برادرش کورنگ

از کتاب: غرِغښت یا گرشاسب

برادر یکی داشت جوینده کام 

گوی شیر دل بود کورنگ نام 

همان سال کا ترط برفت از جهان 

شد او نیز در خاک تاری نهان 

از و کود کی آمد مانند ماه 

چومه کبک نادید گیتی در تاه 

نریمان پدر کرده بد نام اوی 

زگیتی همان به دلارام اوی 

بکام دلش پهلوان سترک 

همی و زایند شد بزرگ 

بند دیده روی پدر یکزمان 

عمش را پدر بودی از دل گمان 

کشیدن کمان و کمین ساختن 

زدن خنجر و دشت کین تاختن

ره بزم و چوکان و گوی شکار 

بیاموختش پهلوان سدار 

(اترت) پادشاه نیمروز و زابل از همه شاهزادگان خاندانش مثل جمشید در حال فراری که خود را ترس ضحاک بنام مستعار (هامان کوهی) مینامید و گلرخ دختر کورنگ شاه زابلی مدت زیادی سلطنت کرد و شاید ابن دوام سلطنت او دلاوری ها و جنگ آزمایهای پسرش باشد زیرا خود او آدم خیلی آرام خدا پرست و نیکو مشرب بود. خودش شمشیر نداشت و به هر کاری به توکل خداوند دست میزد . بر عکس پسرش جوان خیلی مشهور و جنگجو بود . در جنگها شخصاً شامل میشد و سر عسکر سپاه بود .

اترت در نیمروز آرام و آسوده بود باج و خراج کسانی را که مغلوب می شدند برایش میفرستاد و خرچ میکرد . اترت از دوری فراق بسر خسته شده مریض شد و وفات کرده پسرش گرشاسپ بجایش نشست .

خداوند ماه شاه و کشورستان 

ز زابل هم از کابل و هندوان 

که نامی بدو گشت ز اولستان 

سپاهی برفتند با پهلوان