پادشاهی گشتاسپ در بلخ، ظهور زردشت در بلخ بامی، اثر دقیقی

از کتاب: افغانستان در شاهنامه

لهراسپ پیر و معتکف در بلخ

گشتاسپ پسر لهراسپ دومین شاه دودمان اسپه بلخ بود. زمانی که پدرش پیر و معتکف شد در یکی از آتشکده های بلخ تاج شاهی بر سر نهادگشتاسپ پیش از اینکه پادشاه شود سفری در مرغزار کابل نمود دهستان اینجا را خیلی خوش کرد سپس به بلخ مراجعت کرد و باز سفری به روم انجام داد و در این سفر با یکی از دختران قیصر موسوم به (کتایون) ازدواج کرد و از او دارای پسری شد به نام اسفندیار و بعدها جوان خیلی رشید و برومند گردید گشتاسپ قصر افسانوی مجلل در بلخ بنا کرد و تصاویر شاهان قدیم مملکت مثل جمشید و فریدون را در دیوارهای آن تعلیق نمود.

چو گشتاسپ را داد لهراسپ تخت 

فرود آمد از تخت و بربست تخت 

به بلخ گزین شد بر آن نوبهار 

که یزدان پرستان آن روزگار 

مر آن خانه را داشتندی چنان 

که مر مکه را تازیان این زمان 

به آن خانه شد شاه یزدان پرست 

فرود آمد آنجا و هیکل ببست 

نشست اندر آن خانۀ بافرین 

پرستش همی کرد و رخ بر زمین 

خدا را پرستیدن آغاز کرد 

در داد و دانش بدو باز کرد 

ببست اندر بافرین خانه را 

نهشت اندر آن خانه بیگانه را 

بپوشید جامه پرستش پلاس 

خدا را بر اینگونه باید سپاس 

بیفگند پاره فرو هشت موی 

سوی داور دادگر کرد روی 

همی بود سی سال پیش بپای 

بدین سان پرستید باید خدای 

نیایش همی کرد خورشید را 

چنان چون که بد راه جمشید را 

ز روز گذشته شد نامدار 

همی جست آمرزش از کردگار 

چو گشتاسپ برشد به تخت پدر 

که فر پدر داشت و بخت پدر 

پسر برنهاد آن پدر داده تاج 

که زیبنده باشد بازاده تاج 

منم گفت یزدان پرستنده شاه 

مرا ایزد پاک داد این کلاه 

بدان داد ما را کلاه بزرگ 

که بیرون کنم از رمه میش گرگ 

سوی راه یزدان بیازیم چنگ 

بر آزاده گیتی نداریم تنگ

چو آیین شاهان به جا آوریم 

بدان را به دین خدا آوریم 

پس از دخر نامور قیصرا 

که "ناهید" بد نام آن دخترا 

(کتایونش) خواندی گرانمایه شاه 

دو فرزند آمد چو تابنده ماه

یکی نامور فرخ اسفندیار 

شه کارزاری نبرده سوار

"پشوتن" دگر کرد شمشمیر زن

شه نامبردار و لشکرشکن

چو گیتی بدان شاه نو راست شد 

فریدون دیگر همی خواست شد 

شهان جهانش همه باژ و ساو 

بدادند و بر خود گرفتند تاو 

به گیتی نماند از یکی نامور 

که ناید به درگاه بسته کمر 

به هر مرز بشاند یک مرزبان 

بدان تا نسازند کسی را زیان 

به هر کشوری نام گشتاسپ بود 

که پور شهنشاه لهراسپ بود 

مگر شاه (ارجاسب) توران خدای 

که دیوان بدندی به پیشش به پای 


