محجوبه هروی

از کتاب: زنان دری پرداز

در صف دیگر زنان سخنسرا و خوش قریحه معاصر این دیار محجوبه هروی است مه سالهاست صیت شهرت و آوازه شاعر او نه تنها در افغانستان بلکه در کشور های آسیایی که به زبان دری علاقه و آشنایی دارند پهن گردیده است وی توانست با سروده و اشعار سلیس و روان نامش را در صف گوینده گان زن زنده و جاودان نگهدارد وی در آغوش خانواده یی با فضیلت و دانشپژوه دیده به جهان گشود محجوبه به حیث شاعر دراک و واقع بین واقعیت های زمان و محیط خانواده گی خود را در اشعارش به وجه نیکویی منعکس ساخته است از خلال اشعارش به این واقعیت خانواده گی او پی می بریم که گفته است :

جدو آبایم که سر داران ترکان بوده اند

ملک شان خوارزم و آنجا نامداران بوده اند

چون به میل خویش از خوارزم هجرت کرده اند

سالها اندر هرات و در خراسان بوده اند

از شعر بالا آشکار می شود که محجوبه هروی الاصل بوده است و اجداد و اسلافش سالهای متمادی در هرات و خراسان بود و باش داشته اند همچنان در شعر پایین به معرفی اجداد و پدرش که سمت استادی را برایش داشت چنین اشاره می کند.

در زمان شاه افضل امیر نامدار

منعمان حکمران و کار دانان بوده اند

میرزا عصمت که جدا مجدما بوده است

روز حرب و جنگ چون سام نریمان بوده اند


چونکه وقت پیری آمد گوشه عزلت گرفت 

دایم اندر ذکر و فکر حی سبحان بوده اند

شاه محمد میرزا عم کرام من دبیر 

در مزار اندر جوار شاه مردان بوده اند

ابن عم با سپهسالار چرخی روز و شب

وقت رزم و جنگ اندر کافرستان بوده اند

یا سراج والدین به هندوستان چو رفت 

چند وقت آنجا به حکم شاه دوران بوده اند

وقت عودت داعی حق را اجابت گفت و رفت 

اقربا از رحلت او زار و گریان بوده اند

حضرت مولای من استاد من یعنی پدر

در سپهر فضل چون خورشید تابان بوده اند

نام پاک شان ابوالقاسم به نام مصطفی

پیشوا و مقتدای خویش و اقران بوده اند

در فصاحت در بلاغت بی نظیر عصر خود

بلکه در علم فصاحت رشک سبحان بوده اند

محجوبه دسترسی به شعر و شاعری را از پدر خطاط و دانشمندش منشی ابوالقاسم ولد عصمت الله خان جمشیدی افغان ارث گرفته است.

پدر محجوبه دانش ابتدایی را نزد محمد اقبال حکمران شبرغان آموخته بعد به وطن عزیز خود کشک هرات عودت نمود بیست سوار که در آنوقت به نام خوانین سواری پدرش قید دفتر عسکری بود به او تعلق گرفت در زمان امیر عبدالرحمان به حیث منشی عسکری همراه مرحوم جرنیل غوث الدین خان مقرر شد و مدت سی سال با وی این وظیفه را صادقانه اجرا نمود بعد از وفات جرنیل در زمان حکمرانی اخندزاده عبدالرحیم خان بارکزایی سر منشی حکومتی اعلی مینه مقرر گردید وی در سال 1301 شمسی به خواهش مرحوم شجاع الدوله وزیر امنیه و نایب الحکومه هرات از میمنه به این دیار بازگشت و در همین سال به عمر هشتاد  و دو سالگی در هرات از جهان رحلت نموده در گازرگاه 

66

مدفون گردید. منشی ابوالقاسم در انشاء و حسن خط لیاقت و مهارتی به سزا داشت و خط شکسته خفی را بسیار خوب مینوشت منشی علی خان میمنه گی و مرزا محمد یحیی نادم و مرزا محمد صالح و میرزا محمد امین قیصاری از شاگردان او بودند.

منشی به علوم فقه و صرف و نحو و منطق و ریاضی و حکمت معلومات داشت تصوف و عروض را نیز به خوبی میدانست ولی شعر کمتر میسرود.

قصیده یی در مدح مرحوم سردار محمد آصف خان محمد زایی سروده که به خط خود او موجود است در مطلع میگوید:

اگر چه هستم اندر شعر مایل       ولی طبعم ندارد فکر قابل 

به هر تقدیر بر حکم تشویق        شدم تایید خواه از حضرت دل 

چه باشد گر مدد گاری نمایی       نماند خاطرم زین شغل عاطل 

بگفتا گر ترا فکری چنینی است     نگردی زین تصحیت هیچ غافل 

کنی در شعر اگر مدحت سرایی      نپردازی به توصیف اسافل 

زبان مگشای در مدح زبونان        به یک نان بهر دو نان ارادل 

درختی کحاصل او نبود برومند     زفرعش کی توان میوه حاصل 

سخن یابد شرف از مدح عالی       بیان وصف سامی رتبه حاصل 

به تخصیص آنکه ممتاز زمان است    به فکر صایب و بادست با دل 

محمد آصف آن سردار عالی      عدیلش را عدم گردیده حایل 

تجمل ازوجودش در تزاید      تجشم را تصالش گشته فاصل 

فزاید گرچه زوفر جوانی     به تدبیرات باشد پیر کامل 

چنان در حسن خلقش نیست مانند   به لطف خلق کس او را مشاکل 

به سرعت خط پذیرد حسن تحریر    ز کلکش قبل تحریک انامل 

کلامش زینت افزای مجالس     نکاتش فیض بخشای محافل 

مطر از وجودش باغ اقبال     به سان بوستان از فیض وانل 

بود مرهون اخلاقش کلک مادح   صریرش میشود صوت عنادل 

بود قاموس فکر تیز بینش     یقین کشف اللغات هر مسایل 

الا ای صاحب روح مصور     ترا زیبد فزونی بر اماثل 



67



وجودت را ملازم باد اقبال    بقایت را سعادت باد شامل 

دلت برهر مرادی باد فایز     به هر مطلب ضمیرت باد نابل 

از این پدر با فضیلت دختری شاعر و دانشمند به جای ماند وی از خوشبخترین زنانی است که خوشبختانه دیوان اشعار و آثار برازنده و شیوا و موزون او به دسترس علاقمندان و پژوهشگران مسایل ادبی قرار دارد طوریکه از یادداشت های او بر می آید که به روز جمعه اول برج جدی سال 1285 شمسی در بادغیس (کشک هرات) تولد یافته است .

