ازدواج دخترش گلرخ با جمشید در حال فراری

از کتاب: غرِغښت یا گرشاسب

کورنگ زابلی شاه

نیمروز

ازدواج دخترش گلرخ با جمشید در حال فراری


کورنگ زابلی شاه نیمروز ، جمشید شاه فراری ، گلرخ دختر کورنگ در یکی از باغهای زیبای کندهار یا نیمروز ، کورنگ شاه با فرهنگ ، دختر زیبا چون بت در بهارستان و چون صورت در نگارستان ، دایه زن کابلی کنیزک زیبا رخ کندهاری ، مسابقه کبوتر زدن ، ازدواج مخفیانه دختر کورنگ شاه با جمشید شاه قهر کورنگ بر دخترش ، گریختن جمشید از ترس ضحاک تصویر اور وی پارچه ، زابلی زبان ، زبان یفتلی ، زابلی عین زبان یفتلی ، به مبحث زابلی زبان درین اثر توجه شود ، هامان کوهی اسم مستعار جمشید ، آشتی کورنگ شاه با جمشید گریز جم به ، هندوستان و چین اره کشیدن ضحاک بالای جمشید زهر خوردن گلرخ دختر کورنگ مردن وی (تور) پسر دختری کورنگ زابلی و جمشید ، تور یعنی شمشیر (شیدسب) پسر (تور) تورک پسر شیدسب ، تورک یعنی شمشیری کوچک ، شیدسب شاه و حمله بر کابل .

سراینده دهقان مو بد نژاد 

زلف گفت دگر مو بدان کرد یاد 

که بر شاه هم چون بر اشفت بخت 

بنا کام ضحاک را دار تخت جهان 

زیر فرمان ضحاک شد 

از هر نامه ای نام جم هم پاک شد 

چو بگرفت گیتی به شاهنشهی 

فرستاد نزد شهان اگهی 

به روم و بهندوستان و بچین 

بایران و هر هفت کشور زمین 

که با رای ماهر که دل کرد راست 

بجویند جمشید را تا کجاست

گرش جای هر که بر که بود با پلنک 

دگر زیر آب اندرون با نهنگ 

بدرگاه ما پر کس گش آرد به بند 

نباشد پس از ما چو او ارجمند

گریزان همی شد جم اندر جهان 

پری وار گشته ز مردم نهان

جمشید یا جم سر سلسله دودمان پیشدادیان بلخی بعد از اینکه بر هفت کشور سلطنت کرد خود خواهی و ناسپاسی و تکبر و غرور و تیره و زی بار آورد و ضحاک را جدا علای مهراب شاه کابلی بروی چیره شد و راه فرار پیش گرفت و بعد از یک دوره فترت و دربدری بالاخره به زابلستان رسید .

پس از رنج بسیار و راه دراز 

بیامد سوی زابلستان فراز 

یکی شهر دید از خوش چون بهشت 

در و دشت و کوهش همه باغ و کشت 

نهادش نکو تازه و پرنوا 

زمین خرم آبش سبک خوش هوا 

بد و خسروی نامور شهریار 

شهی گس تبد کس بصد شهریار


گورنگ


مران شاه را نام گورنگ بود 

گز و تیغ فرهنگ بی ژنگ بود 


گلرخ دختری گورنگ


یکی دخترش بود کز دلبری 

پری را برخ از دل بری 

بکاخ اندرون بتبه مجلس بها 

در ایوان نگار و بمیدان سوار 

شده سال آن سر و اراسته 

ده و چهار چون ماه نا کاسته 

ز بدرسته به شاه زابلستان 

ز تدبیران دختر دلستان 

زهر جای خواهشگران خاستند 

ز زابل مر او را همی خواستند 

نه هرگز بکس دادی او را پدر

نه روزی ز فرمانش کردی گذر 

چنان بود پیمانش با هروی 

که جفت آن گزیند که بپسند داوی