پارسوا - پارسواش

از کتاب: افغانستان ، فصل چهارم ، بخش سلطه بیگانه

فارسی ها

در فصل دوم موضوع مهاجرت قبایل "پارسوا" مانند "امادی" از کانون آریائی باختر مرکز آریانای قدیم بطرف غرب و استقرار آنها در جنوب خاک های مدیا گذشت ایشان به ترتیبی که در صفحات بیشتر شرح دادیم مانند مادها از ٦٥۰ ق م تا ۸5۹ ق م تقریباً دو قرن تحت سلطه و حاکمیت آشوری بودند. سپس مادها برایشان سلطنت کردند تا اینکه از تحت نفوذ آمریت آنها هم خلاص شده و به تشکیل سلطنت پرداختند و تمام خاک هائی که عبارت از ایران کنونی باشد بنام شان معروف شد. پارسوا با قبایل و عشایر مربوطۀ خود که پایان تر از ان بحث خواهیم نمود در میان عناصر بومی سیاه پوستانی که تا حال بقایای آنها در امتداد سواحل فارس موجود است و بعضی اقوام دیگر منتشر شده و قرن های طولانی بدون نام و نشان به حیات مالداری و زمین داری در قریه های خود زندگانی داشتند. همان طوریکه در مورد مادها ذکر کردیم راجع به نام و نشان و هست و بود پارسوا منابع صاف آریائی سرود های ویدی و اوستائی چیزی نگفته مجبور هستیم که به کانون سامی و کتیبه های شاهان آشوری مراجعه کنیم.

منابع آشوری که بار اول در حوالی قرن ۹ ق م ازین قوم نام میبرد ایشان را بنام "پارسوا" ذکر کرده و از خلال نگارشات کتیبه های آنها معلوم میشود که ایشان دسته دسته و عشیره عشیره بودند. اولین پادشاه اشوری که نام ایشان را میگیرد "سلما نسار" یا "شلم نصر دوم" است و میگوید که در ۸۳۳ از ۲۷ نفر سران پارسوا باج گرفت. دفعۀ دیگر در زمان تیگلت پیلسر دوم ۷۲۷ - ٧٤٥ ق م تذکاری از پارسوا بمیان آمده مشارالیه بعد از اشغال شهرهای مادی Madai (ماد) اراضی پارسوا هم اشغال کرد. سپس "اشرهادون" Esarhaddon بر پارسوا و خاک مسکونۀ شان تسلط یافت و قراریکه منابع عبرانی شهادت میدهند مشارالیه پارسیها و "دی ها" Dai یعنی داها Dahas را به Samaria "سماریا" نقل داد چون قبایل پارسوا در موقع اعتلای اشوری و در نظر پادشاهان آنها به مراتب از قبایل ماد بی اهمیت تر بود و آنقدر واجد قوا و نیرو و اهمیتی نبودند که پادشاهان مغرور آشور به مطیع ساختن سران و باج گرفتن امرای آنها فخر کنند با وجود تهاجماتی که بر خاک ایشان کردند و ۲۷ سرکردگان آنها را مطیع نمودند آنقدر زیاد در کتیبه های خود از آنها حرف نزدند و ایشان را همیشه تحت الشعاع و در ضمن شاخۀ بزرگتر و قوی تر "ماد" قرار داده اند چون مادها از نقطۀ نظر بعضی عوامل نژادی، خواص روحی و تشکیلات زندگانی و روحانی و غیره بر پارسوا برتری داشتند و قسمت های حاصل خیز و آبادتر هم نصیب آنها شده به نظر آشوری ها مادها نسبت به پارسوا مهم تر می آمدند. و به عشایر اقوام اخیر الذکر چندان اهمیتی نمیدادند. قبایل پارسوا بعد از تحمل دورۀ سلطۀ آشور، مدت دیگر مطیع اوامر شاهان ماد ماندند زیرا از زمان فراورتس (٦٣٣- ٦٥٥ ق م) دو مین پادشاه ماد که ایشان را مطیع ساخت تا اخیر دورۀ سلطنت استیاگ پارسی ها تحت سلطه و نفوذ سیاسی مادها بودند و از روی مدنیت همان نفوذ اشوری بود که چند قرن بصورت مستقیم و مدتی هم با مادها بصورت غیر مستقیم و بالواسطه آنها و زندگانی شان را زیر تاثیر گرفته بود.


