عرض مرام

از کتاب: از کوچه عرفان ، فصل فصل اول

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده :

زبانت را نگهدار ، چه آن صدقه ایست که بر نفس خود میکنی . و بنده حقیقت ایمان را نخواهد شناخت تا آنگه که زبان خویش نگه دارد. *1

و حضرت علی کرم الله وجه  که بنیان گذار و سر حلقه طریقت ناب محمدی هستند فرمود : سخن را تا بر زبان نیآورده ای ، در قید و بند تست و چون بر زبان آوردی ف تو در بند آن گرفتار آیی ، پس زبان را نگهدار ، همان طورکه طلا و نقره را در خزینه نهی نگداری ، چه بسا کلمه ء نابجا نعمتی را از دستت می رباید و عذاب و گرفتاری بارمیآورد.*2

حضرت امام مجدد باقر فرموده اند: هیچ  زادی بهتر از تقوی و هیچ چیزی نیکوتر از خاموشی نیست و هیچ دشمنی زیان آور از نادانی نیست و هیچ دردی دردناکتر از دروغ نیست.

رسول کریم صلی الله علیه  و سلم فرموده : بهشت حرام است بر کسی که فهش گوید.  استاد ابوالقاسم قشیری در رساله << خاموشی سلامت است و اصل  آنست و بر آن ندامت باشد چون وی را از وی باز دارند ،و واجب ان بود که شرع در آن نگهدارد و خاموشی در وثت خویش صفت مردان است ،چنانکه سخت راندن از موضع خویش از شریف ترین خصلتهاست.>>

ما هم بفرموده امام قشیری که از صوفیان طراز اول طریقت نبوی میباشم از موضع خویش یعنی از ظریقت و عرفان و چیز های که مربوط به آن میباشد سخن میرانیم تا شراقت قلم  را در پرتو کلمه و کلمه را در پرتو قرآن مجید که امر اقراهء را برای پیغامبر میفرماید سخن درست را از نادرست تفکیک دهیم .


و نا گذیر ازین پژوهش که در ابتدا سخن کوتا و نقد گونه یی پیرامون کتاب سماع ، عرفان و مولوی در بر داشت ، کتاب شد قطور .

و کوچه بکوچه از خیابانهای قرون و اعصار تا آنجا که اسلام پرتو افگنده است و می افگند در روشنایی آن گام فراتر نهاده و با اثر جاودانی مولانای بزرگ جلال الدین محمد بلخی اکثرآ این کوچه ها را یکجا پیموده و در حینکه از شخصیت والای این بزرگ مرد تاریخ ، عرفان و ادب اسلامی سخن می رانیم پرده از روی ابهام و شبهاتی که نویسنده مورد نقد ما از ارزشهای معنوی و مثنوی و سایر آثار ژرف اندیشانۀ این مرد نستو دارند پرده کشایی میکنم تا عطر روح بیز آثار پر از گل و بهار زیبایی مولانا هماندد واقعیت خورشیدی خواهد بود در یک روز بدون ابر بهاری نور می افشاند.

سخن در باب کتاب سماع و عرفان مولوی :

به واقعیت که جناب سید محمد علی مدرسی طباطبائی مقدمه کتاب شان را در تموارد عرفان با سخنان زیبا شروع کرده است اند ، و در این نوشتار به سه مبحث عمده که نویسنده خود آن سه ضلع یک مثلث خوانده است به مباحث سماع،عرفان و مولوی میپردازد تا ماهیت این مثلث را آشکار سازند.

