فلک مشتری

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

ارواح حلاج وغالب طاهره که به نشیمن بهشتی نگرریدئد و بگردش جاودان گرائیدند



من فدای این دل دیوانه ئی

هر زمان بخشد دگر ویرانه ئی

چون بگیرم منزلی گوید که خیز

مرد خودرس بحر راداند قفیز(۱)

زانکه آیات خدا لا انتهاست

ای مسافر جاده را پایان کجاست

کار حکمت دیدن و فرسودن است

کار عرفان دیدن و افزودن است

آن بسجند در ترازوی هنر

این بسنجد در ترازوی نظر

آن بدست آورد آب و خاک را

این بدست آورد چان پاک را

نیم شب از تاب ماهان (۱) نیم روز

نی برودت در هوای او نه سوز

من چو سوی آسمان کردم نظر

کوکبش دیدم بخود نزدیک تر

هیبت نظاره از هوشم ربود

شد دگر گون نزدود رودیروز زود

پیش خود دیدم سه روح پاکباز

آتش اندر سینه شان گیتی گداز

در بر شان حله (۲)های لاله گون

چهره ها رخشنده از سوز درون

در تب و تابی زهنگام الست

از شراب نغمه های خویش مست

گفت رومی این قدر از خود مر

از دم آتش نوایان زنده شو

شوق بی پروان ندیدستی نگر

زور این صهبا ندیدستی نگر

غالب و حلاج و خاتون عجم

شورها افکنده در جان حرم

این نواها روح را بخشد ثبات

گرمی او از درون کائنات