منصور حلاج
(سال تولد ۲۴۴ه /۸۵۱م) از صوفیانیکه دراری افکار وحدت الشهودی بوده اند میتوان از حسین بن منصور حلاج البیضاوی که در سال ۲۴۴ هجری در بشای فارس در قریه طور نزدیکه بیظار و شمال شرق شیراز تولد شد او در بصره از دست عمر بن عثمان مکی خرقه پوشید . او با وجودیکه با شیعیان انقلابی( قرامطه) بخاطر بر انداختن خلافت بغدادی متحد شده بود اما تا اخیر عمر سنی ماند . تمایل شدید به زهد و ریاضت کشی داشت و در اخیر خلافت المعتز به حکم و فتوای قاضی ابن داود به علت شیوۀ عجیبی که برای اثبات عشق خود بخدای در پیش گرفته و حیات خود را میخواست قربانی کند باید به قتل برسد اما قاضی دیگری بنام سریح که شافعی مذهب بود او را نجات داد و او دلیل می آورد که سخنان صوفیانه را نباید به اساس شرع قضاوت کرد . او حلاج بزودی کلمات مشهور خود را بزبان می اورد و گفت انا لحق و این نوعی فریاد است که بگفته قران مجید در اخرت کشیده میشود (بنام صیحت بالحق ) این گفته از نظر حاکم شرع کفر الود تلقی شد و حلاج خود همین موضوع را بنظم اورد:
الا ای سر سر از بس دقیقی
تویی مر زندگان را محققی از پیش
نهان و اشکاری در تجلی
بهر چیزی زهر چیزی تویی بیش
تویی هر چیز من نیستی تو
چرا نورش بجویم خویش از خویش *۴۴۸
او که در زمان خلیفه المعتز در ۳۰۱ ه / ۹۱۳ م دستگیر و نخستین محاکمه او توسط علی بن عیسی وزیر قنائی بواسطه نفوذ ابن سریح به تعویق افتاد و حلاج صرفا بعنوان زندانی بمدت قریب هشت سال در قصر ماند سر انجام دو تن رهبران شیعه وکیل بن روح نو بختی رقیب غالی او شلمغانی که از نفوذ حلاج در قصر خلیفه مقتدر بیم ناک شده بودند وزیر خلیفه حامد بن عباس را از طریق حامیان شیعه وی متقاعد کردند که محاکمه حلاج را با دو اتهام از سر گیرند . اولین اتهام وی این بود که او منصور عامل قرمطی فاطمیان است و بلاخرخ او را در ۲۴ ذیقعده سال ۳۰۹ ه / ۲۶ مارچ ۹۲۲ م بر دار آویخت . بردار شدن و حلاج را صوفیان سنی بمنزله معراج ولایت تلقی کردند و سخنان زیبایرا به حلاج در حالی که بر سردار بود نسبت داده اند و نصر قشوری سردار حاجیان به تائید شغب مادر خلیفه آشکار را جامۀ عزا بر تن کردند و برخی از صوفیان که شاهد این قتل تاریخی که نقطۀ عطف در تاریخ تصوف و جانبا زی شجاعانه یک عاشق پاک باخته مانند قناد و شبلی ، شهادت حلاج را نشانه یک دعوی قدیسانه شناختند.
