نگارستان چین
در خزان سال ۱۳۳۵ شاعر سفری به جمهوری خلق چین انجام داد و قصیده ای در آنجا انشاد کرده از آن فقط همین چند بیت در دست است.
ای بهارستان فطرت ای نگارستان چین
ای خزانت را هزاران باغ گل در آستین
مهوشان گلرخ خندان خاموش ترا
چین ها در هر کجا دیدم مگر چین بر جبین
طبع معنی بار من صد نقش نو بندد نگار
از نگارین لوح این گلزار مانی آفرین
تگ چشم نازنیینی گفت در گوش دلم
گل ببین در گلشن چین لیک بر گی زان مچین
آن گیاه سبز را دیدم که با وی سالها
عمر را بردم به سر گرشاد بودم گر غمین
در دیار من به سیم و زر خرندش مرد وزن
وندرین جا چون گیاه هرزه روید بر زمین
این فروزان آب در «شبخو» بود چون آینه
کز کف حوری شکسته اوفتاده بر زمین
چینیان بر دور این آئینه قابی ساختند
از گیاه سبز و گلهای بنفش و آتشین
سینه مالیده به تیغ کوهسارش اژدری
کز حوادث خم نخورده درخم و پیچ سنین
رخنه ای تفگند دروی باد های هول خیز
جنبشی تفنگند در وی سیل های سهمگین