وی عرفان را مفهوم آشنا، شیرین عروج سالکان و بلندای پرواز صالحان ، غایت آفرینش و معیار اصلی مؤمنان و حلقـه الوصل عبد و رب و نقطه  القاء عارف و معروف تجلی خدا (ج) در معرفت بشری میداند >> اوکه میخواهد واژه عرفان را در ارتباط آن با سماع  مورد بحث قرار دهد و موضوع بحث اول را راسآ به مولوی شخصیت آشنا و چهره نامدار در ادب (عرفانی) فارسی و افکار اندیشه های وی میکشاند.  او معتقد است که مولانا شاعری را ابزار و ترجمانی برای عقاید و افکار و احساس های خورد برگزیده است ، نه به هنر شاعری . او منظومه  پر حجم و معروف <<مثنوی راو بخشس بزرگ آنرا ، میراث فرهنگی پیشینیان چون ، احیاء العلوم الدین ، کلیله و دمنه ، اشعار سنایی ،  عطار نیشاپوری و نظیر آنها میداند و توضیح میدهد << که هنگام برسی سخنان و شیوۀ عرفانی ، مولوی به پدیدۀ شگفت بر میخوریم که ازدیدگاه مولوی اهمیت بسیار دارد و بخشی مهمی از زندگی  وی را بخود مشغول کرده است .  این پدیدۀ شگفت و نا آشنا سماع است و عشق و ترانه و سماع با مولوی پیوند خورده است. او در ادامه مینوسد که سماع چیست؟ وی خود   سماع را این چنین توضیح میدهد : سماع به معنی آواز خوش است و در اصطلاح شعر خوانی همواره باساز و آواز خوش و جد و رقص صوفیانه .>>

وی از خود میپرسد : آیا براستی مولوی اهل ساز و آواز و رقص و درویشی بوده است ؟ آیا سماع اختصاص به مولوی و پیروان او دارد ؟ یا دیگر صوفیان و عارفان با او هم فکر و عمل است ؟ آیا سماع با عرفان و تعالی معنوی ، ارتباط تناسب ، و پیوند دارد؟

آیا دیگر صوفیان و عارفان با وی مولوی هم فکر و هم عملند ؟ پیدایش و سیر سماع در تاریخ چگونه است ؟

غیر صوفیان چه دیدگاهی در باره سماع دارند؟

آیا پیغامبر و امامان اهل سماع بوده اند ؟ و بالاخره : آیا منابع اسلامی –قرآنو سنت – سماع را عملی مطلوب و مقدس میشمارند؟

وی در صفحه 3، در بحث سماع در لغت اصطلاح تاریح دقیقی برای پیدایش سماع ( به معنی صوفیانۀ ) آن ندارد آن را کار مشکل میداند و اظهار میدارد که سماع مانند اغلب  پدیده ها اجتماعی بصورت تدریجی شگر گرفته ولی عالمان و فقهیان مشرعیان دیدگاه موافق با سماع ندارند ، بلکه آنرا به چشم بدعت نگاه میکردند وی سماع را برنامۀ درون گروهی میداند و از آغاز پیدایش تصوف ؟ وجود نوعی از سماع را انکار نمیکند او سماع را از دست آوردی تصوف  دانسته که در جامعه مسلمان مطرح گردیده است .

چرا سماع ؟ :

سماع یکی از موضوعات داخل مثلب  قابل دقت نگارنده مذکور است .او به خاطری که اکثر  نویسنده گان ، متصوفین ، حتی شخصیتی چون امام محمد غزالی را که در فصل مشرحی از کتاب علوم الدین خود به این مسله اختصاص داده است و مولوی را دنباله رو در سماع میداند.

نویسنده اضافه میکند << بسیاری از صوفیان که بستر از اهل سنت بوده اند ، بخش زیاد از عمر خود را در محفل های سماع و دست افشانی و پای کوبی که <<ماسینیون فرانسوی>> از آن به <<کنسرت روحانی>> تعبیر میکند گذرانده اند چون : نصر آبادی ابوسعید ابوالخیر ، روز بهان شیرازی ، شمس تبریزی ، فخر الدین عراقی ،جامی هروی و .... نویسنده در پاورقی صفحه 17 کتاب خویش شرحی در مورد زند گی نامه ابوسعید ابوالخیر ، شبلی ورود باری روز بهان شیرازی صاحب کتاب (عبهر العاشقین)، شمس تبریزی عراقی نگاشته است که الفاظ و کلمات ، آنهم  در یک اثر عرفانی به زعم  نوسنده کنجایی نوشتایی آن را هر گز خواهد داشت چه رسد به یک عالم فقهی که در کشور خود مدرس و مطرح است چنین عنودانه قضاوتی نماید که حتی بفرموده عبدالکریم سروش << قربانی کردن در پای علت و برانگیختن انگیزه و انگیخته از  جملۀ مهمترین مغالطه میباشد . >> که حتی قلم نیز از پذیرش جواب به آن عجز اظهار میدارد.

