32

فلسفۀ حرکت روشانی ها

از کتاب: تاریخ افغانستان در عصر گورکانیان (تیموریان) هند

چنانچه معلوم است بعد از تسلط مغول بر ملل آسیا دورۀ نوی آمد، که وقایع ناگوار و اوضاع ناهنجار عصر روحیات زنده و بیدار مردم را فشرد و یکنوع میل و خواهش معنوی بطرف انزوا و جنبۀ منفی حیات پیدا گردید، این حرکت در تمام عالم اسلام دیده شد و مخصوصا سر زمین ایران و هند محل پرورش این گونه تفکر گردید، درینجا فلسفۀ پیدایش این حرکت و مبادی آن و منابعی که ازان آب خوردن مورد بحث ما نیست فقط همین قدر بایستی  گفت که در عصر بابر از یکطرف خاندان صفوی ایران این فکررا پرورش دادند و ارباب تصوف و صوفیان اعضای رسمی دربار اکثر شاهان ایران بودند و در هند هم این گونه تفکر پرورش خوبی یافت، مردم به آن میل زیادی پیدا کردند. 

در صفحات کوهسار پښتون خوا که محل پرورش قبایل سلحشور و جنگجویی است نیز از طرف مبلغین افکار تصوف بمیان آمد و ذهنیات عامه را تحت تأثیر گرفت، چنانچه سید علی قندوزی (مشهور به پیر بابا) در اراضی سوات و باجور و تمام کوهسار پښتونخوا نفوذ و قدرت تامی یافت، و این شخص که تبعۀ زیادی داشت در سال (۹۹۱ه‍) در گذشت(۵)

چون این گونه تفکر و ذهنیت تصوف مدار امور گشت، مفکرین پښتون بخیال افتادند که بایستی ازین راه قوم  را جمع کرده و به مقاصد بزرگ استعمال کنند، و تحت رایت حرکت دینی، آنها را بر خلاف حکومت اجنبی بجنگاند(۶).

همان بود که باین فکر و عقیده یکی از نوابغ فکر و ادب و حرب پښتون  بمیان آمد و مؤسس نهضت مهم و مسلک روشانی  در کوهسار افغانستان گردید.

این شخص بایزید بن عبدالله نامداشت که طرفداران اورا (پیر روښان ) و مخالفین پیر تاریک گفته اند، پدرش اصلا قندهاری و قوما اورمړ بوده که بعد از آن درکانی کرم سکونت ورزیده است(۷) 

بایزید بهرۀ از علم داشت و از ملا سلیمان کالنجری و ملا پاینده  تحصیل علوم کرده و از یکی از خویشاوندان خود خواجه اسماعیل استفاده روحانی کرد، و در سفر های هند و ترکستان و سمرقند در فلسفۀ مذاهب مطالعاتی نمود و شخص فیلسوف و عالمی بار آمد و مسلک نوی را که در آن افکار متصوفین افراطی داخل است بمیان کشیده و بتبلیغ آن پرداخت(۸) .

مؤلف دبستان مذاهب که از (۱۰۲۰تا۱۰۸۲ه‍) حیات داشت (۹) در کتاب خود شرح مستوفائی راجع به پیر روشن نگارش داده وی از کتاب حالنامه مه بقلم خود روښان و یکی از اتباع اوست اقتباس میکند و گوید که خلف شیخ عبدالله است ، و بشیخ سراج الدین انصاری به هفت پشت میرسد که در اواخر حکومت لودی افغان در شهر جلندر پنجاب بسال (۹۳۲ه‍) متولد گشت و مادرش بنین (۱۰) بنت محمد امین نامداشت و اورا تصانیف بسیار است، از عربی و پارسی و افغانی، مقصود المومنین به عربی است، و کتاب دارد خیرالبیان نام و‌ان به چهار زبان گفته و حال نامه کتاب دارد که در آنجا احوال خود را باز گذارده.... نامه نگار از میرزا شاه محمد مخاطب بغزنین خان شنیده که گفت میا روشان در (۹۴۹ه‍) قوی شد و مذهب او روائی یافت و قبر بایزید در تپه پور است است از کوهستان افغانان(۱۱) ولی آخوند درویزه آنرا در اشنغر می پندارد.‌

