحمن خان به رتبه نیابت ریاست احتساب بدخشان مقرر و تاپایان حیات به این وظیفه اشتغال داشت . وفاتش در سال ۱۳۲۶ هق در فیض آباد واقع و هم در آنجا مدفون گردید و این غزل از اوست: غزل : دوستان بعد وفاتم به وفا یاد کنید روح حرمان زده ام با به دعا شاد کنید مردم از حسرت آن لعبت شیرین حرکات بار دیگر به جهان ماتم فرهاد کنید ای رقیبان نفسی عشرت پرویز کنید نقد هستی به فنا داده و بر باد کنید نیست آسان که رسد گوهر مقصود به کف خاک گردید چون من طرح نو ایجاد کنید گر شود محفل آراسته در گلشن یأس به تسلی دلم ناله و فریاد کنید قاری: اسمش میراسمعیل بن میر شمس الدین معروف به قاری است . وی یکی از مشاهیر بلخ بوده مدتها به وظیفه قضا پرداخت . در شعر نیز مهارت داشت وفاتش در سال ۱۳۲۶ هجری قمری واقع گردید این چند بیت از اوست: از ماثر بلخ: در این ورق که نمودم رقم مرادم چیست کسی که صاحب هوش است پی بربد به مراد زمانه را گذر و اعتماد نیست به عمر به آن رفیق عجب کز رفیق نار دیاد وله : هر چه بود لذت عیش جهان از همگی صحبت یاران خوشست لیک به آیین رفیقان وقت هر چه که دل خواهد شان آن خوشست ذره: ملا عبدالقادر بن گدای بیگ از شعرای بزرگ قرن ۱۴ ه ق در خرم علاقه سمنگان تولد یافت علوم مروجه عصر را از اساتید آن سامان کسب نمود بعد به طرف مزارمزار شریف رفت طبع بغیت نیکو داشت و در اقسام نظم از قبیل قصیده ,غزل قطعه مخمس رباعی و غیره طبع آزموده موفق بر آمد در سال ۱۳۲۷ ه قفوت نمود دو بیت و غزل ذیل از اوست :از کجا ای بت من تازه و تر می آیی همچو گل همنفس باد سحر می آیی گر نداری سر طوف دل عشاق حزین از چه دامن زده بر طرف کمر می آیی غزل: در انتطار روی تو اشکم چکیدنی است این هجر جانگداز ترا دیده دیدنی استگر این بود گرانی بار فراق تو حاجت به شبهه نیست که قدم خمیدنی است خوشدل به سیر سبزه نشین باده نوش کن کاین سبزه عاقبت ز مزارت دمیدنی است
از دوش بر زمین ننهم بار حادثات زیرا که حادثات زمین را کشیدنی است بر پرده رفت دختر زر سروی بزم غیر ذره یقین که پردۀ عفت دریدنی است ضرغام : از شعرای مزار شریف و در آن شهر به عطاری مشغول بود . از اسم خود که ضرغام الدین بن شمس الدین است در اشعار تخلص گرفته است . صاحب طبع سرشار بود و دیوانی حاوی انواع شعر داشته که در اثنای حریق بازار طعمۀ آتش گردید. وفاتش در سال ۱۳۲۷ در آن شهر واقع شده این غزل از اوست: الهی پرتو نور هدایت بخش جانم را به حمد ذات پاک خویش جاری کنم زبانم را به بححر نظم مانند صدف کن دلنشین نظمم چو دُر جا ده به گوش نکته آریان بیانم را ضعیف و خسته و بیچاره افتادم به در گاهت توانایی کرم فرمای جسم ناتوانم را دلم را در وفا پروانه بزم سعادت کنبگردان از ره عصیان زلطف خود عنانم را تو ستاری و ضرغام گنه کار از تو می خواهد که در محشر نسازی بر ملا عیب نهانم را آه: میرزا محمد سیمع بن سید میرک ناله بن سید عزیز الله بن سید عنایت الله بدخشی و متخلص به « آه» می باشد . فاضل و صاحب کمال بود. در شعر و ادبیات قدرت تمام داشت. در سال ۱۳۲۸ هق در فیض آباد بدخشان فوت و در آنجا مدفون گردید. این غزل از اوست: بازم آن حور نسب فتنۀ دوران آمدگل به سر باده به کف مست و غزلخوان آمد جان من از بدنم کفلت دوری مپسند کن تأمل نفسی حضرت جانان آمد رفتنش سوی سفر رفتن روح بدن است چیست باز آمدنش موجۀ حیوان آمد شکر ضایع نشد آن روح به حسرت دادن آخر ای جسم فسرده به برت جان آمد باز آغاز سفر کرد دل از غایت داغ آه جانسوز بر آورد که هجران آمد مسلم : نامش خدایار بیگ و اصلا از شغنان بوده و در وقت امیر عبدالرحمن خان می زیست و در شغنان بدخشان متولد و تربیت یافته , از شخصیت های بزرگ علمی آن دیار گردید و در زمرۀ بزرگان بدخشان به کابل آورده شد و بنابر فضل دانش به درابر امیر راه یافت و مورد نوازش واقع گردید در شعر و ادبیات دسترس خوبی داشت . این غزل او شاهد است : چون قدت اندر گلستان سر و موزون است نیست همچو رخسارت منور مهر گردون است نیست لیلی من کلفت شوق تو بر جان من است ثبت در دیباچۀ اوضاع مجنون است نیست گردش چشمت تماشاخانۀ مشق جنون همچو ابرویت کمان خانۀ نون است نیست گرچه شاخ ارغوان چون غازۀ خون دل است مثل آن رخسار اشک ریزی رود جیحون است نیستمسلما اندر حضورت چشم خون افشان تو در کمان اشک ریزی رود جیحون است نیستمهجور دروازی: اسمش ملا سید علی خواجه بن ملا حامد صدور دروازی بوده در « درواز متولد و برای کسب تحصیل عازم بخارا شد . دانش اموخت ومعرفت گردید طبع رسا و اشعاری نیکو داشت . در سال ۱۳۲۶ حیات را وداع کرد این غزل او در تذکرۀ محترم و تذکرۀ افضل درج است: خوناب سر شک من هر روز بود جاری دل سوخت جگر خون شد ای شوخ خبر داری در خانۀ غم تنها از بخت سیه نالم از شام فراق او یارب تو نگهداری بر گرد وفا هر گز آن شوخ نمی گرددکردیم به جان و دل هر چند خریداری از قوس دو ابرویش خوردم به جگر زخمی در جادۀ حسرتها افتاد به صد خواری خاکستر هرجانم بر باد روی روزی آخر چه جفا بر من ای مه تو روا داری ای باد صبا برگو احوال دل زارم از من چه گنه سر زد دارد سر بیزای عاشق چو فتد از پا معشوق به بر دارد بیرون نکند خود را از جادۀ دلداری جز لاله نمی بینم در سسینه بجز داغی مهجور به سر پیچد اندو گرفتاری بهرین دروازی: از شعرای قرن ۱۴ است تاریخ تولد ووفاتش به دست نیامد , ولی ذکرش در تذکرل « افضل » پیر مستی هروی که در سال ۱۳۲۲ تمام کرده وارد است . نام او ملا عبدالحق و مولدش درواز بدخشان است . برای تحصیل عازم بخارا گردید. به قول « تذکره افضل» در زبان فارسی و تازی مهارت داشت . کلامش متین پخته و رنگین است . غزلهای متقدمین را مخمس مر کرد ع مخمس ذیل از اوست. مخمس بر غزل هلالی : تو که آن زمان نمودی بر سرم اشاره خردم پریده از سر به دلم زده شراره نه مرا از تو صبوری نه ز تست یک نظاره به کجا روم ز دردم چه دوا کنم چه چاره که هزار بار خون شد جگر هزار پاره زمحنت نگارا شده داغ مو بمویم که ز سوز اشتیاقت همه جا بر جستجویم بزود ز جای گردون ز خروش های و هویم منم ز عشق دردی که اگر به کوه گویم بخدا اگه نرم گردد دل سخت سنگ خاره به دو روز عمر جانا به تو چون توان نشینم زحدیقۀ وصالت به چه طور گل بچینم مددی نمود بختم که دمی شوی قرینم بدو دیده کی توانم که رخ تو سیر بیبنم دو هزار دیده باید که ترا کنم نظاره شده چشم انتظارت به رهت یکی گذر کن به خدا به سوی بهرین ز کرم یکی نظر کن پس از این ستم شعاری ز خیال خود بدر کن دل خستۀ هلالی چو بسوختی حذر کن که مباد ز آتش او برسد ترا شراره محمد افضل افضل : اهل هرات بوده و در ماوراء النهر تربیت و نشو و نما یافته است. اسمش محمد افضل بن اشرف می باشد . افضل در علوم مختلف مروجۀ عصر دست قوی داشت و در ادبیات فارسی و تازی توانا بود . در قصیدۀ غزل , قطعه و غیره , مهارت تامی نشان داده است به دربار سید امیر عبدالاحد محمد بهادر خان محترم و معزز بود و هم قصاید غرائی در مدح او دارد و تذکرۀ خود را به نام « تذکره افضل » به خواهش وی نگاشته و در سال ۱۳۲۲ آن را انجام داده است. به قول تذکرۀ محترم افضل در علم نحو رمل ؛ حساب ع معما , نظم و انشای نثر فائق بوده است . وی در نیمۀ اول قرن ۱۴ حیات داشته است این غزل از اوست : الا به دیده جلوه گر ز جلوه ات بهار ها ز داغ تو کشیده سر ز سینه لاله زار ها فراق لعل چون ملت ,چکانده چون زدیده ها هوای روی چون گلت بدل خلانده خار ها بیا که بی رخت روان, سر شک های عاشقان شده ز چشم خون فشان ,بسان چشمه سار ها ستان بسیر گلستان , ز لاله ها پیاله ها فشان به چشم خون فشان , ز خاک پاغبارها نگاه هوش دشمنت گرفته راه عقل و دین نموده چشم پر فنت ز جان دل شکار ها چو من به طیبت ایکه افضلی به فن دلبری مدار دست دلبری , ز افضل نگار ها به قراری که از یک قصیده او معلوم می شود افضل مستوفی خراج سید عبدالاحد خان بوده است. شمس الدین دروازی: به « ملا » شهرت داشته و با افضل معاصر بوده است . در بخارا به کسب علم اشتغال ورزید و پس اکمال تحصیل له وطن خود امد و تا پابان حیات در آنجا بود . در ادبیات ماهر بود و قریحه شعری نیز داشت . این غزل ذوقافتین از اوست : بسکه جوش تیره بختیها به کار ماست مست از رده تسلیم ما را یک قدم بیجاست جست درکج اندیشی حصول رستگاری مشکلست در طریق رستگاری هر که گردد راست رست دید چون سرو قدت را بهر دفع زخم چشمچون چنار از هر کناری بر دعا پیداست دست مدعی زین بیش در دل کین شمس الدین مگیر از پی آزار دل هر که از کمی برخاست خست مخلص بدخشی: نامش ملا محمد موسی بدخشانی است و در بدخشان تولد یافته برای تحصیل عازم بخارا گردید. وی در شعر و ادب مقام عالی را احراز کرد. مخلص در دبار امیر عبدالاحد خان منزل داشت . صاحب « تذکرۀ محترم » او را در نظم و نثر ستوده می نویشد که : نظمش چون گوهر کانی رفیع المکان و نثرش چون لعل , بدخشانی رخشان است . این غزل او در « تذکرۀ افضل » با یک نعتش درج شده است , جهت نمونه اینجا نیز ثبت شد: بستۀ حلقۀ زلفین نگارم کردندهمچو ضحاک گرفتار دو مارم کردند مضطرب حالم و سیماب صفت در جوشم منکر طاقت و محروم قرارم کردند سوسن آسا به بدن جامۀ عریان دارم از خجابت همه دم سر به کنارم کردند لاله سان داغ دل ار دارم صحرا وطنم بیخبر از ادب شهر و دیارم کردند مجمر آسا نه دل سوخته تنها دارم بلکه سر تا به قدم غرق شرارم کردند همچو منصور نگفتیم انا الحق ز چه رو بی گنه نا خلفان بر سر دارم کردند گلرخان چون فلک از بار غم خنجر ناز روز و شب پشت خم و سینه فگارم کردن شاهدان سوی پری خانه به افسونو قریب بردن از خویش ندانم که چه کارم کردند شکرلله که چو مرغ سحر از روز ازل محلص دانۀ خال لب یارم کردند موزون بدخشانی : اسمش ملا محمد عیسی مولدش بدخشان و تربیتگاهش شهر بخارا است .