امروز در جوامع مسلمان مخصوصآ در جوامع مطرح ایران همانند کشور افغانستان صد ها وقایع دلخراش و جانگدازی که منجر به مرگ صد ها نفر میشود رخ میدهد و هر گز عالم افقهی را در هر دو کشور  و کشور های دیگر اسلامی ) سراغ نداریم که خودکشیها ،انفجار دادنها و دیگر ها را به مرگ و گلوله بستنها را کوچکترین شراکت سلیقه یی با آنها ندارند این موارد  مردم و ذهنیت جامعه را در روشنی قرار داده باشند ولی همین عالمان  (فقهی) با عینکه ذره بینی شان چندین قرن قبل را ذره شکافی میکند تا باشد که شاهد دیدار تصویری ، شاهد با زانی باشند وه وی آنها را در چنین اعمالی دیده اند.

اینها اندیشمندانی هستند که بر دیدگان اندیشه نقاب تحجر افگنده  اند و به وبدست عاطفه شمشیر تعصب گرفته اند و بی رحمانه دنبال علم و جویایی ، میتازند هر اندیشه یی را در پای تعصب شان قربانی میکند . اینطور اشخاص ردایی از علم می پوشند و کلاهی از تحلیل برسر میگذارد و بر مسند تعقل که انهم شاید واقعی نباشد تکیه میزنند و با این تذویر ، باطن  باطل خود را میپوشاند ( و واقعیت اسلام در قرآن را که مکمل ترین مکارم اخلاقی و انسانی را در پرتوی ارشادات نبوی (ص) با یک دین کامل خود الگوی و نمونه یی از یک انسان والا و مکمل است و یک پیام آوری که پیام آخرین و اولین را در چوکات وحی در قرآن بما گذاشته اند در زیر افکار غرض مندانه شان پنهان میدارند) و نمونه اعمال و افکار این گونه مردمان را مولانا در مثنوی خود چنین سروده است :

همچو گور کافران بیرون حلل          اندرون قهر خدای عزوجل

خرده گیرد در سخن بر بایزید            ننگ دارد از درون او یزید

امروزه همه کسانی  که هنگام تحلیل آراء و عقاید ، از مراحل تاریخ ، از عقیده ها از محبت ها و  نفرتها دم میزند و اسیر دام تحلیلهای  استدلالی  خویش هستند . نویسنده از پا ورقی صفحه 279 مصباح الهدیه نقل میکند << وجد و سماع  که میان همهء طوایف صوفیه کم و بیش رسمی و متداول بوده هم اکنون هم میان تمام  فرقه ها به استثنای معدود متصوفان  قطب نما و کسانیکه از بیم غوغا حفظ ظاهر شرع میکنند  معمول و مرسم است ، یکی از موارد اختلاف شدید بین صوفی و متشرع  شمرده میشود .

او یکی از ابیات مثنوی  را در مورد متلاشی شدن کوه طور ( در برابر تجلی انوار خداوندی )بر وجه تنز << رقص کوه>> نامیده آن را بقول  دلیل صوفی  شدن کوبیده :

کوه طور از نور موسی  شد برقص         صوفی کامل شد و رست او ز نقص

ولی نویسنده کتاب فراموش نکند که حضرت خداوندگار بلخ بعد از بیت 867 در دفتر اول و در بیت شماره 868 قصۀ عود السلام اینطور خاتمه میدهد:

چی عجب گر کوه صوفی شد عزیز           جسم موسی از کلوخی بود نیز

او حتی درب ذرۀ میقاتگاه موسی کلیم الله (ع) در کوه طور که قرآن کریم  نیز بیانگر آن است و مثنوی آنرا با زیبایی خاصی  بازتاب داده است نیز دیدۀ شک و تردید مینگرد. قرآن مجید در آیه 103 از  سوره مبارکۀ کهف فرموده : اینان همان کسان اند که به آیات پروردگار شان و دیدار او کافرند و اعمال شان محو شده و در قیامت هم به ایشان ارجی نخواهیم نهاد.

