32

بقيه هجو

از کتاب: ترجمه فارسى (فردوسى پر چهار مقالے) تاليف پروفيسر محمود شيرانى ، فصل دوم

اکنون ما به آن اشعار هجویه متوجه میشویم، که در تمام اسناد شامل هجو نامه اند و تمام روايات بصورت مجموعی بر آن متفق اند :

گر ایدو نکه شاهی بگیتی تر است      نگویی که این خیره گفتن چراست؟

ندیدی تو این خاطر تيز من                    نیندیشی از تیغ خونریزمن ؟

که بد دین و بدکیش خوانی مرا             منم شیر نر، میش خوانی مر

ازین ابیات ظاهر است که بر فردوسی تهمت بد دینی زده بودند و وی درین ابیات قضیه را نخستین بار با وضاحت بما بیان کرده است مگر دران ابیاتی که به امیر نصر تقدیم داشته و زیر نظر ماست مورد نهایت تعجب است ، که در آن فردوسی بچنین مطلبی نپرداخته و تنها در هجو گنجانیده است !

علت این کار نزد من اینست که اگر فردوسی هنگام نظم ابیات تقدیم کرده

به امیر نصر از موارد اتهام خود اطلاع داشتی؛ حتما برای برائت خود آنر ابیان نمودی . ولی وی چنین اطلاعی نداشت. لیکن جاعل هجو درین مورد خوش قسمت که از گفته نظامی عروضی یا تذکره نگار دیگری وجه نفرت و کشیدگی را دریافت بود و در بیت ما بعد آنرا به " بددینی و بدکیشی تعبیر کرد، اما :

مرا غمز کردند کان پر سخن             بمهر نبی و علی شد کهن

این بیت در شش شعر مضبوط نظامی عروضی نخستین بیت است و اگر خواننده گرامی تاسای بفرماید آنرا سخت بیجا خواهد یافت و این بیت بزبان حال میگوید که مازندگان هجو نامه آنرا بدون ربط اینجا قید کرده اند. از تمهید هجوتا اینجا همه ابیات خطابيه است ولی این بهت به صیغه جمع غائب است و با گذشته خود ربطی ندارد ، و با شعر آینده هم سلسله ربط آن گسیخته، و مانند خشت بدیست که اگر در هر جای دیوار استعمالشود، موزون ومناسب نمی افتد در سلسله ابیات هجوبه هم این شعر در هیچ جایی نگنجد و بنابرین باید سازندگان هجو آنرا از بین میبردند ولی از ترک قطعی آن سخن بر هوایی جعل کاری ایشان میکشید و چون در روایات قدیم جای داشت، اصلاح آن ناممکن و آوردن آن يک مجبوری تاریخی بود. 

اما بیت دیگر:

هران کس که در داش کین علیست   از و خوارتر در جهانگو ، که کیست؟

 ظاهر است که این بیت هم با سابق خود تعلقی ندارد، دربیت پیشین فردوسی خود را به محبت رسول الله (ص) و حضرت علی (رض) ملزم میداند ، ولی در بیت ما بعد که نتیجه رنگ آمیزی تشیع است ، صرف برنام مبارک حضرت علی اکتفا می شود.

۱- منم بنده هر دو تا رستخیز              اگر شه کند پیکرم ریز ریز

۲- من ا ز مهر این هردو شه نگذرم       اگر تیغ شه بگزرد بر سرم 

این هر دو بیت متحدا معنی و از یکدیگر ما خوداند ، ويقناً برای تعقیب بیت "مرا غمز کردند" ایجاد گردیده ، والزامی که بر محمود وارد کرده اند، هم رنگ مذهبی دارد و صحیح نیست، وبيت :

منم بنده اهل بیت نبی      ستاینده خاک پاى وصى

از داستان سیاوش متن شاهنامه گرفته شده که:

منم بنده اهل بیت نبی           سر افکنده بر خاکپای وصی

 مگر از دو بیت ذیل:

مراسهم دادی که در پای پیل         تنت را بسایم چو در پای نیل

( اگر در کف پای پیلم کنی              تن ناتوان هم چو نیلم کنی )

شعر ثانی در اکثر نسخ خطی هست و از تقریر سخن هم پیدا می آید که این بیت در پنجا باشد. ولی معلوم نیست که از نسخه کلکته چرا خارج کرده اند؟ از شعر نخستین پدید می آید که اصلا بعد از "منم شیر نرمیش خوانی مرا" بوده و همان سلسله خطابيه جاری مانده است .

