32

ابتداء ترکان سلجوقی

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل باب هفتم ، بخش اندر اخبار خلفا و ملوک اسلام
25 January 1968

و اندرین وقت امیر محمود، به ماوراء النهر بود، فوجی مردم از سالاران و پیشروان ترکستان، پیش او آمدند و بنالیدند از ستم امراء ایشان برایشان. و از رنجهایی که برایشان همی بود. گفتند: ما چهار هزار خانه ایم، اگر فرمان باشد، خداوند مارا بپذیرد، که از آب گذاره شویم، و اندر خراسان وطن سازیم. اورا از ما راحت باشد، و ولایت اورا از ما فراخی باشد، که مردمان دشتی ایم، و گوسفندان فراوان داریم. و اندر لشکر او از ما انبوهی باشد.

امیر محمود را رحمة الله علیه رغبت اوفتاد که ایشان را از آب گذاره آرد. پس دل ایشان گرم کرد، و ایشان را امید های نیکو نمود، و مثال داد تا از آب گذاره آیند، و ایشان بحکم فرمان او چهار هزار خانه از مرد و زن و کودک و بنه و گوسفند و اشتر و اسب وستوران بتمامی از آب گذاره آمدند، و اندر بیابان سرخس و بیابان فراوه و باورد فرود آمدند،  خرگاهها بزدند و همانجا همی بودند.

و چون امیر محمود از آب گذاره آمد، امیر طوس ابو الحرث ارسلان الجاذب پیش او آمد گفت:« این ترکمانان را اندر ولایت چرا آوردی؟ این خطا بود که کردی! اکنون که آوردی همه را بکش وبا بمن ده که تا انگشتهای نر ایشان ببرم، تا تیر نتوانند انداخت.

امیر محمود را رحمة الله از آن عجب آمد گفت: « بی رحم مردی  و سخت سطبر دلی! » امیر طوس گفت: « اگر نکنی بسیار پشیمانی خوری!» و همچنان بود، و تا بدین غایت هنوز بصلاح نیامده است.

و امیر محمود رحمتة الله از بلخ بغزنین آمد و تابستان آنجا ببود. و چون زمستان آندر آمد بر عرف و عادت خویش، سوی هندوستان رفت بغزا و پیش او حکایت کردند: که بر ساحل دریای محیط شهریست بزرگ، و آنرا سومنات گویند، و آن شهر مر هندوان را چنانست، که مر مسلمانانرا مکه، و اندریوت بسیار است از زر وسیم. و منات را که بروزگار سید صلی الله علیه وسلم از کعبه براه عدن گریزانیدند بدانجاست، و آنرا بزرگرفته اند و گوهر ها اندر و نشانده و مالی عظیم اندر خزینه های آن بتخانه نهاده اند اماراه او سخت پر خطر است و مخوف و بارنج بسیار.

و چون امیر محمود رحمة الله این خبر بشنید، اورا رغبت اوفتاد، که بدان شهر شود، و آن بتان را ناچیز کند، و غزوی بکند. و از هندوستان روی سوی سومنات نهاد براه نهرواله، و چون به شهر نهرواله رسید خالی کرده بودند، و مردم آن همه بگریخته لشکر را بفرمود تا علف برداشتند، و از آنجا رو بسوی سومنات نهاد.

و چون نزدیک شهر رسید. و آنرا شمنان و برهمنان بدیدند، همه به پرستش بتان مشغول گشتند و سالار آن شهر از شهر بیرون آمد، و اندر کشتی نشستند با عیال و بنۀ خویش، و اندر دریا شدند، و بر جزیره فرود آمد، و همی بودند، تا لشکر اسلام از آن دیار نرفتند، ایشان از آن جزیره بیرون نیامدند.

و چون لشکر اسلام نزدیک شهر آمدند، مردم شهر را در حصار گرفتند، و بحرب بپیوستند، و بسی روزگار نشد که حصار بکشادند، و لشکر امیر محمود اندر او فتادند، و کشتنی کردند هر چه منکرتر و بسیار کفار کشته شدند. و امیر محمود رحمة الله بفرمود:

تا مؤذن بر سردیهره شد، و بانگ نماز داد، و آن بتان را همه بشکستند  بسوختند و نا چیز کردند. و آن سنگ منات را از بیخ بر کندند، و پاره پاره کردند، و بعضی ازو بر استر نهادند، و بغزنین آوردند، و تا بدین غایت بردر مسجد غزنین افگنده است.

و گنجی بود اندر زیر بتان، آن گنج را برداشت، و مالی عظیم از آنجا بحاصل کرد، چه بتان سیمین و جواهر ایشان و چه گنج از دیگر غنیمتها، و از آنجا باز گشت. و سبب آن بود که بهیم دیو که پادشاه هندوان بود براه بود، و امیر محمود گفت: « که نباید که ابن فتح بزرگوار را چشم رسد» از راه  نیامدو دلیل آنرا گرفت، و بر راه منصوره و ساحل جیحون، روی سوی ملتان نهاد. و اندران راه  بر لشکریان رنج بسیار رسید، چه از وجه خشکی بیابان و چه از جتان سند، و از هر نوعی، و مردم بسیار از لشکریان اسلام اندران راه هلاک شدند. بیشت از ستوران هلاک شدند، تا بملتان رسیدند، و از آنجا روی بغزنین نهادند و امیر محمود رحمة الله بغزنین آمد با لشکر خویش، اندر سنه سبع عشرو و اربعمائه.

