138

بمناسبت نوروز ۱۳۶۳

از کتاب: سرود خون

باد بهار میوزد از چه بخواب اندری

شاخ شکوفه بار من خود تو بهار دیگری 

آرزوی وطن تویی زینت این چمن توئی 

عزت  مرد وزن تویی از چه بخویش ننگری 

اهرمن زمنه حکم میدهدت که در مصاف

سینۀ مادر وطن با سر نیزه بردری 

دشمن بی خدا ترا جلوه دهد هزار رنگ 

تا بسپاۀ مصطفی روی به جنگ آوری 

آه اگر بحرف او تیغ کشی بروی خود

وای اگر بخانمات آتش دشمنان بری 

بریخنت ستاره اش لکۀ عار وخجلت است 

لکۀ عار را دریغ گر تو ستاره بشمری 

برسر تو کلاۀ غیر معنی سر نهادنست 

سر چه نهی بپای وی که سری وسروری

هست سزای آنجوان سر چو نهد بپای غیر 

جای بروت "لب سرین " جای کلاه چادری

سنگر دوست روبرو سنگر دشمن از قفا 

از دل خود سوال کن اهل کدام سنگری؟

سنگر دوستان بودمطلع آفتاب حق 

گر تو زدل نظر کنی گر توبغور بنگری 

خون شهید میدمد نعرۀ عشق میرسد 

هر چه بسنگ برخوری هر چه بخاک بگذری 

چشم همه براۀ تست یکدوسه گام تیزتر 

تا وطنت کند حلال بهر تو حق مادری 

گردن تو وطوق غیر ؟ خاک تو وسپاه کفر؟

ای سر من فدای تو خود بنمای داوری 

لشکر کبریا تویی دشنۀ ذوالفقار گیر 

پی سپر عمر تویی نعره برآر حیدری 

طوق وی از گلو بکش خرد کنش بزیر پا 

تا نکند بپا دگر کارگۀ ستم گری 

از یخنت ستاره اش دورفکن که بعد ازین 

بر لب خود نیاورد نام بلند اختری 

پیش سپاۀ دشمنان دست بسر پی سلام 

هست چنانکه خویش را برده بغیر بسپری

لشکر غزنه را تویی جای نشین راستین 

بت شکنا دریغ اگر دست بری به بتگری 

چکرۀ اشک آن یتیم قطرۀ خون آن شهید 

نزد خدای می کند با دو جهان برابری