بایزید مرد شاعر و ادیب و فیلسوف و زاهدی بود، که نبض ملی پښتون را می شناخت . وی بادب پشتو خدمت جاویدی کرد و سبک مشهوریکه بنام وی یاد میشود در شعر پشتو آفرید و کتاب مشهور خود خیر البیان را به چهار زبان نوشت و برای زبان پشتو رسم الخطی را وضع کرد(۱۲) بایزید دارای افکار پختۀ فلسفی بود و در عالم تصوف دست قوی داشت و بقول صمصمام الدوله کتاب خیرالبیان وی نسخه ایست منتخب از اقوال اکابر سلف بر اثبات وحدت وجود(۱۳) چون درینجا شرح ماثر فلسفی و مذهبی و مسلکی وی مورد بحث ما نیست بهمین قدر معرفی کوتاه کفایت رفت، حالا میرویم به اعمال و کارنامه های حربی و ملی وی و احفادش. 

بدانکه بایزید اساس مسلک خود را بر اصول اجتماعی و سیاسی نهاده و پیروانش از خود خزینه ئی داشتند و از اموالیکه گرد می آمد خمس آنرا در بیت المال نهادی و چون حاجت شدی بر اهل استحقاق قسمت کردی، و پیش از خروج خود در کابل نزد میرزا محمد حکیم رفت و در آنجا مسلک خود را تبلیغ کرد و بادانشمندان مناظره نمود، میرزا محمد حکیم وی را با اعزاز زیاد مرخص داشت(۱۴)، بعد ازین بایزید رسالۀ فخر الطالبین را بنام میرزا سلیمان حکمران بدخشان و صراط التوحید را بفارسی خطاب بتمام شاهان معاصر نگاشته و برای تبلیغ مسلک و مرام خویش بایشان فرستاد(۱۵) بایزید راد مرد سیاسی چ‌دانشوری بود، بعد از آنکه از راه روحانیت اغلب قبایل کوهسار پښتون را به خود جلب و پیرو ساخت بر خلاف تسلط ظالمانه مغول علنا اعلان جهاد ملی را نمود و به پیروان خود تلقین فرمود که از مغلان دوری و اجتناب جویند، بلکه آمیزش با آنها را مورد سرزنش و مقدمۀ هلاک و اضمحلال قرار داد، درین باره  نویسندۀ دبستان قصۀ شگفت انگیزی را می نویسد، که می توانیم ازان شدت مخالفت پیرو روشن را به استعمار طلبان مغول قیاس کنیم. 

بعد ازآنکه عبدالقادر کواسه بایزید به قوای شاه جهان تسلیم گردید درین حالت نویسندۀ کتاب دبستان مذاهب چنین می نگارد : 

نامه نگار از سلطان ذوالقدر که اکنون مخاطب به ذوالفقار خانست شنید که گفت چون بفرمان سعید خان بخواندن عبدالقادر رفتم یکی از افغانان پیر بعد از چشیدن حلوا بر خاست و گفت: 

ای عبدالقادر از زمان : بزرگوار تو این زمان  قدم مغول اینجا نرسیده است این مردیکه آمده می خواهد ترا بجامۀ سرخ و زرد و اطعمۀ چرب و شیرین که رغبت بدان دین اصحاب بطن و نفرت ازان آین درویشان است بفریبد، صلاح درین است که اورا بکشم تا دیگر از هراس بدانجا نیاید، اما عبدالقادر و مادرش بی بی علائی مه دختر میا جلال الدین است راضی نشدند، روزیکه عبدالقادر داخل اردوی سعید جلال الدین است  راضی شدند، روزیکه عبدالقادر  داخل اردوی سعید خان میشد از آواز نقاره و کرنای اسپ او می پرسید و از میان  بر مردم کنار میرفت، افغانی با او گفت آنچه حضرت میا روشن فرموده  است  میر فت، افغانی با او گفت آنچه حضرت میا فرموده است اسپ بجا می آورد و شما نه ، خمار این مستی خواهید کشید، عبدالقادر پرسید میان چه فرموده است؟ افغان گفت از مغلان دوری و اجتناب (۱۶)

