لعل گوهربار

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

باز صحن باغ شد از گلشن گلزار سرخ  

چون عذار لاله رنگ دلبر عیار سرخ 

از غم لعل لبت ای خسرو شیرین سخن

میرود اشکم مدام از لعل گوهر بار سرخ

در گلستان گر خرامی با دو صد نازو ادا

از خجالت میشود گل پیش آن رخسار سرخ

شوخ من خود را عجب رشک گلستان کرده ای

چهره سرخ و کرته سرخ جامه و دستار سرخ

من ندانم از چه رو سرخ است چشم مست او 

کس ندیده اینچنین رنگ رخ بیمار سرخ

شد لبانش چون عقیق از بس که خونم می خورد

تا نه پنداری که از پان گشته لعل یار سرخ

دست خود را از حنا گر دلبران رنگین کنند

دست و پارا کرده از خون دلم دلدار سرخ

غازه ء رویم همین باشد چو «محجوبه» که کرد

رنگ زردم را فلک از دیدۀ خونبار سرخ