130

در فراق وطن

از کتاب: مجموعه کتابهایم

 پیشگفتار:


عزیزان خواننده: شما در این رمان  به مطالعه زندگی پُر ماجرای رحیم خان و خانواده اش دعوت می کنم اینکه چگونه مهاجر و دربدر شدند.


در این جزوه کوچک گوشهٔ از هزاران درد و رنج زنان و دختران افغان زمین را که تعدادی از مردان سیه دل بر آنها روا داشته اند تحریر نموده ام. 


از بی مهری و تبعیض جنسیتی آنها در خانواده و پیامدهای شوم آن را نگاشته ام.


شما خواهی خواند زندگی راحت مردم قبل از انقلاب هفتم و ثور چطور نابود و بد بختی های بی حد دامن گیر شان می گردد. از مهاجرت های اجباری و ترک مادر وطن و رنج های بیکران آن. همچنان زندگی پُر ماجرای رحیم خان که  با خانم جوان و طفلک های قد و نیم قد خویش چطور بعد از اعلام  فرامین دولت وقت علیه فئودال ها و تقسیم اراضی باعث می شود که با خانواده اش  دزدانه و مخفیانه فرار را بر قرار ترجیح داده ، بعد از طی و طریق از دشت های سوزان خود را به کشور ایران می رسانند، خان به امید روزی که دو باره به وطن عودت کند، در آنجا مشکلات زیادی را متحمل می شود.


رحیم خان که هر لحظه منتظر بهتر شدن اوضاع  وطن است و دقیقه شماری می کند که چه وقت دوباره به وطن رفته و با پر و بال آزاد مانند سابق زندگی شاهانه را از سر گیرد. اما با تأسف اوضاع میهن  روز به روز بدتر می شود.


با جمعی از افغان‌ها تن به تقدیر و عنان زندگی بدست قاچاقبر سپرده از راه های صعب العبور از کوه پایه ها و دره ها کشور ایران را ترک و  به کشور ترکیه می روند. از آنجا دل به دریا زده با هزاران زحمت خود را به کشور سوم می رسانند.


در کشور آلمان رحیم خان متوجه تفاوت ها فرهنگی می شود، این تفاوت روز به روز او را  تحت فشار قرار می دهد. فرزندان همه حرف ناشنو شده هر کدام مصروف خود می شوند.


رحیم خان شب و روز از اطلاعات جمعی بر بادی و نابودی میهن عزیز ما را می شنود و سر در گریبان غم نهاده و در فراق وطن اشک می ریزد. تا اینکه جان به جان آفرین می دهد.


خانمش عایشه بنا بر وصیت رحیم خان که گفته بود؛ مشتی از خاک وطن را آورده بر تربت اش بریزد. عایشه تصمیم می گیرد که به زادگاه و کشور سفر کند.


او که بعد از سال های مدید به کشور آبایی خود می رود. خیلی هیجان زده و متعجب است.


با دریغ و درد او هر روز شاهد کشته شدن  تعدادی مردمان مظلوم وطن می باشد. او به چشم می بیند و از پرده تلویزیون تماشا می کند که کودکان ، جوانان ، زنان و مردان به ناحق در خون می تپند.


هر روز تعدادی از باشندگان شهر کابل در جاده های مزدحم شهر کابل  توسط شخص انتحار کننده از بین می روند و روز به روز بر تعداد مجروحین و معیوبین افزوده می شود.


عایشه در یکی از نیمه شب ها شاهد انفجار موتر بم و کشته شدن آشنایان و دوستان خود می باشد. وحشت ، ترس و هراس سراپای عایشه را در بر می گیرد.


او با اشک های جاری قصه می کرد: به تاریخ ۱۶/ اسد / ۱۳۹۴ در یک نیمه شب موتر بزرگی مملو از بم در مارکیت شاه شهید انفجار کرد و تمام شهر کابل را لرزاند. در آن نیمه شب سیاه و تاریک مردم مظلوم ناحیه هشتم شهر کابل در خواب شیرین بودند که صدای وحشت زا سکوت شب را شکست  در ادامه مطالعه فرمائید … .