این شخص نیکو خصال در لغت قدیم و تواریخ قادر و توانا بوده به رموز و معانی مغلق و پیچیدۀ آثار گذشتگان دقت تمام داشت . صاحب « تذکرۀ افضل او را در این رشته خیلی می ستاید . همچنین صاحب « تذکرۀ محترم» نیز در ص ۵۲ آثار قلمی خود او را با مبالغه ستایش میکند . در شعر و ادب نیز مقتدر بود . این چند بیت از غزلی است که در سحرت از روزی ها گذشته و مصاحبه امیر سروده است: یاد ایامی که سیر نو بهاری داشتم سنبل و گل در چمن هم لاله زاری داشتم از هجوم صعوه و جوش عنادل هر طرف صوت داوودی و لحن موسقاری داشتم در هوای اشتیاق لاله رویان جهاندود آهی بر نفس دردل شراری داشتم گاه داغ هجر لهس مست از جام وصال گاه در راه خرامش انتظاری داشتماز سماع نغمه و از گردش مینای من در بغل جوشان عرق چون نو بهاری داشتم ای خوش آن شبها به حجره نکته های دلپذیر گفتگویی با حضور شهریای داشتم گاه از تاریخ شاهان گه زرزم ابن زال گاه از سام نریمان بردباری داشتم گاه از پور پشنگ گه از آن اسفندیار گاه از رویین دژ گفت و گذاری داشتم هجری : اسمش ملا اسماعیل و اهل بدخشان بوده , روزگاری در ولایت « کته قورغان» زندگی و در آنجا علوم مروجه را حاصل نموده به رتبۀ قضا رسید بعد به طرف بخارا رفت و به امامت بزرگ نایل شد در خط تستعلیق و غیره چیره دست بود در شعر و ادب و علوم دینیه نیز معلومات و لیاقت داشت . اشعارش نیکوست . این غزا او از « تحفة الاحباب» اقتباس شد:تا تماشا باغ را سرو سهی آسا کند گل میان بندد به خدمت سرو را بی پا کند بهر ایثار قدومش سنبل صد برگ تر پرنیان لالۀ گلگون به زیر پا کند التفات چشم شوخ می پرستش با رقیب خنجر مژگان خود را بر دل ما جا کند گل بیرون از باغ آید بهر استقبال او تا مگر نظاره با این نرگس شهلا کند آررزو نشکست هجری ز آن مه نا مهربان لحظه لحظه آن پری رو از من استغنا کند عبدالله ظهوری: اهل هرات است و در شهر بخارا تربیت یافته و در آنجا به شغل دکانداری می پرداخت . در تحصیل شعر و ادب نیز همت گماشته بهره مند گردید ظهوری دیوانی به پیروی حافظ به اتمام رسانیده است . در دکان خود به اتش سوخته و فوت نمود اینک نمونه کلام: ای نظامی نظم و جامی طبع و فردوسی کلام دربر شاهین طبعت وحشی جزعصفور نیست انوری از شهرت شعر تو مانده در محاقاز خور طبعت «شعاعی» را شعاع نور نیست همچوخورشید درخشانی تو محبوب القلوب هر که را مهر تو در دل نیست در سر شور نیست تاوجود تو به عالم هست ای عالی جناب شاعران را بر ادای شعر خود دستور نیست پیکرت شمس درخشان است و ایشان شبیره هر کجا مهراست خفاشان مگر مستور نیست ختم کن دیگر سخن را ای ظهور زین مقال می شناسد شمس را هر کس که چشمم کور نیست حسین: تخلص میرزا محمد حسین بن داملا میرزا محمد معصوم بن میرزا بقا از محل « خرم» می باشد .روزگاری به زمین داری و بعدا به امور رسمی پرداخته چند گاه به کابل به سر برده است . در شعر و ادب قدرتی داشته و دیوانی مکمل ترتیب داده و هم مثنویی به اتمام رسانید و فاتش در سال ۱۳۳۳۰ ه ق در « خرم » واقع شد . قرار نوشتۀ « ماثر بلخ» خط نستعلیق را نیکو می نوشته در نجوم و رمل ماهر بود این غزل از اوست : یاد ایامی که در عالم بساطی داشتیم با همه یاران همدم انبساطی داشتیم انقلابات جهان را چشم عبرت بین کجاست ورنه در عبرت سرا ما هم نشاطی داشتیم گردش دوران گردون جمله را بر باد دادمنزل و ماوا به هر جایی رباطی داشتیم شفقت و مهر و محبت جمله از یاران برفت هر کجا چشم امید و ارتبااطی داشتیم چشم بگشا ای حسین و عبرت از حالم بگیر دیده بودی پیش از این ما هم بساطی داشتیم جوهری : اسمش ملا محمد شریف مشهور به حکیم است . در علم طب مهارت داشته روزگار در کابل و بعدا در خان آباد زیست نمود از علم ادب نیز بهره مند بود و اشعار نیکو می سرود . وفاتش در سال ۱۳۳۲ واقع شد این غزل از اوست : گر نگارد خامۀ نقاش تصویر ترا بندد از نال قلم زلف گره گیر ترا طرز گفتار تو گویا در عرق بسرشته اند دایه گویا داده است از نیشکر شیر ترا میدهد خضر خطت عمر ابد عشاق را کرده اند از آب حیوان بسکه تخمیر ترا فیضها می جوشد از طرز بهار دامنت صد دم عیسی بود صبح تباشیر ترا بیدلان در کویت احرام شهادت بشته انددر نیام جان فرو بردند شمشیر ترا مصحف آن روز بس مضمون بلند افتاده است از بیاض دیده باید خواند تفسیر ترا عالمی را حرف شیرین لبت فرهاد کرد در شکر از بسکه پرورند تقریر ترا سید میر : از جمله شعرایی است که در قرن اخیر توانسته است باز سبک متقدمان را در قصاید زنده کند و یادی از اشعار خاقانی و دیگر شعرای گذشته بدهد . سید میر از هرات است . تولد وی در سال ۱۲۸۰ هق صورت گرفته وی در فن خطاطی نقاشی رسامی شعر و ادب مهارت تامی داشت در شعر دیوان بزرگ و ضخیمی ترتیب داده بود که قصاید غرا غزلیات و رباعیات را احتوا میکرد وی در سال ۱۳۳۳ فوت نمود این چند بیت از یک قصیدۀ اوست : شبی چون شب دوش شاه کواکب چو در باختر چتر زر کرد غایب ره سبز خنگ حصاری بشد طی رسید ادهم شب به چندین مواکب سهیل از بر سقف کخلی درخشان چو بر سینۀ اهرمن من نام واهببچریید ظل زمین بر زواهرچون بر روی سلمی هجوم ذواهبشد از پردۀ عنبرین بدر تابان چو بر لجل نیل از فضه قارب قرین گشته سعدین چون ویس ورامین که بر هودج آبنوسیست لاعب طرفدار پنجم تو گفتی که دارد کف نیزه بر پشت پیل مغاضب خط کهکشان را به زرم سپاهی ز جوهر مگر دانه بسته است قاضب این قصیده « ۹۱» بیت تحت یک مطلع است که به نسبت طوالت صرف نطر شد . این رباعی نیز اوست: در محفل ذی عقول آشفته سرم در صحن ریاض عشق ورزان شررم چو میوۀ نارسم که افتاده به پای نه زینت بوستان نه زیب شجرم مخلص : میرزا محمد یعقوب خان متخلص به مخلص بن میرزا حسن خان یکی از خطاطان وشعرای مقتدر افغانستان در قرن اخیر است . در سال ۱۲۵۸ ه ق در بالاحصار کابل متولد شد وی در علوم ادبیه منهمک گردیده و در این رشته اهلیتی حاصل کرد از خطاطی رمالی , مینیاتور و غیره نیز بهرۀ کافی داشت و بنابر لیاقت به دربار سلاطین از امیر دوست محمد خن تا امیر حبیب الله خان معرزز و محترم می زیست و هم قصایدی در مدح عبدالحرمن خان و حبیب الله خان و سردار نصر الله خان دارد. قصاید رباعیات و مخمسات وی در بعضی جنگلهای قلمی موجود است وفاتش در سال ۱۳۳۳ ه ق در کابل واقع شده این عزل از اوست: مرا به تحفه بزم حضور جز جان نیست هزار حیف که جانم قبول جانان نیست گذشتم از سر جان در غمت به آسانی مسلم است که از جان گذشتن آسان نیست شکنج زلف تو مجموعل پریشانیست چو هست جمع لی در جهان پریشان نیست چه دردها که به درمان رسید آخر کار مگر به درد دلم در زمانه در مان نیست حکایتیست ز آب حیات در افوه چو چشمۀ لب نوش تو آب حیوان نیست هزار حیف که خاک ره تو گردیدم ولی غبار مرا ره به طرف دامان نیست گرفتم آنکه کمان همچو ابروی یار است خدنگ سین شکافی چو تیر مژگان نیست گله از مردم نادان دیگر مکن مخلص کسی شکایت حیوان کند که انسان نیست مجنون : سید فخر الدین بن سید هاشم شاه ملقب به مجنون شاه متخلص به مجنون در سال ۱۲۴۲ ه ق متولد شده در خرد سالی پی تحصیل علم بر امد به شعر و ادب نیزگرایید و اشعار زیادی دارد از جملۀ کتب منظوم او « عین العشق» « ظهور الوحدت» « فقر نامه » است و دیوانش به نام « بستان خیال» میباشد که در سال ۱۲۶۹ به پابان رسیده وفات او رادر سال ۱۳۰۵ گفته اند. مزارش در ده افغانان کابل به نام « مجنون شاه» معروف است این غزل از اوست: تا سر خود به در پیر مغان بنهادم کرد از روی کرم رمز نهان امدادم ز نهادم شر و شور دگری پیدا شد که دگر گون شد این گنبد نو آبادم زلف دلداری فتاده است به چنگم امروز کافر عشقم و از دین خرد آزادم شعلۀ آتش او این تن بیچارۀ ما آنچنان سوخت که رفته به فلک فریادم رفتم از خویش به جایی که شهودم گم شد وحدت صرف شدم وه که به خود دلشادمبشنو رمز خدایی ز زبان مجنون که ز بهر تو من از عالم قدس افتادم معتصم : مسمی به ملا محمد شریف ب ملا محمد رحیم بلخی است . وی در ماوراء النهر نشو و نما یافته در خط نستعلیف جفر و اوقات فایق و در شعر و ادب مقام رفیعی را حایز گردید باریبه طرف اسلامبول رفته به تجارت و نشر کتب می پرداخت به زبان فارسی عربیو ترکی پیره دست بود و شعر نیو می سرود قصیده ابوبکر صدیق و قصیدۀ « برده» را به سره زبان مذکور مخمس کرده است « شیرین« هم تخلص می کرد . در اسلامبول فوت نموده این غزل به تخلص متعصم از اوست: سراپا ننگم از نیرنگ بی رنگی بنیادم زهستی تا عدم تکلیف دست صنع ایجادم زماتم خانه ام شد آن چنان یغمای ویرانی نمی گردد به دست سعی اکنون هیچ آبادم ز تمکین سخن چون کوه وقف گوش تسلیم لب پاسخ به حرف هیچکس نشنیده نگشادم به خون دل ز خوبان جهان چون دست بردارم مگر در مکتب عشق این سبق داده است استادم دواندم ریشه امیدواری ها در این گلشن زتحصیل ثمر عمریست همچون سرو آزادم فلک را کرد چون دیوانگان سر گشته در عالم جنون طوفانی بیداد هجران پری زادم ز دل تا دیده ام از مرده طبعی خانۀ ماتم شود آزرده خاطرم معتصم هر کس کند یادم مهجور هروی: اهل بیهق هرات بود . اسمش ملا محممود