در داستان "لهراسپ در بلخ" دیده میشود که چه طور و چه سان کیخسرو بالا و لشکر در سرزمین برف خیز و در عالم پر برف غرق شد و کسی اثر او را نیافت و لهراسپ بر تخت شاهی نشست و پادشاه شد پسرش همان پسری که در آغاز کودکی به فکر جاه طلبی افتاده و میخواست که از طرف پدر به عنوان شهزاده و جانشین انتخاب شود و نشد. و در اثر این آزردگی یک بار به کابل و بار دیگر به روم خود را کشید چنانچه از کابل پس به بلخ مراجعت کرد ولی باز قصد روم کرد و پیش آمدهایی با قیصر به میان آمد که جای تذکر آن در این اثر نیست جز اینکه بگوییم با دختر آن قیصر ازدواج کرد و از یکی از دختران او که (کتایون) نام داشت صاحب دو پسر شد یکی (اسفندیار) و دیگری (پشوتن). به هر ترتیب گشتاسپ بعد از مسافرتهای زیاد پس به بلخ مراجعت کرد و در حالی که پدرش لهراسپ پیر و زهیر و شکسته و منزوی شده و شب و روز در کنج آتشکدۀ برزین مهر یا "نوش آذر" به عبادت پروردگار مشغول بود پسرش گشتاسپ پادشاه شد و بر تخت شاهی بلخ نشست و بر اورنگ شاهی تکیه زد.


ظهور زردهشت در بلخ بامی

(از دقیقی)

یکی از وقایع بسیار مهم ظهور زردهشت  سپنتمان  است که او یک تن از بازماندگان (ریشیها)ی بلخ با یکی از منقلب کنندگان بلخی و یکی از سر برآوردگان انقلاب عصر (ویدی) است که با افکار و نظریات خود جامعه ی اوستائی را به میان آورد و حیات جامعه نوین را با انقلاب خود تجدید نمود روی اساسات جامعه  ویدی جامعه اوستایی را جاگزین کرد. (ریشی) عصر (ویدی) که در عین زمان شاعر و حکیم و دانای قبایل آریا بودند پیش آهنگ حیات اجتماعی مربوط به ایشان بود و جامعه آریایی از مسایل دینی تا مسایل اجتماعی زندگانی فردی و اجتماعی ایشان را اداره میکردند همین (ریشیها) با افکار او معتقدات اساسات هدایات مفید حیاتی در طی چندین هزار سال آهسته آهسته زمینه را برای یک انقلاب (رفورم) بزرگ فکری و اجتماعی و مدنی آماده کردند تا این که جنبش و مهاجرت شروع شد و از حوالی شمال غربی از (فرغانه) و (سغد) به (بخدی) رسیدند. شاخه یی راه مغرب را پیش گرفت و به جانب سواحل غربی "خزر" پیش رفت و شاخه به طرف جنوب هندوکش منتشر شد و به دره های کابل (گوماتی - گومل) (کرومی - کرم) و از آنجا راه (سندهو - سند)  راه پنجاب را پیش گرفتند و آخرین هنگاۀ ایشان (جکدلک) بود که در سواحل رود (سندهو - سند) واقع شده و در آن کتله از اهالی افغانستان حصه داشتند.

پس زمینه برای یک زندگانی نوین و تجدید اساسات اجتماعی ، ادبی ، فرهنگی ، زراعتی و غیره آماده شده بود و ظهور زردهشت در کالبد اجتماعات بلخ ، روح تازه بخشید.

در باب معنی کلمۀ (زرد هشت) و صفتهای (سپیته) - (سپینیته) - (سپنتمان) تعبیرهای مختلفی نموده اند معمولاً کلمه (زرد هشت) مرکب از دو جز میباشد: (زرت) و (اشتره) که (دارنده شتر) یا (دارنده شتر) دارنده  (شتر بخدی) تعبیر شده میتواند شتر بخدی یا (شتر بلخی) همان شتر دوکوهانه است که در حوضۀ باختر پیدا میشد. اسم خسر (زردهشت) (فراشترا) بود که آن را (فراشاترا) یعنی (مقدم) ترجمه کرده اند و (اشترا) به معنی (شتر) میباشد و به صورت اصطلاحی آن را (اشتر راهوار) یا (تندرو) یا (اشتر بادی) ترجمه می نمایند.