و همچنان محمد حیات مؤرخ تصریح میکند که بایزید به پیروان خود علنا میگفت که مغولها ظالم اند و با ماظلم کنند بی نهایت ، بنا بر آن لازم است که افغانها ربقۀ اطاعت مغول را از گردن بکشند، و خود را آزاد سازند(۱۷). بایزید خودش تصریح میکند که فلسفۀ قیام وی در مقابل مغل همانا رفع رستم و‌دفع جور و ایذای آن طایفه بوده است. زیرا در حدود(۹۶۰ه‍) هنگامیکه بیرم خان از طرف همایون حکمران قندهار بود بایزید سفری بدان طرف کرد، و در آنجا که لشکریان مغول گیسوی یک بانوی افغانی را بسنگ آسیا بسته بودند، و چون سنگ آسیا میگشت این بانوی مظلوم نیز با آن دور میخورد، و بایزید چون  این منظر فجیع را دید عزم نمود تا قوم خویش را ازین مظالم جان گزای اجنبیان برهاند و حکومت ملی را اساس نهد(۱۸)

باینطور بایزید در مقابل استعمار طلبان مغول روح مخالفت و نفرت شدیدی را در پیکر قبایل افغانی دمید و اساس حکومت ملی را در کوهسار پښتونخوا که از طرف احفادش به جنگ های مردانه و مقاومت شدید اصول مذکور نگهداری گردید و افراد این خانواده در کوهسار خود مقام حکمداری و فرمانروایی را داشتند، چنانچه یکنفر نویسنده معاصر و مخالف وی اخوند درویزه باره چنین نوشته است: 

٫٫شیخ عمر خود را پادشاه افغانان تصور کرده حتی که مردم یوسفزی انقیاد بعضی اوامر دنیوی او نمود بل بدادن عشر و خراج راضی شد(۱۹).

بایزید تنها نمی خواست که کوهسار خود را از تسلط شاهان اجنبی برهاند بلکی اراده داشت که بر هند نیز تصرف جوید و در آنجا داستان شاهی افغانی را زنده سازد، ولی دل گرمی داشت و همواره برای استرداد عظمت کهن افغانی میکوشید، و در ویژه ملای معاصر و مخالفش این مردم بلند و سیاسی بایزید را در مخزن اسلام اثر پښتوی خود چنین نوشته: 

٫٫لښکر به کړم بنیاد، هندوستان به و نسیم، اوازه یې کړله گډه هر چه آس لري راځي داکبر پادشاه تنگه واړه ځمادئ (۲۰) 

یعنی : لشکر را فراهم میسازم تا هند را مسخر کنم هر کس که آسپ دارد بیاید ثروت اکبر پادشاه تمام از ماست. 

علاوه بر آن آمال بلند ملی جلال الدین پسر بایزید را آخوند دروېزه در جای دیگر چنین نوشته که وی میگفت: 

٫٫چي  پادشاه د پښتانه یم ، پښتانه راپسې ځي ، زه به ماته د اکبر دروازه کړم (۲۱)٫٫. 

تشکیلات اداری و اخذ مالیات و خراج و بودن خزائن در عصر اولاد بایزید میرساند، که این طبقه همواره در بین کوهسار پښتونخوا بحیث پادشاه و حکمران زندگانی داشتند و سکه می‌زدند(۲۲) ، نویسندۀ دبستان مذاهب نیز درین باره گوید: 

احداد مردی بود عادل و ضابط 

و حق مردم را بمردم رسانید و خمس اموال که از جهاد بهمرسیدی ، در بیت المال داشت و آنرا نیز بغازیان رسانیدی(۲۳).