معروف به توپچی باشی است در طفولیت به ماوراء النهر رفته و در بخارا تربیت شد . وی در انجا در دبار امیر عبدالاحد مقام بزرگی داشت. مدتی سر عسکری وی بود , چنانکه اعلی حضرت موصوف تاریخ وفات او را چنین یافته است: بهر تایخ فوت سر عسکر اینچنین گفت عاجز مسعود گوشه ای از هرات ساقط شد «باد آباد آخرت محمود» در اشعار و ادبیات نیز ماهر بود و ابیات نیکو می سرود . این چند بیت از یک نعتیۀ او اقتباس شد: فردوس چنان بود سرایتبا عرش برین رسیده پایت طوبی که از اوست خلد را ظل در حشر همان بود لوایت اطباق فلک رواق انجم موجود شده همه برایت جبریل که بود داعی وحی در سدره نگشت از قفایت میکال نمود همرهی بعد بار فرف قرب پر علایت ای کرده عروج بر تر از عقل دانسته تویی و هم خدایت مهجور به معصیت غنوده بخشای ورا به خاک پایت مخمور : اسمش محمد شریف متخلص به مخمور است وی ار خدمتگزارن روضۀ حضرت علی کرم الله وجهه بود بوده در آنت آستان به حیث مجاور می زیست ؛ علاوه بر شاعری در نقاشی ولواحی نیز مهارت داشته اکثر نقاشی های داخلی روضه مبارک او از نموده است وفاتش در حدود سال ۱۳۳۵ ه قمری واقع گردیده این غزل نمونه کلام اوست: هر دم شهید خنجر بیداد کیستم در خون تپیده بسمل جلاد کیستمبر بستون خراش دلم طعنه می زند شیرین من بگوی که فرهاد کیستم عمری خیال درۀ بیداد می کشم پرس از دو زلف شانۀ شمشاد کیستم از بند بند من همه دم ناله می جهد چون نی تمام عمر به فریاد کیستم نسیان سرشت گوشۀ طاق تغافلم بیرون ز خاطر همه در یاد کیستم مخمور را به کلبۀ خلوت گذاشتی همدم دمی به خاطر ناشاد کیستم حبیبی فیض آبادی: ملا شاه حبیب در سال ۱۳۶۳ ه در فیض آباد بدخشان تولد یافته است . علوم ادبی و طب یونانی را فرا گرفته در شعر ذوق خوبی داشت و آثار نیکو به یاد گار گذاشته از آثار معروف او مثنوی گل و بلبلش مشهور است وفاتش در سال ۱۲۳۳ هجری قمری واقع شده این غزل او به طور نمونه قید شد: الهی از کرم بگشای بر من طبع موزونی که پوشانم قبای نطم را بر قد مضمونی می عشقی به جام وحدتم درده که از شوقم به مژگان از دل غمدیده ریزم قطرۀ خونی به هر محفل اگر شمع جمالش پر تو افروزد پر پروانه وش سوزد هزاران همچو مجنونی به زیز طعنۀ اغیار دور از یار سرگردان ندارد عرصۀ دوران چو من یک بخت واژونیحریف من نه ای زاهد بیا بگذر ز کین منتو و آن آب حیوان و من آن لعل میگونی حبیبی گر خردمندی به جان و دل شنو پندی سر خود خم مکن جایی بجز در گاه بیچونی رحمت بدخشی : رحمت الله بن میرزا اسمعیل از شعرای مقتدر بدخشان است در حدود سال ۱۲۸۰ ه ق در شهر فیض آباد به دنیا آمده است . نزد پدرش تحصیل [کرد] و به شعر سرای پرداخت . باری به طرف قندوز رفته نزد میر مراد بیگ حاکم قدر و عزت دید و از جملۀ ندیمانش گردید . به تدوین دیوان خود آغاز کرد که در سال ۱۳۱۲ هجری قمری به امر امیر عبدالرحمن خان به خط میرزا شیر محمد خوشنویس و تصحیح و تردیف میرزا محمد یعقوب مخالص در ۱۱۲ ص طبع گردید باری به هند سفر کرد ولی در سال ۱۳۲۷ به وطن عودت نمود . از یک بیت وی بر می آید که هیچ دیوان شعر داشته است چنانکه می گوید: به کابل چار دیوان گفته بودم پیش از این رحمت کنون دیوان پنجم را کنم در ن اندر آب » آخر تاریخ وفاتش معلوم نشد , غزل ذیل نمونۀ سخن اوست : به نی همناله ام شب تا سحر ای یار از دستت بسان شمع دارم دیدۀ خونبار از دستت به انداز نگاهی برده ای دین و دل از دستم برهمن زاده می بندم کنون ز نار از دستت رساندی تا به زلف تبادار انگشت رنگین را ز شب تا صبح می پیچم به خود چون مار از دستت مگش خنجر پی قتلم نگارا ای سرت گردم به خاک و خون چو بسمل می تپم دلدار از دستت بگفتا رحمت محزون دلریش ای کمان ابرو بحمدالله که خوردم ناوک خونخوار از دستت سر دار محمد حسن خان : به محمد قلی خان از احفاد وزیر فتح خان و از شعرای مقتدر زبان فارسی بوده تاریخ تولد ووفاتش به دست نیامد؛ ولی معلوم است که در زمان عبدالرحمن خان بر حیات بوده , این غزل نمونۀ کلام او است: شوخ بی باکی که با اغیار ساغر می زند بر دل افگار هر دم نوک خنجر می زند تا ترشح بر لبش از ساغر می اوفتاد عکس می صد طعنه بر یاقوت احمر می زند سرو در گلشن به یاد قامت رعنای او از پر قمری همیشه خاک بر سر می زند من زجوش نوبهار حسن او دانسته ام کاین خط مشکین ز گرد عارضش سر میزند از کمانداری چشم مست او مفهوم شدراه دین عاقبت این شوخ کافر می زندبهر بسمل گشتن تیر نگاهش زاشتیاق مرغ جان در جسم بیمار حسن پر می زند ملک: اسمش محمد حسن متخلص به « ملک» و در زمان امیر عبدالرحمن خان می زیست وی خیاط سردار محمد ایوب خان غزی فاتح میوند می باشد. طبع شعر هم داشته و گاه گاه غزل می سرود این غزل به استقبال و تضمین شعر حافظ سروده : اگر حافظ ببیند طرح باغ نملۀ ما رابه سرو ناز او بخشد سمرقند و بخارا را چو بیند سبزه و آبش نیارد بر زبان دیگر کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلی را نوای شار و مینا و عطر نرگس و شب بو چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ندارد حاجتی میم فرنگی اندرین گلشنبه آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را کهن سرو از زبان سبزه گوید نونهالان را جوانان دوست تر دارند پند پیر دانا رامشو هرگز ملول از گرمی و باد جلال آباد که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا راسردار محمد عزی خان عزیز: محمد عزیز خان بن سردار شمس الدین خان در شهر کابل متولد گردید . صاحب ذوق ادبی بود, و در این رشته فایق شد ودیوانی ترتیب داده است . پیشتر به امور دولتی اشتغال داشت . در سال ۱۳۲۱ ه ق وقتی که به طرف آقچه مر رفت شعر می سرود این غزل او به طور نمونه در اینجا قید شد: که دارد تاب هم بزمی نگاه پرعتابش را که جای نشئه موج نار می بلاد شرابش را چو لافد سنبل و گل پیش رخسار عرقناکش حلاوت می دهد از چشمۀ خورشید آبش ر بهار خامۀ نقاش نازش هر کجا بالد لطافت از گل تصویر می گردد گلابش را چو نشتر حیرتی برق رخش زد بر رگ جوهر نفس در خانۀ آیینه سوزد اضطرابش را در آن وادی که از خود رفته ام در بزم سودایش شرر بالد درنگ از خون گرمی شتابش را عزیزا بی حجاب آن حسن یکتا را که نی بیند سرر انگشت حیالم گر نه بر دارد نقابش را تاجر : احمد جان خان متخلص به « تاجر» از قوم الکوزایی و از شعرای دور امیر عبدالرحمن خان است . احمد جان در شعر فارسی خیلی مقتدر بود . اشعار ساده و رنگین و قصاید پخته ومتین دارد . عبدالرحمن خان , نصر الله خان و امیر حبیب الله خان را ستوده است . مخصوصا قصیده ای که نسبت به ختنه سوری شهزاده حبیب الله خان و شهزاده نصر الله خان در ۱۱۸ بیت سروده است قابل تذکر است . تاریخ تولد ووفاتش به دست نیامده این غزل اس اوست: دوش تا زلف دل آرای ترا باد کشید دل آشفته ام ازرشک چه بیداد کشید با همه ناز وادا و حرکات شیرین نازم آن خامه که آن حسن خداد داد کشید خواستم قد دل آرای وی از مانی دل قلم از آه حزین ساخته فریاد کشید صفحه روی تو بنوشت چو نقاش ازل بی بدل بود چشم تو بر آن صاد کشید اینچنین حسن و ادا اگر به مثل شیرین داشت به چنان صورت او تیشۀ فرهاد کشید تا به دست آورد از کاکل مشکین تاری جور صد اره به خود شانۀ شمشاد کشید حوریان رقص کنان دوش به ههم میگفتند طرفه نقشیست مگر تاجر استاد کشید ندیم کابلی اسمش عبدالغفور بن غلام حیدر است . در سال ۱۲ح۶ ه ق در شهر کابل تولد یافت پس از تحصیل علوم ابتدایی به کار های رسمی داخل گردید در شعر و ادب توانا بود در صرف و نحو بدیع و بیان عروض و قوافی معلوماتی حاصل کرده و کتابی در صرف تألیف نموده است ندیم جریده ای هم به نام « انکسار» انتشار داده که شماره های آن بعضا دیده می شود دیوان ندیم که حاوی هر گونه اشعار است در تهران توسط سردار عزیزالله خان قتیل به طبع رسیده است در سال ۱۳۳۴ ه ق در کابل فوت شد . این غزل او قید شد: چند روزی از سر کوی تو پا خوام گرفت تا به بینم دامن وصلت کجا خواهد گرفت بعد از آن از درگه ات بیگانگی خواهم نمود از تو ظالم خویش را نا آشنا خواهم گرفت سالها خون گریه خواهم کرده از هجر تو من انتقاد خود بدین رنگ از خدا خواهم گرفت تا کنم آشفته تر زلف پریشان ترا انتقاد خود بیدن رنگ از خدا خواهم گرفت انتهای الفتت را تا بداند عالمی شرح بیداد ترا از ابتدا خواهم گرفت با تو ای بت بنده را امروز جای حرف نیست اجرخود فردای محشر از خدا خواهم گرفت از هوا داران گلزار سر کویت نهان همچو بوی گل سراغت از صبا خواهم گرفت خویش را یکچند همرنگ شرر خواهم نمود در دل سنگت بدین تقریب جا خواهم گرفت در هوایت چون غبار افتادن و خیزان می روم تا ببینم دامن وصلت کجا خواهم گرفت گر خدا خواهد حساب نامرادی ندیم از تو ای سر دفتر جور و جفا خواهم گرفت عشرت قندهاری: از شعرای و فضلای قندهار است علوم متداله را فرا گرفته و در ادبیات نیز قدرت یافت . ابتدا عسرت تخلص میکرد ولی عبدالرحمن خان او راا به کابل خواسته به « عشرت» متخلص ساخت و دیگر او را نگذاشت به قندهار برود لذا از فراق اولاد بسی ملول شد . و در این خصوص اشعار سوزنده ای دارد دیوان مکمل و جامعی دارد که انواع و اقسام نظم را حاوی است وفات او را در سال ۱۳۳۴ ه ق گفته اند این غزل نمونۀ کلام اوست : بیا ساقی ز کف مگذار امشب دامن مینا که شمع بزم عشرت می شمارم گردن مینا گلستان نشاط خاطرم را تازه رو دارد مگر رنگ بهار جان بود گل گردن مینا نشاط نشئه می را