و امروز در حوالی (زرنج) و (نیمروز) مراکز قدیم سیستان از این قبیل شتر زیاد است. (سپیته یا سپینته یا سپنتمان) به معنی (سفید) آمده و معمولاً (از خانواده سفید) یا جامه ی سفید تعبیر مینمایند و آن را (پاکروان) میخوانند اسم پدر زردهشت (پوروشاسپه) Porushaspa نام چهارمین جدا و (هی چیت سپه) Haeshataspa و نام دومین جاو را (سنتمان) یا (سپتمان) گفته اند نام مادر او را در مأخذهای اسلامی (دغوبه) ضبط کرده اند و پارسی زردشتی (دودوی) یا (دودویه) گویند و به اصطلاح آن را (بی بی)  (جده) ترجمه می توان کرد. بعضیها دوازدهمین جد او را (منوچیرا) میخوانند در اوستا متوچترا لهیرا اریو - Airyu (ایریو) پسر (توی توما) (فریدون) میدانند که از جمله ی شاهان (پارادا تا) یا (پیش دادیان بلخی) است. در مبحث (لهراسپ شاه بلخ) شرح مفصل تر راجع به کلمهی (اسپ و اسپه) داریم این را متذکر میشویم که کلمۀ اسپه در نام پدر و پدرکلان و چند پشت او ضبط شده و این کلمه در زبان پشتو به معنی (مادیان) آمده است مانند تمام بلخیان باختری  (بخدی) به حیث کلمه ی معمول جامعه آن وقت دیده میشود. (زردهشت) بلخی با رشته های ازواج تعلقات خانوادگی خود را با نجبای باخترزمین محکمتر ساخت. چنانچه دختر (فراشسترا) برادر (جم اسپه) وزیر گشتاسپ شاه بلخ را خودش برای خود گرفت و جوان ترین دختر خود (پورچسیت)  را به(جام اسپه) نکاح کرد. مقنن و متجدد و انقلاب آور زندگانی باختری رفورم اجتماعی و ادبی و مذهبی خود را به اساس کتابی به میان آورد که آن را معمولاً (اوستا) گویند این کلمه را مشتق از (ایستاک) میدانند و آن را (دسته و قانون) ترجمه کرده اند. بعضی اوقات کلمه (زند) را با آن مربوط میسازند و آن را (زند اوستا) گویند کلمۀ (زند) (شهر و نماز) است و مجموع (زند اوستا) (قانون شهری) (قانون مدنی) یا (کتاب دعا و نماز) میشود. اوستای قدیم محتملاً در جامعۀ بخدی وجود داشته و اصل اوستای (زردهشت) روی پوست گاو نوشته شده بود و در آتشکده های بخدی چون (نوش آذر) و برزین مهر محفوظ بود و در حمله های "تورانی" بر این آتشکده ها از میان رفت (زرد هشت) و (لهراسپ) با (۸۰) تن (ردان و موبدان) کشته شدند. اسم آن مرد تورانی که (زردهشت) را کشت (برات رش) Brutrok-Resh بود و این سه بیت فردوسی را برای ثبوت این همه واقعات ذکر میکنیم:

شهنشاه لهراسپ در شهر بلخ

بکشتند و شد روز ما تار و تلخ

وز آنجا به نوش آذر اندر شدند 

رد و هیربدرا همه سر زدند

همه زند و اوستا بر افروختند

همه کاخ و ایوان همی سوختند

اوستا را معمولاً به دو حصۀ بزرگ تقسیم میکنند حصۀ اول شامل کتب ذیل است:

یسنا ، ویسپرد ، وندیداد این سه کتاب در اوراق قلمی به دو شکل دیده می شود هر کدام تنها تنها یا هر سه یکجا در صورت اولی هر کدام دارای ترجمۀ پهلوی و در صورت دوم بدون ترجمه و از این جهت هر سه کتاب را (وندیداد ساده) گویند چون ساده است و ترجمه ندارد.

حصه دوم شامل دو قسمت است یکی (خورده اوستا) دیگری (یشتها) یا سرودستایش.

به صورت دیگر که نام حصۀ اول و دوم را نگذاریم و محتویات هر دو را یکسر حساب کنیم اوستا را بر پنج کتاب تقسیم می نمایند:

(۱) یسنا (۲) ویسپرد (۳) وندیداد (۴) یشت (۵) خورده اوستا

(۱) یسنا مهم ترین قسمت اوستا است. یعنی آن پرستش و ستایش است و مرکب از ۷۲ فصل میباشد و (۱۷) فصل آن سرودگات را تشکیل میدهد که از حیث لهجه و زبان قدیم ترین حصۀ اوستا است و زبان آن با زبان سرودهای ویدی خیلی شباهت دارد و تشابه زبان ثابت میسازد که در جامعه (بخدی) چه طور رفورم اوستایی زردشت جای زبان اولی و مذهبی ویدی را گرفت و زردهشت منحیث (ریشی) واسطه بین اجتماع (وید) و (اوستا) گردید.

