32

السادس منهم(الملک عزالدین)محمد شیران خلج

از کتاب: طبقات ناصری (جلد ۱/۲) ، فصل طبقه ۲۰ ، بخش سلاطین هند
01 January 1280

چنین روایت کرده اند: که محمد شیران و احمد شیران(۷)دوبرادر بودند از امرا خلج د رخدمت محمد بختیار و چون محمد بختیار(۸)بطرف جبال کامرود و تبت لشکر کشید محمد شیران(۹)را با برادر و فوجی از لشکر بطرف بکهنوتیب و جاجنگر فرستاده بود چون خبر آن حوادث بدیشان رسید از آن سرف مراجعت کردند و بطرف دیوکوت باز آمدند و شرط عزابجای آوردند و از آنجا بطرف نارکوتی رفت که اقطاع علی مردان بود و علی مردان را بگرفت و بانتقام انحرکت که کرده بود قید کرد و بکوتوال آنموضع سپپردکه نام او بابا کوتوال صفاهائنی بود،و بطرف دیوکوت باز آمد و امرا را جمع کرد و این محمد شیران(۹)مردی بغایت جلد و نیکواخلاق بود. وقتی مکه محمد بختیار شهرنودیه(۱۰)را نهب کرد ورای لکهمنیه(۱۱) را نهب گردانید(۱۲)


اصل:و بی باک(۲۹کذا در اصل . پ:بارکوتی.مط:دیارکونی.راورتی:دربرخی ا زنسخ قدیم تارلکوئی آمده. در زبده التواریخ تارنکوی است. در بعضی نشخ این کتابکنارکوتی،دیارکوفی،بارکوئی هم آمده.ایلیوت در تاریخ هند(ج ۲ ص ۳۱۴)کونی و نارکوتی می آورد(۳)اصل:وجادر ازوی(۴)مط:وحوادث(۵)مط:اثنین.(۶)مط:شیران لخلجی بلکهنوتی.راورتی:ملک عزالدین محمد بن شیران یا شروان خلجی بکهنوتی(۷)مط:محمد شیران و احمد ایران.راورتی:مانندمتن.(۸)اصل:وقتیکه بطرف جبال(۹)اصل:محمد شروان(۱۰)اصل:نودنه(۱۱)لکهمیه در اصل(۱۲)مط:رای لکهمن را منهزم گردانید.





(۴۳۳)                                                    طبقه(۲۰)                                  سلاطین هند

و حشم و پیلان او متفرق شدند و حشم اسلام در عقب غنمیت برفتند این محمد شیران(۱)مدت سه روز از لشکر غایب بود چنانچه همه امرا بجهت او دل نگران شدند بعد زا سه روز خبر آوردند:که محمد شیران(۱)(د رفلان جنگل هژده(۲)پیل یازیادت با پیل بانان گرفته است و بداشته و تنهاست(۳).سئوار نامزد کردند تمامت آن پگیلان نزد محمد بختیار آورد.

فی الجمله محمد شیران(۱)مردی جلد بود و بسامان چون علی مردان را در بند کرد و باز گشت و چون او مهتر امرا خلج بود،هنگنان او را خدمت میکردند و هر امیر بر سر اقطاع خود می بود نا علی مردان طریقی کرد و بکوتوال(۴)دست راست گرفت و از قید بیرون آمد و بحضرت دهلی رفت و از سلطان قطب الدین التماس نمود تا فایماز(۵)رومی را از او ده فرما نشد(۶)که بطرف لکهنوتی رود و بحکم فرمان المرا خلج را سکن گردانیدحسام الدین عوض خلجیب که زا دست محمد بختیار مقطع کنکوری(۷) بود قایماز رومی را استقبال کرد و با او بطرف دیو کوت رفت به شارات قایماز رومی بازگشت محمد شیران و دیگر امرا خلج جمع شدند و قصد دیو کوت کردند و قایماز رومی از اثنا راه بازگشت و با (امرا)خلج او را مصاف شد،محمد شیران و امرا خلج منهزم گشتند (وبعد از ان)بطرف مکشیده و سنطوس(۸)ایشان را با هم مخالفتی افتاد محمد شیران شهادت یافت و تربت اوو همانجاستفرحمه الله.