در دیباچه بایسنغری آمده که: باری سلطان فردوسی را تهدید کرده بود ، که او را زیر پای پیل خواهد افگند ولی جای تعجب است که در دربار سلطان محمود ارباب تمام مذاهب و ملل بوده اند (حتی هنود) هم ولی فردوسی را صرف بپاداش حب رسول و آل رسول بچنین مزای مهیب ترسانیده باشد اگر ما قبول کنیم که سلطان متعصب شدیدی هم بود ، آیا وی از حب رسول و دوستی آل رسول چگونه انکار کرده میتوانست ( در حالیکه هر سنی در پنج نماز بارها اللهم صل على محمد و علی آل محمد را تکرار می نماید ) (ح) مخترعان هجو درینجا کوشش کرده اند که سلطان را با او پر مفروض او حسن مهمندی (؟) از جمله خوارج بشماردهند. ولی باید گفت که انتساب این اشعار بفردوسی باطلمست. در شیوه زبان و بیان او چنین اسلوب عجیب از کجا آمد؟ وی افکندن کسی را در پای پیل با چنین سادگی ادا میکند

و گر هیچ کژی گمانی برم            بز پر پی پیل تان بسپرم

فردوسی سادگی و برجستگی و خصوصیات شاعری خود را از دست نمیدهد ، و از تكلفات غیر ضروری نهر محترز است ( و بنابرین مجعولیت بیتهای مرا مهم ... واگر در کف ... ظاهر است و همچنین است ابیات :

نه تر سم که دارم زرو شندلی           بدل مهر آل نبي و على

اگر شاه محمود ازین بگذرد          میرا و را بیکجونه سنجد خرد

اما دوبیت :

چو بر تخت شاهی نشاند خدای          نبی و علی را بدیگر سرای

گر از مهرشان من حکایت کنم            چو محمود راصد حمایت کنم

هرد و نامربوطست. بیت ثانی از جمله شش بیت نظامی عروضی "مراغمز ..." است و در سلسه بیان آن درست بجای خود آورده شده ( ولی درینجا بیجاست) و هم حمایت و حکایت را در طرز بیان شاهنامه سراغ نداریم.

بیت دیگر:

با یمن زاده ام هم برین بگذرم             چنان دان که خاک پی حیدرم

درد یباچۀ شاهنامه آمده ، ولی در نسخ مطبوعه دیده نمیشود. گو یا مأخوذ ازين بيت نظامی گنجوی باشد:

بخوی خوش آموده شد گوهرم           برین زیستم هم برین بگذرم

اما ابیات :

جهان تا بود شهر یاران بود                     پیامم بر شهر یاران بود

که فردوسی طوسی پاک جفت            نه این نامه برنام محمود گفت

بنام نبی و علی گفته ام                         گهرهای معنی بسی سفته ام

در بیت اول نوعی از عیوب قافیه باقی مانده ( لادرصورتیکه یکی از شهریاران را به اضافت بخوانیم ! ) مصرع آخرين بيت سوم تنها برای بیت است ، که اینطور مصاريع را در صفحات قادر نامه و خالق باری توان یافت نه در کلا میکه فردوسی سروده باشد ! این مصرع در اسلوب خودنهايت شيواست ولی وقوع آن درینجا بی ربط بوده و خود گوید که از قلم فردوسی نیست ولی با زبان اسدی و نظامی نزدیکی میرساند. درین ابیات گفته شده که من شاهنامه را بنام سلطان محمود نسروده ام ، بلکه بنام نبی و علیست . ولی خود شاهنامه درین مورد بهترین قول فیصل است . اگر فردوسی خواستی که شاهنامه بنام محمود نباشد، پس از چند جاییکه مدح و نام محمود در آن آمده ، ابیات مدحیه را حذف کردی، و بجای آن بنام رسول (صلعم) و حضرت علی (رض) چند بیتی گفتی، که این کار مشکلی نبود .

از خواندن شاهنامه پدید می آید: که شاعر ما در نعت و منقبت کمتر پیچیده، گویا نسبت بتمام شاهنامه و جود اینگونه اشعار هیچ است. پس بمشکل باور کرده میتوانیم که چنین شاعری در میدان هجوگو بی آنقدر شیعی پرجوشی گردد ، که بیست گوہی بیت کامل هجو به را وقف منقبت و نعت سازد. این سخن که فردوسی شیعی یاسنی بود یا بکدام مذهب دیگر ؟ در جای دیگر این کتاب مشرو حست ، درینجا اینقدر باید گفت که اگر فرد و سی شیعی بودی که این هم امریست بسیار مشتبه) و طوریکه در هجو گنجانیده شده درین مذهب تعصبی شدید هم داشتی ، پس چرا در بارهای شاهان متعدد شیعی مذهب را گذاشته، بدر باریک پادشاه متعصب سنی (حتى بزعم جاعلا ن هجو خارجی ؟ ) آمدی؟

بمصرع "فردوسی طوسی پاک جفت توجه فرمائید آیا گوینده این شعر خود است ؟ ممکن است فردوسی عیوبی داشتی ، ولی با وثوق تا می گفته

میتوانیم ، که وی مرد خودستا نیمی نبود. شاهنامه کتاب ضخیمی است ، در آن بنگرید ، که شاعر نام خود را جز دو بار نیاورده ، آنهم در مورد ذکرد قیقی ، که از نیاوردن نام خود اشتباه روی دادی و آشکارا نبودی که کلا م دقیقی است . با فردوسی ؟ زیرا در یکی از قدیمترین نسخه باز مانده شاهنامه ۷۵۲ ق کلمه "گوینده" آمده و در حالیکه باید فردو می تصریح میکرد که: 

بفردوسی آواز دادی که می            مخور جز به آیین کاوسو . کی

یا:از فردوسی اکنون سخن یا دگیر        سخنهای شایسته دلپذیر 

پس باید گفت : که ابیات "فردوسی طوسی پاک جفت الخ " خود شهادت میدهد که گوینده آن شخصی جز فردوسیست و این بیت : 

چو فردوسی اندر زمانه نبود            بدان بد که بختش یگانه نبود

هم فراورده شخصی است جز فردوسی .

