جنت و دوزخ
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
ای باد صبا بسی غمینم
از هجر نگار نازنینم
یکسره سوی یار من کذر کن
گو قصه ء خاطر حزینم
زان دم که قرین بد گرفتم
با محنت و درد هم قرینم
با بخت مرا گمان بد بود
امروز شد ان گمان یقینم
دردا که ز صحبت مخالف
از دست برفت عقل و دینم
دیدار رقیب را ندیدی ؟
ایکاش اگر ترا نه بینم
یارب ز چه داد ساقی دهر
ز قوم بجای انکبینم
دیدار بروز گر ندیدم
ای کاش شبت بخواب بینم
چون روی بتافتم ز جنت
در دوزخم و سرای اینم
«محجوبه پر گناه و نادم
این نقش نویس بر نگینیم