غنیمت دان دمی درکش همین ایماست ساز پرده و خندیدن مینا خمار حسرت دل گشت پرواز پرعنقا مگر جوش پری پرداخت زیر دامن مینا دلم پروانه سان از سوختن پروا نخواهد کرد چو شمع باده افروزد ز فانوس تن مینا نوای صد شکست از پرده های ساز دل خیزد اگر در خواب بینم بزم بر هم خوردن مینا مرنجان خاطر عشرت کجایی ساقیا بر خیز که بینم تیغ خون آلوده دامن چیدن مینا شیخ : شیخ داملا عبدالقیوم خلمی در سال ۱۲۶۴ تولد یافته است . علوم مروجه را فرا گرفته سپس به تدریس مشغول گردیدوی آثار منظوم زیادی دارد سه مثنوی او ره نام « درة الشهزاد» , « قیامتنامه « و تنبیه المرائی» معروف می باشد و نیز دیوان مکملی دارد وی در سال ۱۳۳۶ فوت شد این چند بیت از اوست: شد صراحی تهی و ساغر خشک می ناب از کجا کند قلقل بر مذاق لطیف می خواران ریخت ایام بادۀ فلفلوله: ای فضایل پیشه ای پر آب و رنگعلم حاصل کن مشو ملای جنگ آنچه می آید ز قول و فعل تو از شنیدن دیگران دارند ننگ ذره: میرزا بوری خان بن صوفی نیاز محمد خان از خرم است تحصیلات خود را تکیمل نمود و به دبیری سردار اسحاق خان رسید پس از فرار سردار مذکور عبدالرحمن خان ذره را به کابل خواسته و منشی خود ساخت بعد از وفات عبدالرحمن خان به مزار شریف رفته در سال ۱۳۳۶هق فوت شد وی در ادبیات خیلی مهارت داشت و صنایع بدیعی را به حد کمال می دانست اشعارش بیشتر مصنع است این غزل از اوست: قدت سرو وخطت سنبل رخت گل دو چشم می پرستت ساغر مل چو هاروت است اندر چشم ماروت زنخدانت به مردم چاه بابل به نزد چشم تو خال سیاهت به پیش شاه ترکان چون قراولز من مهر ووفا و عجز و زاری ز تو ناز و اداها و تغافل نه بلبل بی گلستان خوش بیخواند نه گلشن خوش بود بی لحن بلبل بیا ذره ز دنیا مهر بردار که کس خانه نسازد بر سر پل عبدالجلیل جلی: از خلم بوده و در سال ۱۳۰۹ تولد یافته پدرش میر عصمت الله عاصمی نام داشت جلی علوم ادبی را فرا گرفته و قریحه شعری پیدا کرد در فن نقاشی و خطاطی نیز مهارت خوبی اندخت . دیوان اشعاری نیز داشته است . وفاتش در سال ۱۳۳۷ ه واقع گردید این غزل نمونه کلام اوست: غزال چشم شوخش نرگسستان در نظر دارد کمند از زلف و از ابرو به کف تیغ دو سر دارد فتاده کاکلش بر دوش از حالم پریشان ترفدای کاکلش گردم که از حالم خبر دارد وفا دشمن بتی دارم که از صبح بنا گوشش شب تاریک هجران پا در آغوش سحر دارد ریاضت می دهد جا در حریم وصل عاشق را ببین کز یک خمیدن چین بر ابرویش گذر دارد اگر یک سجده واری نقش پایش حاصلم گردد چه ممکن تا قیامت کس سرم از خاک بر داردنهادم بر سر هر بیت یک حرفی زنامش را نی کلکم جلی زین نام لطف نی شکر داردجان نثار: از شعرای بلخ بوده در زمان سردار اسحاق خان در آن سامان می زیست به امور رسمی اشتغال داشت و مدتی هم در « سنگچارک » حاکم بوده است . نامش جان نثار بوده و دیوانی مدون داشته که در «سنگچارک» از نزدش گم شده است . این غزل از اوست : رسید موسم گل بر نیامدم کامی بهار می گذرد ساقیا بده جامی به ملک جرم عجایب هواست فصل بهار نشین به بزم بکن عیش چند ایامی به شرط آنکه دو سه چیز با شدت موجود می و سرود و بت شوخ سیم اندامی بگیر جام می از دست ساقی گلرخ از آن میی که از و پخته می شود خامی هر آنکس که سکوت پذیر جرم شود ز جرم رست اگر چند دارد اجرامی عزت دروازی: میرزا عزت شاه بن مذهب شاه دروازی از شعرای بدخشان است . صاحب « تذکرۀ افضل» پس از تعریف و توصیف اووفاتش را در سال ۱۳۶۶ می نگارد . این غزل از اشعار اوست: تا متاع حسن خود را او به بازرا آورد مثل من چندین هزاران را به بازار آورد حسن خوبان در ضمیر عارفان باشد شجر محنت و اندوه و کلفت هر زمان بار آورد عندلیب بوستانم باده نوش انجمن این روشهایی که دارم بر سر دار آوردحضرت حی تونا بر نجات بنده ای طفل من گهواره را دردم به گفتار آورد ذره را خورشید سازد هاله را سازد قمر صانعی کز چوب خشک اصناف اثمار آورد زاهدان را با ریاضت عالمان را با عمل جاهلان را با تکبر مست و سرشار آورد می کند وابستۀ طلفی هزاران گردنی عاشقان خسته دل را دیده خونبار آورد بنده دروازی او مولود من گردیده خم کیست از خم مثل من اینگونه اشعار آورد عزتا مایوس از بسیاری عصیان مباش از خزانی می تواند او که گلزار آورد ندیم بلخی : حاجی پادشاه خواجه ندیم بن میرزا رحمت الله در سال ۱۲۵۴ قمری در مزار شریف متولد گردیده است و در کوتا مدت از علوم مروجه ذخیره انددخت و در باره شیر علی خان معز بود . عبدالرحمن خان نیز ابندا او را محترم می داشت . وی ندیم سردار اسحاق خان بود ولی هنگام که اسحاق خان بغاوت کرده شکست خورد عبدالرحمت ندیم را به کابل آورد شانزده سال در کابل ماند تا اینکه در زمان امیر حبیب الله خان دوباره به وطن خود رفت و در سال ۱۳۳۶ ه ق وفات یافت ندیم در ادبیات از شعرای مقتدر وطن است . دیوانش ضخیم و شامل هر گونه انواع نظم است. این غزل ار اوست: من هر چه دیده ام ز دل و دیده دیده ام گاهی بود گله ز دل و گه ز دیده ام بی نور مانده دیده چو گشتی تو دور از و بنشین بدیده ز آنکه تویی نور دیده ام کس نیست در قلمروآفاق غیر توآرام جان , انیس دل غم کشیده ام جز مهر دوست نیست مرا در دل حزین حاشا که حب غیر ز دل جمله چیده ام در حسن و در نکویی و خوبی و دلبری آفاق دیده ام چون تو هر گز ندیده ام جانم به لب رسید به سر وقت من خرام صد جان فدایت ای صنم نو رسیده ام تا پادشاه عشق ترا گشته ام ندیم پیراهن شکیب ز صد جا دریده ام حیرت کابلی : اسمش محمد ابراهیم متخلص به حیرت کابلی است . تولدش در سال ۱۲۵۰ واقع شده و در نویسندگی و خطاطی لیاقت داشت . در ادبیات منطق نجوم حکمت عروض وقوافی نیز ماهر بود وی دیوان شعری ترتیب و نیز پنج کتاب دیگر را مخمس کرده است اثر دیگری به نام « تحفة شهنشاهی » دارد وفاتش در سال ۱۳۳۸ واقع گردید این غزل از اوست: از بسکه دیده ام ز خم زلف یار پیچ زیم رهگذر فتاده به کارم هزار پیچ ای دل بیا وآبت « لاتثنطو » بخوان بنشین به یادت رحمت در انتظار پیج جانا به زلف خم بخم پر شکنج یار بالله که خورده ایم به مانند مار پیج خواهی که تیره آه تو از چرخ بگذرد زلفش بکف بگیر و شبهای تار پیچ زخم درون سینۀ خود را رفو مکن رگهای جان خود به سراپای یار پیچ سی پاره ساز این دل افگار خویش راحیرت به مصحف گل روی نگار پیچ نظام الدین خان نظام: بن میرزا کمال الدین انصاری ودر رووضۀ شاه اولیا مجاور بود. از علوم عربی بهره کافی و در شعر و ادب ذوق خاصی داشت خط نستعلیق را خوب می نوشت انواع نظم را استادانه می سرود وفاتش در سال ۱۳۴۰ هق واقع شده است این غزل از اوست: عیش دلخواهی به زیر چرخ نیلی فام کو یک دل آسوده کو یک خاطر آرام کوگر دل و خاطر به جمعیت گراید زاتفاق دوست کو عهدووفا کو عزت و اکرام کو دوستان چند هم ز امداد بخت آمد به کف پاس صحبت کو لحاظ و قید ننگ و نام کو پاس صحبت هم میسر شد لحاظ ننگ و نامعاشق ثابت قدم کو رند درد آشام کو عاشق و رندی به هم پیوست ز امداد قضامطرب شیریین نوا کو ساقی خود کام کو از تقاضای فلک ساقی و مطرب رخ نمود طرف گلشن ماه روشن بزم نقل و جام کو فرض کردم این همه روزی به هم آمد نظام اعتمادی بر جهان کو تکیه بر ایام کو تائب : میرزا محمد علی بن میرزا سیف الیدن و تخلصش « تایب» در سل ۱۲۹۵ در قلعه سنگی قره باغ غزنی تولد یافت . در خطاطی و نوشتن خطوط مهرت تام پیدا کرد و در علم فقه , تجوید , صرف , نحو , نجوم , ریاضی , عروض و جفر نیز بهرۀ کافی داشت و در سال ۱۳۳۸ هق در ادبیات صاحب قدرت کامله بود و دیوانی داشته که از بین رفته است . وی در سال ۱۳۳۸ هق کشته شد این بیت از تشبیب یک قصیدۀ در مدح سردار نصر الله خان به حیث نمونه ثبت شد: دگر ز رنگ گل افروخت نو بهار آتش کشید سر دل بلبلان هزار آتش گذشت فصل خریف و ز نالۀ جانسوز به مرغزار فکنده است مرغ زار آتش طلسم ابر نموده است لاله کاریها مگر ز داغ کسی داشت در کنار آتش کجاست ساقی آتش غذار تا آرد در آبگینه صافی ز خوش گوار آتش شد از تبسم لعلت دل بدخشان آب ز حسن گرم تو بگرفت قندهار آتش شکایتم نسزد از ستارۀ طالعز دست آن در گوشم بچشم زار آتش بیا به سیر چراغان شهان نمی خواهمبس است مشعل آهم شبان تار آتش بسان آتش زردشت کی شود خاموش در این قصیده ز بس برده ام بکار آتش قاضی : اسمش میر محمد غوص متخلص به قاضی است . در سال ۱۲۶۸ هق متولد شد. اهل ده افغانان بوده و بعدا به طرف بلخ و مزار شریف رفته است او از ادبای بزرگ قرن اخیر است . در علوم عقلی و دینی مخصوصا در فقه در حدیث تجوید و تفسیر دست قوی داشت و در آن سامان مدتی به امور افتا و قضا مشغول بود به کلیات بیدل علاه مند بود و بیشتر غزلها , حافظ ؛ بیدل و صائب را تخمیس کرده است , وی در سال ۱۳۳۵ یا ۱۳۳۶ فوت گردید . این غزل از اوست اوست : خسته ای را که غم عشق تو نشاد کند در دو عالم به چه بندد دل و دل شاد کند بندۀ فتنه آن چشم سخنگوی گردمکه به یک غمزه دو صد سامری ایجاد کنددوش در صحن چمن بلبل شیدا می خواند به نوایی که در غمزده را شاد کند خجل از زلف و رخ و قامت او می گردد هر که یا سمن و سنبل و شمشاد کند به همین سوختن از هجر رخ شیرین بود تا چهار عشق به خاکستر فرهاد کند گر تو پا در دل تنم بگذاری چه عجب جای در شیشۀ بشکسته پریزاد کند از من گمشده تا حشر نهان خواهد ماند قاضی آن مه به غلط نامم اگر یاد کندراقم : اسمش میرزا محمد حسن تخلص شعریش « راقم » است در سلا ۱۲۹۰ در کابل تولد یافت . در صغر سن به