138

پیام به ضیاء الحق

از کتاب: سرود خون

شو ضیاء الحق، چراغ آرزوی مسلمین 

شو علمدار مسلمان، شو مهین سرباز دین 

جانشین شیر یزدان شو در خیبرگشا

در مقام خالدی میدان محشر آفرین 

مسند محمود غازی شهسوار بت شکن

انکه میلرزید ای وی هند تا دریای چین

پایمال لشکر این بی خدایان تابکی

ای تو محمود بزرگ بتشکن را جانشین

عید اسلام است دانم غرق شادی گشته است

هر کجا شهر مسلمانست بر روی زمین

کشتن است و درد و رنج و سوز و فریاد انین

جای رخت نو کنون گلگون کفن پوشیده است 

جنگ جویان مقدس ، دختران نازنین 

ماه نو امسال بیند مشت خاکستر به جا

در حریم خانۀ حق جای قرآن مبین 

بنگرد بازیچۀ شوم گروه بی خدا

خرقۀ پاک پیمبر رحمة للعمین 

بنگرد بر طاق مسجد باده بر جای کتاب

بشنود از روی منبر کفر جای حرف دین

کودکان بیند به خاک افتاده با تیغ ستم

مادران بیند ز دهشت در رحم مرده جنین

دختران بیند بخون آغشته چادر چون علم

گاه بر دوش یسار و گاه بر کتف یمین

باد را بیند به بوی مرگ آگنده فضا

خاک را بیند بخون خلق گردیده عجین

رود ها بیند شده مسموم به انواع زهر

شهر ها بیند شده ویران ز ظلم غاصبین

جای سیمین آب ها در چشمه بیند جوی خون

جای باران اشک بیند در سحاب فروردین

خانقاه اهل دین بیند لگد کوب ستور

بیند اورنگ سلیمان مسند دیو لعبین

موقف این کشور آزاد در تاریخ شرق

قرنها در قرنها ثبت است با خط زرین

اینک این آوارگان این وارثان آن شکوه

آمده در سایۀ الطاف تو ماوا گزین

این وطن گم کردگان در خانۀ خویش آمدند

شو تو ناموس محمد را نگهبان امین

این گروه بینوا   ، با مرگ کرده پنجه نرم

تاخته در قلب دشمن همچو شیر خشمگین 

در زمین کوبیده مغزش را سلاح مرگ بار

ز آسمان باریده بر فرقش تگرک آتشین 

پیکر آن طفل را بینی که میلرزد چو برگ 

یا چو گنجشکی که لرزد از عقاب سهمگین 

از صدایش بوی مرگ آید سخنهایش شنو

وز نگاهش موج خون جوشد بچشمانش ببین

شد میان خار و خارا پاره پاره ز آفتاب 

جسم سیمینش که بود از نازکی چون یاسمین

قدرت دیوانۀ دشمن نمی گیرد قرار

چشم آن دارد که دنیا باشدش جای نگین

دشمن آزادی وویرانگر دین خداست

سر به سرمکر است وحیلۀ سر به سر خشم است وکین 

بعد از این خواهد شود پامال سر بازان سرخ

کعبه ... مبارک سجده گاه مومنین

غزنه با لاهور دارد ربطهای بس بزرگ

این سخن در ریشه تاریخ باشد جایگزین 

حالت امروز ما آئینه فردای تست 

ای ضمیر روشنست با پر تو ایمان قرین

اینک آن طوفان ویران کن شتابان آمده

از گمان بگذشته پیوسته به سرحد یقین 

نیست منشور ملل جز نا توانان را فریب

نیست میثاق امم جز زور مندان را خمین