مادرش (ماه خانم ) از بادغیس هرات و زنی نجیب و با فضیلت بوده است محجوبه در ایام کودکی به اسم "صفورا" شهرت داشت وی از آوان صباوت به حسن تربیت و تعلیم همت گماشت صفورا علوم فارسی و عربی را نزد والده ماجد خود آموخت و به علم فقه اسلام نیز معلوماتی حاصل کرد به اثر قریحه ادبی و ذوق فطری و فامیلی دختری منور و هوشمند بار آمد و در اثر اندوخته های علمی در پرورش استعداد او افزود صفورا در چارده سالگی شعر سروده و محرک احساسات تابناک او در تبارز کلام موزون حکایتی است که روزی منشی ابوالقاسم قطعه یی از اشعار مستوره غوری را که مطلعش این است :

ثبت شد عشقی تو بر قلم چنین     گوئیا گنجی است در اینجا دفین

 برای دخترش صفورا خواند در همین حال صفورا به وجد آمد و دریافت که او هم قریحه شعری دارد و میتواند کلام موزون بیافریند وی بعد از لحظه یی فکر و اندیشه این فرد را به حضور پدرش خواند.

نیست مثلش در همه روی زمین       بلکه در جنت نباشد حور عین 

پدر صفورا بعد از شنیدن این فرد در پی ترغیب و تشویق دخترش برآمد از آنروز به بعد شهرت و آوازه سخنرایی او در آسمان ادب دری اوج گرفت و به نام و تخلص محجوبه به آفاق دنیای شعر و سخنسرایی را به صدا در آورد.

محجوبه تصمیم داشت هیچگاه ازدواج نکند و در زندگی از فضای آزاد افکار شاعرانه و الهام و عواطف رقیق ادبی خود لذت یابد. هر




خواستگاری را به بهانه یی رد میکرد و در این امر نظر پدر و برادر خود را هم با ادب و احترام مقابله و تردید مینمود تا اینکه چند ماه قبل از وفات پدر بزرگوار خود تقاضای گرم و مهربانانه میرزا غلام جانخان ننگرهاری را پذیرفت و در عین حال از وی در حاشیه کلام الله مجید عهد سوگند گرفت که در همه عمر ویرا در هرات گرامی دارد و به هیچ صورت نرنجاند این عهدنامه در ظهر اول قرآن کریم طبع محمدی بمبئی سال 1310 قمری موجود است که بعد از فوت محجوبه به موزیم هرات حفظ شده است به خط شوهرش بدین عبارت نوشته است "باعث تحریر اینکه اقرار میدارم من غلام جان ولد مرحوم حاجی عبدالعزیز خان که بی بی صفورا نام را به عقد نکاح صحیح شرعی گرفته ام به شروط اینکه در بردن او ازین ملک به طرف جلال آباد اقدام نکنم و او را از خود ازرده نسازم و ملالی برای او واقع نشود..." محجوبه تا سال 1322 هـ ش که شوهرش فوت نمود با وی در منزل واقع شمال زیارت خواجه نور در محله قطبیچاق زندگی داشت ولی چنانچه از اشعار محجوبه در دیوان او پیدا است از وضع حیات خود سخت شاکی بوده و محرومیت آواز وجود فرزند و قیودیکه بر طبع آزادی پسند و شاعر مشرب وی نهاده شده بر رنج و محنت او در زندگی افزوده که در خلال اشعارش ترشح نموده است.

از طرفی هم محجوبه نداشتن فرزند را با تربیت و پرستاری سه خواهر زاده عزیزش تسکین می بخشید ولی متاسفانه این نوجوانان در طی یکسال و چند ماه یکی بعد از دیگر از جهان در گذشتند و داغها و رنجهای قلبی او را که از مرگ پدر و مادر و دو خواهر جوان مرگ خود در زندگی نهایت متالم بوده تازه ساختند بنابرین از دست دادن تمام عزیزان فامیل و در عین حال فشار رقتبار حیات خانواده گی به حدی دورشک واه و حسرت و ناله محجوبه افزود که در اکثر غزلهایش پریشانی ها و ناگواریهای صحنه های زندگی را شرح میدهد و بدینوسیله خود را تسلی می بخشد محجوبه بعد از مرگ شوهر تا پایان عمر غالبا در ساعات فراغ از خدمت تعلیم و تربیت دختران لیسه مهری در تنهایی به تلاوت قران کریم و مطالعه کتابهای علمی و ادبی میگذراند.



بنابرین چون محجوبه در مراحل زندگی بیشتر در آتش فراق فقدان اقارب خود سوخته با برادرش محمد اعظم که دور از وی در قیصار میمنه زندگی داشت غالبا مکاتبات موزونی مینمود چنانچه در تهنیت دامادی اش میگوید.

روان شو قاصدا چون باد صرصر     سلام را رسان نزد برادر 

سلامی همچو ریحان روح پرور       مشام جان زبوی او معطر 

سلامی همچو گلهای بهاری            چو آهوی ختن در مشکباری 

پس از عرض سلام و احترامی       رسان از من به سوی او پیامی 

که گر پرسی مرا از راه رآفت       بحمدالله همه جوریم و صحت 

شنیدستم که گشتی تازه داماد          ترا از فضل حق شد خانه آباد 

ترا از دور سازم دستبوسی           مبارک بادت ایشا این عروسی

همیشه طالعت فرخنده بادا            دلت شاد و لبت پرخنده بادا 

همی خواهم که گردانی مرا شاد      به مکتوبت مرا دایم کنی یاد 

احوال مریضی برادر برایش خیلی گران تمام میشود و با احترام و محبت برایش چنین می نویسد.

قاصد زغم جهان به جانم      برخیز که زار و ناتوانم 

بگذر به سوی برادر من      آن اخوی مهر گسترمن 

آن سرور شاعران شیوا     سرحلقه سالکان دانا 

آن بلبل بوستان کشور      کز خامه فشانده دور گوهر 

شیرین سخن وطن بود او   طوطی شکر شکن بود او 

نقاد سخن ادیب نامی       برجسم وطن چو جان گرامی 

دارای کنوز نکته دانی     دانای حقایق معانی 

برگوی به احترام و تکریم     از جانب من سلام و تعظیم 

کز عارضه ات شدیم مغموم   هرگز تن تو مباد مخموم 

هستم به دعا همیشه شاغل     خالق دهدت شفای عاجل 

تا خاک نگیردم در آغوش    احسان تو کی کنم فراموش 

محجوبه از زندگی تنها و پر ملال خود همیشه رنج میبرد مخصوصا از نداشتن فرزند نهایت متاسف بود ولی باز هم خاطرش را به داشتن آثار جاوید موزونش تسکین میدهد چنانچه میگوید:



70

شبی از غم دلم رسید به جان      خاطر آشفته همچو (خوانده نمیشود)

