بار غم
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
دلم آن غم که از هجران کشیده
نه بیند نشنود هیچ آفریده
عذابی دیده ام از فرقت دوست
که یعقوب از غم یوسف ندیده
زجام وصل یک جرعه نخوردم
هزاران زهر هجران را چشیده
مرا تاریک شد چشم جهان بین
چو رفتی از نظر ای نور دیده
ز هجران لعل میگون دل آرام
مرا خون دل از دیده چکیده
چرا لاله بسینه داغ دارد
مگر اورا چو من دردی رسیده
بنفشه ماتمی و سرفگنده است
مگر او ز گلرونی بریده است
ز پس «محجوبه» بار غم کشیدم
قدم اکنون بسان نون خمیده