ابن عطا فقهی محترم بود ، به رای قتل حلاج اعتراض کرد و بهمین دلیل او را نیز به قتل رسانیدند . قتال ابن عطا موجب شد که این اجماع خنثی شود . خاطره حلاج بتدریج پر سوز و گداز و در عین حال پر شکوه و دل انگیز گردید . این سلمه که یکی از شافعیان بود و به مسند وزرات نشست در سال ۴۳۷ه/۱۰۴۵ م به محل شهادت حلاج (مصلب الجلاج) حاضر شد و در انجا دعا کرد و این خود بزبان بی زبانی یک نوع اعادۀ حیثیت برای حلاج بود
کلا بادی و قشیری عقیدۀ حلاج را در کتابهای خود شعار خویش قرار دادند و نام او را همراه شبلی و نصر آبادی تلویحا در شجره نسبت فرقه خود وارد میدانند گر چه صراحتا ذکر نکرده اند . فرید الدین عطار شهادت حلاچ را اوج تصوف به شما اورد و نقاش بزرگ بهزاد هروی این صحنه را برای سلطان حسین بایقرا پادشاه] تیموری هرات (متوفی ۹۱۱ ه ) نقاشی کرد فلاسفه بزرگ اسلامی که به هیچ فرقه و مذهب خاصی تعلق نداشتند مانند :بلخی منطقی ابوالحیان توحیدی و ابو الحسن دیلمی ، ابتکارات و تازگیهای ما بعد الطبیعی تجربیات معنوی و عرفانی وی را شخصا تاید کردند . علی رغم اینکه مخالفان وحدت الشهود بود . شیخ عبد القادر گیلانی روز بهان بقلی فخر الدین فارسی بر غم ریزه کاریها و دقایقی که در مکتب ابن عربی وجود دارد شرحهای مقنع و تفاسیری چند به نظریۀ توحید نوشته اند . مولانا جلال الدین مولوی و پس از صوفیان بزرگ هندوستان علا الدولته سمنانی (متوفی ۷۳۶ ه.ق) علی همدانی مخدوم جهانیان خواجه گیسو دراز ، (اما ربانی احمد سرهندی میزرا عبدل القادر بیدل همگی حلاج را از قائلان به وحدت شهود دانشته اند شاعر و فیلسوف هند اقبال لاهوری اظهار نمود که حلاج شخصیت «پرومته» گونه است و لیو ماسینوین نیز حتی اقبال را در پاریس دید (۱۳۵۱ه / ۱۹۳۲م) همین مطلب را از زبان او شنید.*۴۴۹
قتل و شهادت حلاج این انسان شجاع و صوفی پارسا . (پاک باخته) که خودش را تا مرحلۀ وحدت شهود متجلی تذکیه بود پرده های را ز ار روی قبیحانه ترین قتل در تاریخ تصوف و عرفان اسلامی برداشت . و یکبار دیگر این نشانه که انسانهای جاه طلب و سخیف بخاطر نسب خاندانهای خویش در قدرت هابیل وار سر هزاران قابیل را با شمشیر بریدند تا باشد که با اصطلاح یک خلیفه یا یک پادشاه با خاطر آرام به اریکۀ قدرت خود تکیه نماید ، عزیزان خانواده خود را محکوم به اعدام نودند که تاریخ گواهنامه های خونین این صحنه را در خود ثبت دارد ولی این حلاج بود که در قربانگاه عشق جام شهادت نوشید همانگونه که سردار شهیدان و همراهانش در واقعه خونین کربلا با شجاعت بی نظیر جانهای عزیز شان را در راه احیای حق و عدالت در قربانگاه عشق نثار کردند ؛ حلاج نیز در این قمار عاشقاه و با سنجش عارفانه نقد عمر خود را در باخت و بع عوض سر دار را با سر خود بلند ساخت تا باشد که الگوی و نمونه در پیشاپیش سایر شهیدان راه عشق و محبت که بعد از حسین منصور وار جام شهادت نوشیدند باشد زیرا بگفته عبد الکریم سروش :«باری حادثه شهادت حسین (رض) برای کسی چون جلال الدین مولوی عبارت بود از حادثۀ در زندان را شکستن ف حادثه به نوا رسیدن حادثه پریدن سبک روحانه مرغان عاشقی که خواستار و رهایی ازقفض تنگ بودند » حادثۀ منصور حلاج و سایر شهدیانی که استثنایی ترین فرصت را برای ابراز عشق صمیمی و استثنایی خود پیدا کردند و آنرا به منصه ظهور نشاندند ؛ از اینجاست که مولوی اینطور استثنایی فریاد بر می آوردکه
من چو اسماعیلیانم بی حذر بل چو اسماعیل آزادم ز سر
فارغم از طمطراق و از ریا « قل تعالو» گفت جانم را بیا *۴۵۰