مکتوب ناخوانده

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

شهر بر من تنگ شد آهنگ صحرا می کنم

روی صحرا راز اشک خویش دریا میکنم

در گلستانی که بر یاد درخت خوانم غزل

بلبلانرا بر نوای خویش شیدا می کنم

نیستم زاغ و زغن تا مایل سفلی شوم

من همای اوج قدسم میل بالا میکنم

سرو چون قد میفرازد در میان بوستان

من خیال قامت ان سرو بالا می کنم

کافرم کر التفات جان و صهبا میکنم 

قامتت سرور رخت گل زلف سنبل غنچه لب

من تماشای گل و گلشن درینجا می کنم

آه یک غم نامۀ ما را نخواندی از غرور

گر من از بهر تو صد مکتوب انشاه میکنم