او از قول << منشآت خاقانی>> که نه ایت است نه به حدیث و نه به روایت ؛ بخاطر تسخر صوفیه و متصوفین اینطور آورده است : <<مرغ از میان آب صف صف بر می آید ، صوفیانه چرخ میزد ، خرقۀ پزنیان آب را چاک می کرد.>>

او سماع را دارای جنبه های گونا گون دانسته و مقوله های از قبیل فقهی ، تاریخی ، زیبا شناسی (هنر) روان شناسی عرفان و سلوک را پیش کش کند و عبارت ( رابطه تصوف مستانه و عرفان عابدانه) را با ریشه و  تاریخ سماع هنر ، شعر آواز و موسیقی و غیره امور را نیازمند تالیف مستقلی میداند و تآکید میکند که سماع از ویژگیهای صوفیه شناخته شده و به برخی از سماع گران ویژۀ عارف هم اطلاق شده است که کتاب خود را وی  یکی از تلاشهای سیاسی و ضروری در زمینه عرفان ، شناساایی و تبین و دقیق این دو جنبه میداند و او به سماع  شهوی و عشرت آمیزکه مولوی و برخی دیگر ظاهرآ ازین قبیل نبوده است ( هر چند به شهادت تاریخ و اعتراف صوفی – عارفان ، سماع لهو آمیز هم در میان صوفیه رواج داشته است )؟


ولی ما آیات قبلی را در مورد  این نویسنده فقهی تبین نموده می گوئیم : همچنانکه عالم های ظاهرآ آراسته به شریعت و لی باطنآ آغشته به ناباوری زیاد است د ر تاریخ ملل  و نحل اسلامی مطالعه میکنیم که همانندی که غیر صوفیان صوفی نما به تصوف کدام ارتباط ندارد گروه های (غالی ) غیر سنی نیز با اسلام ناب محمدی که کدام ارتباط  و همرنگی ندارد. ما اینظور فکر میکنم که چی  خوب میشد اگر نویسنده چیره و توانا وقت عزیز خویش را صرف ک.شش های بی ثمر و بیهوده نمیکردند و نه کنند ، چی خوب است که از کارنامه های واقعی دیگران تحسین نماید و واقعیاتی را که به خدمت گذاری در راه دین شریعت باشد جهد خود را استوار سازد و بیهوده خود را اسیر و گرفتار خود بیزرگ بینی نسازد زیرا بت خودی را شکستن صواب و آینه ای که عیب های واقعی ما را نشان میدهد باید شکستانده شود .

>> او در حالیکه  سماع را در لغت و اصطلاح تعریف میکند و چند بیت حضرت حافظ و مولانا در ارتباط رقص می آورد ؛ تذکر میدهد که ابزار موسیقی از قبیل نی ، طبل و رباب ، تنور و دایره و غیره  در سماع بکار میرفته و مولوی نوعا سماع را در شکل کامل ۀن بهره برداری  از انواع موسیقی و خواننده های ماهرو و حرفه یی برگذار میکرده است>> او نویسنده سماع را برنامۀ درون گروهی میداند او در کتابش بار ها تآکید کرده است که سماع یکی از دست آورد های تصوف است که بهمراه افکار و عمل  کرد ها توسط صوفیه در جامعۀ مسلمان مطرح گردیده >> و در مورد سماع نمیه دوم قرن سوم هجری را قید کرده است.

وی  ذوانون مصری را (246ه) از پیش کسوتان و بنیان گذاران تصوف میداند و از او نقل قول میکند و در نیمۀ دوم  قرن سوم هجری  از سری سقطی  جنبد بغدادی و سایر صوفیان بغداد در مورد  سماع یاد کرده است و اشتراک شان تائید کرده است و در نیمۀ دوم قرن سوم از مشایخ چون سهل بن عبد الله تستری ، عمر بن عثمان مکی ، ممشاد دینوری ،  ابراهیم خواص ، ابوالحسن نوری ، ابو عثمان حیری . رویم  یاد کرده است که سماع میکردند.