در حقیقت این شعر را فردوسی بطور دیگری سروده بود ، ولی هجو ترا شان آنرا گرفته بمطلب خود استعمال کردند . فردوسی چنین گفته بود :

سپاهی که آنرا کرانه نبود                 بدان بد که بختش یگانه نبود

(شاهنامه ج ۱ ص ۳۸ سطر ۱۳ بمبی ۱۲۷۵ ق)

از ابیات :

نکردی در این نامه من نگاه             به گفتار بد گویی گشتی ز راه

هرانکس که شعر سرا کرد پست         نگیردش گردون گردنده دست

بیت اول در شهنامه چنین است :

نه کرد اندرین داستانها نگاه                ز بدگوی و بخت بد آمد گناه

هجو تراشان درین بیت هم دست برده، آنرا حسب ضرورت ، بشكل خطا بيه در آورده اند. اما بیت دوم را در شاهنامه نیافتم .


اما دو بیت ذیل :

چو عمرم بنزدیک هشتاد شد          اميدم بيكباره بر باد شد

بسی سال اندر سرای سپنج            بسی رنج بردم بامید گنج

این هر دو شعر از خاتمه شاهنامه به هجویه آورده شده شاهنامه خطی (۷۵۲ ق) 

ز ابیات غرا، دوره سی هزار          سر آن جمله در شیوه کارزار

این بیت بشیوه آخرین سروده شده ، خود فردوسی این مطلب را چنین ادا کردی : 

بود بیت شش بار بیور هزار

جای دیگر گوید :

بشش بیور ابیاتش آمد شمار

بنگرید: مطلب همان "دوره سی هزاراست" – ۶۰ هزار است  ، ولی در طرز ادای آن چقدر فرق است ؟

در هجو نامه این ابیات را هم آورده اند :

ز شمشیر و تیر و کمان و کمند              ز گو بال و از تیغ های بلند

ز برگستوان و زخفتان و خود              ز صحرا و در یاو از خشک رود زگرگ و ز شمشیر و پیل و پلنگ         ز عفریت و از اژدها و نهنگ زنیرنگ غول و ز جادوی دیو              کزیشان بگردون رسیده غربو 

ز مردان نامی بروز مصاف                زگردان جنگی که رزم و لاف همان نامداران با جاه و آب                 چو تورو چو سلم و چو افراسیاب چو شه آفریدون و چون کی قباد            چو ضحاک بدکیش بیدین و داد این ابیات که محتویات اشعار آینده شاهنامه را فهرست میسازد ، بزبان متأخران میماند ، در شاهنامه داستان پلنگ و نهنگ نیامده و ذکر آن در فهرست ثابت میسازد، که این ابیات فهرست گونه، از قلم فردوسی نیست . بعد از این بیت : 

چو گرشاسپ و سام و نریمان گرد             جهان پهلوانان باد ستبرد

اگرچه شاهنامه از نامهای گرشاسپ و نریمان که از اجداد پهلوان مشهور رستم اند مطلع است ، ولی داستان ایشان در شاهنامه نیامده ، و شهرت این پهلوانان مرهون "گرشاسپ نامه" است. چون سهو آگر شاپ نامه اسدی را با شاهنامه آمیخته و اشتباه کرده بودند بنابران هجو تراشان هم گرشاسپ نامه را جزو شاهنامه شمرده و در بیت فوق گرشاسپ و نریمان را هم در فهرست پهلوانان شهنامه قرار دادند اگر خود فردوسی این ابیات را سرودی هراینه مرتکب چنین اشتباهی نشدی در حالیکه هجو تراشان مصرع دوم بیت را هم از شاهنامه (داستان سوسن را مشگر)

 گرفته اند:

ز جا در رسیده به هومان سپر            جهان پهلوانان با دستبرد

(ملحقاب ص ۵۷۹ نسخه ۱۲۰۵ ق)

علاوه برین ابیات ذیل را هم از شاهنامه در فهرست فوق گرفته اند: 

چو گودرز و هشتاد پور گزین             سواران میدان و شيران كين

که در شاهنامه چنین است : 

چو گودرز و هفتاد پور گزین                 سواران میدان و شيران كين

 و در مورد دیگر شاهنامه چنین :

چو گودرز و هفتاد پورگزین              همه نامداران با آفرین

که گو درز بن کشواد اصلا هشتاد فرزند داشت و در جنگ پشن و لادن هفتاد تن از انها کشته شده بودند .

چو جا ما سپ کاندر شما و سپهر           فروزنده تربد، زتا بنده مهر

و این شعر را از این بیت شاهنامه گرفته اند :

چوجا ما سپ کاند و شمار سپهر             فروزنده تر بد زناهید و مهر

( ص ۵۴۳ ج ۴ شاهنامه ۱۲۷۵ ق)

در همین فهرست نامه هجو بیتی است :

چو دا رای داراب و بهمن همان          سکندر که بدشاه شاهنشهان

 اگر این بیت از فردوسی بودی، پس وی صفات "شاه شاهنشهان" را در وصف سکندر نیاوردی .

