اسکندریه قفقاز در پروان یا جبل السراج

از کتاب: افغانستان در پرتو تاریخ

یکی ازعادات اسکندرمقدونی درمسیرفتوحات به طرف شرق بنای قلعه های مستحکم وشهرهائی بود که بنام خودش (اسکندریه) شهرت دارند؛ چنانچه “اسکندریه” مصرتاحال درظرف ۲۳۰۰ سال به همین نام ونشان موجود است.

البته درتاسیس اسکندریه ها و اعمارشهرهای مستحکم روح مقاومت وسلحشوری مردمان محلی نقاط آسیائی و افریقائی دخالت نامه دارد؛ زیرا اسکندرنه ازشوق بلکه ازاحتیاج واحتیاط جاه به اعمارقلعه های مستحکم وتمرکزقوا مبادرت می کرده است.

اسکندردرخط حرکت خود درخاک های افغانستان ازنقاط شمال غربی یعنی ازحوالی هرات فعلی تا سواحل رود سند چندین قلعه مستحکم بنانهاده که به شهادت اوراق تاریخ ازسکندریه های درهرات و فراه وقندهار اطلاعات صریحی دردست داریم ویکی ازین قلعه ها با (اسکندریه ها) همین(اسکندریه قفقاز) است که محل آنرا درروشنی تحقیقات دانشمندان درپروان قدیم یا درجبل السراج درحوالی قریب مدخل درۀ (سالنگ) قرارداده می توانیم.

آیا چرا مورخان و جغرافیه نگاران یونانی این قلعه مستحکم را (اسکندریه قفقاز) خوانده اند؟ شبهه ئی نیست که سلسله جبال قفقاز که درسرحدات شمال شرقی ترکیه و آذربایجان ایران وآذربایجان شوروی افتاده به خاک های یونان نسبتأ نزدیکتربود ویونانی ها آنرا بهترمی شناختند.

درموقعی که چشم شان به تیغه جبال بلند و پربرف هندوکش افتاد،آنراهم من حیث شباهت قفقازخواندند وتصورمیکردند که این رشته جبال که درقلب آسیا ممداست؛ حدنهائی شرق است وبرای اینکه فتوحات اسکندررا خارق العاده نشان بدهند؛ تصورمی نمودند که به آخردنیا رسیده است ودرحقیقت رود سند و علاقه های متصل سواحل شرقی آن به نظرایشان منتها الیه شرقی جهان معلوم میشد.

شبهه ئی نیست که اسم محلی وقدیم وزیبای نقطه ئی که درآنجا اسکندربه اعمار قلعه مستحکم پرداخت (پروان) بود که تا حال هم درعرف خود ما معمول ومشهور است؛ اسم پروان درادب باستانی کشورما شکل (پروانتا) بصورت اسم کوهی در(اوستا)تذکاریافته و شمال سرد وتقریبأ مداومی که از روی برف های سالنگ می خیزد؛ به نام (باد پروان) معروف است؛ تا اینکه مرحوم امیرحبیب الله خان تقریبأ درهمانجائی که اسکندربنای اسکندریه را گذاشت؛ درحدود ۳۲۰۰ سال بعد اساس معتبرارگی رانهاد.


اگر به داستان های فولکوری توجه شود؛ چنین می نماید که پیش اززمانه های تهاجم اسکندروپیش ازفتوحات هخامنشی ها قلعه های مستحکمی چه در(پروان) وچه در(بگرام) داشتیم و آب های مشترک رود خانه های غوربند و شتل و پنچشیر وسالنگ بصورت رودخانه پرآب ازوسط هردوقلعه می گذشت. درداستان فولکوری چنین نقل شده است که (مروان) و (پروان) دوپادشاه معاصرهم بودند که یکی دربگرام و دیگری در پروان حکمروائی داشت ومیان دوقلعه زنجیری فرازآب رودخانه ها به کنگره های بروج حصارقلعه ها وصل کرده بودند؛ شاهان مذکورقرارگذشته بودند تا هروقت خطری یکی ازایشان را تهدیدکند؛ فوری زنجیری را تکان بدهند ودیگری به کمک اوخواهد رسید و دشمن مهاجم را مشترکأ نابود خواهند ساخت.

میگویند؛یکی ازین شاهان بی احتیاطی کرده وبدون اینکه خطری باشد به بازی چندین مرتبه مختلف زنجیرراتکان داد وهم پیمان اوبالا و لشکری آمده کسی را ندید وعقب رفت تا اینکه روزی بواقع خطری پیدا شد ومهاجمی بیگانه فرا رسیده؛ ولی هم پیمان به تصوراینکه اورابازی می دهند؛ به کمک نیامد و عاقبت قلعه سقوط کرد. تصریح نمیتوان کرد که این بی احتیاطی ازکدام طرف صورت گرفت؛ ولی نتیجه چنان که بگرام و پروان هردوسقوط کرد.

اگراین داستان را به زمان تهاجم وفتوحات اسکندرتطبیق کنیم؛ میتوان گفت که اول بگرام وبعد پروان سقوط کرده است.


اسکندردرخزان سال ۳۲۸ ق م به بگرام رسید و درسواحل رودخانه پنجشیردر(برج عبدالله) فعلی متوقف شد و بعد آنطراف رودخانه درپروان درپای جبال بلند هندوکش درمدخل دره سالنگ به عجله تمام به احداث قلعه مستحکمی مشغول شد؛ چون زمستان نزدیک بود وسدهندوکش درسرمای سخت اجازه عبور نمیداد درتعمیر(اسکندریه پروان) شتاب وعجله زیاد درکار بود. سپاهیان یونانی و اهالی دره های کاپیسا به همکاری هم درظرف دوسه ماه حصار و باره و بروج قلعه را آباد کردند واسکندر وسپاه یونانی زمستان سال مذکوررا درآنجا گذرانیدند وموقعی که در بهارسال آینده اسکندربرای مقابله با (بسوس) که در باختراعلان پادشاهی کرده بود؛ عازم صفحات شمال شد؛ بازهم از ترس اینکه مبادا اهالی حوزه کاپیسا وکابل عکس العملی نشان دهند عده از سپاهیان یونانی دراسکندریه پروان باقی ماند.

از اصل آبادی های قلعه اسکندریه درپروان نشانی نمانده؛ ولی کثرت مسکوکات که ازآنجا درظرف قرن ۱۹ پیدا شده و امروز هم پیدامی شود؛ واضح می سازد که اینجا وقتی کانون مهم زندگانی بود.             ۷/۸/۴۱