در دلم بود عقده و بندی                        که ندارم به ذهن فرزندی

بعد مردن مرا که یاد کند                  روح من در دعا که شاد کند

متلهف شدم ز رنج و ملال               غرق گشتم به بحر فکرو خیال

ناگهان جلوه کرد پیش نظر                    شاهدان جمیل خویش منظر

چون گل لاله و دلکش و رنگین             همه چون قند وانگبین شیرین

سرو هایی زباغ دل زده سر                 پروریده شده به خون جگر

تازه و تربه سان گل به بهار           از خط و خال رشک مشک تتار

جمله گفتند ما از آن توایم                   پاک دوشیزه دختران توایم

پیشه ما عفاف و عصمت ماست       جای ما در حریم حرمت ماست

ماگلیم و گل همیشه بهار                    در ریاض جهان گل بیخار

گربه گیتی رسد هزار خزان             ما نگردیم از خزان پژمان

از عطیات خالق جبار                   عمر ما هست در جهان بسیار

ما نگردیم پیرو پژمرده                    نشویم از حوادث افسرده

ای بسا شب که کرده تو سحر         بهر ما خورده تو خون جگر

ما هم اکنون به شب انیس تو ایم         روز تنهائیت جلیس توایم

گلشنی ایمن از خزان باشیم             یادگار تو در جهان باشیم

ما به هر انجمن کنیم گذر                 نزد هر نکته دان دانشور

مسکن ما به محفل ظرفاست          جای ما در مجالس ادباست

هرکجا کرده ایم ما منزل                   نام تو یاد شد در آن محفل

کاین گهر ها زکان محجوبه است      همه مرغوب طبع و محجوبه است

زندگی گر چه نیست پاینده                     نام تو میشود زما زنده

بعد مردن هم از تو یاد کنند                شاید اندر دعات شاد کنند

دل من شد زنطق شان مسرور     شد ز خاطر غم و کدورت دور

زین مفرح فزود فرخت من     رفع شد درد و رنج و کلفت من

شاد بادا همیشه در عالم     هر که اندر دعا کند  یادم

حیات فرهنگی و ادبی محجوبه 

محجوبه با ذکاء و دانش و عشق و لیاقت سرشاریکه به تعلیم و تربیت دختران داشت از لحظه اول تاسیس مکتب دختران هرات که با  


با نام کودکستان به تاریخ هشتم حوت 1326 بوجود آمده بود وظیفه شریف معلمی را پذیرفت و این خدمت مقدس را تا سال 1340 که کودکستان مذکور به حیث لیسه مهری به مراحل تحول و انکشاف رسده بود به منتهای نزاهت و علایق انجام داد و شاگردان زیادی را به علم و معرفت آشنا ساخت که غالب شان اکنون به حیث استاد و سخنور و نویسنده در محیط عرفانی و ادبی نسوان خدمت میکنند و چند در سال 1340 متقاعد گردید ولی باز هم تا آخرین ساعات زندگی با لیسه مهری و مجله مهری و روز نامه اتفاق اسلام و مجله هرات و دیگر نشرات وطن علایق همکاری ادبی و فرهنگی خود را حفظ نمود و همیشه دوستدار ارتقا لیسه و افزایش دانش و حسن تربیت دختران وطن بود وی به دانش و محیط فرهنگی خیلی علاقمند بود گاهی هم در اشعارش این موضوعات چنین انعکاس یافته است.

حمد پروردگار عالم را                 که مکرم نمود ادم را

علما را به علم کرد عزیز       منبع فیض و فضل کرد و تمیز

شد مساعی علم و فضل و کمال    ملک ازو یافت عزت و اجلال

کرد مکتب به شهر ها تاسیس        امر فرمود تا شود تدریس

وطن از نور علم رخشان شد    معدن فیض فضل عرفان شد

یکی از زمره دبستانها                  که بود روکش گلستانها

مکتب ماست در سواد هرات    که بود جای درس مستورات

دخترانیکه شامل اویند              همگی راه علم می پویند

متحلی به زیور دانش           کرده از علم و عفت آرایش

اکثر امسال کامیاب شدند     از محک همچو زر ناب شدند

هست لازم توده ملت             که تشکر کنند ازین نعمت

دارم امید از خدای جهان           وز مساعی شهریار جوان

که معارف فزون شود به وطن     عالم از نور ان شود روشن

اعتلائی دهد دبستانرا             ارتقایی گروه نسوانرا

شاه ما زنده باد و پاینده          اختر طالعش فروزنده

وی به تعلیم و تربیه ارزش بیش از حد قایل است مقام و موقف معلم را در خلال ابیات زیرین چنین توصیف می کند.






73

ای معلم بر جهان کن افتخار     روز مسعودت رسید از روز کار

ای معلم مظهر لطف الله           گمرهانرا گشته تو خضر راه 

ای معلم خازن گنج علوم        مستفیض از فیض تو گشته عموم 

افتخارات این بس است اندر جهان   که تو باشی وارث پیغمبران 

حق ترا داده است عزو اعتلا          باد دایم رتبه ات در ارتقا 

اختر اوج سعادت هم توئی       رهنمایی دین و ملت هم توئی

هادیی بر جمله اولاد بشر          رهبری در شارع علم و هنر

مستعد هستی به درس ای مستطاب      حمله طلاب از تو کامیاب 

دایما بادا مبارک روز تو                 در ترقی طالع فیروز تو

وی زنیست آزاد مشرب و پشتیبان از آزادی زن گاه گاهی هم در خلال اشعارش فریادی از این حس آزادی خواهی به گوش میرسد.

یارب این فرحت ز تاثیر کدامین اختر است

نی اختر بل زیمن آفتاب کشور است

زمره نسوان شدند آزاد از قید حجاب  

بیشتر ساعی به علم واکتساب  

از آوردن بعضی از ابیات مدحی شعر فوق در اینجا خود داری شد شاید شاعر بنابه بعضی معاذیر و شرایط اجتماعی زمانش مجبور به همرایش همچو اشعار شده باشد.

نظر محجوبه به شعرای سلف

زمانی هم به سرزمین علم پرور هرات مباهات می کند و به مناسبت سیمینار خواجه عبدالله انصار آن بزرگمرد میدان علم و دانش چنین داد سخن می دهد.