اسکندر در آثار اسلامی محترم است ولی فردوسی درین مسئله ایرانی و دارای طرز تفکر ساسانی دوستی است.

سکندر که چراغ سلطنت ایران راگل کرده فردوسی او را بحيث يک فرد

ایران دوست نمی پسندد و اشعار ذیل دليل سخن ماست : 

۱- هیونی ز کرمان بیامد دمان          بنزدیک اسکندر بدگمان 

۲- بدانگه که اسکندر آمد زروم          با، ایران و ویران شد آن مرزوبوم   گرا و ناجوانمرد بود و درشت         که سی و شش از شهریاران بکشت لب خسرو ان پر ز نفرین اوست         همه روی گیتی پر از کین اوست 

۳- کسی نیست زین نامدار انجمن            ز فرزانه و مردم رایزن 

که نشنید کاسکندر بد نهان                  چه کرد از فرو مایگی در جهان 

۴- نخست اندر آیم زسلم مترگ               با سکندر آن کینه ور پیر گرگ 

( ص ۵۳۵ بمبی ۱۲۷۵ ق)

۵- مراو را سکندر همی پاره کرد       ز بیدا نشی کار یکباره کرد

سکندر که او خون دارا بر بخت          چنان آتش کین بما بر ببیخت

در همین فهرست نامه بیت دیگریست :

چو شاه اردشیر و چوشا پورا و         چو بهرام و نوشير وان نكو

در مصرع نخستین "او" حشویست ملیح که با روانی و شستگی زبان فردوسی ملیح نباشد .

دربیت دیگر سهو یست که خسرو پرویز راد و پادشاه پنداشته اند:

چوپرویز هرمز ، چو پورش قباد          چوخسرو که پرویز نامش نهاد

حین خواندن این بیت بفکر غلطی آن افتاده ، ولی در نسخه های مختلف عیناً چنین یافتم اگر فردوسی این بیت را گفتی هر آینه خسرو پرویز را که یک پادشاه مشهور بود، دو شخص قرار ندادی!

نزد هجو تراش گویا پرویز هرمز و خسرو پرویز دو شخص است . 

که از فردوسی چنین اشتباهی سر نزدی !

فردوسی در متن شاهنامه این بیتها دارد :

همه پهلوانان و گردنکشان           که دادم درین قصه زیشان نشان

همه مرده ده از روزگار دراز        شد از گفت من نامشان زنده باز

منم عیسی آن مردگان را کنون        روا نشان بمینو شده ر همنون

هجوسازان ازین ابیات در هجو چنین سرقه کرده اند:

 چنین نامداران و گرد نکشان          که دادم یکایک از ایشان نشان

همه مرده الخ ..............             ...................................

چوعیسی من این مردگانرا تمام        سراسر همه زنده کردم بنام 

در اشعار فردوسی این ابیات مشهور است

یکی بندگی کردم ای شهریار            که ماند ز تو در جهان یادگار 

بناهای آباد گردد خراب                   ز باران و از تابش آفتاب 

پی افگندم از نظم کاخ بلند             که از باد و باران نیاید گزند 

بر این نامه بر ، عمرها بگذرد        بخواند هران کس که دارد خرد 

هجو تراشان این ابیات را عیناً گرفته و در مصرع اخیر بیت چهارم بخواند ( همی خواند نوشته اند !

این اشعار داخل هجو را در شاهنامه نیافتم :

نه ز ینگونه دادی مرا تو نوید              نه این بودم از شاه گیتی 

امید بد اندیش کش روز نیکی مباد             سخن های نیکم بید کر د یاد 

بر پادشه پیکرم زشت کرد                 فروزنده اخگر چو انگشت کرد ساختمان زبان و تراکیب این ابیات هم بفردوسی نمی ماند ، مصرع "بد اندیش الخ ..."

نزدیک باین قول معدیست : ع : که بد مرد را روی نیکی سباد !

در بقیۀ ابيات هجویه آمده :

اگر منصفی بود از راستان                به اندیشه کردی در این داستان 

بگفتی که من در نهاد سخن                   بدا دستم از طبع ، داد سخن 

جهان از سخن کرده ام چون بهشت        ازین پیش تخم سخن کس نکشت سخن گستران بیکران بوده اند               سخنهای بی اندازه پیموده اند ولیک ارچه بودند ایشان بسی             همانا نگفته ست زینسان کسی "سخن پیمودن" چه معنی دارد؟ در شاهنامه نیامده وهم كلمه "و ليک "

را از فردوسی ندیده ام. در این ابیات سخن و سخن گستر بمعنی شعر و شاعر وای مادرا بیات ذیل می بینیم که خود فردوسی سخن را بمعنی کلام و گفتگو و افسانه تاريخ وواقعه استعمال کرده مانند:

 سخنگوی دهقان چه گوید نخست            که نام بزرگی بگیتی که جست؟ دیگر : سخنگوی دهقان چوبنهاد خوان      یکی داستان راند از هفت خوان دیگر : سخن های هرمزد چون شد به بن     یکی نو ہی افکند موبد سخن دیگر : یکی پیر بد پهلوانی سخن               بگفتار و کردار گشته کهن دیگر : پژوهندۀ روزگار نخست               گذشته سخنها همه باز جست دیگر : بگفتند پیشش یکا یک مهان           سخنهای شاهان و گشت جهان دیگر : جهاندیده و نام او بود ماخ          سخندان با برگ و با برز و شاخ دیگر : کنون داستانهای دیرینه گوی       سخنهای بهرام چوبینه گوی دیگر: الا ای سخنگوی مرد کهن          بگرد از ره آز ، و بگسل سخن دیگر: نمرده ست و هرگز نمیرد سخن       بود تا زه هر چند گردد کهن

در تمام این ابیات سخنگوی و سخندان و سخن را بمعنی شاعر و شعر توان شمرد و در برخی موارد همین معنی به تمام و کمال هم مطابق سی افتد ، ولی نزد فردوسی مفاهیم داستان گوی و مورخ واقعه و کلام داشت . واگر خواننده . گرامی این نظر ما را درست میداند ، باید ابيات داخل هجو (اگر منصفی تا ولیک) از فردوسی نباشده

بسی رنج بردم درین سال سی           عجم زنده کردم بدین پارسی

 این شعر در شاهنامههای مطبوع جز هجو جایی دیگر دیده نمیشود ، ولی در خاتمه شاهنامه اقدم خطی ۷۵۲ ق چنین است:

بسی رنج بردم درین سال سی        عجم کرم کردم بد بن پارسی

(شاید هجو تراشان ازینجا به هجو برده باشند )

در جمله شش بیت مقول نظامی عروضی آمده :

بدانش نبد شاه را دستگاه      وگرنه مرا برنشاندى بماه

در هجو نامه این بیت را هم بدان پیوسته اند:

جها ندار اگر نیستی تنگدست           مرا بر سرگـاه بـودی نشست

چو دیهیم دارش نبد در نژاد                زد يهيم داران نیاورد ياد 

چو اندر تبارش بزرگی نبود               نیا رست نام بزرگان شنود

بیت ثانی در جمله شش بیت عروضی هست که هجو سازان بیت اول را از مضمون آن بر آورده اند ، و کلام خود فردوسی نیست. حجت من در بن سخن صرف اینست که نزد فردوسی اسم فاعل ديهيم "دار" رواج نداشت. در شاهنامه کلمه ديهيم آمده و مرکب آن " ديهيم جوی " است :

گرانمایه سین دخت بنهاد روی         بدرگاه سالار ديهيم جوی 

دیگر بصندوق در مرد دیهیم جوی         دو اسپ گرانمایه بست اند روی

(ص۶۰۱)

دیگر بفرمود سالار ديهيم جوی          که ندهند آنروز چیزی بدوی

(ص ٧٠٦)

دیگر: چنین داد پاسخ که او را بگوی       نه تو شهریاری، نه دهيم جوی ! 

( ص ۱۰۸۸)

من با وجود تلاش زیاد ترکیب "دیهیم دار" را در شاهنامه نیافتم و ازینرو

نتیجه گرفتم که بیت فوق دیهیم دار از فردوسی نباشد

اگر شاه را شاه بودی پدر              بسر بر نهادی مر ا تاج زر 

و گرمادر شاه با نو بدی              مراسیم و زر تا بزا نوبدی

این هر دو بیت از واقعیت بدور اند ، پدر محمود بلا شک با د شاه (غزنه)

بود و مادرش هم بقول ، مرخان دختر رئیس زابل ! و هم ازینرو او را "محمود زابلی" می گفته اند

این شعر را هم در شاهنامه نیافتم :

کف شاه محمو د عالی تبار              نه اندر نه آسد ، سه اندر چهار

در چنین عهد بعید یکه استعمال علایم ابجدی هم در نظم رواج نداشت ، استعمال "عقد انا مل " هم دور از واقعیت بنظر می آید .

همچنین ابیات:

چو سی سال بردم به شهنامه رنج          که شاهم ببخشد بپاداش گنج 

شهی کو نترسند درويش بود                 بشهنامه او را نشايد ستود 

مورد شکاند. زیرا فردوسی کتاب خود را در هیچ موردی "شاهنامه" نگفته ، و بجای آن " دفتر پهلوی " و " نامه خسر و ان یا نامه باستان " و غیره گوید . آنچه نام کتابش به " شاهنامه " شهرت یافته یک امر اتفاقی است. زیرا پیش ا زو کم از کم دو کتاب بنام "شاهنامه" وجود داشت یکی شاهنامه البو المؤید بلخی که ذکر آن در تاریخ طبری و قابوسنامه آمده . چون کتاب فردوسی هم همین موضوع داشت ، مردم نام آنرا هم 

" شاهنامه" گفتند.

عنصری از شاهنامه یی ذکری دارد ، که مراد همین شاهنامه فردوسی نباشد : 

اگر زد جمله فرید و نگذشت بی کشتی

بشاه نامه برین حكايتست سحر


نخستین کسی که از شاهنامه فردوسی ذکری دارد ، اسدی طوسی است :

به "شهنامه" فردوسی نغزگوی جواز پیش گویندگان برد گوی:

(بيت اول چوسی سال الخ ) هم باین شعر خاتمه شاهنامه نزد یکست که:

به سی سال و پنج از سرای سپنج         بسی رنج بردم با سید گنج 

درین شکی نیست که در نظم شاهنامه تا سی و سی پنج سال صرف شده ، 

آمدن فردوسی درسنه ۳۸۸ ق به غزنین نزد سلطان محل شکست ، در حالیکه از همین بیت (چوسی سال الخ ) چنین پدید می آید ، که گویا وی مدت سی سال بامید صله سلطانی بر شاهنامه کار کردی و هجوتراشان هم از همین اشتباه مشهور کار گرفته اند که گویا شاهنامه بحكم سلطان محمود نظم شده باشد .