اصل:شروان(۲) اصل ومط:هژده(۲)اصل: وشهامت سوار(۴۹مط: وباکوتوال.کوت وال کلمه پشتو است مرکب از کگوت یعنی قلعه ووال که ادات تصاحب و نسبت است که جمعا حصار دار و قلعه بیگی معنی میدهد این کلمه از دوره غزنویان رایج بود که بیهقی نیز می نویسد برخی از نویسندگان آنرا ترکی تصور کرده اند که صحتی ندارد چه اکنون در گشتو زنده است(۵)مط و راورتی:قایعار.اصل:قایعان.پ:تافاز و قایماز.یکی از نسخ:قانماز(۶)مط و پ:شود.( ۷)کذا در اصل و پ.متن رواتی:گنگوری.حاشیه راورتی:گسگوری،کسکوری،کنکتوری ،کنکوری،طبقات امکبری:کلوئی،کلواین.مط:کنکتوری،کنکوری پ:کنکوری.(۸)اصل وراورتی  مانند متن مط:مکیده یا سکننده و سنطوس.پ:مکیده و مقطوس.راورتی گوید که در اکثر نسخ ضقه و قدیم مانند متن است اما در بعضیکسنتوس،مکیده،سکنده سطوس.طبقات اکبری تنها سطنطوس.صورت صحیحح این کلمات مسبده و سنتوس است که در جنوب غربی دیکوکوت د ردیناج پور بودند و اکنون سنقوش را ماهی گنج گویند برکنار غربی دریای اثرای و در کتابی که هنتر در اوضاع بنگال نوشته نام پرگنه های سمیده و سنتوش در ضلع دیناج پور آمده است.









(۴۳۴)                                                    طبقه(۲۰)                                  سلاطین هند

السابع الملک علاءالدین علی مردان الخلجی(۱)

علی مردان خلجی بغایت جلد و دلیر و بیباک بود چون از قید نارکوتی خلاص یافت بخدمت سلطان قطب الدین آمد و با سلطان قطب الدین آمد و با سلطان قطب الدین بطرف غزنین رفت و بدست ترکان غزنین گرفتار شد در ثغر راوی چنین روایت کرد(۲)که روزی در شکارگاه با سلطان تاج الدین یلدوز(بود)با یکی از امرا خلج که او را سالار طفر گفتندی گفت:که چه میگوئی که اگر بیک تیر این تاج الدین یلدوز را هلاک کنم در ین شکار گاه و ترا پادشاه گردانم ظفر خلج مردی عاقل بود او را زا ان منع کرد.چون ازنجا بازگشت او را در سر اسپ داد روان کرد و چون بهندوستان با زآمد بخدمت سلطان قطب الدین پیوست و تشریف و نواخت یافت وممالک لکهنوتی بدمفوض شد و بطرف لکهنوتی رفت.چون از آب کوس(۳)بگذشت حسام الدین عوض خلجی از دیو کوت استقبال نمود و بدیو کوت آمد و با مارت نیشت و جمله ممالک لکهنوتی ضبط کرد و چون سلطان قطب الدین برحمت حق پیوست علی مردان چتر برگفت و خطبه باسم خود کرد واو را سلطان علاالدین لقب شد واو مرد خونریز و قتال بود وباطراف لشکرها فرستاد و بیشتر امرا خلج را شهید کرد ورایان اطراف از وی انمدیشه مند شدند و اموال و خراج به وی فرستادند ومثال اطراف ممالک هندوستان دادن گرفت و تصلف بی طایل بر زبان او رفتن گرفت برسرجمع و بارگاه حدیث ملک خراسان و غزنین وغور میگفت(۴)و ترهات و بی فایده برزبان او جاری شد ی تا بحدی که ازوی مثال غزنین (۵)و خراسان و عراق التماس نمودندی فرمان دادی. چنین روایت کردند:که بازرگانی در ان ولایت تنگدست شد ومال از وی  تلف گشتمردان احسانی التماس نمود فرمود:که آنمرد از کجاست؟گفتند:از صفاهان.فرمان داد:تامثال ضصفاهان باقاطاع او نیسند و هیجکس را زا غایت ساسیت و بیباکی او مجال نبودی که گفتنی صفاهان در تصرف ما نیست و هر چه ازین بابت مثال دادی اگر فتندی د رتصرف ما نیست جواب دادی

(۱)راورتی:ملک علاالدین علی بن مردان خلجی(۲۹مطکگرفتار شد از قثات چنین روایت کرده اند که رواورتی:راوی چنین گفت ... راوی چنین روایت کرد(۳)کذا دراصل و مط و پ:کوسی.متن راورتی:وکونس بیضی نسخ وی:کوسفکونسی،کوسی.(۴)مط:میگفتی.(۵)اصل:مثال غزنین میگفت و خراسان.

(۴۳۵)                                                    طبقه(۲۰)                                  سلاطین هند

که خواهیم گرفت ا« بازرگانرا مثال صفاهان فرمود. آن مسکین محتاج خرقه و لقمه بود اکابر و عقلا آنجا بودند بجهت منفعت آن غریب عرضه داشتندککه مقطع صفاهان بخرج راه و استعاد حشم محتاج است تا آن شهر را ضبط کند آن شخص را بجهت مایحتاج مال خطیر فرمود حال تکبر و سیاست و همت کاذبه علی مردان تابدین اندازه بود و با این همه قتال و ظالم بود و ضعفا و رعایا جز خروج کردن بروی(۱).جماعت امرا خلج اتفاق کردند و عل یمردان را بکشتند و حسام الدین عوض را بتخت بنشاندند و مدت ملک او دوسال یا کم و بیش بود(والله اعلم).