حبذا شهر فیض بخش هرات     که نگهداردش خدا ز افات

خاک او به ز کیمیا باشد                 مدفن جمع اولیا باشد

سرور خیل عارفان کبار          شیخ الاسلام خواجه انصار




74



مظهر نور پاک یزدانی      منبع فیض و فضل سبحانی

روضه اوست رشک باغ جنان     درگه او پناه مسکینان

او وفاتش گذشته نهصد سال     تاد بودش کنند با اجلال

محجوبه مقام عرفانی مولانا عبدالرحمان جامی را چنین می ستاید:

هرات ای منبع علم و فضایل   هرات ای مدفن پیران کامل

سزد بر عزو شان خود بنازی     کنی بر جمله اوطان سرفرازی 

بسی پرورده اولاد نامی    از آن جمله یکی مولای جامی 

که او شهباز قدسی اشیان است   رفیع المنزلت غوث زمان است

بود دریای علم و کان عرفان    به اوج معرفت خورشید تابان 

شریعت را امام و پیشوا اوست    طریقت را به ملک رهنما اوست 

ز نظمش گوش عالم پر ز گوهر    ز نشر او جهان پر شهد و شکر 

بسی آثار از وی یادگار است    کزان مشهور پنجاه و چهار است 

سواد روضه اش جنت نشان است    که پنداری بهشت جاودان است 

چراغ روشن شرع مبین است    لقب او را از انرو نور دین است 

وی علاوه بر خواجه عبدالله انصار و جامی به مشایخ و روحانیون معاصر ش ارادتمند بوده است که این ارادتمندی او از خلال اشعارش هویدا است.

دستگیری از درمانده گان لطف و احسان و ترحم بر بیچاره گان را یکی از اخلاق خوب و پسندیده اجتماعی می داند و این مددگاری را برایشان موجب رضای خداوند می داند همچنان از موسسات خیره آن زمان مثلا(هلال احمر) در شعرش چنین یاد میکند.

کسی یابد رضای ایزد پاک            که ارد رحم بر مسکین غمناک  

کنون روز هلال احمر آمد                زمان بخشش سیم و زر آمد 

که هر یک صاحبان مال و ثروت    به محتاجان فزازید لطف و رافت

به بذل مال خود یاری نمایند            به لطف خود مدد گاری نمایند 

بجا ارند رسم رحم و شفقت                 که باشد توشه راه قیامت 




74


عمل کشت است گر کشتی نکاری    به حاصل چون بود امید واری 

همی خواهم چو (محجوبه ) زیزدان   که توفیقم دهد بر خیزو احسان 

شهرت ادبی محجوبه :

بعد از تاسیس انجمن ادبی هرات در سال (1310) هـ ش در مجله ادبی هرات در سال 1311 مقاله یی از محمد محسن هراتی زیر عنوان (حالات محجوبه و مستوره ) در باره محجوبه چنین آمده است.

ادیبه لبیبه زین المستورات بی بی صفورا متخلصه به محجوبه بنت مرحوم ابو القاسم خان که بار ها جایزه شعری از همگنان خود برده علم فقه و شریف و صرف و نحو را در نزد پدر مرحوم خود خوانده حسن خط اخلاق و حق پرستی او ظاهر و هویداست چنانچه اکثر شاعران موجوده با او مشاعری نمودند هریک را به سبکی جواب شیرین و رنگین داده مولف آثار هرات در دیوان اشعار خود صفت محجوبه را از طبع سرشارش در یک غزل گهرریزی کرده مطلعش این است.

خوشا محجوبه و طبع روان و وضع تحریرش 

که پا بر فرق شعری میزند شعر گهر گیرش 

محجوبه از اعیان و اشراف اقوام جمشیدی هراتست نهال زندگانی او در سن "35" سالگی قدبر افراشته ثمره سعادتش دکان بازار معرفت را به دیده مشترکین عام و ادب جلوه میدهد.

اشعار ابدار محجوبه به سه هزار و بیست و پنج بیت بالغ میگردد لوازم و تناسبات شعری در سلسله اشعارش مزین است اکنون مرغیست در قفس که غیر از درد فراق دیگر چیزی از وی ظاهر نمیشود در عین وقتی که به هوای آزادی پر و بال میزند این رباعی به خط سرخی در بیاض شهپرش مرقوم است.

بلبل نه هر زه این همه فریاد میکند    بیچاره  ز آشیانه خود یاد میکند 

محجوبه در ترانه آزادی بشر     نفرین به ظلم و وحشت صیاد میکند 

محجوبه بعد از سال "1311" به حیث عضو نامدار انجمن ادبی  



 هرات پیهم از پرده حجاب به همکاری فرهنگی دوام میدهد و آثار موزون همیشه در مجله مذکور و هم در جریده اتفاق اسلام و دیگر نشرات مملکت به دوستداران شعر و ادب عرضه میشود و خودش نیز با سایر اعضای انجمن ضمن ملاقاتها و اشتراک در مسابقه ها و اقتراحات سال به سال به خدمات ادبی و اجتماعی خود می افزاید و از اینکه در سال 1322 انجمن موقتا از میان میرود سخت نومید و متاثر میشود تا اینکه با تاسیس مکتب دختران و پیوستن محجوبه به خدمت تعلیم و تربیت و احیا مجدد کلوپ ادبی و مجله هرات باغ آرزو های محجوبه های محجوبه به شگوفا گردیده و احساسات خود را به صورت این دسته گل در مجله منتشره جدی (1327) هرات تقدیم میکند.

در اینجا چند بیتی را انتخاب نموده در اینجا می آوریم:

مملکت رونق دگر دارد               کار دانان با هنر دارد

چند مدت کز اقتضای زمان           بوستان امید شد پژمان

از کلوپ ادب نشد خبری           وز مجله نبود هم اثری

بعد از انتظار نا محدود         جلوه گر گشت شاهد مقصود

ای خویش آن شاعر شیرین گوی     کاوریدند آب رفته به جوی

سبزه کردند باغ عرفانرا            تازه کردند رسم احسانرا

ما تشکر کنیم ازین تاسیس    زانکه ما را مجله گشته انیس

دایم از فیض دوستان وطن        بادسر سبز بوستان وطن

شهرت ادبی و عرفانی محجوبه بعد از سال 1325 که رسما به خدمت آموزش و پرورش دختران آغاز کرد از طرفی هم رابطه ادبی اش بار یاست مستقل مطبوعات و نشرات مرکزی محفوظ بوده است.

سفر محجوبه به کابل :

در سال 1341 محجوبه بنا بر دعوت موسسه نسوان آنوقت به همرایی یک عهده روشنفکران آن وقت چون خدیجه بدیعه احراری و سایه هروی به تاریخ 28 اسد عزم کابل گردیدند در این مدت که 23 رزو طول کشید خاطراتی خوبی برایش به یادگار ماند. وی در طی 



چند مثنوی به وصف حاحبان قدرت زمانش پرداخته است که از آوردن آن در اینجا صرف نظر شد.