او در مورد شخصیت تاریخی می نویسد : شخصیت مولوی و افکار و اندیشه های وی ابعاد گوناگون و متنوع دارد بدون تردید مولوی از امتیاز فراوانی برخوردار است ، امتیاز های که او را  بصورت یک شخص تاریخی در آورده است و از ارشهای عرفانی و مثنوی و شور و حال عشقی که در غزلیات وی ( در دیوان کبیر شمس ) می جوشد نادر و کم نظیر میداند ولی بخاطریکه از امیر معاویه (رض) . بینی عباس ستایس کرده است و همچنین از کافر قلمداد کردن ابوظالب پدر مولا علی کرم الله وجه و اینکه فرق نیست مهدی موعود  از نسل علی (رض) باشد  یا از نسل عمر(رض) از مولوی رنجیده خاطر گریده و از این سبب است که احادیثی را در مثنوی از آن روایت  شده است ف جعلی ، ضعیف، و حتی مطرح کردن بعضی افکار و عادات تصوف برخی تعمیرات زشت و نا مناسب و ........ را نمونه های از لغزشهای مولوی در مثنوی قلمداد کرده است ( که لغزشهای  مثنوی را در آثار دیگران محول کرده است )

ما این مطلب و مطالب قبلی را دراین مجمل به تفصیل در روشنی جواب به نقد خواهیم گرفت .

نویسنده کتاب مورد نقد در قرن چهارم  هجری که درخشان ترین عصر تاریخ ظریقت و عرفان است تصوف را تنها مکتب ترانه ، موسیقی  و رقص میداند که روی این موضوغ به تفصیل خواهد شد . و حتی از قول صوفبان  پیش تاز سماع را از هر عبادتی برتر میداند. .

ائ حدیث های را که  در مورد  سماع در آثار متقدمان تذکر یافته است نظیر ( امام محمد غزالیی و ....) جعلی ضعیف و عاری از حقیقت میداند که ما در مبحث سماع به آن روشنی می اندازیم.

او عارفان را از دیدگاه سماع اینطور تنصیف کرده ااست.

افراطی

گروه زیادی از صوفیان بویژه فخر الدین عراقی – اوحد الدین کرمانی – روزبهان شیرازی -   نصر آباد- احمد نوری وعدۀ دیگر

غیر افراطی

که سماع را قرب آفرین و مستحب میدانند نظیر : علاء الدوله سمنانی، عز الدین  محمود  کاشانی ، عزیز الدین نسفی ، شهاب الدین سهروردی  ، محمد غزالی علی هجویری طوسی و جنبد بغدادی

مخالف :

اقلیتی از صوفیان : بهاء الدین نقشبند ، محی الدین العربی ، احمد جام که ما در فصول  بعدی به طورو تفصیل در مورد شناخت و کار نامه های متصوفین از نخستین صوفیان تا معاصر میپردازیم و به نور طریقت و معرفت همه زوایای آنرا روشن خواهیم ساخت ان شالله.

وی  سماع را عدم پیشینه اسلامی و ناهم آهنگی آن با سنت عبادی پیغامبر اسلام (ص) و فرهنگ دبینی مسلمانان ، صوفی عارفان سماع گرا دانسته است . با ترویج سماع به عنوان عمل عبادی و قرب آور از سوی صوفیان به سرعت در میان آنها کسترش یافت ، تا آنجا که حتی پیر مردان و مرشدان سالخورده در محفلهای صوفیانه  به جست و خیز و دست افشانی پرداختند مورد اعتراض شدید مسلمانان بویژه فقهیان قرار گرفت ....... و آنرا عملی زنانه قلمداد میکردند.

او در مورد توازن روحی عارف مینویسد>>

او در مورد توازن روحی عارف مینوسد : << و این فضای عرفانی (حقیقی) ، دست افشانی ، پای بازی دستک زدن و حرکتهای سبک و دور از وقار هر چند بهانۀ عشق و محبت بحق معنی ندارد ، بلکه همه شور و اشیاق و محبت عارف در قالب نماز ، دعا و مناجات و اطاعت نشان داده میشود >>*9


او بقول خودش بر بلندای غرورش عرفان را اینطور می بیند:

<< دلبستگی به سماع و عرفان طلبی از ساز و آهنگ حرکات موزون بدنی در واقع وابستگی بعوامل سطحی و مصنوعی  است و این نشانۀ فقر عرفانی و قفندان وجد و ذوق اصیل خود جوش است  سالک و عارف وارسته در افق فراتر از این گونه عوامل سیر میکند و حال وجد و محبت و اشتیاق  او بجز در  گرو چیز های از قبیل  سماع نیست . و کسانیرا که  به سماع  اشتغال دارند از عرفان ناب و بلوغ معنوی محروم میداند و اضافه میکند که به خرد ورزی بقول خودش حساسیت زیادی قایل است او معتقد است که هر عاملی که میزان کار آیی و فعالیت آگاهانه عقل را کاهش دهد و آنرا باطل می داند. >>*10

