شکایت هجران

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

زهجران بت مشکین کلاله

همه شب میکنم فریاد و ناله

زعشق عارض آن سرو گلرخ

بسینه داغ دارم همچ و لاله

دمیده سبزه خط بر رخ یار

تو گویی دور مه بگرفته هاله

قدت سرو و خطت ریحان رخت گل

دهانت غنچه و دندان چو ژاله

چو سایه من ز دنبالت دوانم

تو از من میرمی همچون غزاله

بهر کس داد دوران جام عشرت

مرا زاخون دل داده پیاله

دلم از غصه خون شد هفت سالست

بیا ساقی بده راح دوساله

شکایت های هجران هست باقی

اگر تحریر سازم صد رساله

ز دست خلق «محجوبه « چه نالی 

بلا را کرده چون خالق حواله