و هم اندرین سال رسولان آمدند از نزدیک فتاخان و یغربان، بسوی امیر محمود پیغامهاء نیکو آوردند، و خویشتن را بخدمت عرضه کردند، و التماس نمودند، که خواهیم میان ماوصلت باشد. و امیر محمود ایشان را بفرمود تا نیکو فرود آوردند، و پس پیغام ایشان را جواب داد: « که ما مسلمانیم و شما کافرانیدف و مارا نشاید خواهر و دختر خویش بمشادادن. اگر مسلمان شوید، تدبیر آن کرده آید» و رسولان را بر سبی خوبی باز گردانید.

و اندر شوال سنه سبع عشر اربعمائه، نامۀ انقادر بالله آمد با عهد  و لوای خراسان و هندوستان و نیمروز خوارزم، مر امیر محمود را و فرزندان و برادران اورا لقب ها نهاده. اما امیر محمود را « کهف الدولة و الاسلام» و امیر مسعود را« شهاب الدولة و جمال الملة». و امیر محمد را «جلال الدوله و جمال الملة»، و امیر یوسف را« عضدالدولة و مؤید المله» و نامه نوشته بودند و اندر نامه گفته بود که هر کس را که تو خواهی، ولی عهد خویش کن! و اختیار تو اتفاق ماست. و بر آن غزاها که امیر محمود کرده بود، قادر اورا شکر بسیار کرد بود، و اورا بسیار ستوده. و رسیدن این عهد و لوا و القاب ببلخ بود. و امیر محمود را رحمة الله، از جهت جتان ملتان و بهاطیۀ ساحل سیحون، غضبی عظیم اندر دل بود، بدان بی ادبی ها که اندر راه سومنات کرده بودند. و خواست که مکافات آن بکند و ایشانرا مالشی دهد. پس چون سنه ثمان عشر و اربعمائه اندر آمد، مرتبۀ دوازدهم لشکر جمع کرد، و روی سوی ملتان نهاد، و چون بملتان رسید، بفرمود تا چهار و هزار صد کشتی نیک بساختند و بفرمود تا بر هر کشتی سه شاخ تیز قوی آهنین ترکیب کردند. یکی از پیش برپیشانی کشتی. و دو بر پهلوی کشتی، و هر  شاخی بغایت قوی و تیر کرده. چنانکه بر هر جای از آن شاخ بزدی، اگر چه قوی چیز بودی انرا بدریدی و بشکستی، و ناچیز کردی، و این هزار و چهار صد کشتی را بفرمود، تا بر روی آب سیحون افگندند، و اندر هر کشتی بیست مرد با تیرو کمان و قاروره و نفط و سپر بنشاند. و چون جتان خبر آمدن امیر محمود را بشنیدند، بنه را بگرفتند و بجزیرهای دور دست ببردند، و خود جریده بیامدند با سلاحها، و چهار هزار کشتی بر افنگندند. و بعضی گویند هشت هزار. اندر هر کشتی مردم انبوه بنشست با سلاح تمام. و روی بحرب نهادند. و چون اندر برابر یکدیگر آمدند، تیر اندازان لشکر اسلام تیر همی انداختند. و نفاطان آتش همی انداختند. و چون کشتی محمودیان نزدیک کشتی جنان رسیدی، شاجی بزدی و کشتی جتان را خورد بکشستی و غرفه گشتی. و همبرین گونه حرب همی کردند، تاکشتیهای جتان بشکست با غرقه شد، یا هزیمت شد.

و بر ساحل سیحون سوار پیاده و فیل گرفته بود تا هر چه از آب برون شدی، آن سوار و پیاده اورا گرفتی و بکشتی و از آنجا بر ساحل سیحون همیرفتند تا بر بنۀ ایشان رسیدند، و بنه را غارت کردند، بردۀ بسیار یافتند، و از آنجا با ظفر و فیروزی روی بغزنین نهادند.

و چون سنه ثمان و اربعمائه به آخر رسید، مردمان نسا و باورد و فراوه بدرگاه آمدند، و از فساد ترکمانان بنالیدند، و از دست درازی ایشان، که اندران دیار همیکردند.

و امیر محمود نامه فرمود نوشتن سوی امیر طوس ابو الحرث ارسلان الجاذب رحمة الله و اورا امثال داد: تا آن ترکمانانرا مالش دهد، و دست ایشان از رعایا کوتا کند. و امیر طوس برحکم فرمان، برایشان تاختن برد، و ترکمانان انبوه شده بودند، پیش او آمدند، و حرب کردند، و بسیار مردم بکشتند، و بشیار را مجروح کردند. و به چند دفعت امیر طوس برایشان تاختن برد، هیچ نتوانست کرد و ان تظلم و شکایت از درگاه محمود رحمة الله، هیچ گونه بریده نگشت. پس نامه فرمود سوی امیر طوس، و اورا ملامت کرد، و بعجز  منسوب کرد. امیر طوس جواب نوشت که ترکمانان سخت قوی گشته اند، و تدارک فساد ایشان جز برایت و رکاب خاصه نتوان کرد. اگر خداوند بتن خویشتن نباید بتلافی این فساد ایشان قوی تر گردند و تدارک دشوار تر گردد.