ما ناگذیزآ خیالات و افکار واهی غرورمندانه غرضمندانه این نویسنده را با شروع در مباحث  این کتاب در فصول و ابواب پژوهش و پی گرد عملی قرار خواهیم داد و برای رد و افکار این نویسنده که از معتبر ترین آثار اسلامی استفاده خواهم شد قرار میگیرد با آنهم در اینجا یک نکته را توضیح کرده و قضاوت را بدست خوانندگان میگذارم که از قول یکی از نویسنده گان بنام ایران است : چنانکه در بین طبقات اهل سنت و جماعت مروج و مرسوم است از همان آغاز بعثت ، رسول کریم (ص) تا بحالا که بیشتر از چهارده قرن میگذرد بخاندان ، ازواج مطهرات و یاران پیغامبر (ص) و کسانیکه صحبت آنحضرت (ص) را یافته بودند و کسانیکه صحبت یاران آن حضرت را دریافته بوردند و کسانیکه تابعین شان را پذیر شده بودند و کسانیکه به صحبت تبع تابعین شان رسیده بوردند و کسانیکه راه آنها را تعقیب و تبعیت میکند  ارج و احترام دارند، مخصوصا بحضرت امام حسین شاه شهیدان کربلا یاد شان را زنده و روح شان را گرامی میدارند. و اما با تاسف که آثار غیر سنی های که خود را شیعه قلمداد میکند این موضوعات و حرمت ها بچشم نمیخورد و از این سبب است که بعضی از این عناصر حتی بی حرمتی را و قدح را از یاران  پیامبر گرامی اسلام و حتی از خلفای  سلاسه نیز دریغ نکرده اند که به همین اشاره ازین مووضع میگذریم و داخل یک بحث عاشقانه که به ارتباط شهدای کربلا مخصوصا از شاه شهیدان حضرت امام حسین (رض) به نوشته ای از دکتر عبدالکریم سروش  محقق و نویسنده و دانشمند ایرانی  که در کتاب قمار عاشقانه به آن پرداخته است این فصل کتاب را به یاری نویسنده و افکار و اعتقاد مولانا بزرگ خاتمه میدهیم:

دکتر عبدالکریم سروش در صفحه 156 کتاب قمار عاشقانه مطالبی را مطرح کرده اند که دوره از لطف و ظرافت سخن نخواهد بود :

مولوی را چنانیکه میدانند  از جملۀ کسانی بود که به طور

مشخص  نسبت به امام حسین (رض) و حرکت او ارادت می ورزید و یاد و نام او را زنده و محترم نگاه میداشت . شاید از کسی چون مولوی آنهم در میان ترکان اهل سنت ، این امر قدری شگفت آور بنظر رسد.  لیکن مولوی مرد شگفتیهاست . دس در دو جا بطور  مشخص در مورد این حادثه سخن کقته است : یکجا در مثنوی داستانی را نقل میکند بدین مضمون که روز عاشوری غریبی به شهر حلب ( سوریه کنونی ) وارد شد و دید که شیعیان آن شهر  مشغول غزا داری هستند . پرسید که این عزا داری چیست ؟ و برای کیست ؟ گفتند مگر تو نمیدانی ؟ برای جانیست که از تمام جهان سنگین تر و گرانبها تر است . و داستان عاشورا را برای او گفتند : پرسید مگر این داستان دیروز با پریروز اتفاق افتاده است ؟ گفتند نه خیر هفت قرن قبل اتفاق اقتاده است . گفت پس لابد خبرش تازه بشما  بیخبران رسیده است ؛ پس بهتر است به بیخری خود تان بگریید:

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان            زانکه بد مرگیست این خواب گران *

اینهمه خواب گران عزا داری لازم دارد ، نه آن حادثه .

