دوستان و بوستان
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
زندگانی گشت با من بی رخ دلدار تلخ
بی لب شهد ردر کامم چو زهر مار تلخ
هیچ شیرینی ندیدم در جمهان بیوفا
هجر تلخ و صبر تلخ و صحبت اغیار تلخ
لعل شیرینت بشکر خنده بکشا که من
میکنم از هجر رویت گریه بسیار تلخ
درد من بسیار و صبرم اندک آمد ای طبیب
هر چه من دارم بود از اندک و بسیار تلخ
بی جمال دوستان در بوستان رفتن چی سود
میشود باغ و بهار و گلشن و گلزار تلخ
گر چه باشد صحبت ناجنس تلخ و جاگداز
لیک نبود همچو هجر جانگداز یار تلخ
بی رخش ( محجوبه ) گر در جنت الماوی شوم
میشود جنات تجری تحتها الانهار تلخ