و چون امیر محمود این نامه را بخواند تنگدل شد، و نیز قرارنکرد و لشکر بکشید، و اندر سنه تسع عشرو اربعمائه از غزنین حرکت کرد، سوی بست رفت، و از آنجا سوی طوس کشید، و امیر طوس باستقبال آمد و خدمت کرد. و چون امیر محمود ازوی بپرسید، صورت حال ترکمانان بحقیقت باز نمود پس امیر محمود رحمة الله بفرمود: تا فوجی انبوه از لشکر با سالاری چند با امیر طوس برفتند بحرب ترکمانان و چون بنزدیک رباط فراوه رسیدند، اندر مقابل یکدیگر آمدند، و ترکمانان دلیر گشته بودند. جنگ بپوستند، و لشکر چون چیره شد، و برایشان ظفر یافتند، شمشیر اندر نهادند، و چهار هزار سوار معروف از ترکمانان بکشتند، و بسیاری را دستگیر کردند، و باقی بهزیمت رفتند سوی بلخان و دهستان و فساد ایشان اندران ولایت سهل تر گشت.

و چون خبر با میرری شاهانشاه مجد الدوله ابو طالب رستم بن فخر الدوله رسید پنداشت که امیر محمود بتن خویش آمده است. پس ابو طالب با صد سوار از حشم و خویشان و نزدیکان خویش بیرون آمد، با پیادۀ چند از رکابدار و سپر کش و زوبین دار و آنچه بدان ماند. و چون علی حاجب اورا بدید کس فرستاد گفت: فرود باید آمد، تا پیغامی که دارم بگذارم. در وقت مجدوله رسید، تا خزپشتها و خیمه بزدند و فرود آمدند. و علی حاجب فرمود: تا درهای شهر بگرفتند و هیچکس را رها نکردند و نگذاشتند که از در شهر کس بیرون آمدی، و یا در شهر شدی. تاخبر مجدالدوله پوشیده بماند.

و علی حاجب اورا اندران خرپشته موقوف کرد، و سلاحی که باوی آورده بودند سمه بستند، و ابوطالب چهار روز اندرون خیمه موقوف بود. و حاجب علی سوی یمین الدوله نامه نوشت، و از صورت حال خبر داد، و جواب باز امد پس ابو طالب را باشست مرد دیگر بر سر اشتر نشاند و بنزدیک امیر محمود فرستاد. و امیر محمود فرمود: تا اورا سوی غزنین بردند و تاآخر عهد آنجا بماند. و امیر یمین الدوله به ری آمد و شهر بگرفت بی هیچ رنج و تکلف. و خزینه های بویان که ار سالها بسیار نهاده بودند همه برداشت مالی یافت که آنرا عدد و منتها پدید نبودی.

و چنین خبر آوردند امیر محمود را رحمة الله : که اندر شهرری و نواحی آن مردمان باطنی مذهب و قرامطه بسیار اند بفرمود: تا کسانی  را که بدان مذهب متهم بودند، حاضر کردند  سنگریز کردند. و بسیار کسی را زا اهل  آن مذهب بکشت و بعضی را ببست و سوی خراسان فرستاد تا مردن اندر قلعهاو حبسهای او بودند، و چند گاه به ری قرارکرد، تا همه شغلهای ان پادشاهی را نظام داد، و کار داران نصب کرد، و آن ولایت ری اصفهان بامیر مسعود رحمة الله سپرد، وو خود سوی غزنین باز گشت و فتح ری اندر جمادی الاولی سنه عشرین و اربعمائه بود.

و مرامیر محمود را رحمة الله علت دق پدید کرد، و چند گاه برآن برامده بود، و علت قوی گشت، و هر روزی امیر محمود از آن علت ضعیف تر همی شد، و همبران نالانی خویشتن را بتکلف و حیلت قوی همی داشت و چنان نمود بمردمان که اورا رنجی و بیماری نیست. و همبران حال بخراسان آمد و ببلخ رفت و زمستان آنجا ببود. و چون وقت بهار آمدف نالانی بروی سخت قوی گشت، و روی سوی غزنین نهاد، و چند روز در غزنین ببود. و هر چند حیلت کرد، خویشتن را اندر نتوانست یافت. و بغایت ضعیف گشت، و اجل فراز آمد، و هیچگونه برجامه نخفت، الا که همچنان نشسته همی بود. و اندزران حال جان بداد رحمة الله علیه، نور خفرته.

وفات امیر محمود رحمة الله روز پنجشنبه بود بیست و سوم ماه ربیع الاخر، سنه احدی و عشرین و اربعمائه. و بمرگ او جهانی روی بویرانی نهاد. و خسیسان عزیز گشتند و بزرگان ذلیل شدند.