هخامنشی و دیگر عشایر و قبایل پارسوا:

بیشتر ذکر کردیم که پارسوا هم عشیره عشیره و قبیله قبیله بودند و بشکل قبیلوی حیات بسر می بردند. "گزنفون" Xenophon تعداد قبایل آنها را ۱۲ و هرودت ۱۰ می نویسد که شش آن مسکون و زمین دار بودند و چهار دیگر حیات بدوی و کوچی بسر می بردند.

و قرار ذیل اند: شش قبیلۀ اولى:

۱- پاسارگاد

۲- مرفیان

۳- ماسپیان

۴- پانتالیان

۵- وروسیان

۶- گرمانیان


چهار قبیلۀ کوچی:

دائی ها Daans، مردیان Mordian، دروپیک ها Dropicans و ساکارت ها Sagartians. چون قبایل مذکور باز از حیث درجه و اهمیت بین خود فرق داشتند، مهمترین آنها سه قبیله اول الذکر پاسارگاد، مرفیان و ماسپیان بودند و در میان این ها هم قبیلۀ پاسارگاد بر دیگران برتری داشت. نا گفته نماند که "پاسارگاد" تنها اسم قبیله نى بلکه اسم اولین پایتخت آنها هم بشمار میرود که "استیفن" بیزانتی آنرا "پاسارگادی" خوانده و خیمه گاه "پارسی ها" ترجمه نموده و شکل اصلی آن شاید قراریکه "کنتوس کرتیوس" Quntus curtius میگوید پارساگادی Parsagadae بوده باشد که محل آنرا در مقام "مرغاب فارس" تعین نموده اند:

بهرحال "پاسارگاد" مهمترین قبیلۀ پارسوا است و هخامنشی عشیرۀ کوچکی ازین قبیله است که از میان آن شاهان پارس ظهور کرده اند و اصلا هخامنش هم اسم رئیسی بوده که عشیره اش هم بنام او شهرت یافته است.


وضعیت هخامنشی ها پیش از سیروس: پیشتر ذکر شد که قبایل پا رسوا مدنی تحت سلطۀ اشوری و بعد از عصر فراورتس تحت نفوذ و امریت مادها آمدند از وضعیت قبایل پارسوا درین دوره ها چنین معلوم میشود که برخلاف ماد برای احراز آزادی و تشکیل حکومت اقدامی نکرده و خصوص بعد ازینکه آمریت و اداره بدست شاهان ماد افتاد پارسیها سراسر منقاد و فرمان بردار بودند تا اینکه کوروش بواسطۀ استیاگ سلطنت ماد را برانداخته و سلسلۀ هخامنشی را بنیاد نهاد.

میگویند که قبایل پارسوا پیش ازینکه به سلطنت برسند کارهای قبیلوی خود را بصورت یک جرگه قومی و قبیلوی اداره میکردند و بعد ازینکه صاحب تشکیلات اداری شدند باز هم قوۀ اجرائیه بدست هفت نفر اعضای قبایل هفت گانه بود که پاسارگاد در میان آن ها مقام مساوی با دیگران داشت. پسان با مرور زمانه نماینده قبیله پاسارگاد در میان سائر اعضای قبایل و عشایر مقام اولیت حاصل کرد و هخامنش نام رئیس عشیرۀ کوچک پاسارگاد امتیاز سلطنت محلی را به خاندان وعشیرۀ خود مخصوص نمود رؤسای قبایل دیگر اگرچه مطیع او شدند.