تحصیل پرداخت از اول به ادبیات ذوق داشت و اشعار نیکو می سرود اما وقتی که در سن ۱۳۲۶ به علت سیاسی محبوس گردید , بیشتر به ادبیات متوجه و آثار خوبی نوشت . وی چندین دیوان داشت که از بین رفته و اکنون جز بعضی از اشعار و غزلیاتس چیزی باقی نمانده است . وی بعد از ۹ سال حبس در سال ۱۳۳۵ هق وفات یافت . این غزل از اوست : اگر در گلستن عکسی ز خسار حبیب افتد بسوزد برگ گل , آتش به جان عندلیب افتد ادبگاه محبت همچو بازیگا طفلان نیست مکن کاری کزان حاجت به تأدیب ادب افتد نگاه لطف اگر جانان کند بر من عجب نبود بلی شاهان عالم را نظر سوی غریب افتد به کوی یار اگر راهی ندارم چشم آن دارم که حاکم عاقبت در منزل جانان قریب افتد به کوی یار اگر راهی ندارم چشم آن دارم که حاکم عاقبت در منزل جانان قریب افتد مریض درد عشقم شربت دیدار می خواهمنیم زآنگونه بیماری که کارم با طبیب افتد ز نار دوزخم واعظ مترسان این قدر ورنهبگویم راز لطف دوست کز منبر خطب افتد روی با دامن آلوده راقم چون تو در محشر ز نفرت در میان عاصیان شور عجب افتد سائل: میرزا محمد اسمعیل بن محمد یوسف در سال ۱۲۹۶ در شهر کابل متولد گردید پس از آشنایی به خط و کتابت به واظایف رسمی اشتغال نموده و در زمان حبیب الله خان در مزار شریف به سر رشته دار مالیاتی مقرر شد . وی به ادبیات علاقۀ خاص داشت و اشعار متقدمین را فرا هم میکرد خودش نیز اشعار نیکو می سرود . در سال ۱۳۳۱ در مزار شریف فوت شد این چند بیت از قصیدۀ اوست: ای زلف چلیپا تو بر هم زن دلها دلها همه بر هم شده زان زلف چلیپا سودای سر زلف تو افتاده بهر سر هر سر زلف تو افتاده به سودا برپای دلم سلسله گیسوی تو افکند افکند عجب سلسله گیسوی تو بر پا تنها منم بستۀ گیسوی تو امروز امروز بود بستۀ گیسو تو تنها محزون دروازی: اسمش ملا صدرا الدین فرزند جلال الدین شاه از شهزادگان درواز است وی به طرف چار چری رفته در آن ناحیه مسکن گزید از علوم مروجه بهره کافی برداشت و در ادب نیز سر امد اقران بوده و شعر نیکو می سرود در نیمه اول قرن ۱۴ فوت نمود از غزل از اوست : ای سرو ناز پرور و وی شوخ سیمتن شرمنده پیش جعد تو صد نافۀ ختن دامن کشان چو بگذری از صحن بوستان آتش فتد به خرمن نسرین و نسترن ای شمع بزم سوختگان ساعتی نشینتا گل کند نشاط محبان در انجمن تا غنچۀ دهان تو بشکغت در مقابل افتاد صوت بلبل شوریده از دهن در گلشنی که حرف تو زور اوری کند بیرون کشند رخت گل لاله و سمن شیرین و شت مشو تو به دشمن قرین که من جان می دهم به کوی وفایت چو کوهکن محزون خموش ورنه سخن آوران دهر شمشیر ها کشیده اند از جوهر سخن محرم کابلی : اسمش ملا محمد علی است که روزگاری به طرف بخارا رفته و با اهل فضل و ادب آمیزش کرد. شخص فقیر مشرب ولی همه جا عزیز و محترم بود وی در اصل پیشه شاهی باقی داشته و از ممر آن زندگی می نمود . در موسیقی مهارت داشت مخصوصا رباب را خوب می نواخت در شعر نیز گوی سبقت از همگنان ربوده بود وی دیوان مکملی دارد . محرم به وطن خود آمده در نیمۀ قرن چهارده وفات یافت این غزل از اوست: به بزم عشق کز وحدت بود طرز نگاه انجا زکثرت بگذر اینجا تا بیابی عز و جاه آنجا حریم خلوت دل اسم و رسم تن نمی داند طلسم چشم بشکن تا بیبین دستگاه آنجا غلام آستان حضرت پیر خراباتم که درویشی فروشد ناز استغنا به شاه آنجا زنخدان رسن مویان معنی را تماشا کن که بینی صد هزار یوسف دل را به چاه آنجا مقیم مجلس انسم ولیکن می گدازندم شرار شوق اینجا پیچ و تاب دود آه آنجا به بزم باده نوشان ساغر از میخانه ای دارم که صبح و شام باشد کاسه گردان مهر و ماه آنجا حریم وصل اگر خواهی دم نامحرمان بگسل یا یابی همچو محرم با کمال عشق راه آنجا امین : امین از احفاد سردار شیر علیخان است که بیشتر عمرش در هند و کشمیر گذشته است . امین در شعر مهارت تامی داشته و دیوانی ترتیب کرده است که حاوی انواع نظم می باشد تاریخ تولد ووفاتش معلوم نیست . این غزل از دیوانچه اشعار وی که ذریعه برادرش ع حفیظ الله خان نسیم جمع شده و با دیوان خود سردار موصوف نزد نگارنده موجود است انتخاب شد: نیست در بزم تو پروای می نوش مرا چشم مخمور تو هر دم برد از هوش مرا تا تو آرام در اغوش که داری همه شب غم این وسوسه بگرفته در آغوش مرا وعدۀ وصل که دادی به وفا خواهد شد گر نسازد دل سنگ تو فراموش مرا قدر آبش نبود نزد من از بادۀ ناب چون کند آن لب میگون تو مدهوش مرا گر شود طوطی خوشگوی ز آیینه خموش می توان کرد ز خسار توخاموش مرا امشب از کوکب بختم بود امید چنان که نماید ز پس پرده بناگووش مرا گر شود فاخنه نلالن چو امین نیست عجب بیند او همقدم سرو قباپوش مرا جلالی : اسمش جلال الدین بن ملا محمد یوسف متخلص به جلالی و در سال ۱۲۸۲ متولد شده است . از اقوام تیمنی و غیبعلی غور طایفۀ فیروز کوهی می باشد وی نبا بر عشق شدیدی که با دو شیزۀ ای به نام « سیه موی» داشت به شعر سرایی آغاز کرد و ابیات بس سوزناک و چهار بیتی ها دردانگیزی در فراق معشوقه بسرود که امروز هم سر زبانهاست وتعداد اعشارش به دو هزار و پانصد بیت می رسد ؛ گر چه در اخر به وصل معشوق رسید ولی مدت زیادی نگذشت که در سال ۱۳۴۱ ه فوت شد . این غزل با یک دو بیتی از او نقل شد:غزل بی مطلع: این درد مرا کشت تو دلدار که گشتی آتش به من افتاد تو در مان که بودی شوری به دل سوخته انداخت فراقت بر گو نمک سنیۀ بریان که بودیبا روی چو مه چشم و چراغ که شدی باز ای ماه لقا شمع شبستان که بودی چون زلف تو گردید سیه روز جلالی ای دوست تو خورشید درخشان که بودی دو بیتی : بت سیمین سیه موی خماری مرا با درد و غم تاکی گذاری اگر مردم ز سوز اشتیاقت به دست خویش با خاکم سپاریوله : زبان خامه را از غم شکستم به دل نقش جمال یار بستم منم صنعان سیه مو همچو ترسا اگر فرمان دهد بت می پرستم مظلوم بدخشی: بزرگ خواجۀ مظلوم بن سید علی خواجه مهجور دروازی و عالم بزرگ بود صاحب دیوان شعر بوده و طبع بلندی داشته است و تحصیلات خود را در بخارا به پایان رسانید و در انقلاب سال ۱۳۳۹ آنجا فوت نمود در ادبیات دست توانا داشت . این غزل از اوست: بستم ز وطن بهر وصالت کمر امروز با عزم گل روی تو کردم سفر امروز بی بزمکه یار بود عرصۀ آفاق در دیدۀ من از شب یلدا بتر امروز چون شانه دلاویز سر زلف سیاهم از سینۀ صد چاک ندارم خبر امروز آهو صفت ای مهوش گلفام نهادم با یاد جمال تو به کهسار سر امروز حیرت زده و اشک فشان بی سر و پایم چون طفل صغیری که بود بی پدر امروز حیرت زده و اشک فشان بی سرو پایم چون طفل صغیری که بود بی پدر امروز هیهات که در کوچۀ عشق تو روانم امد به لب و شد زجفایت به در امروز بگرفت سحاب الم ای شوخ گلویم زد جوش سر شکم به مثال مطر امروز از خاک سیه قالب مظلوم برون شدگردید زغمهای جهان خاک تر امروز عزیز غوریانی : ملا محمد عزیز غوریانی از شعرای قرن ۱۴ هرات بوده در سال ۱۲۸۵ تولد یافته است . وی اشعار زیادی سروده که غالبت مبنی بر تحریک احساسات دینی و اسلامی می باشد این چند بیت از یک مخمس اوست : ای آفریدگار جهان حال ما ببین دشمن ستاده بر سر میدان ز بهر کین شادند دشمنان تو و دوستان غمین شادی مده به دشمن و خواری به اهل دین یا رب به حق شاه رسل ختم مرسلین دارند اتفاق که دین را به هم زنند بر صحفۀ صحفیۀ قرآن رقم زنند بر خاک پاک احمد مرسل قدم زنند بر خانۀ خددای صلیب و علم زنند ای که کردگار ما مگذری تو اینچنین حاجی : الله قلی خان حاجی که قبلا محزون تخلص می کرد از علمای معروف و شعرای بزرگ هرات است و اشعار زیاد سروده است مثنوی یوسف زلیخایی هم نظر کرده که نا تمام مانده است . وی در سال ۱۳۴۲ ه فوت شد این چنین بیت از یک مناجات او انتخاب شد. الهی شستشو ده ز آب غفرانت گناهم رابه دریاهای رحمت غوطه ده جسم تباهم را غریق بحر عصیاننم نظر بر فضل رحمانم مکن غیر از در خود جانب دیگر گناهم را شد ایام جوانی صرف گمراهی تو در پیری نما راه نجاتم سوی خو بنمای را هم را ندا آمد که ای حاجی غنم مت تو محتاجی به دیوان فضا تاجی بجوی گر پنهانم را یحیی: محمد یحیی بن میرزا محمد علیخان بن میرزا محمد مهدی خان در سال ۱۲۶۷ در قلعۀ محود خان تولد یافته ع علوم متداله را به صورت خصوصی فرا گرفت . در شعر و ادبیات ذوق مفرط داشت در اثنای سفر به مزار شریف دیوان اشعارش مفقود شد و دیوانی که امروز از وی موجود و حاوری ۳۶۹۵ بیت می باشد دیوان مکمل وی نبود یک قسمت از اشعار و مخصوصا غزلیاتش را فاقد می باشد وفات او در سال ۱۳۴۳ ه ق در کابل واقع شد . دیوانش از همه طرز سخن مملو است . این غزل او جهت نمونه انتخاب شددوش آن بت سمین تن در خلوت جان بنشت تا دل نشود مایل چون شیشۀ می بشکست دلهای گرفتاران افگنده به زیز پا سرهای طلبکاران بگرفته به روی دست دیوانه مرا چون یافت از غمره نود هشیار هشیار مرا چون دید از عشوۀ نمودم مست شد مجمرۀ حسنش خورشید سپن آسا چون خال سیه فامی بر عارض او بنشت مانند رگ شریان بنشست در اعضایم چون ناوک دلدوزش گردید رها از شست صد رشته به جان افتاد کززلف گره بگشاد صد عقده ز دل بگشاد کز لطف میان بربست شد زندۀ جاویدانی صیدی که زتیرش مرد در آتش حسرت مرد مرغی که زدامش جست در مجمرۀ حسنش این بس که خلیل آسا از آتش نمرودی نسرین و ریاحین راست پیش لب شیرینش شد چشمۀ کوثر تلخ نزد قدموزونش شد شاخه طوبی پست گفتم که بود یحیی سر گشتۀ عشقت گفت دل از دو جهان بر کند هر کس که به ما پیوست غمگین : میر عبدالمجید خان هروی است که در سال ۱۲۵۲ تولد