(۲) ویسپرد مجموعه ایست که هنگام رسومات مذهبی و اعیاد خوانده می شود و آن را به (۲۷) جز تقسیم میکنند.

(۳) وندیداد مرکب از ۲۲ فرگاد یا فصل است و از آفرینش خاک اوستایی  (مبحث جغرافیائی اوستا که ۱۶ قطعه خاک آن سراسر خاکهای افغانستان را تشکیل می دهد)  و از مبادی اخلاقی بحث میکند.

(۴) یشتها که آن را سرو دستایش میتوان خواند مجموع آن ۲۱ یشت است و داستان تاریخی آریانا و نام عموم پادشاهان کشور و جنگهای آنها با تورانی و غیره در آن شرح یافته (قسمت مهمی که سینه به سینه و دست به دست شعرای متقدم بلخی به فردوسی رسیده همین قسمتی است که میتوان آن را (شاهنامۀ اوستائی) خواند این شاهنامه اساس و شالودۀ تمام شاهنامه خسرو نامه ها ، پهلوان نامه ، باستان نامه ، هائی است که به تدریج از ابوالمؤید بلخی ابو شکور بلخی دقیقی بلخی به فردوسی رسید و افتخار همه بر او عاید شده است. 

چو یک چند گاهی برآمد بر این 

درختی پدید آمد اندر زمین

ز ایوان گشتاسپ تا پیش کاخ 

درختی کشن بیخ و بسیار شاخ

همه برگ او پند و بارش خرد 

کسی کز خرد برخوردگی مرد

یکی پاک پیدا شد اندر زمان 

به دست اندرش مجمر عودیان

خجسته پی نام او زردهشت

که اهریمن بدکنش را بکشت

به شاه جهان گفت پیغمبرم 

ترا سوی یزدان همی رهبرم

یکی مجمر آتش بیاورد باز 

بگفت از بهشت آوریدم فراز

جهان آفرین گفت بپذیر این 

نگه کن بر این آسمان و زمین

که بی آب و خاکش برآورده ام 

نگه کن به دو تاش چون کرده ام

نگر تا تواند چنین کرد کس 

نگر من کی هستم جهاندار و پس

گرایدون که دانی من کردم این 

مرا خواند باید جهان آفرین

بیاموز ایین دین بهى 

که بی دین نه خوبست شاهنشاهی

چو بشنید از و شاه به دین به

پذیرفت از و راه و آیین به

زردهشت سپنتمان که فردوسی او را به صفت پاک یاد میکند در نزدیکی بارگاه گشتاسپ تولد یافته و به اصطلاح شاهنامه چون درختی با بیخ و شاخ بزرگ و کهن در پیش کاخ و ایوان سلطنتی ظهور کرد و نام او (زردهشت) بود و مجمر پر از آتش و عود در دست داشت و شروع به ترویج مذهب یکتاپرستی و یزدانی نمود و همان (ریشی) حکیم و دانشمند و مقنن اجتماعی پدیدار گشت چون پادشاه وقت شاهنشاه بلخ گشتاسپ سخنان او را شنید فورا به آیین یزدانی گرایید.

پدرش آنشه پیر گشته به بلخ 

که گیتی به دلش اندرون بود تلخ

شده زار و بیمار و بیتاب و توش 

به نزدیک او زهر همتای نوش

سران بزرگ از همه کشوران 

پزشکان دانا و گند آوران

ره بت پرستی پراگنده شد

به یزدان پرستی پرآگنده شد

برو برنگارید جمشید را

پرستنده ماه و خورشید را

فریدون ابا گرزۀ گاو سار

بفرمود گردن بر انجا نگار

همه مهتران را بد آنجا نگاشت

نگر تا چنین کامگاری که داشت؟

چو نیکو شد آن نامور کاخ زر 

به دیوارها برنهادش گهر

به گردش یکی باره آهنین 

نشست اندر او کرد شاه زمین 

سپس که گشتاسپ شاه آیین یزدان پرستی را قبول کرد و سالی چند از میان گذشت بنای کاخ بزرگی گذاشت که چهل ارش بلندی و چهل ارش پهنای آن بود و عوض آب و گل زر ناب در آن کار میشد زمین ایوان از سیم و به جای خاک عنبر خالص در آن گسترده میشد و این کاخ سلطنتی بلخ یکی از آن قصوریست که آوازه جلال و شکوه آن را شاهنامه از زبان گشتاسپ چنین نقل میکند:

فرستاد هر سو به کشور پیام 

که چون سر و کشمر به گیتی کدام 

زمینو فرستاد زی من خدای 

مرا گفت از اینجا به مینو برای

کنون جمله این پند من بشنوید 

پیاده سوی سرو کشمر روید 

بگیرید یک سر ره زردهشت

به سوی بت چین برآرید پشت 

پدید آمد آن فر ایزدی 

برفت از دل بدسگالان بدی

پس آزاده گشتاسپ برشد بگاه

فرستاد هر سو به کشور سپاه 

پراگند گرد جهان مؤبدان 

نهاد از بر آذران گنبدان

نخست آذر مهر برزین نهاد

به کشور نگر تا چه آیین نهاد

که آن مهر برزین بی دود بود

منور نه از هیزم و عود بود

پدر گشتاسپ لهراسپ که پیر سالخورده شده بود در بلخ کشته شد. راه و رسم یکتاپرستی را در بلخ و سایر نقاط کشور عام کردند و فر ایزدی نمودار شد. گشتاسپ آیین زردهشتی را قبول کرد عساکر به اکناف کشور فرستاد و آتشکدۀ "مهر برزین" در بلخ بنیاد نهاد و آنرا با عود و بخور آگنده ساخت.

یکی سرو آزاده را زرد هشت 

به پیش در آذر اندر بکشت

نبشتش بر آزاد سرو سهی 

که پذرفت گشتاسپ دین بهی

گوا کرد مر سرو آزاد را 

چنین گستراند خرد داد را

چو چندان برآمد بر این سالیان 

ببالید سرو سهی هم چنان

چنان گشت آزاد سرو بلند 

که بر گرد او برنگشتی کمند

چو بالا برآورد بسیار شاخ 

بکرد از بر او یکی خوب کاخ

چهل رش به بالا و پهنا چهل 

نکرد از بنه اندرو آب و گل

چو ایوان برآوردش از زر پاک

زمینش همه سیم و عنبرش خاک

 پراگند گفتارش اندر جهان 

سوی نامداران و سوی مهان

همه تاج داران به فرمان اوی 

سوی سرو کشمر نهادند روی

چو چندی برآمد بر این روزگار

خجسته شد آن اختر شهریار

 به شاه جهان گفت از دست پیر

که در دین ما این نباشد هزیر

که تو باژ بدهی به سالار چین

نه اندر خور آید به آیین و دین

نباشم بر این نیز هم داستان

که شاهان ما درگه باستان

قصری که گشتاسپ در بلخ بنیاد نهاد چنان کاخ افسانوی بود که چشم روزگار نظیر آن را ندیده بود چنان قصر که دیوارهای آن از سیم ناب و در کبل کاری زمین محوطه آن از عنبر استفاده شده بود داخل آن چون بهشت تزیین شده بود و نقوش چهرۀ پادشاهان "پاراداتا"  (پیش دادیان بلخی)  چون جمشید و دیگران در آن دیده میشد. از اولین کسی که تاج شاهی به سر نهاد از(جمشید) تا (فریدون) با  گاوسار و دیگر مهتران و بزرگان (بخدی) تصویر همه در دیوارهای این کاخ کشیده شده و در میان قاب گوهرشان می درخشید. در بیرون باغ وسیعی احداث کرده بودند و از هر جا نهال ها و درخت های زینتی و اشجار میوه دار و درخت خوش نمود سرو نشانیده بودند و مانند باغ بهشت محوطه و باغ اطراف قصر شاهی تزیین یافته بود. چهار گرد ماحول کاخ را کتارۀ آهنین نصب نموده بودند تا از رفت و آمد ناظرین در پناه باشد و شاه و خانواده اش به کمال آسودگی در این کاخ زندگانی نمایند.