مولوی نگاه توجیه و تحلیل خودش را ذکر میکند و به اینجا میرسد که حالا بفرض که این حادثه دیروز و در همین نزدیکیها اتفاق افتاده بود ، آیا تنها عکس العمل در مقابل آن حادثه آه و گریه و زاری و سوگواری است ؟ آیا واقعه چهرۀ دیگری جز ظلم و خشونت و قساوت مشتی ستمگر که شقاوت شان آه از نهاد انسانهای آزادی بر می آورد ندارد ؟

جواب مولوی این است :

روح سلطان ز زندانی بجست        جامه چه درائیم و چون خائیم دست

چونکه ایشان خسور دین بوده اند       وقت شادی شد چو بشکستند بند

سوی شادروان دولت تاختند               کنده و زنجیر را انداختند *

دکتر سروش به ادامه مینویسد : مولوی  میکوشد تا از سر تجربت اندیشی و انگیزه های اشراقی به چهرۀ زیبای این حادثه نیز نظر بکند مهمترین درسی که ما از عارفان در این جهان گرفته ایم ، درس زیبا دیدن جهان  است : آموختن اینکه آدمی در زشت ترین زشتیها همواره میتواند عنصر یا چهرۀ زیبا را ببند ، کشودن چشم زیبا بین به این عالم از تنبیهات و تعالم فوق العاده مهم عارفان است .  گاهی آدمی بخاطر یک فاجعه چنان مسحور و مسخر جنبه های غم انگیز آن میشود که ابعاد دیگرش را فراموش میکند و لذا بزرگی همچون مولوی لازم است که بما درس جامعیت . جامع نگری را بما بیآموزد . و ....... (مولوی) تمام هدیه ایکه از استاد و مرشد خود گرفته بود عبارت بود از عشق . او( شمس) به مولوی آموخته بود که چگونه عاشقانه زندگی کند ، چگونه عاشقانه درین جهان نظر کند چگونه عاشقانه موضوعات  را تحلیل کند و چگونه عشق را به کمک عثل بفرستند  تا نقصانهای آنرا تکمیل کند . ، زیرا وقتی که به حادثۀ کربلا هم نگاه میکند ، آنرا یک حادثۀ عاشقانه  زیبا دلربای ایثار گرانه می بیند و مست آن میشود ، روح عاشق ایثارگر پر گذشت امام حسین (رض) را می بیند و مالا مال محبت و سرشار از بهجت میشود. میان این دو نوع دریافت تفاوت بسیاری وجود دارد هر کسی زرق و نصیب خود را  در این عالم دارد ، امور واحد میتواند ، به افراد پیامهای مختلف بفرستند :

گرجهان را پر در مکنون کنم                    روزی  تو چون نباشد چون کنم

مثنوی بیست شماره 2397 دفتر اول

این عالم پر از زشتی و پلیدی ، پاکان فقط از او پاکی نصیب می برند.

گر شود عالم پر از خون مال مال          کی خورد بنده خدا الی حلال

مثنوی دفتر دوم بیت شماره 3432

برای اینکه : کاملی گر خاک گیرد زر شود       ناقص از زر برد خاکستر شود

مثنوی دفتر اول شماه بیت 1612



و .... شما اگر بخود مولوی با هر معیاری که نظر بکنید ، مرد برخورداری بود . در چشم مردم و حاکمان و عالمان ، از حرمت  بسیار زیادی بود . مال و منال بسیار داشت . مفتی بود ، جوان بود خطیب زبر دستی ، مورد احترام و همگان بود . ولی حاضر شد همۀ آنها را زیر پا بگذارد و این همان قماری بود که او با آن تن داد . قماری که بعدآ گقت :