یافته به تدریس اشتغال داشت مردی صوفی مشرب بود و دیوان اشعاری نیز داشته است . وفاتش در سال ۱۳۴۳ قمری صورت گرفته این غزل از اوست: مرد باید که کند سعی به غمخواری دل تا شود مشکلش آسان به مدد کاری دل بگذرد از سپر چرخ نهم تیر دعا گر قدی همچو کمان خم شود از زاری دل مخزن سر دعا در بدن بنده دل است پاسبانی شود آن گنج ز بیداری دل از کرم شاد نما این دل غمگین یارب تا به سامان رسدم کار ز سرداری دل سردار عباس خان: پسر سردار سلطان محمد خان طلایی پسر سردارپاینده محمد خان است . تولدش در سال ۱۲۵۲ در باغ علیمردان کابل واقغ شده وی در علوم دینی و ادبی معلومات کافی داشت . دیوانی دارد که بنام « گل عباسی « مشهور است و هم مثنویی به به نام « جواهر خمسه یا عناصر اربعه دارد تفسیری هم نوشتهه و از طرف علما تصدیق گردیده است . وفاتش در سال ۱۳۴۳ ه ق واقع شده است . این چند بیت از جمله مثنوی جواهر خمسه اوست: به حمد حکیم جهان آفرین به هر آفرینش هزار آفرین نه او والد است و نه او را ولد نه او را شریکی نه کفو احد خداوند بی مثل و بی کیف چون به ادراک او عقلها شد زبون توانا و بینا و دانای زار همه خلق محتاج و او بی نیاز نگارندۀ گنبد نیلگون بر آرنده شیر خالص ز خون به رحمت نظر جانب خاک کرد که او را سزاوار ادارک کرد چه احسان و لطف است با آب و گل که بخشیدش از مرحمت جان و دل به خاک آنقدر قدر و عزت نمود از بهر او آفرید هر چه بود نایب قضا : اسمش محمد حیدر معروف به « نایب قضا» یکی از علما و شعرای بزرگ هرات بوده چون به وقم توخی است , لذا در اشعرا بیشتر خود را توخی می نامد . وفاتش در سال ۱۳۴۶ واقع و در مقبرۀ اما فخر رازی مدفون شد . این چند بیت از قصیدۀ ای است که در مدح حبیب الله خان و تاریخ نصب کردن بیرق ارگ هرات در سال ۱۳۱۹ هجری گفته است: نا نقد حمد تحفۀ درگاه کبریاستتا جنس نعت هدیۀ سالار انبیاست بادا لوای دولت شاه جهان بلند کز یمن او شعایر شرح نبی بپاست یعنی سراج ملت و دین محمدی شاهنشهی که خالق و مخلوق از و رضاست ماه سپهر حکمت و خورشید اوج علم دریای فضل و کان کرم منبع حیاست بهر شعار دولت اسلام نصب کرد این رایت رفیع که همدوش با سماست تاریخ نصب رایت منصور راز فکر جویا شدم که خضر ره و پیر رهنماستپیدا شد از میان پی تاریخ هاتفی گفتا که فتح و نصرت حق سال مدعاست پیوسته با رونق این رایت بلند تا چرخ را به سطح زمین طرح اعتلاست ایشان: اسمش حقدار و شهرتش «ایشان بابا خواجه » است . در سنگچارک تولد یافته در شعر مخصوصا هجو مهارت داشته و دو دیوان در شعر تمام کرده است . درس ال ۱۳۴۷ ه ق در مزار شریف فوت شد این چند بیت از یک قصیدۀ هجویه او میباشد: در این زمانه رفیقی که باعث خلل است خطیب چشم سفیدی که مایۀ ثقل است به هر کجا که نشیند هزار فکر به دل برای ختم و خدایی مدام در دبل است بیک زمان نگری طی نموده صد کوچه به فکر اینکه کسی مرده است یا کسل است به دست کهنه قلمدان و در کنار کتاب به دبل یقین کند هر که صاحب عمل است دو چشم او چو گود زد هر طرف نگران به جای هر که در آید چو مرگ بی محل است نخوانده بر در هر کس رود به یک ناگاه فتاده در پی مردم همیشه چون اجل است ز بابه خواجه دو سه حرف یاد گار بماند در این زمانه که او نکته دان بی بدل است الهی : ابو عمر مولوی عبد الودود خان چاه آبی و متخلص به « الهی » که در سال ۱۲۹۰ هق تولد یافته وی برای اکمال تحصیلات چندی به هند رفته بعد به وطن مراجعت کرد و تا آخر به تدریس اشتغال ورزید در شعر و ادبیان دانا بود و دیوانی هم داشته است در سال ۱۳۴۸ هق فوت نمود این غزل از اوست: الا یا ایها الساقی به من ده جام صهبا را که زنجیر خرد را بگسلم بیرون کشم پا را روم مجنون صفت هر دم به شوق ناقۀ لیلی در و دیوار را بوسم بپویم راه صحرا را از آن روزی که نوشیدم ز آب لعل حیوانش بهارستان معنی می نمایم آب مینا را سراب آبا امکان حاجب واجب نمی گرددکجا ان موج می پوشد سرا سر عین دریا را الهی سیر جانان را به قیل و قال نتوان گفت به نیرنگ و فسون نتوان به دام اورد عنقا را سعد الدین : از علما و شعرای بزرگ است . در سال ۱۲۵۲ تولد یافته اند . وی علاوه بر معلومات عمیق عربی و دینی در لسان فارسی و عربی شاعر بزرگ نیز بوده است . او مدتی نایب الحکومۀ هرات و یک مدت قاضی القضات عمومی افغانستان بود. در سال ۱۳۴۸ هق در کابل فوت و در « شیوکی » مدفون گردید . اشعارش بیشتر به عربی است . شعر فارسی هم دارد . به طوی که از یک تخمیس او معلوم می شود در شعر « طالح » تخلص می کرد است دو بیت از یک قصیدۀ عربی و چند بند از یک مخمس شان بر غزل حافظ در فارسی اینجا قید شد: الحمدالله الذی قد کان فیاض الامممنجی الخلایق خاصه فی کل ما یفضی نعمصلوا علی خیر الوری و الآل اصحاب التقی مع صحبه ساداتنا مالاح ضوء من ظلم انتخاب از مخمس بر غزل حافظ : دشمن از جنگ من و دوست چه کردی دلشاد در تغیر بود این معرکۀ کون و فساد که به یک چشم زدن می شود عکس ایجاد شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد حوریان رقص کنان ساغر مستانه زدند طالح از شعر تو باشد همه چون در خوشاب کی توانی غزل عارف شیراز جواب چو شنا نیست ترا پای منه در گرداب کس چو حافظ نکشید از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف سخن را به قم شانه زدند ادیب پشااوری: سید احمد پسر شهاب الدین مدعو سید شاه در سال ۱۲۵۵ – ۱۲۶۰ در شهر پشاور تولد یافت . باری کاب غزنی و هرات را گردش کرده به طرف مشهد رفت و فلسفه حکمت , ریاضی منطق , علوم ادبی را بیاموخت . در سال ۱۳۰۰ به طرف تهران رفت. از آثارش آنچه در دست است همانا دیوان قصاید و غزلیات فارسی , قصاید عربی , رسالۀ نقد حاضر در تصحیح دیوان ناصر , مثنوی به نام « قیصر نامه » ترجمۀ اشارات شیخ الرئیس و تصحیح و تحشیه تاریخ بیهقمی می باشد. نمونه سخن : ساقی بیا و درگه میخانه باز کن مطرب تو نیز پردۀ مستانه ساز کنطرز غزل رها کن و حکمت طراز باش بشنو ز من حقایق و ترک و مجاز کن چون موسی کلیم ز پستان مام نوش شیر و زشیر دایۀ بد احتراز کن آزو فریب دشمن ناموس عالمند نفرین برین دو دیو به جای نماز کن مرگت پزشم به چو شود درد تن سترگ جان باز و برگ دار و از مرگ ساز کن ناز نیاز قسمت معشوق و عاشق است در پیش دوست آنچه توانی نیاز کن ای مهربان شبان و کشاور ز برده رنج غافل مخفت و دیده نشیب و فراز کن پر خون دل از سپهرم لب بسته از گله یا رب تو نطق بسته ام از لطف باز کن قاسم : اسمش سید محمد قاسم بن سید هاشم در سال ۱۲۹۶ هق در خنج پنجشیر تولد یافته است . برای تکمیل تعلیمات ابتدایی خود به طرف بخارا رفته از شعر و ادبیات هم بهره مند بود و اشعار نیکویی سروده است . بعضی وفات او را سا ۱۳۵۰ هق دانسته اند ولی از انجا که در سال ۱۲۹۶ تود یافته و ۴۸ سال عمر دیده , لذا در سال ۱۳۴۴ هق در حنج پنجشیر باید واقع شده باشد . این غزل نمونۀ کلام اوست: تبسم از دو لعلت ای شکر گفتار می زیبد نزاکت در کلام نازکت بسیار می زیبد اگر چه زیب دارد چین رلف اندر بنا گوشت پریشان چین گیسویت برخسار می زیبد رخت گ عارضت سنبل لبت چون مل زبان بلبل به این خوبی چو بخرامی سوی گلزار می زیبد اگر حرف مکرر طبع را آشفته می سازددهد دشنام اگر آن گلبدن صد بار می زیبد زمن سوز و گداز و زار نالیدن بود زیبا ترا جور و جفا ای شوخ شیرین کار می زیبد ز نالدین مکن بس قاسما گر بلبل زاری بلی ار بلبل زار این چنین گفتار می زیبد ثاقب : میرزا غلام حسین بن حسن علی خان در سال ۱۱۲۲ شمسی (۱۲۶۲ هق تولد یافت علوم مروجۀ عصر را فرا گرفته و در علوم ادبی نیز دسترسی پیدا کرد. چنانچه در نظم و نثر آثار گرانبهایی دارد از آثار منثورش یکی « انوار محمدی» در دو جلد و دیگر « سیر الشهادتین » در سه جلد و از نظمش دیوان مکمل اوست که شامل عنوان نظم می باشد وی در سال ۱۳۴۵ هق در کابل وفات یافت اینک چند بیت قصیدۀ حمدیه او طور مثال نقل شد: سپاس بیحد ثنای بی عد سرد بذات خدای یکتا رحیم راحم قدیم و قایم علیم و عالم بصیر و دانا زصنع قدرت به کلک حکمت به لوح هستی کشید صورت ز عرش فرش و زجن انس و زنار نور و ززشت زیبا زهی قدیری که چرخ گر دون به مشعل مهر کند منور کشد چو از شرق سر ارادت به غرب تابد شعاع بیضا غرض ز هستی ز طلاق افلاک ز عرش و فرش و زکره خاک برای ذات امین لولاک نمود ایجاد به طرح زیبا بر انبیا و همه مقدم طفیل ذاتش وجود آدم مؤخر آمد بنقش خاتم گرفت سبقت به کل اشیا به سر زلولاک نهاد چون تاج گرفت ذاتش به ما سوا باج کسی ندیده که در شب داج طلوع خورشید بر اهل دنیا رحیمی : « میرزا عبد الرحیم رحیمی بن میرزا عبدالغفور « سر خرودی » از شعرای نیمۀ اول قرن ۱۴ است .تولد وی در « سرخ رود» مشرقی واقع شده پس از تحصیلات ابتدایی و مدتی اشتغال به امور رسمی به طرف مزار شریف رفته اقامت گزید . به ادبیان ذوق داشته و از اکثر شعرای معاصر سبقت جست . غزل ذیل را نسبت به رفتن خود از جلال آباد به مزار شریف رفته : عندلیب مستم و سوی گلستان می روم به هزاران ناله و فریاد و می روم با وجود آنکه من طیر هوایی نیستم مرغ دست آموزم و از دست طفلان می روم بی کس و بی یار و بی مرکب و بی مشت زر نقد حسرت زندانیم از قید زندان می روم می روم یا رب نبینم باز روی این دیار و آنکه من زندانیم از قید زندان می روم نیست لقمان و جلال آباد و بولانم به کار من به عزم خاکبوس شاه مردان می روم یک رفیقم باد آه و دیگرم باران اشک من رفیق خویشم و با باد و باران می روم شیر احمد خان ملک الشعرا: شیراحمد خان مستی خیل از سر خرود مشرقی است پس از تحصیل علوم مروجۀ عصر به ادبیات پرداخت و مهارت حاصل کرد وی به دربار امیر حبیب الل خان راه یافته و به رتبۀ ملک الشعرایی رسید . یکی از آثار مطبوع او شرح معراج حضرت پیغمبر است که در هند چاپ شد . دیگر مثنوی « نجم السعادة » اوست با قسمتی از غزلیات قطعات قصاید و مخمساتی که در سال ۱۳۲۶ در هند به طبع رسیده است این غزل وی جهت نمونۀ کلامش نگاشته شد: مرا از درد عشق مشکل حالتی بر جان چه حالت زحمت چه زحمت زحمت حرمان ز جوش هجر او دارم به کانون جگر سوزش چه سوزش آتش چه آتش آتش هجران دلم عمریست کز تیغ جفای او شده بسمل چه بسمل بسمل خنجر چه خنجر خنجر مژگان نشسته نازنین من به تخت حسن چون خسرو چه خسرو خسرو کشور چه کشور کشور خوبانبود در مصر خوبایی وجود او یکی یوسف چه یوسف یوسف ثانی چه چه ثانی ثانی دوران به قربان سرش دارم همیشه ریزش گوهر چه گوهر گوهر دیده چه دیده دیدۀ گریان کشم هر صبح صبح از سوز فراقش آه و هم ناله چه ناله نالۀ یسنه چه سینه سینۀ بریان خوش آن ساعت که پیک او رساند سوی من مژده چه مژده مژدۀ وصلت چه وصلت وصلت جانان ز حق شیر احمد مسکین کند وقت سفر خواهش چه خواهش خواهش دولت چه دولت دولت ایمان سردار عزیز الله خان قتیل :