محجوبه از شعرای قدیم به حضرت بیدل جامی سعدی و از شاعره های قدیم به زیب النسا مهری و از شاعره های معاصر به اشعار مخفی بدخشی و مستوره افغان علاقه دارد محجوبه به شیفته زیبایی طبیعت و صدای خوش است بدین لحاظ با همه رنجها و غمهاییکه دیده و کشیده هنوز آثارش شور و طراوت خاصی را داراست و مجلسش برای هر پیر و جوانی خوش آیند و با جذبه بوده است .

بزرگداشت از شخصیت محجوبه :

محجوبه را از خوشبخترین زنان شاعر و روشنفکر می توان شمرد زیرا چاپ دیوان برای یک شاعر به خصوص شاعر زن در گذشته ها و از جانب دیگر عطیه پنجاه جریب زمینی از طرف پادشاه وقت به مرتبه سوم نام گذاری لیسه مشهور به نام وی این ها همه قدم های پر ثمری بود که در برابر محجوبه برداشته شده است.

اشعار پایین بهترین نمادی پرخروش برای استقبال یک شاعر بوده می تواند. 

سلام ای گل بوستان هنر     که گردیده کشور ز تو بهره ور

توئی مخزن حجب و کان حیا     توئی زینت علم و مهر و وفا

ز فیض کلامت درخشان وطن    ز اشعار نغز تو روشان وطن

خوش آمد خوش آمد منور منش    به دیدار او نکرد دلها تپش

بلی ! قلب ما شاد و مسرور شد     دبستان محجوبه پر نور شد

خاطره دل انگیز لیسه مسمی به نامش آن بلبل سخنسرا را واداشت تا با سرودن این شعر خاطرات شیرین آن سفر را برای همیش در خاطره ها زنده نگهدارد.

باد صبا به مکتب محجوبه کن خرام       از من سلام گوی به صد عز و احترام

با آمران مکتب و با سر معلمه                   با دختران مدرسه شاگرد ها همه

خوش آنزمان که صحبت تان شد میسرم            گلها فشانده اید ز الطاف بر سرم

انخیر مقدمی که ز بهجت سروده اید          احسان و لطف و شفقت وافی نموده اید



دیدار تان به ساعت مسعود دیده ام               نطق فصیح دلکش تانرا شنیده ام

دیده نگشته سیر ز دیدارتان هنوز       چون تشنه ایکه بر لب آب است در تموز

گردون مرا ز صحبت تان دور کرد زود           یکساعتی مجال ندادم در ان قعود

گر دور گشته ایم از ان محفل سرور      یک لحظه یی از خاطر من کی شود دور

الطاف تان به صفحه قلبم مصور است     بر لوح دل محبت تان سخت مضمر است

خواهم ز فضل و لطف خداوند مستعان            باشید شادمان به جهان تا بود جهان

دیدار محجوبه از شعرای معاصر

زمانیکه محجوبه برای اولین بار با مستوره افغان در میرمنو تولنه آنوقت ملاقی شد روابط هر دو طرف خیلی صمیمانه بود و به پاس این آشنایی مستوره به توصیف او چنین می پردازد.

محجوبه تویی شاعر ملت افغان            بسیار سخن سنج و سخن گوی و سخندان

خوش آمدی از شهر هری جانب کابل            روشن شده از دیدن تو چشم عزیزان

بسیار عزیز است وجود تو درین عصر    تو بلبل خوش گویی و این ملک گلستان

اشعار تو موزون و گزیده است در افاشان    الفاظ تو برجسته و مضمون تو شیرین

پرلطف بود بیت تو چون ابروی خوبان           دلچسپ بود نظم تو چون قند مکرر

اینگونه که شعر تو دهد نشه به مستان           از حضرت جامی مگرت فیض رسید

حقا که بود مثل تو کم لایق و شایان                وصف تو شنیدم کنون شخص تو دیدم






مایل به دلایل تویی و خواندن قرآن      چشمم به مثال تو ندیده است عفیفه

باید که کنی شکر خداوند تو هر آن       اینگونه سعادت نبود قسمت هرکس

مستوره دعای تو چنین گفت به پایان     خواهد ز خدا عمر تو با عزت و اقبال

به مناسبت ورود او به کابل مجالس و محافلی که تربیت شده بود هریک را توسط اشعار ناب و مقبولش خیر مقدم گفته است همچنان به خاطر مسافرت او به سال 1344 به ولایت فاریاب سخنوران ولایت میمنه به خصوص غوث الدین نادمی با سرودن شعر پائین از مقام شاعری او اینطور استقبال نموده است.

افتخار نسوان 

ای مادر شعر و علم و عرفان         ای دختر با شکوه افغان

ای باعث افتخار نسوان          ای شمع معارف از تو رخشان

محجوبه شدی به نام مشهور       شعر تو هر کجاست منظور

تقوی و عبادت است کارت            گردیده خدا همیشه یارت

گر پیر شد و ناتوانی                در شعر و ادب بسی جوانی

شعر و ادب از تو جان گرفته            آوازه تو جهان گرفته

در شعر و ادب تو بی نظیری             همپایه نادم و ظهیری

خشنود ز تو روان مهری             هرچند به منزلت سپهری

ای خواهر مخفی بدخشان        همسلک تو نیست در خراسان

تا وارد فاریاب گشتی                سمبول ادب حساب گشتی

در شعر و ادب شدی سر آمد       گوید به تو نادمی خوش آمد

وفات محجوبه 

صفورا(محجوبه ) به سن هفتاد و چهار سالگی روز سه شنبه العید الضحی سال "1386" هـ ق مطابق 30 حوت "1345" هجری شمسی در منزل شخصی خود به اثر حمله قلبی وفات نمود افول ستاره زندگی این سخنور بلند پایه و سخندان و گرانمایه در حلقه های علمی و ادبی کشور با تاثر و حسرت زیاد تلقی شد موسسات کلتوری و فرهنگی هرات مراسم تدفین او را با احترام زیاد انجام دادند و به پاس خدمات 



فرهنگی او وی را در جوار حضرت خواجه عبدالله انصاری به خاک سپردند.

ماذة تاریخ فوت او چنین است "محجوبه روز عید ز دار فنا برفت" (1386) منظومه ایکه به مناسبت حلول عید اضحی یک روز قبل از فوتش سروده است اینست.

کنون ایام عیدو نوبهار است      نسیم صبحگاهی مشکبار است 

درین موسوم نظر کن سوی گلزار   ببین آثار رحمت را پدیدار 

به رنگ و بو مشو از باغ قانع     تفکر کن به قدرتهای صانع 

تعالی قادری کز قدرت پاک       هزاران نقش زد بر صفحه خاک 

نما محجوبه بر صنعش تفکر      به نعمایش همیشه کن تشکر 

همچنان به خاطر قدر دانی بیشتر از شخصیت ادبی محجوبه به مقبره او را به بهترین وجه تزیین و تعمیر نموده اند و در دو جانب شرقی و غربی صندوق مرمرین شعر آتی حک شده است.

