دریاب !شب در انقره
آنچنان کردی ز سوز ساز خود محشر بپا
کز نیستان دلم شد عالم دیگر بپا
نغمه ی تو ناله ی تو، سوزتر آواز تو
هر یکی در رگ رگ من کرد و صد آذربپا
سوختم از ناتوانی مشت خاکستر شدم
در نهاد من کند بنیاد سوز نغمه ات
آن قیامت ها که سازد باده در ساغر بپا
از سراپای وجودم ناله خواهد شد بلند
گر کنی آن ناله ی جانسوز را از سر بپا
این نوا امشب اگر آید به گوش آسمان
زهره شور نو کند در محفل اختر بپا
از فروغ اشک اندر گوشه ی دامان من
گشت از سوز تو چندین چرخ با اختر بپا
از سماع و سوز مولانا کسی را د نصیب
کاتش در دل بود یا باشدش خنجر بپا
سخنان مرا تو کردی نغز
تو بر آورده گل ز خار منی
در خزان دیده باغ اشعارم
باد جانبش نو بهار منی
در بهشت برادران ترک
نخل طوبای فیض بار منی
با تورفتم به کوی مولانا
خضر ره بین رهگذار منی
زین خجسته سفر به لوح خیال
تاتپد دل، تو یاد گار منی
نیستی یادگار من تنها
بلکه تذکار افتخار منی