خنک آن قمار بازی که باخت هر چی بودش      بنماند هیچش الا هوس قماردیگر

دیوان شمس، غزل 1085

و حقیقتآ مولوی به واقعۀ عاشورا و کربلا و امام حسین بچشم پاک  بازی مطلق که مجسمۀ زیبایی مطلق بوده نگاه میکرد ...... پیش خود می اندیشید که در روح ان بزرگ مرد آزاده چی میگذشته است که در یک لحظه تصمیم میگیرد قلم بطلان  به همۀ برخورد های خود بکشد ؟ ساده نیست سری  میخواهد به رفعت سماوات و تعلقان خود بگذرد ...... وقتی مولوی بحرکت امام حسین نظر میکرد و به ایثار و فداکاری و گذشت عظیم و تاریخی بی نظیر وی دیده میدوخت ، نمونۀ  بزرگی از عاشقی را می دید که شاید کار خود او مصداق و نمونۀ بسیار کوچکتری از ان بود ، این عاشق کوچک وقتی خود را در مقابل آن عاشق بزرگ میدید البته سر تسلیم خضوع فر می آورد. زیرا خود را شریک تجرب او میدید..... همین دلیل بود که حجابهای فرقه یی ، مذهبی ، تاریخی را کنار می زد و مستقیما در مورد  شهیدان کربلا ،  ارادت ورزانه سخن میگفت کاری که شاید ما از عالمان و گویندگانی که در ردۀ مولوی باشند کمتر دیده ایم

شما با این غزل مولوی لاجرم آشنائید و انرا شنیده اید :

کجائید ای شهیدان خدایی          بلا جویان دشت کربلایی

کجائید ای سبک روحان عاشق       پرنده تر ز مرغان هوایی

کجائید ای زجان و جا رمیده          کسی مر عقل را گوید گجایی

کجائید ای زندان شکسته              بداده و امداران را رهایی

کجائد ای مخرن کشاده               کجائید ای نوای نینوایی

کف دریاست صورتهای عالم      ز کف بگذرد اگر اهل صفایی

دیوان کبیر ، غزل 2707


نمیدانید در این غزل چه غمی و چه معانی بلند در این ابیات کوتا ریخته شده است یک تصویر کامل و غنی از یک ارادت ورزی صمیمانۀ غیر متکلفانه  ای است که عاشق کوچکی نسبت به عاشقان بزرگتر از خود ابراز کرده است ..... باری حادثۀ کربلا برای کسانی چون جلال الدین مولوی عبارت بود از حادثۀ در زندان راشکستن ، حادثۀ در مخزن را کشودن ،  حادثۀ به نوا رساندن بی نوایی ..... حادثۀ کسانی که استثنایی ترین فرصت را برای ابراز عشق صمیمی و استثنایی خود پیدا کردند و آنرا به منصۀ ظهور نشاندند. مولوی اصولا در مواجه با مرگ ، این درس را از حسین (رض) آموخته بود که شجاعانه و دلیرانه و عاشقانه به استقبال آن برود

ما باید درس دیگری از این حوادث بیاموزیم ، اختلاف انگیزی ، تاکید بر کینه های تاریخی ، ابرازی نشدد های فرقه یی که بمرگ هزاران مسلمان منجر میشود. از طریق انگشت نهادن بر مقابل  های شبهناک ( نظیر کتاب درونمایۀ نقد هذا است ) ، به هیچ وجه شرط دینداری در عصر ما نیست .

این بود مسا ئیلی که در کتاب بنام سماع و عرفان و مولوی با تاریکی های نفرت انگیزش گودالی در مقابل اندیشه و دیواری در تقارب با حقیقت و عشق ایجاد کرده است که شمۀ از آن را باز گو کردیم کتاب حاضر حاصل نقد و تلاش بخاطر دفاع از ارمان عشق و حقیقت و اعتماد در برابر آن آفریده ای یکتا میباشد .

نویسنده پژوهندۀ این اثر دردمندانه می کوشد تا دور ترین زوایای این بادیۀ پر وسعت عرفان را با نما های زیبای آن معرفی کند. زیرا در پژوهش روی این مثلث (عرفان، سماع و مولوی ) ما بر خلاف آنچه که نویسنده عرفان سماع و مولوی را در کتابش به تسخر و تذکرات نادرست گرفته است. ما که مهمان رب هستیم ایمان داریم که اگر گوشۀ نان را مطابق به عرف مهمانی و آداب آن بشکنیم هر گز گوش ما را نمی ماند ، ما و عرفان دوستان از خوان کرم باری فقد خوشی و عشق وارستگی نصیبه می بریم در حالیکه منکران به فرموده مولانا بزرگ که در مثنوی فرموده اند اینگونه خواهند برد (خاک و خاکستر)

وعدۀ مهمانش را منکری                 پس ز مطبخ خاک و خاکستربری