زردهشت به قدرت روحانی و گشتاسپ به نیروی بزرگ مادی و به دست یاری سفرای درباری دین یزدانی را به بلخ و مضافات آن و دیگر نقاط آریانا و کشورهای مجاور پهن اشاعه و گسترش می دادند. مردم کم کم از آیین (بت پرستی) رو گردانیده به آیین یزدان پرستی رو آوردند مؤلف شاهنامه میگوید که پرستش بت از دیار چین به سرزمین بلخ و سایر نقاط سرایت نمود شبهه ئی نیست که آیین بت پرستی (بودیزم) بعد از آیین یزدانی تقریباً چهار صد سال بعدتر با (ساکیامونی بودها) در (ملگره) یعنی (بهار) هندوستان متولد شد و اصلاً نام او (سیدارتا) و از خاندان (کوماتا) و از قبیله ساکیا بود نشر شد؛ و به لقب (ساکیامونی) بودها شهرت یافت مشارالیه در حقیقت شهزاده ای بود که به کمال عیش و نوش در قصر سلطنتی وقت خود را میگذرانید ولی عادتاً از تمام سرگرمی های درباری بیزار بود و در تجسس حقیقت افتاد و مدتها در جستجوی راستی در باغهای ولایت (بیهار) سرگردان بود تا اینکه روزی تحت درخت بهی نشسته غرق در عالم تفکر بود ، روشنی در ضمیر او پیدا شد و دل وی را روشن ساخت و از این تاریخ به بعد بودا یعنی الهام یافته شده و منور شده گردید بدین مناسبت در زبان ما مرد یا زن پیر و جهان دیده را (بدهه) میگویند.

بودا چهل سال ریاضت کشید و تبلیغ کرد در سن هشتاد سالگی چشم از جهان بست بعد از وفات او سه نفر از همکاران او (یوپالی) - (کسیاپا) و (اناندا) سخنان وی را جمع کرده به نام (سه سبدگل) نشر نمودند آیین بودها مدتها در هند بود تا عصر و زمانه (آشوکا) رسید و مطابق نوزدهمین سال پادشاهی او که مصادف به ۲۴۷ ق.م میباشد محفلی مذهبی در شهر (پار پاتالا بوترا) که عبارت از (پتنه) باشد دایر نمود. این محفل مدت نه ماه تحت ریاست تیسا نام دایر بود و در آن علاوه بر تنظیم قوانین مذهبی اعزام یک دسته مبلغین به تمام ممالک همجوار تصمیم گرفته شد. مبلغینی که به طرف افغانستان فرستاده شدند (مجهان تیکا) - (داهاراکی ترا) - (ماهاکی تا) نام داشتند و در کشمیر و پیشاور ، هده و کابل و به تدریج به اطراف قنهار و هیرمند و جانب دیگر تا بامیان ، هزارسم ، سمنگان بلخ و قندوز پیش رفته ، آیین مذکور را تبلیغ نمودند. چنانچه تذکار کتیبه (شوکا) در حوالی ۲۵۰ ق م در شهر کهنه قندهار به دو زبان یونانی و آرامی اثبات قطعی است و معلوم میشود که در حوالی ۲۰۰ ق.م دین بودائی در دو طرف هندوکش در شمال و جنوب منتشر بود. پس گفته می توانیم که (بت و بت پرستی) را که فردوسی اشاره می کند مخصوصاً در بلخ چیزی است تازه تر و به حساب خود ما که ظهور زردهشت را در هزار سال ق.م نسبت میدهیم بودیزم تقریباً ۴۰۰ سال بعدتر در سرزمین بلخ سرایت کرده است و این دین نه از دیار چین به باختر بلکه از باختر و بخدی به سرزمین پهناور چین انتشار یافته است.

قراری که در جز ابیات فوق به ملاحظه رسید وقتی که  زردهشتی در بخدی پخش می شد زرد هشت میگفت که بیشتر از این دولت (بخدی) نباید به کشور چین باج و خراج بپردازد و برای دولتی که پابند آیین یزدانی میباشد سزاوار نیست که به چین که سرزمین بت پرستان است تسلیم باشد و به آنها باج بدهد.