اما بيت: 

مرازین جهان بی نیازی دهد             میان یلان سر فرازی دهد

که در هجو شامل شده از (داستان خاتمه جنگ پیران و گدرز) شاهنامه است. در هجویه میگویند .

به پاداش گنج مرا در کشاد       بمن جز بهای فقاعى نداد

فقاعی بیر زیدم از گنج شاه       از آن من فقاعلى خريدم برا

این قصه که وقوع آنرا در پایان نظم شاهنامه و یأس فردوسی دانسته

اند و در ابيات فوق به داستان فقاع و بخشیدن صله ارسالی سلطان 

( ۶۰ )هزار درم  اشاره است گفته میتوانیم که با اهبات فوق زائیده همین داستان ، و با داستان زائیده ابیات مذکور است، و گمان نمیرود که فردوسی  میسرآینده آن باشد (در حالیکه در مصرع اول تعقيدی هم برخلاف روانی اسلوب فردوسی دارد ) 

پشیزی به از شهریاری چنین            که نه کیش دارد نه آیین و دین

این بیت باید از این شعر شاهنامه گرفته شده باشد :

پلنگی به از شهریاری چنین          که نه کیش دارد نه آیین و دین  

(شاهنامه م  ۴ر۴۴۶ طبع ۱۲۷۵ ق)

همچنین این بیت در شش بیت منقول نظامی عروضی شامل است 

پرستار زاده نيا بـــد بــكـار            اگر چند دارد پدر شهر یار 

درینجا برخلاف "اگر شاه راشاه بودی" پدر سلطان محمود را لااقل فرزند

شهر یار خوانده وضد ) آنست ولی او را "پرستار زاده" میگوید ، که بکلی خلاف واقعیت است ، و فردوسی با چنین دعوی غیر واقعی و دروغگویی خود را ذلیل نمیساخت.

این شعر بلاشک از فردوسیست وای هجو تراشان آنرا برای مقصد مخالفی استعمال کرده اند اصل علت سرودن این بیت چنین است: که مهران ستاد از طرف نوشیروان فرستاده میشود ، که از دختران خاقان چین ، یکی را برگزیند و بدر بارش آورد .

نوشیروان هنگام ترخيص مهران بوی هدایت میدهد که در حرم خاقان

و انتخاب یکی از دخترانش نهایت دقت نماید، زیرا خاقان دختران متعددی دارد، تنها به حسن و آرایش لباس او فریب نخورد! از همسر اصیل خاقان دختری را بگزیند ! به دختریکه مادرش کنیز و پرستار است اگر چه زاده خاقانست نیازی ندارم. درین موقعست که نوشیروان گوید:

پرستار زاده نیاید بکار                اگر چند دارد بدر شهر یار

فردوسی این بیت را در چنین مورد خاصی آورده ولی هجو ترانشان آنرا به هجو سلطان برده و از استعمال ناجایز بیت فردوسی ثابت کردن خواسته اند که گویا سلطان پرستار زاده یی بیش نبود.

سرناسزایان بر افراشتن                 و ز ایشان امید بهی داشتن 

سر رشته خویش گم کردنست              بجيب اندرون مار پروردنست کسانیکه شاهنامه را با دقت تام خوانده اند، آیا باور کرده میتوانند ، که این کلام فردوسی باشد ؟ در عهد فردوسی چنین کنایاتی رواج نداشت و نه خود وی چنین مینوشت این بزبان نظامی گنجوی می ماند. در شاهنامه چنین شعری را یافته نمیتوانیم و حتی اشعار قريب المعنى آن هم دیده نمیشود "بهمن نامه" در عهد سلطان محمود شاه بن ملکشاه 

(۵۱۱ - ۵۲۵ ق) سروده شده ، چند ورق آن در کتابخانه دولتی تونک هند ( نومره ۳۵۸) محفوظست ، و بدون شک سه صد یا سه صد و پنجاه سال قبل ازین نوشته شده است. درین کتاب این دو بیت خطاب به بهمن بن اسفندیار از طرف فرامرزبن رستم رستم گفته شده:

زنا جنس چشم بهی داشتن              بدل تخم یاری از و کاشتن 

سر رشته خویش گم کرد نست           بجيب اندرون سار پرور دنست 

بيت آخر در بهمن نامه و هجو به منسوب بفردوسی یکسانست، ولی بیت نخستين در تركيب و وضع الفاظ تفاوتی دارد، مگر معنی همانست . اگرچه از روی خواندن یک شعر ، تعیین عصر رودن آن دشوار است ولی ما اینقدر گفته می توانیم که یکی مأخوذ از دیگر است و هم باید گفت که در بهمن نامه چاپ بمبی این ابیاب نیست.