باز هم دارای یکعده امتیازاتی بودند. حق مشوره در هر امری داشتند و در هر موقع نزد شاه رسیده میتوانستند راجع به شخصیت مبهم هخامنش و اینکه چطور به پایه نفوذ رسید چیزی در دست نیست. تنها میتوان گفت که قبایل متفرق و پریشان پارسوا را جمع کرده و در اصلاح روابط آنها با مادها کوشش کرد آمریتی هم که داشته کاملًاً جنبۀ محلی داشت که در یک علاقۀ بسیار خورد محدود بود چنانچه این وضعیت مدت ها بعد از هخامنش تا زمان سلطنت سیروس که اولین حله تاریخی هخامنشی است دوام نمود و چند نفر شاهان محلی تا زمان قبل از کشف کتیبۀ "نابونید" شاه بابل نام و نشان و هستوبود شان را کسی نمیشناخت و از روی "لوحه سیاه" پادشاه موصوف بنام "چشپش" و"کوراخ" و "کمبوجیه" بمیان آمدند از جملۀ همین روسای قبایل یا امرای محلی بشمار میروند که هیچ ماخذ دیگر از ایشان سراغی نمیدهد و همین اشخاص است که بعضی افسانه سرایان نظر به عدم معرفت تاریخی به شاهان کیانی نسبت داده و کارنامه های دودمان کیانی را که خانواده کاملاً علیحده و از سلالۀ پادشاهان مقتدر مرکز آریانا قدیم میباشد و من حیث زمان و مکان ما بین آنها فاصلۀ بعید است به چشپش ها یکعده امرای محلی نسبت میدهند. بهر حال از "هخامنش" رئیس قبیله که هخامنشی ها بنام او یاد میشوند تا زمان ظهور سیروس یا کوروش کبیر تاریخ هخامنشی ها چندان روشن نیست و امرای آنها سراسر جنبۀ محلی داشته و با کوروش اصل مرحلۀ تاریخی آنها شروع میشود و چون خود سیروس هم در چند سال اول سلطنت تنها شاه علاقۀ "شوش" و پسان تر شاه فارس خوانده میشد آنچه را که به دوره های پیش از او نسبت دادیم بخوبی تائید میکند.

سیروس واحفاد او: عصر تاریخی:

با استیاگ آخرین شاه ماد و افسانه هائیکه هرودوت نقل میکند دیده شد که چطور سلطنت از "ماد" به "پارسوا" منتقل شد از دختر "استیاگ" مادی و "کمبوجیه" پارسی شوهرش، پسری تولد شد موسوم به "سیروس" که خلاف آرزوی پدر کلانش استیاگ کشته نشده و در خانه "هرپاژ" کلان شد میگویند که روزی پدر کلانش او را در میان اطفال شناخته از "هرپاژ" سخت رنجید و به عنوان انتقام، فرزند او را مخفی بدست آورده و گوشت او را درضمن مهمانی به او خورانید و در آخر مجلس سر و اعضای او را به پدرش نشان داد. "هر پاژ" اگر چه بظاهر چیزی نگفت بدل کدورت زیاد نسبت به شاه ماد پیدا کرده و با سیروس که جوان شده بود بنای دوستی و مکاتبه را گذاشت و او را بجنگ شاه "ماد" تحریک کرد و از میان خود ماد ها برای او طرفدارانی پیدا کرد. و چون در ٣ ٥ ٥ سیروس با قشونی به شاه ماد حمله کرد و استیاگ غلطی دیگری نموده برای مقابلۀ سیروس قشونی بدست "هرپاژ" دادا خیرا الذکر که منتظر ورود چنین روز بود با سیروس همدست شده هر دو به اتفاق هم در ٥٥٠ ق م سلطنت مادها را برانداختند و "هرپاژ" تمام قشون ماد را به سیروس تسلیم نمود. 