قالب تهی نموده مگر پیکر هرات      یا در گذشته شاعره اشهر هرات 

محجوبه افتاب ادب ماه معرفت        محجوبه آنسخنور دانشور هرات 

کم زاده است مادر گیتی به مثل او    د رسرزمین علم و هنر پرور هرات

امرزش از خدای جهان میکند طلب   (مشعوف) صبح و شام به این اختر هرات

چشم اندازی بر دیوان محجوبه :

اولین غزل محجوبه زیر عنوان حمد و نعت بدون تخلص او در شروع بخش غزلیات دیوانش آمده است در مقطع دومین غزلش تحت عنوان مناجات نامش آمده است لبته سومین غزلش که بنام دل گمشده یاد شده در مقطع آن تخلصش آمده است غزل مذکور چنین است.

بسکه میریزند خون خلق چشمان شما  

می تپد در خاک خون هر دم شهیدان شما  

چون نمودم جان و دل را من به قربان شما  

چیست این شمشیر بازیهای مژگان شما  

میشود سرو و صنوبر پست و پیش قامتت

گرخرامد در چمن سرو خرامان شما




80



گل عرق کرده است در گلشن ز شرم عارضت

سنبل اندر تاب از زلف پریشان شما  

تانگاه چشم خواب آلوده ات را دیده است  

نرگس اندر باغ گردیده است حیران شما  

گرمقابل با لبت یاقوت رمانی شود     

آب میگردد ز شرمم لعل خندان شما  

همچو فرهاد حزین ای خسرو شیرین لبان  

تلخی آمد قسمتم از شکرستان شما  

گر کشیدی دامن از چنگم به دنیا باک نیست    

دست من باشد به محشر در گریبان شما  

یوسف دل از بر(محجوبه) ناگه گم شده است     

تشنه لب افتاده در چاه زنخدان شما  

در صحفه 4 دیوان غزلی آمده است تحت عنوان سوگند در سراسر این غزل شاعر به وصف سراپای جوانی پرداخته است که شاید او را دوست داشته اما در مقطع غزل می گوید که آرزوی دل و جان زار محجوبه توئی و از تو ندارد به دیگری پروا سراسر زندگی او با درد و هجران و نا امیدی گذشته است وی اظهار ندامت می کند و از عمری که به غفلت و نا امیدی گذشتانده است نادم و پشیمان است .

چنانچه گوید:

به غفلت عمر من بگذشت صد حیف      ندارم توشه روز جزا را    ص5

سوگند عاشقانه غزلی است سراسر عشقی که قدرت محجوبه را در آوردن تشبیهات رنگین و زیبا نشان می دهد غزل به این ابیات می آغازد.

به بادام سیاه خوابدارت        به زنجیر دو زلف مشک بارت

به سرو قامت بالا بلندت             به آن مرغولهای تابدارت

به محراب دو ابروی خمیده    به رنگین چهره همچون بهارت

به مروارید دندانهای دروار           به یاقوت دو لعل ابدارت


به تاثیر نگاه ترک مستت    که عقل و دین من را کرده غارت

به ناوکهای آن مژگان خونریز    به چشمکهای چشم پرخمارت

به ناز و عشوه عاقل فریبت     به تیره غمزه مردم شکارت

به مغروری و کبر خود پسندی    به استغنا و تمکین و وقارت

که چون محجوبه به مفتونی نیابی    وگر پیدا شود عاشق هزارت

غزلیاتش مملو از یاس و اندوه است گاهی از وصل و دیدار دوست نا امید است و زمانی هم از جور و جفای او پر از سوز وی دلیل نامیدی ها را از دست بازی قضا و قدر می داند چنانچه در یک غزل زیبا چنین داد سخن می دهد.

خداوند از غصه خون است              غم اندوه من از حد فزون است

به حال خویش حیرانم شب و روز           نمیدانم مآل کار چون است

چه سازد کس به تقدیر الهی            عنان اختیار از کف برون است

یکی را داده چندان علم و حکمت    که افلاطون به پیش او زبون است

یکی را ساخته جهل مرکب           که دایم کار او حمق و جنون است

یکی را کرده رشک صبح صادق    یکی چون لیل مظلم قیرگون است

نه هرکس ره برد بر آب حیوان       مگر آنکس که خضرش رهنمون است

همچنان در اکثر غزلها اظهار غم و رنج و درد کرده است.

زبس غمها که محجوبه کشیدم چو لاله در جوانی پیرم ای دوست وی علاوه از غزلیات عاشقانه مطالب خوب اخلاقی و اجتماعی در لابلای ابیاتش پرورده است

صحبت دانا چو آب خضر می بخشد حیات  

اکتساب فضل و علم از صحبت دانا خوش است  

زمانی در شاهراه پرپیچ و خم عشق خود را چنان نالان و سرگردان می یابد و ادعا دارد که بزرگترین سرمایه زندگی خودرا در این راه از دست داده است بیت پایین به تایید این گفته اوست 

سالها علم و ادب آموختم               رفت از دستم به یکبار الغیاث

کس نمیدانم که باشد همچو من            بیکس و رنجور و بیمار الغیاث

ص 38



82

وی همیشه خواهان فضای صلح و صمیمیت بین همه است و توصیه یی او در اکثر غزلهایش این است که از صحبت ناجنس و نادان باید پرهیز کرد او به حیث زن روشنفکر و عاقل از همنشین بد گریزان است.

حریف بد نخواهد هیچکس محجوبه در عالم         که دایم از غم و تشویش او اندوهگین باشد

گرچه در غزلیات وی صور خیال کمتر نمادی دارد اما محجوبه در مضمون آفرینی و تضمین شعر شعرا در قطار دیگر سخنگویان دری زبان قرار میگیرد این شعر بیانگر فکر دقیق اوست که به اقتفا و پیروی از سعدی گفته است.

ای ساربان یکدم بمان کز غصه جانم میرود

هوشم ز سر صبرم زدل از تن توانم میرود

نالم چو قمری هر زمان شیون کنم چون بلبلان 

کان سرو قدمه جبین سرور  و آنم میرود

در پیچ و تابم این زمان چون حلقه زلف بتان 

روزم سیه شد در جهان کان دلستانم میرود

در آتش سوزنده ام زین زندگی شرمنده ام 

بیجان چسان من زنده ام روح و روانم میرود

خاطر مرا افسرده شد قلبم ز غم پژمرده شد 

جسمم به سان مرده شد زیرا که جانم میرود

مانند جیحون هر زمان آب از دو چشم من روان 

وز آتش دل در جهان دود دخانم میرود

(محجوبه) ماندم در غمی نه محرمی نه همدمی 

تا چرخ گردون هر دمی آه و فغانم میرود

ص 64

محجوبه به پیروی و اقتفای شعرا و شعر سروده و از عهده یی این کار به خوبی بر آمده است چنانچه شعر پایین را به اقتفای غزل محمد ابراهیم رجایی که در معرض اقتراح گذاشته شده بود سروده و مقطح آنرا به بهترین وجه آورده است این شعر تحت عنوان (دلربایی) چنین است.