درختی که تلخست و یرا سرشت گرش          در نشانی بباغ بهشت 

ور از جوی خلدش بهنگام آب               به بیخ انگبين ريزى وشهد ناب سر انجام گوهر بکار آورد                    همان میوه تلخ بار آورد

این ابیات مشهور و عموماً بفرد و سی منسوبند جاسی برای امتحان شاعری هاتفی فرمود تا نظیر آنرا بسراید . هاتفی چنین گفت:

اگر بیضه زاغ عنبر سرشت             نهی زیر طاوس باغ بهشت 

بهنگام آن بیضه پروردنش                ز انجير جنت دهی ارزش 

دهـی آبش از چشمه سلسبیل             بران بيضه گردم دمد جبريل 

شود عاقبت بچه زاغ زاغ                 برد رنج بیهوده طاوس باغ 

ابیات مذکوره بلا اگر از فردوسی باشد یا شخص دیگری ! ولی بین انگبین

و شهدناب چه فرقست؟ این اعتراض من نیست. صاحب خزانه عامره باين نکته اشاره دارد و شاید بجای شهد ناب ، "شیر ناب" بوده باشد ! ولی باید گفت که این ابیات مأخوذندا زین شعرا بوشکور بلخی ۳۳۶ ق :

بدشمن برت مهربانی مباد            که دشمن در ختیست تلخ از نهاد درختی که تلخش بود گوهرا           اگر چرب و شیرین دهی سرو را همان میوه تلخ آرد پدید                    ازو چرب و شيرين نخواهي مزيد در شاهنامه تشبیه به درخت فراوانتر است مثلاً : این مصرع بسان درختی بباغ بهشت یا : 

درختی که پروردی آمد بیار            ببینی برش هم کنون در کنار 

یا درختی که شیرین بود بار او            نگردد کسی گرد آزار او 

و گر زانکه شیرین نباشد برش             بخاک اندر آرند ناگه سرش 

بماند باغ آن و در آتش این               تو خواهی چنان باش و خواهی چنین 

بھر صورت ما اكنون فيصله قطعی کرده نمیتوانیم ، که ابیات درخت ، که ابیات درختی تلخست الخ از فردوسی هست یا نه ؟ مگر از فردوسی سلیس گوی دارای سخن ساده و روان بمشكل توقع شده میتواند ، که اسلوب اصیل سخن خود را گذاشته ، و به استعمال چنین تراکیب بلند و بالایی بپردازد ، که مقصد آن صرف ریاکاری در بلاغت با شوکت لفظی باشد مانند "در نشانی" و "باغ بهشت" و جوی "خالد" و "شهد ناب" که تمام مضمون با تکاف فروان ادا شده است . هنگامیکه یک شاعر در موردې "خيال خاص ظاهر" می سازد ، در موقع دیگر نیز خيال مرادف و شبیه آن را غالباً با همان تناسب و برابری و طرز ادا میسراید ، که قبلاً برگزیده با شد ؛ زیر استخيله شاعر مانند ذخيرة الفاظ وی محدو د و متعین است.

اگر ما این مطلب را بطور يک کليه بپذيريم ، و بميزان آن طوریکه خط شخصی را از خط دیگرش می شناسيم از اشعار معلوم وی ، اشعار مشتبه و نا معلوم منسوب باو را هم از راه موازنه و مقابله سنجیده می توانیم ، و شاید با چنین موازنه بیک نتیجه گیری درستی برسیم .

شاهنامه مانند بحر مواجيست که در آن یک موضوع یا خیالی را در مواقع

مختلف و پهلوهای متغایر یافته میتوانیم و میدانیم که فردوسی برای توضيح مقصد چه پیرایه های سخنوری دارد؟

نظیر ابیات  "درختی که تلخست الخ » درخو د شاهنامه چنین است : 

اگر بچۀ شیر نا خورد. شیر              بپوشد کسی در میان حریر 

دهد نوش او را ز شیر و شکر          همیشه و را پروراند به بر 

بگو هر شود باز ، چون شد بزرگ   نترسد ز آهنگ پیل سترگ 

این اشعار در شاهنامه در ضمن سکالمۀ افراسیاب و کرسیوز آمده ، و فردوسی ساده گوی سخن سنج شیر بچه یی را در حریری پیچانده و در بغل انسانی میدهد تا ان شیر و شکر بخوراند. که این یک تصویر طبیعی خیال شاعر است . ولی آن  شاعر دیگر درختی را از صحنه این دنیا نه تنها به بهشت بلکه به "باغ بهشت" می برد . و اکنون ما می بینیم ، که شاعر برای آبیاری درخت آن جهانی خود آب کوثر را تجویز دهد ، که درباره آن چنین تصوری داریم که گویا آب آن از شیر سفید تر و از شکر شیرین تر است! اما شاعر ما بلد پرواز تر ازینست و بجای آن "جوی خلد" را نشان میدهد ، که از آب کوثر یا نهر کوثر بلند تر و شکوهمند تر است. در این جوی خلد انگبین جاریست که شاعر آنرا با تکرار "شهدناب" شیرین تر و عالی تر تصور کرده است! ولی ما میدانیم که مزاج فردوسی با چنین تكيفات بیجا آشنا نیست ، و نه این فلک مسیر تخیل اوست. البته امدی و هم مشر باش در چنین مسیری پرواز تخیل دارند، ولی فردوسی همین تحیل "شیر بچه" را در شاهنامه چندین بار آورده، که در هر مورد پیرایه نوی بدان بسته ، ولی هستۀ تخیل را تبدیل نداده است ، چنانچه :