سلطنت انشان با سوزیان یا شوش: واقعۀ تسلیم شدن استیاگ و کامیابی سیروس اولین و هلۀ حقیقی تاریخی هخامنشی است که وقوع آنرا کتیبۀ "نابونید" تائید میکند و از ان واضح استنباط میشود که سلطنت هخامنشی درین وقت محض یک حکومت محلی بوده و دایرۀ وسیعی نداشت زیر اسیروس در ٥٤٩ بعنوان شاه "انشان" یا "سوزیان" یاد شده و تمام منطقه حکمفرمائى او عبارت از علاقه شوش بود و بس. این وضعیت تازمان فتح اکبتانا (همدان) در ٥٥٠ دوام کرده و بعد آن سیروس در 546 "شاه پارس" خوانده شده و معلوم میشود که در عرص در عرصه سه سال دایره نفود او از سوزیان به فارس سرایت کرده است. وقایع محاربات هخامنشی ها با مادها که در بابل و لیدی بودند زیاد است. و از ان در اینجا صرف نظر میکنیم همین قدر متذکر میشویم که سیروس بر همۀ ایشان غالب شده و اراضی متعلقه شان هم به تصرف هخامنشی ها در آمد. آنگاه سیروس به طرف شرق به تهاجم خاک های آریانا متوجه شد و 5 - 6 سال از ٥٤٥ تا ٥٣٩ مصروف جنگ با قوا و نیروی ملى مملکت ما بود تا آخیر حیات خود را بر سر آن باخت چنانچه شرحش پسان می آید. حوادث اخیر سلطنت سیروس خیلی پرهنگامه و اضطراب بخش بود اگرچه موسس خاندان هخامنشی آخر در طی جنگ های کشور ما بقتل میرسد لیکن جزئیات پوره معلوم نیست که در کدام گوشه آریانا کشته شده است.

ستز یاس  Cetesias می نویسد که سیروس در جنگ "در بیک ها" که پادشاه آنها "امورایوس" نام داشت کشته شد مشارالیه شرح این حادثه را چنین مینویسد که سیروس چون با سواره نظام خود برانها حمله کرد، در بیک ها را محصور نمودند و یکی از ایشان تیری بر او افگنده و هلاکش نمود. رپسن Rapsan دربیک ها را قومی میداند که در سر حد افغانستان و هند مسکون بودند هرودت میگوید که سیروس از دست مساجت ها در شمال اکسوس کشته شد. بهر حال واقعه هر طور بوده سیروس در جنگ های اقوام سلحشور آریانا یا در علاقه سمت شرقی و یا در شمال مملکت ما بقتل رسیده است.

کمبوجیه:

بعد از قتل سیروس کمبوجیه یا کمبیز که در زمان حیات پدرهم در امور مملکت داری با او شریک بود در 529 بجای پدر نشست ولی با توصیه ها که نموده بود پسر دیگرش که از کمبوجیه خوردتر بود و باردیا نام داشت و مورخین کلاسیک او را سمرویس گویند و حکمران اراضی مفتوحه خوارزم پارتیا - کرمانیا بود کما فی السابق بجای خود نایب الحکومه ماند بزبان دیگر اگرچه شاه رسماً کمبوجیه بود اراضی مفتوحه سیروس بدست دو پسر او اداره میشد. چون این دو برادر با یکدیگر اعتماد نداشتند و از نفوذ یکدیگر می ترسیدند کمبوجیه وقتی که به مصر قشون کشی داشت از ترس اینکه مبادا بارد یا در شرق در خاک های متصرفه مذکور اعلان سلطنت کند او را مخفیانه طوری در ٥٢٦ بقتل رسانید که حتی مادر و خواهران او هم خبر نشدند و آنگاه روانه مصر گردید.

قراریکه هرودت می نویسد یکنفر مغ موسوم به گوماتا Gaumata که خیلی به باردیا شبیه بود از مصروفیت کمبوجیه به مصر و کشته شدن سری "باردیا" استفاده نموده بنام باردیا اعلان شاهی نمود. کمبوجیه از اضطراب خبر این واقعه خود کشی کرد و گومانای من چندی حکومت نکرده بود که سر او کشف شده مردم بر او شوریدند و او را هم بقتل رسانیدند.


داریوش واحفاداو:

چون قبل از داریوش از نقطه نظر اداری دولت هخامنشی اساسی نداشت و قتل باردیا و گوماتا دران هرج و مرج بیشتری تولید نموده بود مرد مان اراضی مفتوحه در هیچ نقطه ئی از سلطه و حکومت آنها خوش نبوده در صدد احراز آزادی بودند.

داریوش بعد از آرام ساختن نقاط فوق جنگ هائی با سیتی ها یا اسکائی ها هم نمود و این اقدام کار او را بطرف غرب کشال تر ساخته با یونانی ها در ولایت تراس Thrace و مقدونیه مصادف ساخت که تذکار وقایع آن خارج نگارشات ماست. داریوش به تعقیب خط حرکت سیروس بطرف شرق در آریانا فتوحات مزیدی کرد که در ذیل واقعات عصر داریوش علیحده می آید.


