المقتدر بالله
ابو الفضل جعفر بن احمد المعتضد بود، آن روز که مکتفی بمرد، او خورد بود، او را بیعت کردند، و درم بیعتی بداد، و بخلافت بنشست. پس اورا بنزدیک عبدالله بن المعتز بردند، و عبدالله اورا بخلافت تهنیت کرد، و از آنجا بمکه شد، و حجر الاسود را اندر زر گرفت. و چون سه سال از خلافت مقتدر بگذشت، قومی از حشم گرد آمدند، و اورا ضلع کردند. و چون دیگر کس شایستۀ خلافت نبود، هم اورا بیعت کردند و دیگر بار بنشاندند، و از پس آن بیک سال بکشتندش.
و بروزگار او الحسن بن علی بن (الحسن بن) عمر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام معروف به اطروش به طبرستان بیرون آمد و طبرستان بگرفت. که حسان بن نوح که امیر طبرستان بود بمرد. بود، و ابو العباس صعلوک بجای پسر نوح بنشسته بود. و حسن بن علی الاطروش بیرون آمد، و بساحل آبسکون حرب کردند، و ابو العباس ضعلوک را با چهار هزار مرد هزیمت کرد، و از آنجا بسالوس رفتند که ثعر دیلم است، و در آنجا هزار مرد بود از قوم ابو العباس. ایشانرا اندر حصار کردند، و از آنجا به آمل رفتند. و حسن بن القاسم العلوی داعی بدیشان پیوست، و همچنین همه طبرستان بگرفت و نایبان بنشاند، و تاوی زنده بود، طبرستان اورا بود، کس از وی نتوانست ستد. و چون او بمرد، میان فرزندانش خلاف افتاد، و بخلاف ایشان طبرستان از ایشان بستدند و چون حسن بن علی الاطروش بمرد، لیلی بن نعمان که سرهنگ حسن بود، سپاه او بگرفت و به گرگان رفت و خویشتن را المؤید لدین الله المنتصر لآل رسول الله لقب کرد، و مالی عظیم داشت و سخت سخی بود، همه مال بلشکر بخشید، و دستش تنگ شد، ناکام ببایست رفت، پس به نیشابور آمد اندر سنه ثمان و ثلثمائه، و نصر بن احمد امیر خراسان، مر حمویه بن علی را پیش او فرستاد، و بطوس بیک دیگر رسیدند و حرب کردند، و حمویه هزیمت پذیرفت و سوی مرورفت، و لیلی بر اثر او برفت و اندر شهر مروشد بر اثر او. پس حمویه و محمد بن عبدالله البلعمی و ابو جعفر صعلوک و خوارزمشاه و بکر بن محمد و سیمجور دواتدار و قراتگین و بغرا سرآن کوی بگرفت، و لیلی متجیر شد، اندر آخر کوی باغی بود، اندران باغ پنهان شد. کسان بغرا اورا بگرفتند و کس سوی حمویه فرستادند، وبفرمود تا سر او برداشتند، و بر سر نیزه کردند و بلشکر او نمودند. ایشان بترسدیند و امان خواستند، همه را امان داد، و کشتن لیلی ششم صفر بود سنه تسع و ثلثمائه.
و ماکان بن کاکی چون ازین هزیمت باز گشت بطبرستان شد، و کلاه بر سر نهاد، و خطبه بر فرزندان حسن ابن علی الاطروش کرد بگرگان و بطبرستان و ری. چون خبر به امیر سعید نصر بن احمد رسید فرمود: تا محمد بن المظفر امیر نشابورف ماکان را بخواند و دل او خوش کرد و باوی عهدیست. چون بطبرستان رسید، قصد نشابور کرد و عهد بشکست، و امیر ری صعلوک بود، و با امیر نشابور بکر بن محمد بن الیسع مطابق بود. و چون ماکان خبر مطابق بودن بشنید، نیز بیرون نیارست آمدن. و اسفار بن شیرویه و مرد آویز و شمگیر بن زیار که اندر سپاه ماکان بودند، بیرون آمدند و گرگان و طبرستان گرفتند.