گهی که چهره خود یار بی حجاب کند  

خجل ز طلعت خود ماه و آفتاب کند  

فتاده شور به عالم ز پسته دهنش     

به خنده نمکین خلق را کباب کند  

به هر طریق که خواهد دلم ز دست برد  

گهی کرشمه و گه ناز و گه عتاب کند  

مباش در پی آزار خلق ای ظالم  

از آن بترس که خالق ترا عذاب کند

چو شمع انجمن از جمع میشود ممتاز        

کسیکه علم و هنر دایم اکتساب کند

به حشر جای دهندش به جنت الماوای       

ز پیروی هوا هر که اجتناب کند            ص 65

به نزد شعر اذبیان جواب محجوبه  

شبه بود که به سلک در خوشاب کند  

محجوبه در همه حال و احوال غصه و غم بردل دارد حتی در ایام نوروز و عید در روزنه دلش کمترین نور نشاط و طرب به چشم نمی خورد شعر پایین گواه این مطلب است.

عید قربان است و ایام گل و فصل بهار  

خلق در عیش و نشاط و من ز درد و غم فگار

هر کسی در بوستان با دوستان می میخورد     

قسمت ما خون دل شد دور از یار و دیار

محجوبه به بزرگان و اهل قلم به نظر قدر و احترام می نگریست شعری دارد که به یاد پیر هرات خواجه عبدالله انصاری گفته است.

خدا را خواجه عبدالله انصار    مدد کن بامن رنجور بیمار          ص 74

وی خود را چنان درمانده بیکس و نا توان می داند که بیت پایین را گواه بر این مطلب می گیریم .


مبادا هیچ کس را اینچنین حال      غریب و بیکس و بیمار و رنجور       ص 75

همچنان در جایی دیگر نیز چنین یاد آور می شود که :

شنو حال خرابم ای برادر               بود چشم پر اب و دل پر آذر

به غربت مانده ام رنجور و تنها       ندارم هیچ کس غمخوار و یاور

مرا صد غم به بالای هم آمد           برادر گو ببین احوال خواهر

شعر بالا مبین درد و غم و بیچارگی اوست.

محجوبه طرفدار تحرک و پشت کار است غفلت و کاهلی را باعث پسمانی انسان در زندگی می داند:

غفلت به جز ادبار ثمر هیچ ندارد   

این نخل عنا را بکش از بیخ و بر انداز  

ص 79 

در پاورقی صحفه 80 دیوان محجوبه پنج بیت شعر به عنوان برادر محجوبه به مرقوم است شعر مذکور بیانگر روابط ناگوار خانوادگی اوست در این شعر برادر محجوبه عتاب کنان خواهرش را می گوید:

چو بودی زیرک ای مرغ سخنگو    چگونه هم قفس گشتی به کرگس

اشاره یی برادر او در زندگی محجوبه از جهت همسرش بوده است که در زندگی مشترک نتوانست خانمش را از خود راضی نگهدارد.

او به حیث زن صاحبنظر و بادرک هران صحبت انسان های نادان و کودن احترامی گزیند و حتی همصحبتی و زندگی با آنها را دشوار می پندارد.

زندگانی با بدان و جاهلان کاریست صعب  

مرگ کوتاه ساز دم از صحبت ایشان خلاص  

نا امیدی محجوبه علاج ناپذیرست حتی کسب علم و دانش را برایش بی ارزش میداند.

تا به کی محجوبه داری جستجوی علم و فضل  

همچو عنقا گم شده است از خلق عالم این متاع  

ص 89 

85



غزل پایین که در شماره قوس 1316 مجله هرات به زیور چاپ آراسته شده است دلیل بر وطن دوستی و وطن پرستی محجوبه است در قدم دوم این غزل را با شقایق هروی به شکل مشاعره سروده است این سخن بیانگر آنست که محجوبه در سخنوری و دانش همسنگ و همقطار دیگر شاعران معاصرش بوده است و به حیث زن روشنفکر و مترقی باب مشاعره را همیشه با شاعر مردان زمانش باز نموده است غزل مذکور تحت عنوان بستان وطن چنین است.

در غریبی هر نماز شام گریانم چو شمع  

ز آتش دوری و مهجور گدازانم چو شمع

هر شب اندر گوشه تنهایی ز سوز و فراق  

تا سحر از دیده خود اشک ریزانم چو شمع

دود سودا اینچنین کاندر سرم پیچیده است  

ز آتش غم خرمن هستی بسوزانم چو شمع  

از فراق شعله رویی همه شب تا سحر  

جای آب آتش همی بارد ز مژگانم چو شمع  

روشنی طبع مارا تیره بختی همره است  

پیش پای خود منور کرده نتوانم چو شمع  

در شب دیجور من طالع شوای بدر منیر

گر منور میگی شام غریبانم چو شمع  

غرق آب و دیده گشته جیب و دامانم هنوز  

آتش دل میکشد سر از گریبانم چو شمع  

گر ز بستان وطن (محجوبه ) آید یک نسیم  

صبحدم جانرا به بوی آن برافشانم چوشمع  

ص90 

غزلیاتش شیوا و روان است این غزل دلیل بر این مدعا است :

اسیر حلقه زلف سیاه پرخمت گردم            شهید خنجر مژگان ناوک افگنت گردم

به سوی من نهان دیدی و خندیدی و بگذشتی     بلاگردان پنهان دیدن و خندیدنت گردم

مرا دیدی که رنجورم ز استغنا نپرسیدی      فدای ناز و استغنا و ناپرسیدنت گردم


8

به امیدی که بیند ماه رخسار تو محجوبه      همه شب تا سحر بر گرد بام و روزنت گردم

ص 112

طوریکه در سراسر غزلیاتش یاس و اندوه جلوه به خصوصی دارد شکایت و نا رضایتی او از شوهرش در لابلای غزلیاتش به خوبی قابل درک و احساس است:

غزل زیر گواه این است:

ای باد صبا بسی غمینم         از هجر نگار نازنینم

یکره سوی یار من گذر کن      گو قصه خاطر حزینم

زان دم که قرین بد گرفتم     با محنت و درد هم قرینم

بابخت مرا گمان بد بود         امروز شد آن گمان یقینم

دردا که ز صحبت مخالف    از دست برفت عقل و دینم

دیدار رقیب را ندیدی            ای کاش اگر ترانه بینم

یارب ز چه داد ساقی دهر    ز قوم به جای انگبینم

غزل صفحه 116 تحت عنوان رنج بیحساب بیانگر درد و رنج درونی اوست برای جلوگیری از درازی مطلب از آوردن آن صرف نظر شد.