باقی احفاد او:

بعد از داریوش اول پسرش خشایارشا که یونانیان بنام اکزرسس یاد نموده اند در 485 ق م به سلطنت رسید و عسکر بزرگی برای جنگ یونانی ها فرستاد و پایتخت آنها را آتش زد و انتقام گیری یونانی ها در زمان اسکندر از همین جهت شروع شد بعد از خشا بار شاه اردشیر اول 41 سال سلطنت نمود درین وقت شخصی موسوم به ویست اسپه یا هشت اسپه در باختر دعوی سلطنت کرد این شخص بلاشبهه از احفاد همان دودمان نجیب باختری است که سلطنت باختر و کل آریانا قرن های متوالی ارث پدران او بود و هیچگاه در دورۀ تسلط بیگانه او و همثال او آرام ننشسته بودند ویست اسپه نه محض اعلان پادشاهی کرد بلکه قوۀ کافی هم از هموطنان خود تمرکز داده بود چنانچه اردشیر وقتی که برای مقابله او به طرف باختر آمد محار به مدت دو سال طول کشید و آخر بازیک دفعه دیگر جنگ به مفاد دشمن تمام گردید ویست اسپه کشته شد.

بعد از اردشیر اول یک پسرش بنام خشایار شا دوم مدت 45 روز و بعد از او برادرش اوکس Ochus نام به عنوان داریوش دوم در ٤٢٤ ق م و سپس اردشیر دوم و سوم و بالاخره داریوش کودو مانوس Codomannus بعنوان داریوش سوم در ٣٣٦ ق م به سلطنت رسید. 

درین وقت که جام صبر اهالی مفتوحه لبریز شد بود و شاه هم شخصی سست عنصر و بی اراده بود ضعف عمومی در ارکان دولت هخامنشی مستولی شد. با وجودیکه حکام نقاط مفتوحۀ آریانا همه از نجبای خود کشور بود باز هم در دورۀ سلطنت هیچ یک از شاهان هخامنشی نبود که میلان به سر کشی و اخراز آزادی نشان نداده باشند تا اینکه بالاخره عصر داریوش سوم فرا رسید. درین وقت حکمرانان و لابات مفتوحۀ به اندازه قوا و نفوذ پیدا کرده بودند که حکمرانی واداره در خانواده های آن ها ارثی شده بود و حکومت مرکزی هخامنشی آنقدر توانائی نداشت که ایشان را بر طرف کند پنجاب - سند کاملا از تحت سلطه بیگانه خلاص شده بود در نقاط مختلف آریانا امرا هر کدام، مخصوص "بسوس" حکمران باختر اقتدار وحیثیت بلندی پیدا کرده بود و این وضعیت حتی در خود خاک هاى مدیا وفارس در اراضى نزدیک بحیره خزر دیده میشد درین وقت واقعهٔ بزرگ دیگری در غرب یمنی در یونان نششت کرد که در نتیجۀ آن دولت هخامنشی بکلی از بین برداشته شد بعد ازینکه فیلپ در سال های ٣٣٦-٣٥٩ ق م مقدونیه را بر سایر ولایات مرکزیت داد در ۳۳۷ مجلسی از نمایندگان تمام ولایات تشکیل نموده یونانی ها را به جنگ هخامنشی و انتقام گیری از ایشان تحریک نمود. اگرچه عساکر برای تعمیل این نظریه در حیات خود فیلپ آماده شده بود لیکن مشارالیه درین ضمن بقتل رسیده و قشون یونانی به سرکردگی پسرش اسکندر داخل خاک هخامنشی شد بعد از دو سه مقابلۀ مختصر قوای هخامنشی از هم پاشیده و داریوش سوم سوی باختر فرار نمود درین وقت فرمان روایان باختری، هری، در انجیانا بهم متفق شده و جنبش بزرگ ملی سرتاسر آریانا را فرا گرفته بود داریوش در سرحدات کشور ما در هیرکانیا به این جنبش برخورده و از دست بسوس رئیس قوای ملی کشته شد بسوس پس از "دارای سوم" به باختر برگشته واعلان سلطنت نمود.