۱- همان بچه شیر نا خورده شیر            ستاند همی موبد تیز و بـــر 

مرا و را در آرد میان گرو              چو دندان بر آرد شود ز و ستوه

ابی آنکه دیده ست پستان ما               بخوی پدر بازگردد تمام (ص ۹۱ )

۲ - که گر بچه شیر نر پروری         چو دندان کند تیز کیفر بری 

چو بازور و با چنگ برخیز داوی        بپروردگار اندر آویز داوی 

(ص ۲۲۱) 

۳- چنین گفت بامن یکی هوشمند             که جانش خرد بود و رایش بلند که ای دایه بچه شیر نر !                  چه رنجی که جان هم نیاری بیر بکوشی و او راکنی پر هنر                تویی بر شوی، چون وی آید ببر نخستين که آیدش نیروی جنگ همان پرور ازنده آرد بچنگ (ص ۲۳۱) 

۴- ز دانا تو نشنیدی این داستان               که بر گوید از گفته باستان

که گر پر وری بچه نره شیر              شود تیز دندان و گردد دلیر 

چو سر بر کشد زود جوید شکار            نخست اندر آید به پروردگار 

( با مقایسه تخیل فردوسی درین چهار مورد ، ابیات درخت تلخ مورد تأمل خواهد بود )

به عنبر فروشان اگر بگذری !                شود جامه تو همه عنبری 

وگر تو شوی نزد انگشت گر             ازو جز سیاهی نیا بی دگر 

زبد گوهران بد ، نباشد عجب             نشاید ستردن سیاهی ز شب

من اعتراف میکنم که نه این ابیات در شاهنامه است ، و نه این تكلف با

اسلوب مستمر فردوسی سازگار است.

ز نا پاک زاده مدارید اميد              که زنگی بشستن نگردد سپید

این شعر آنقدر شهرت یافته ، که ضرب المثل گشته ، ولی فردوسی چنین خیالی را بدین شیوه می پرورانید :

هرانکس که دارد زگیتی امید                چو جوينده خرماست ازشاخ بید دیگر : بساسانیان تا مدارید امید      مجوييد ياقوت از سرخ بید (ص ۵۱۴) دیگر : بنا بودنیها مداريد اميد            نگوید که بار آورد شاخ بید 

در بوستان سعدی یک بیت چنین است:

بكوشش نروید گل از شاخ بید                نه زنگی بگر ما به گردد سپید 

(حکایت مرد درویش در خاک كيش )

نخستين سعدى مأخوذ از فردوسیست ، با فرق اینکه یکی "بار" و دیگر

مصرع "گل" رویانده است

در مصرع دوم سعدی تخیل زنگی وگر ما به نهایت بلند است ، ولی باید

گفت که مصرع هجو" زنگی و شستن" ازین هم صافتر و دلکش تراست و اگر سعدی ازین مصرع هجو اطلاعی دشتی ، مصرع خود "زنگی و گرمایه را نسرودی ! زیرا لطافتی که در زنگی بشستن نگردد سپید" هست در گفته سعدی : "نه زنگی بگر ما به گردد سپید " نیست ، در حالیکه بین هر دو مصرع فقط فرق دو کلمه "گرمابه" و "شستن" است من باور نمیکنم که سعدی ازین هجویه اطلاعی داشته باشد ، ورنه وی چنین

یک سرقه مبتذلی را بر خود گوارا نمیداشت! پس با بن نتیجه میرسیم تراشان در مصرع شیخ سعدی دست برده و به تبدیل کلمه گرما به به شستن در آن لطافتی را هم پدید آورده اند ! 

و علاوه برین مادر بهمین نامه هم نظری ازین گونه تخیل داریم که : 

زنا پاک زاده مدارید امید               که هندی بشستن نگردد سپید

ز بد اصل چشم بهی داشتن              بود خاک درديده انباشتن 

این بیت مأخوذ است از :

سر نامزایان بر افراشتن                  و زیشان امید بهی داشتن 

سررشته خویش گم کرد نست            بجيب اندرون مار پرورد نست 

كه مقصد هر دو یکی ولی فرق آن در اختصار و تفصیل است. درینجا شعر مذکور بهمن نامه را هم فراموش نسازید !

جهاندار اگر پاک نامی بدی                   در این راه دانش گرامی بدی

شنیدی جو زین گونه گونه سخن                 ز آیین شاهان و رسم کهن

دگرگونه کردی ، بکارم نگاه                   نه گشتی چنین را روزگارم 

مطلبی که درین ابیات آمده پیش از بن در بین اشعار هم گفته شده :

گر منصفی بودی از راستان                 به اندیشه کردی درین داستان 

یکی بگفتی که من در نهاد سخن            بداد ستم از طبع داد سخن 

تضاد این ابیات بامدحيات مکرر فردوسی از سلطان ، و هم سستی بیان دلالت دارد بر بنکه با فردوسی تعلقی ندارند !