138

خاک

از کتاب: مجموعهٔ اشعار استاد خلیلی

یکی ناتوان مرد در ارض روم

به درویش زده حلقه اهل علوم

فقیهان دانشور نامجوی

شده هر یکی گرم در گفتگوی 


فضای سراسر پر از قیل و قال

شده تنگ میدان بحث  و جدال

یکی گفت چون بر شود جان پاک

تن ادمی خفته بهتر به خاک

دگر کرد دعوا به حجت متین

که تابوت بهت بود از زمین 

دلایل فروزدند از هر طرف

در الفاظ شد اصل معنی تلف 

تن مرده افتاد روی سریر

فقیهان به هنگامه ی خود اسیر

قضا را در این محفل گیرو دار

مهین عارف بلخ راشد گزار

پدیدار گردید از راه دور

چو خورشید سر تا به پا غرق نور

جبینش کتابی ز راز وجود

نگاهش پیامی ز ملک شهود

قدم بر زمین دیده بر آسمان

فراتر ز سیر زمان و مکان

دل روشنش کاشف راز حق

چو آن سید راستان یافتند

به تعظیم وی جمله بشتافتند

از او باز جستند فرجام  کار

لب روح بخشای خود باز کرد

به پاسخ گهر سفتن  آغاز کرد

که بهتر بود گر به خاکش نهند

به حرمت در آن جای پاکش نهند 

که تا طفل در دامن مادر است 

زهر جای دیگر دلش خوشتر است

در آنجا که مادر بود غمگسار

کنار برادر نیاید به کار

بود خاک آن مادر مهربان

که بر پای وی سر نهادن توان 

*** 

درود خدا باد بر خاک ما 

مهین مهربان مادر پاک ما

ز من باد روی هزاران ما 

که دارد دل و جانم آنجا مقام 

بود مر بشر را دو مرکز نخست

که باوی کند عهد جان را درست

یکی خلوت خاص ایمان وی 

دگر خاک وی کعبه ی جان وی 

در این هر دو مر غیر را راه نیست

در این آینه رخصت آه نیست

خدایا در این هر دو نا مو سگاه

نیابد سر انگشت  بیگانه راه 


بیروت- ۱۳۴۸