برآمدن انجم شناس مریخی از رصد گاه

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

پیر مردی ریش او مانند برف

سالها در علم و حکمت کرد ه صرف

تیز بین مانند دانایان غرب

کسوتش چون پیر ترساین غرب

دیرسال و قامتش بال چوسرو

طلعتش تابنده چون ترکان مرو

آشنا رسم و راه هر طریق

آشکار از چشم او فکر عمیق

آدمی را دید و چون گل بر شگفت

در زبان طوسی و خیام گفت

پیکر گل آن اسیر چند و چون

از مقام تحت و فوق امد برون

خاک را پرواز بی طیاره داد

ثابتان را جوهر سیاره داد

نطق وادار کش روان چون آب جو

محو حیرت بودم از گفتار او

این همه خواب است یا افسونگری

بر لب مریخیان حرف دری(۱)


گفت: بود اندر زمان مصطفی

مردی از مریخیان با صفا

برجهان چشم جهان بین را گشاد

دل بر سیر خطه ی آدم نهاد

برگشوداندر فضاهای وجود

تا بصحرای حجاز امد فرود

انچه دید از مشرق و مغرب نوشت

نقش او رنگین تر از باغ بهشت

بوده ام من هم بایران و فرنگ

گشته ام در ملک نیل و رود گنگ

دیده ام امر یک و هم ژاپون و چین

بهر تحقیق فلزات زمین

از شب و روز زمین دارم خبر

کرده ام اندر برو بحرش سفر

پیش ماهنگامه های ادم است

گر چه او از کار ما نا محرم است


رومی

من ااز افلاکم رفیق من زخاک

سرخوش و نا خورده از رگهای تاک

مرد بی پروا و نامش زنده رود

مستی او از تماشای وجود

در تلاش جلوه های نو بنو

یک زمان مارا رفیق راه شو


حکیم مریخی

این نواح مرغدین بر خیاست

برخیا نام ابوالابای ماست

فرزمرز آن آمر کردار زشت

رفت پیش برخیا اندر بهشت

گفت : تو این جا چسان آسوده ئی

عمر ها محکوم یزدان بوده ئی

از مقام تو نکوتر عالمی است

پیش او جنت بهار یکدمی است

آن جهان از هر جهان بالاتر است

آن جهان از لامکان بالاتر است

نیست یزدان را از آن عالم خبر

من ندیدم عالمی آزاد تر

نی خدائی در نظام او دخیل

نی کتاب و نی رسول و جبرئیل

نی طوافی نی سجودی اندرو

نی دعائی نی درودی اندرو

برخیا گفت ای فسون پرداز خیز

نقش خود را اندر آن عالم بریز