عزیز الله خان بن سردار نصر الله خوان در سال ۱۳۱۰ هق در مراد خوانی متولد شد. در صغر سن به تحصیل پرداخت و در ۱۲ سالگی شعر فتن را آغاز نمود مجالس و محافل ادبی پدرش قریحۀ شعری او را تحریک کرد شعر و ادب صرف و نحو بلاغت و منطق فقه و کلام را فر گرغت در ادب فارسی و عربی مقتدر شد وی در سال ۱۳۵۲ به مرض سل بدرود حیات گرفت دیوان اشعارش که هنوز چاپ نشده نزد پسرش وجود دارد . این غزل از اوست: گلستان برگ گی مانند آن روهم نداشت همچو آن مومشک از فرناف آهو هم نداشت ای کمان ابرو به احوال شهیدی رحم کن کو نشانی از خدنگ تو به پهلو هم نداشت جستجو کردیم اطراف چمن را همچو آب بوستان سروی به مانند قد او هم نداشت دوش می زد در چمن سنبل ز رنگ خویش لاف خوب دیدم پیش گیسوی کسی بوهم نداشت ماه با حسنش همی زد دوش لاف همسری با رخ او چون مقابل کردمش رو هم نداشت بهلۀ او با زبان حال گوید این سخن نازکیها میان یا را مو هم نداشت از غمش دیوانه گشتم کرد از بندم رها گردن ما لایق زنجیر گیسو هم نداشت باز این قلب حزینم را قتیل آن مه شکست آخر این آیینۀ ماباب زانو هم نداشت مستغنی : عبدالعلی خان بن ملا رمضان خان بن ملا قضا , بن ملا رسول داد هوتک , در سال ۱۲۹۲ هق در بالا حصار کابل متولد شد . وی از پدر خود منطق , فلسفۀ قدیم , فقه , تفسیر احادیث علم کلام و علوم ادبی را فرا گرفت . وی در هر دو زبان فارسی و پشتو شاعر مقتدری بود. مستغنی در آخر در انجمن ادبی کابل به حیث عضو بود تا اینکه در سال ۱۳۰۲ هق در کابل فوت شده در شهدای صالحین مدفون گردید. مستغنی دیوان ضخیمی دارد که چاپ نشد . این غز او جهت نمونه ثبت شد: بهار شد که دهد نرگست به چنگ پیاله دگر چو لاله دهد از میان سنگ پیاله چمن بهشت شود دور می حلال زه زاهد کنون نه عار بود می کشی نه ننگ پیاله بهار شد که دگر غنچه را گره بگشاید بهار گشت که ل را زند به رنگ پیاله هوای ابر فرو شویدت غبار ر خاطر دلت چو آیینه صافی کند ز رنگ پیاله چو سبحه بسکه به سر گشتگی فتاد ز دستم شد از تسلسل دور میم به تنگ پیاله ز شور نشئه مستی رود بهکوه همیشهکشید بسکه ز داغ جنون پلنگ پیاله در این بهار رود هر یکی ز خویش به رنگی دل شکسته کنده ناله و ترنگ پیاله ز کیف و نشئه اوهام سر خوشند خلایق کشیده دست به سر هر یکی ز بنگ پیاله کنون چو محفل دیوانگان مجلس طفلان یکی ز دست و دگر می کشد به چنگ پیاله نشد به قطره چو مستغنیم خمار تسلی کشد ز کاسۀ گردابم این نهنگ پیاله محمود طرزی : سر آمد نویسندگان نیمۀ اول قرن چهاردهم افغانستان است که شهرت آفاقی دارد . طرزی ابن غلام محمد خان طرزی بوده در سال ۱۲۸۵ هق در غزنی تولد یافت . در سال ۱۳۵۳ هق در شهر استانبول دار فانی را وداع گفت محمود طرزی بانی نهضت ادبی و آرودنه شعور ملیت ووطنیت و مایه افتخار ترقی خواهان این کشور است . عبدالرسول خان رسول: عبد الرسول خان بن سردار عبدالله خان بن سردار سلطان احمد خان در حدود سال ۱۳۱۸ هق متولد گردید. هنگامی که عبدالرحمن خان به تخت نشست , خانواده رسول را به ایران تیعید کرد که رسول به هر سه زبان یعنی فارسی , پشتو و اردو قدرت کامل داشته و می توانست شعر بگوید وی در شعر فارسی طبع عالی و قریحۀ خوبی داشت . کلیات آثارش نزد بازماندگانش موجود می باشد . وی در سال دوم پادشاهی امیر حبیب الله خان به وطن مراجعت کرد و به امور سمی دولت اشتغال داشت تا اینکه در سال ۱۳۵۳ هق در هند وفات یافت . این غزل از اوست: تا ز روی شاهد گل پرده بر دارد بهار از زمین تا آسمان چشم تر دارد بهار از جگر تا دیدۀ بلبل فقط یک مجمر است لوحۀ ارژنگ حسن شعله ور دارد بهار فرصت عمر است کوته دامن گلزار تنگخرمن سال نو اندر پشت سر دارد بهار خاک شو تا غوطه در حسن گلستانت دهند خاکساران را همیشه گل ثمر دارد بهار سوخت غمهای خزان بر آتش رخسار گل ز آتش غم آتش سوزنده تر دارد بهار تا بهار حسن جانان دیده در سود است غرق داغ حسرت در دل و دوران سر دارد بهار شهیر فریاد بلبل شعله روی گل است مجمر رخساره های پر شرر دارد بهار رعد و برق ابر پیش عارض دلسوز یار نعره از سوز دل و دود جگر دارد بهار موج گ در خامه ام جریان سیل آتش استای رسولا در دلم رنگ دگر دارد بهار ادیب فراهی : محمد یعقوب بن ملا محمد خان فراهی در سال ۱۲۸۴ تولد یافته است , مبادی علوم را در فراه آموخته باری به هرات رفت ولی چندین بعد مراجعت کرد .سردار نصر الله خان او را به کابل خواسته در محافل ادبی خود موقع داد . فراهی نویسنده و شاعر بزرگ بود آثار زیاد به قید تحریر اورده است . از جمله آثارش رهنمای فراه تذکرۀ آتش فشان گنج شهیدان و دیدۀ یعقوب می باشد که نسخ قلمی ان نزد اشخاص موجود است . در شعر مقتدر بود وفاتش در سال ۱۳۵۴ هق واقع شده این چند بیت از قصیده اوست در فتح کابل : شکر الله ملک را الطاف سبحانی گرفت از یمن یعنی جنوب انفاس رحمانی گرفت آمد از فضل خدا در نهر شاهی آب ریخت باز احمد شاه ثانی تخت درانی گرفت شکر لله کز عنایات خداوند جهان شاه نادر خان غازی ملک اسلامی گرفت تازه شد جان های ملت از بهار بخت شاه در دماغ جمله ملت شنئه خانی گرفت بود با بختش سعادت کز یمین از یسار شیوه تبریک را رومی و برتانی گرفت بر جهان تابید نور دولتش خورشید وار کار این کشور ز ظلمت طرز ز نورانی گرفت چون به هر دل بود بر جا این نشست خسروی زین بشارت ملک و ملت خط عرفانی گرفت مهجور کابلی: عبدالستار مهجور در سال ۱۲۶۲ هق در کابل تولد یافت. در کابل صرف و نحو را فرا گرفته , قرآن کریم را حفظ کرد , بعد به هند مسافرت کرد . در دهلی و بمبئی علوم فقه و اصو , حکمت منطق و فلسفه را آموخته و به وطن مراجعت کرد و علوم ادبی را نیز اموخت و در شعر چنان شهرت حاص کرد که سایر جنبه هاس علمی او را تحت الشعاع قرار داد . آثار منظوم و مثنوری ب یاد گار گذاشت که از جملۀ کتب ذیل است : کلیات اشعار , « مصباح المنیر» « سیاحت الهند» « منتخبت یوسف زلیخا» « بزم وثال» « بلوای بخار» « گلشن خیال » « مکتب عشق « « ستاره اقبال» « رساله مزارات » « شمس الایمان « مخمس بر کریمای سعدی » مجلس آرا » مهجور در سال ۱۳۴۵ هق نابینا گردید در سال ۱۳۵۶ هق وفات یافت این غزل از اشعار اوست : مرا امشب از صهبای محنت هوش می آید به گوشم هز مان آواز نوشا نوش می آید ز بس کفران نعمت میکند هر کس نمی داندکه رزق عالمی ز افلاک بی سر پوش می آید ز بس مستانه افتاده است موج جلوه اش چون گل به چشم قامت رعنای او گلپوش می آید کلام هر کسی پست و بلندی دارد از فطرت چو ناله هر قدر بالا رود تا گوش می آید به یاد آن بت لیل فریب خویش حیرانم که طرح خرامش خون دل در جوش می آید به همت برده ام ربط سخن از همنگان امروز لباس نظم من زان رو چو مخمل پوش می آید به یاد چشم مستش مانده ام مهجور در حیرت که از خلوتسرا در گلشن اغوش می آید سردار عبدالرحمن خان : سردار عبدالرحمن بن سر دار عبدالوهاب خان , تولدش در سال ۱۲۴۹ شمسی هجری مطابق ( ۱۲۸۹ قمری) در فرا صورت گرفته بنابر ایجابات سیاسی با فامیل خود به طرف ایران و بعدا هند رفته و تحصیلات خود را در انجا بلاد به اکمال رساند و زبان انگلیسی وارد را فرا گرفته در سال دوم سلطنت امیر حبیب لله خان به وطن مراجعه کرد و به وطایف رسمی اشتغال می نمود . در سال ۱۳۱۳ شمسی ( ۱۳۵۳ ق) در فرا فوت نمود . وی شاعر خوش قریحه ای بوده آثار منثور و منظوم زیادی دارد گر چه مجموعه آثارش در انقلاب ۱۳۰۷ شمسی از بین رفت با آن همه اشعار پراکنده اش فصل ربیع باز جهان بستان این غزل از اوست: مقدم فصل ربیع باز جهان بستان کرد زاغ را از گل از لاله نگارستان کرد بسکه گل جوش برآورده ز اطلال و دمن فرق شحرا و دمن هیچ کسی نتوان کرد بسکه گل جوش بر آورده ز اطلال و دمن فرق صحرا و دمن هیچ کسی نتوان کرد گشته از نگهت گل بسکه هوا غالیه دار هر نسیمی که وزد گویی عبیر افشان کرد بلبلان از مستی همه « لاتقنطو» خوانهر که او بی می و معشوق بود عصیان کرد فاخته نیز به یاد قد دلجویی نگار بر سر سرو به صد سوز جگر افغان کرد جمله مخلوق به طرز دگر ووضع دگر بهر شکرانۀ حق زمزمه و الحان کرد شاعران نیز پی وصف