در رگ رگ جان محجوبه احساس وطن دوستی و وطن پرستی در جریان بوده است این احساس گرم او در سراسر غزل قابل درک است به طور نمونه در مقطع این غزل محجوبه گفته است 

ازخدا محجوبه میخواهد مدام     ارتقا و رفعت شان وطن

تن پروری آرزو حرص جرقه های سوزنده تبدیل می کند.

تو تن می پروری و غافلی زان    که قوت مار و مور است این تن تو

ز یکسو می کشد حرص آستینت    ز یکسو آزاد رد دامن تو

به غفلت بگذار نی عمر و ناگاه    اجل آید پی جان بردن تو

ص 130


 

87





در جای دیگر تحرک و پشت کار را می ستاید و کسانی را که زنجیر کسالت و غفلت را به پا بسته اند مورد نکوهش و سرزنش قرار می دهد.

به غفلت کنی صرف عمر از کسالت      قناعت نهی نام کردار خود را 

همچنان در پاورقی صفحات (152-153) آن کتاب آمده که دو غزل تحت عناوین (علم و عمل) و (یاری توفیق) که به شکل مشاعره محجوبه با شایق هروی رجایی بهره توفیق طالب قندهاری منعم حاذق غلام احمد نوید حاذقه سروده است بیانگر این مطلب است و هیچگاه از حلقه دانشمندان و شاعران خود را جدا نمیدانست به مقام و ارزش هنر و دانش ارج و منزلتی قایل بود نخل هنر را پر ثمر می دانست چنانچه گوید.

هر که او بیکمال و بی هنر است     در زمانه درخت بی ثمر است 

شرف آدمی است علم و ادب      نه به بابا و جد و مال و زر است

ص 158 

طوریکه از سراسر دیوانش پیداست گشن بیخ درخت علم و ادب را بی زوال میداند و هر که را آراسته به زیور علم و دانش است از شرند روزگار در امان می داند.

دوبیت شعرش را به حیث مثال می آوریم 

از زیور علم و هنر دانش و صنعت      گردیده مزین همه نسوان معارف 

ایمن بود از باد خزان تا به قیامت       هر گل که شگفته ز گلستان معارف 

مخمس زیبایی بر غزل مستوره غوری دارد که آوردن آن خالی از دلچسپی نخواهد بود زیرا هر دو شاعر از سده مورد مطالعه ماست.


مخمس محجوبه بر غزل مستوره 

که اگه سازد از حالی من آن سلطان خوبانرا

نگارما هروی مشکبو غارتگر جانرا

بت مه پیکر لب شکر بر گشته مژگانرا

بروقاصد زمن بر گوی آن سرو خرامانرا

که کی خواهی منور ساخت شام ما غریبانرا

سهمی سروی که بر گیسوی عنبر ساگره دارد

به ابرو دایماء از ناز و استغنا گره دارد

به کاکل از برای بردن دلهاگره دارد

بثی کز ناز بر بندد قبا صد جا گره دارد

به بزم خویش کی آرد من صد پاره دامانرا

نگشتم هر گز از بزم وصالش خوشدل و خرم

ولی پیوسته ام زاندوه و هجرش در غم و ماتم

نه دردم را دوا پیدا نه قلب ریش را مرهم

(رود اشکم برون هرچند مژگان را نهم برهم)

(بلی خاشاک سیل آورده نتوان بست عمانرا)

نیی اگه که من مفتون تو بی اشک و بی ریبم

نداند هیچکس احوال من جز عالم الغیبم

وی منحیث شاعر چیره دست و زبان اور مخمسات زیبا بر اشعار شعرا دارد بطور نمونه در تخمیسی که بر شعر شاه شجاع کرده است توانسته است از عهده یی آن برآید این شعر که خیلی مقبول و آهنگین است در اینجا و بخشی از آنرا انتخاب نموده ضمیمه این سطور نمودیم.

عشق آن سرو خرامان داشتم دارم هنوز

همچو قمری شور و افغان داشتم هنوز

میل آن سلطان خوبان داشتم دارم هنوز

از غمش سوزیکه بر جان داشتم دارم هنوز

در دل اندردیکه پنهان داشتم دارم هنوز

ص 161

89

صیت شهرت و آوازه سخنوری او در حلقه شاعران و نویسنده گان معاصرش چنان گسترش یافته بود که بزرگترین شاعران چیره دست معاصرش چون شایق افغان و فضلای دیگر کشور پیام های عنوانی نامش ارسال داشته اند که از اوردن آن  در اینجا صرف نظر شد این پیام ها و جواب ها که از طرف بزرگترین شعرای سخنگوی دری عنوانی نام محجوبه فرستاده شده بود خوشبختانه همه در اخر دیوانش موجود است.

این شاعر برخاسته از سرزمین علم خیز و ادب پرور هرات نه تنها در غزل بلکه در قصیده سرایی هم دسترسی داشته است قصیده یی دارد تحت عنوان کمال انسانی طوریکه از نام این قصیده پیداست این قصیده ارزش های خوب اخلاقی و اجتماعی را داراست. 

بطور نمونه در بیتی انسانی را که مطیع نفس سرکش و هوس باز است چنین انتقاد می کند.

آدمی را عقل باید کز ملایک برتر است       گر مطیع نفس گردد از بهایم کمتر است

لازم انسان عبادات و کمالاتست و بس       خوردن و خفتن به دنیا پیشه گاو خرست

ص 184

دیوان محجوبه با این شعر که به یاد صدیقی سروده شده است خاتمه می یابد.

وفا نکرد به کس چرخ کجرفتار             ز داغ مرگ دلی نیست کو نگشته فگار

زدهر رفت جوانی که چرخ پیرندید                  چو او ادیب هنر پرور نکو کردار

فرید عصر محمد کریم صدیقی                 جهان فضل و محیط کمال و کوه و تار

مدیر محترم (اتفاق) و مطبوعات                    کزو جریده و اخبار بود گوهر بار

هزار حیف که بدرود کرد عالم را                    ز بوستان جوانی نگشته برخوردار

هزار و سه صد و بیست و دو بودار هجرت    که فوت کرد و ز غم گشت دیده ها خونبار

روان او به چنان شاد باد جاویدان                          نثار تربت او باد رحمت غفار

ص 200



انچه در باره محجو به اشعارش در این نوشته گنجانیده عمده است مستقیماء از دیوانش استفاده شده است.