از  روایات مؤرخین معاصر که در بالا گذشت بخوبی آشکار می شود که بایزید میخواست اساس  سلطنت را در بین قبایل افغانی قایم کند، و کانون دیرین مدنیت و عظمت و شاهنشاهی افغانی را در هند باز گرم سازد و باین مقصد مهم دست به قبضن شمشیر یازید (؟) و با قوای مغول اعلان جهاد داد و تمام افراد این دودمان درین مقصد خود را قربانی نمودند و سرمشق  جاویدی را به آینده گان گذاشت. بایزید در هر طرف کوهسار پښتونخوا پیروان خود را بجهاد و تبلیغ گماشت که از آن جمله ملا پایند و امته خان اکوزی و سه برادر ادیب و مؤلف و شاعر (ارزانی، ملا عمر، ملا علی محمد مخلص) و ملا دولت مهمندزی و غیره خیلی مشهورند، و بدون اولاد و احفاد وی بسی از مؤلفین و شعرای پشتو مسلک وی را تقویه و تبلیغ کرده اند، که از آن جمله دولت لوڼ (صاحب دیوان) مشهورتر است و رواج مسلک وی از سوات تا قندهار و کویته و حتی سند هم رسیده و مریدان فراوانی داشت است. 

بایزید در اوایل به پشاور و اشنغر رفت و در آنجا ملا دولت خان مهمندزی  که در آن صفحات  شهرت داشت به وی  گروید و در موضع کله ډیر سکونت گزید و دائرۀ تبلیغ خود را تا کابل پهناور ساخت و بر خلاف حکومت مغول اعلان جهاد داد، صوبه دار مغولی کابل و جلال آباد چون تحریکات وی را دید با قوای زیاد بر اشنغر تاخت و در نتیجۀ کشش و کوشش زیاد بایزید را گرفته و بکابل برد، ولی بعد از حبس کوتاهی مؤفق گردید که خود را برهاند و در ننگرهار آمده، در بین قبایل توتی اقدامات خود را ادامه داد، و مرکز خود را کوه توتی اتخاذ نمود، ازینجا بایزید بکوه تیراه رفت، و تمام افغانان آن کوهسار را پیرو خود کرد و مردم تیراهی را که با حکومت مغول رابطه داشته و بقول درویزه بواسطۀ ایشان مغول در تیراه می آمدند، نفی البلد کرد و تمام کوهسار تیراه را بتصرف خود آورد، درینوقت بایزید چندین هزار سوار و پیاده را فراهم آورد و بر وادی ننگنهار یورش برد ‌و موضع برو را بدست آورد، حکمران مغول کابل محسن خان با قوای خود در مقابل وی بر آمد، و بعد از جنگی که در صفحات ننگنهار در تور راغۀ شنوار نمودند بایزید کشته گردید و در اشنغر اورا دفن کردند(۲۴).

تاریخ کشته شدن بایزید را در حدود (۹۸۸ه‍) تخمین کرده میتوانیم، زیرا که بقول نویسندۀ دبستان در همان سالیکه اکبر مغولی بکابل رفت جلال الدین پسر بایزید مقام ریاست قبایل افغانی را داشت (۲۵)و همچنان ابوالفضل در ذیل وقایع (۹۹۴ه‍) وقتیکه مقاومت قوای ملی افغان را با قوای مغول شرح میدهد قاید قوای افغان را (جلاله) می داند۲۶ و ازین بر می آید، که باید بایزید در حدود (۹۸۸ه‍) از جهان گذشته باشد.

ولی طوریکه گریر سن تصریح میکند وفات وی در (۱۵۸۵ع=۹۹۳ه‍) است (۲۷) که این  تاریخ با متون کتب مطابقتی ندارد و قابل قبول نیست.