چنین موسم خوش هر یکی نظم سخن همچو گهر غلطان کرد ولی آن شاعر شیرین سخن نادره گو گفته شعری که سرد گر به زرش افشان کرد گویمت فرد اول تا بشود معلولیت کان سخنوربه چه اسلوب خوشی عنوان کرد « موج گل از سر دیوار چمن سد لبریز کشتی باده ببیارید که گل طوفان کرد: قاری : عبدالله خان ملک الشعرت ع متخلص به قاری بن حافظ قطب الدین در سال ۱۲۸۸ قمری ( ۱۲۴۸ شمسس) در کابل متولد شد . تعلیمات خود را بیشتر از حافظ محمد غوث و حافظ محمد عظیم جد وعم خود فرا گرفته و قرآن عظیم را حفظ کرد از علم فقه تفسیر , حدیث , تجوید , اصول , صرف , نحو , منطق , فلسفه , معانی , بیان , بدیع , عروض , قافیه نقد الشعر و سایر علوم ادبی بهر مند بود در تاریخ ادبیات مخصوصا در سبک هندی و احوال شعرای آن خوض عمیق داشته تذکرۀ موجزی نیز در آن باره نگاشته است تاپایان زندگی به امور رسمی اشتغال داشت . در سال ۱۳۱۴ به لقب ملک الشعرا مفتخر گردید: قاری در نثر و نظم و ترجمۀ کتب قدرت بسزای آثار بر گزید گذشته است در شعر پیر سبک هندی است . دیوان غزلیات او باری در سال ۱۳۰۲ به طبع رسی کلیاتی نیز دارد وفاتش در سال ۱۳۲۲ شمسی (۱۳۶۲ ق) واقع شد این غزل او ثبت گردید: به داغ لاله رخان جان بیقرارم سوخت (۱) فغان در این گل آتش که مشت خارم سوخت به زیر خاک چنان زار و بیکس افتادم که داغ گشت دل شمع و بر مزارم سوخت به باغ رفتم و گردید لاله داغ دلم فغان که بی گل رو تو نوبهارم سوخت نظر ز روی عرقنا کت آب می دادمنگاه گرم تو ناگاه جسم زارم سوخت به غیر داغ مجویید حاصلی از منچو نخل شلعه در این باغ برگ و بارم سوخت به هر نهال که بینید حاصلی دارد در این حدیقه تهی دستی چنارم سوخت چرا از حرف خنک بس نمی کنی ناصح دگر دماغ شنیدن که من ندارم سوخت نوای سوختگان می زند به دل آتش ز سوز شعلۀ آواز خودم هزارم سوخت هوای وادی الفت سموم خیز بود نفی به سینۀ این دشت شعله بارم سوختسخن ز چهرۀ گرم که می کنی قاری که حرف سوز و گداز او شمع وارم سوخت نادم : حاجی محمد یحیی نادم , نادم ولد اخند زاده ملا سعید احمد ولد خلیفه زکریا جمشیدی در سال ۱۲۹۰ هق متولد شد . اهل بادغیسات هرات بوده و در « المار » میمنه تربیت و نشو و نما یافته است . علوم دینی و ادبی را فرا گرفته و از شعرای سر آمد زمان خودد گردید نادم در تعلیم و تربیت نوباوگان و جوانان میمنه خدمت بسزا نمود و اکنون هم محبتش در قلوب ادبای آن دیار جا دارد . نام دیوانی دارد که به طبع رسیده و هم جوایز مطبوعاتی کشور نمره گرفته است در سن ۷۹ سالگی در سال ۱۳۶۷ هق وفات یافت این غزل نمونه کلام اوست : کیم در ملک هستی مشت خاک رفته بر بادی ز یاران کسی نسازد جز فراموشی مرا یادی جنون عشق طوفان ریخت بر بنیاد آسایش به ملک عافیتت ور نه , نه مجنون بود فرهادی همه گر مرغ دل جبریل گردد کی رهد حاشا چنین کز زلف و خال افکنده دام و دانه صیادی به تعمیر دل ما غیر یاس آخر که پردازد که یابد این بنا از آفات بسکتن آبادی سیاه غم سیاهی کرد روز ای ناله شبگیری فراق افکند در دل آتشم وی اشک امدادی شهید عشق بسیار است در کوی وفا اما چو من کس نیست بسمل انتظار تیغ جلادی ز داغ ز اشک دیده کن ز اه جگرم نادم تماشای گل و آب روان و سرو آزادی نادم رستاقی : اسمش عبدالروؤف بن میرزا محمد عمر در سال ۱۲۶۲ تولد یافته برای تحصیل عازم بخارا شد پس از فراغ از تحثیل در سال ۱۳۰۹ به وطن مراجعه نمود در منطق حکمت اول فقه ادبیات تاریخ و تصوف دست توانایی داشت چندی منصب قضا نیز داشته است در سال ۱۳۵۷ ه قداعی اجل را لبیک گفت این چند بیت از او ست: فرد: بر زمین زد همچو اشکم چرخ و تو بر داشتی آسمان ریزد چو شبنم زود گیرد آفتاب وله : هر که آمد جهان نقش ندامت دارد لیک چون نادم ما نیست پشیمان هر گز بیگی : اسمش شاه عبدالله بن میر محمد سید خان بدخشی است . در سال ۱۳۳۰ هق در « جرم » بدخسان متولد شده بعد از تحصیلات ابتدایی در مکتب لیلیه غازی داخل و به تحصیل ادامه داد . شاه عبدالله در سال ۱۳۴۸ هق به امور رسمی داخل شد تا اخر به وطایف رسمی مشغول بود در شعر « بیگی » تخلص می کرد آثار زیادی دارد در سال ۱۳۶۷ هق به مرض سل فوت شد این غزل نمونۀ کلام اوست : غمت سر آمد آلام دلفگاری من خیالت آینه پرداز بیقراری من لب تو چون ر قییبان شد آشنای سخن رسید تا به اثر یا فغان و زرای من رسید جان به لب از ذوق لعل خاموشش به پیش او که برد عرض جان سپاری من وفا پرستی عشاق را فسانه شمرد به پاسدار جفای تو پایداری من رسید دور ظهور خط جهانگیرش رمید از قفس تن دل شکاری من بلبل: اسمش سید کاظم و ابن شاه بقا می باشد در سال ۱۳۱۱ هق در سنگلاخ متولد و با خانواده خود در صغر سن به کابل آمد دینی را آموخت و برای اکمال تحصیل به ایران رفت . پس از تکمیل تحصیلات در زمان سلطنت امیر حبیب الله خان به وطن مراجعه و به شغل تدریس پرداخت . در علوم ادبی نیز دسترس کاملی داشت و در شعر طبع روان داشت . دیوانی دارد که در حدود بیست هزار بیت را حاوی بوده و نسخه قلمی آن نزد بازماندگانش موجود می باشد . وفتش در سال ۱۳۶۴ هق در کابل واقع شده است . این چن بیت از یک غزل چهارده بیتی او انتخاب شد: تو ای سرو سهی قامت که از نسرین بدن داری ز گل نازکتری یا رب که از گل پیرهن داری نسیم صبح صادق را اسیر زلف خود کردیمگر در خطۀ مو نافۀ مشک ختن داری عجب بدر شب قدری که از انظار پنهانی گهی در دیده میگردی گهی در دل وطن داری بهار است و به گلشن بلبل و گل انجمن دارند قدم کن رنجه گر میل تماشای چمن داری به هر جشنی که بنشینی قیامت ها بپا سازی به هر قرنی که بر خیزی دو صد ویس قرن داری شب با غمزۀ بدمست شوخ فنته ای گفتا مگر ای شوخ شهر آشوب قصد جان من داری به صد ناز و ادا شوخی نمود و گفت ای بلبل مهیا تخته و تابوت و کافور و کفتن داری نسیم : اسمش حفیظ الله تخلص به نسیم از اولادۀ سردار شیر علی خان می باشد .. در شعر مهارت داشت و در سال ۱۳۶۶ هق قمستی از غزلیات خود را به دو مخمس دو رباعی و یک فرد در مجموعه نگاشته به یکی از دوستان خود اهدا کرده که موجود است تاریخ وفاتش معلوم نشد تخمین در حدود ده سال قبل واقع شده این غزل از اوست: دام زلف از خال مشکین بهر صیدم دانه ریخت جادوی جشم تو آب روی این بتخانه ریخت ما مریدان در طریقت پیرو و پیر خودیم شیخ ما زنار بست و سبحۀ صد دانه ریخت کوکب بر گشته بختم منجم کی شناخت خاک بر فوق همایم جغد هر ویرانه ریخت هستی موهومی ما از عدم سوی وجود اندرین دیر فنا از بهر آب و دانه ریخت قامت خم گشتۀ پیران به چشم کم مبین بر تو این گرد مذلت خواهد این کاشانه ریخت می تواند از قبلو و رد حلق ایمن شود هر که اسباب تحمل بر در میخانه ریخت عاقبت یر منزل ما تا چه خواهد شد نسیمعشق اتش زد به شمع و پر[ هر ] پروانه ریخت عیشی : مولوی عبدالله عیشی پسر ملا محمد شفیع است در حدود سال ۱۳۰۰ هجری قمری در شهر قندهار متولد گردید . در ادب فارسی و عربی دست قوی حاصل کرده در تصوف فقه و حکمت معلومات کافی داشت . وی گرچه به مشاغل ازاد اشتغال داشت لکن در سال ۱۲۹۸ به سر کتابت قنسل گری افغانی در تاشکند مقرر شده پس از مدتی آثار عیشی قرار آتی است : باقیات الصالحات یا مشاهیر اولیا ( در سال ۱۳۴۶ در لاهور طبع شده است ) دعای مستحاب که در حاوی اوراد و ادعیه می باشد ( طبع لاهور ۱۳۶۰ ) باغچه عیش در موضوع انشا ( طبع هند ) تیغ برهنه نخلستان و نگارستان شیرین مجلس سفینه حکمت که طببع نشده است . وی در سال ۱۳۷۳ به طرف حج رفت و در مکه معظمه وفات یافته و در آن جا مدفون گردی این چند بیت او از مقدمه کتاب دعای مستجابش نقل شد : ای صفات عقل کل را از بیان انداخت وصف ذاتت نطق ما را از زبان انداخت کنه ذاتت فکر ها را دیده ها بر دوخته طایر و هم خرد از آشیان انداخته نقش بند خلقتت از آدم خاکی نژاد عاقبت صد شورش اندر قدسیان انداخته پر تو حسن جمالت جان عالم سوخته شعله انوار جالت در جهان انداخته گوهری : سید صدیق خان بن سید عثمان خان در سال ۱۳۰۴ هجری قمری در بلخ متولد گردید عبدالرحمن خان فامیل گوهری را به کابل خواست که در چهاردهی مدتی افمت نمودند اما در سال ۱۳۲۳ به امر امیر حبیب الله خان باز به طرف بلخ رفتند . گوهری مدتی در مزار شریف به تحصیل مزید پرداخت و در طب فلسفه حکمت و علوم ادبی لیاقت خوبی حاصل کرد . گر چه اکثر اشعارش از بین رفته معذالک دیوانی ا او مانده که در حدود هشت هزار بیت را شامل است و آقای « خسته » آن را تدوین و تردیف کرده است گوهری در زبان فارسی , عربی و ترکی چه نظم و چه نثر توانا بود در سال ۱۳۷۳ هجری قمری به حج رفته و در مکه فوت شد این غزل از اوست: باز دل یا رب ز شوق کیست در تاب و تب است نالۀ سنتور او آواز یارب یارب است طالع ما از چه رو چون زلف جانان شد سیاه روز عمر ما سراسر از ازل گویا شب است عمر ها را در پی گوهر به سر آورده ایم انچه در عالم اگر نایاب شد آن مطلب است طبع مردم از طلوع صبح روشن می شود روشنی طبع من از خنده زیر لب است سیب و آبی شد مقوی دل آزادگان نوشداروی دل عشاق سیب غبغب است ترک دنیا کار هر دون و لوند ولاده نیست گر بدانی مذهب عشاق دیگر مذهب است گوهری را سازشی با مردمان نیک و بد از کمال بردباری وسعتی در مشرب است نا گفته نگذاریم که در قرن سیزده و مخصوصا قرن چهارده در ادبیات افغانستان بیش از ۶۰ نفر شعرای دیگر نیز موجود بوده اند که ما بنابر قلت آثار ایشان و یا عدم معلومات کافی در شرح احوال انها از ذکر ایشان صرف نظر کردیم .