همجنسگرایی در دختران
اینست سوال طرح شده:
«خواهشمند است در مورد همجنس گرایی در دختران مخصوصآ در دخترانیکه در امریکا به دنیا آمده اند با تبار(منظورشان تعلق است) اسلامی و افغانی از هردو فرهنگ افغانی و امریکایی متآثر اند معلومات دهید خوشحال میشوم». و اما سوال کننده به سوال ادامه داده میپرسد: «ایا این جنتک Genetic است ؟ یا کسبی؟ و یا با تآثیرات محیط با تربیت نادرست و به نسیت ترس از مردها با بزرگ شدن با بردران و با تماس به دوستان همجنس گرا؟»
دیده میشود که سوال دو قسمت دارد در قسمت اول سوال صرف شرح حادثه است و در قسمت دوم سوال به علل اشاره دارد.
اصلآ باید من ممنون سوال کننده باشم زیرا در تمامی گوشه های سوالش مرا در برابر مکلفیت مسلکی من قرار میدهد.
من این مطلب را در یک فصلی بنام acculturation نگاشته ام که عبارت است از رسیدگی گرفتاری های روانی و اجتماعی بر مبنای چگونگی های فرهنگی محیط زیست . با در نظر داشت مطالب درج این فصل و هم با رجوع به درسهای اختصاصی ام و نوشته های بعدی من، جوابگویی به این سوالات ساده میشود.
در یک کانفراسم که در شاملین بیشتر علاقه مندان انسانشناسی یا آنتروپولوژی بودند از من خواسته شده بود که این مطلب را با برداشت امراض روانی عرضه بدارم و هم بگویم که چرا در کشور های رو به انکشاف همجنس گرایی خصوصآ نزد مردان بسیار شایع است وهم تا حد کم و بیش تحمل میشود در حالی که نزد زنان همیشه چنین نیست. گفته بودم که درین مطلب یکی انداز فرهنگی است: کسی حافظ شیرازی را که به بلبل غزلسرا شهرت دارد به جرم عشقبازی هایش و بیانات عاشقانه اش به مغ بچه ها(بچه های نو بالغ) ملامت نکرده است، در حالی که در بلخ یک زن که او هم بلبل غزلسرا بود بدست برادرش کشته شد زیرا برادرش شنید که همه گفتار عاشقانهٔ خواهرش در وصف یک مرد است. یک دلیل ساختاری Structuraliste هم دارد: زیرا در جوامع رو به اکشاف نظام مرد سالاری و پدر شاهی به حدی حاکم و مستقر است که کسی به زن حق آرزو داشتن نمی دهد، هر آرزو برای زن منع است هم این و هم آن. امروز از برکت انکشاف معارف، یک روشنی کم نور دور نمایی میکند که اثرش را صرف نسل های آینده خواهند دید. در تضاد های ساختاری آمده که آرزو را زندگی توانستن یک معیار رشد جمعیت است.
در یک کنفرانس دیگرم که شاملین بیشتر جامعه شناسان وهم چندین ژوریست قانون ساز دران بود مطلب را لازم بود مطابق انتظارشان بیشتر ازین دید هم عرضه کنم. در جامعه شناسی Sociologie واضح گفته شده که همجنس گرایی چه زنانه باشد چه مردانه مرضی نیست، طب روانی هم به همین باور است، این صرف یک انتخاب اقلیت هاست ( فروید گفته است که طفل در بدو تولد هردو امکانرا در خود دارد ساختار خانواده اورا در انتخاب یاری میکند). از دید جامعه شناسی قبول شده که در جمعیت ۸۰ درصد باشنده تمایل جنسی به جنس مخالف دارند و روی همین تمایل طرح کانون خانواده را میریزند و حتی در بعضی کشور ها قانون ساز هم همین ها هستند و ۲۰ در صد تمایل همجنسگرایی دارند درین جمله صرف ۱۲ در صد با در نظر داشت محدوهٔ امکانات جامعه، در سمت گرایش طبعی خود عمل مکنند اما ۸ در صد زیر وزن نظر ملامتگر جامعه و دستور کانون اخلاقیات که هنوز حکمفرماست با وجود داشتن احساس همجنس گرایی از داشتن همراه، همسر و همبستر صرف نظر مکنند و مجردی اختیار میکنند. انسانشناسان به این باوراند که این دسته بندی به ۸۰٪ و ۲۰٪ از صوابدید ارثیت است یک کار جدی روی این مسآله در مورد خصوصیات Genetic روی دست است تا حدی هم دران پیشرفت دیده میشود به حدی که شاید به زودی ها شیوه های انتخاب آیندهٔ اطفال، حتی در طفولیت پیش بینی شده بتواند. این گرفتاران تحقیق، آن ۸ در صد کسانی را که مجردی اختیار کرده اند با وجودیکه انتخاب شانرا متکی به دلایل محکم قلمداد میکنند آرام نمی مانند و فکردارند که از نظر Genetic این ها یک دسته سوم اند. زیرا ساده نیست که این ها به خاطر خوب گفتن و یا بد گفتن دیگران و صوابدید این و آن به واقعیت بسازند و نسوزند فکر میشود که اینها از دَرَکِ توانایی جنسی چندان بِزَن بهادُر نیستند چی زن باشند و چی مرد.
دریک کار سوم که ازان نوشته های گوناگون دارم دران اشاره دارم به مردمانیکه بدون دلیل سیاسی کشورشانرا ترک کرده به فرانسه مقیم میشوند. اینها با داشتن یک فرهنگ، آهنگ استقبال یک فرهنگ دیگر را به سَر می پرورانند. یک تعداد اینها فرهنگ اولی را درست ترک نمی توانند ودر فرهنک دومی هم با وجود تلاش درست نمی چسپند؛ از شاملین این دسته دوسیه های جالب دارم، دیده ام که اینها در یک حالت بی هویتی بسر میبرند و در یک حالت بی توازنی در جدال اند. یک تعداد مشکل را با توصل به الکهول یا دخانیات و یا اصراف حتی اعتیاد به مصرف مسکنات چاره سازی میکنند، اما یک تعداد آگاهانه میدانند که این چاره سازی ها بی چاره گی های دیگر را در قبال دارد، از ین رو در بی توازنی می سازند و میمانند. درین گروه چندین کس را میشناسم که مورد جلب توجه همجنس گراها واقع شده اند. اینرا نباید فراموش کنیم که همجنسگرا در ریخت روانی خود اکثرآ مهربان بشر دوست حساس زیبا پرست و شاعر مشرب است ( در یک کنفرانسم گفته بودم خوش مشربی از خواص اسلوب اقلیت هاست ) این اشخاص مورد توجه، با داشتن پوست گندمی چشم سیاه و ابروی کشیده و اگر مرد اند با قامت رسا و توانا و اگر زن اند با بوم و بَر دل فریب شعر برانگیز می شوند با بیان آتشین همجنس گرا در خود ارزش میابند. کسی نیست که شمع فروزان نشود هرگاه ببیند که موجودی پروانه وار، به اشتیاق به دورش میچرخد؟ بد نیست که علاوه شود که همجنسگرایان هنر دوست، هنر پرور و اکثرآ خود هنرمند اند. یک تعداد هنرمندان مشهور در ریخت روانی خود میلان و حتی در زندگی خود عمل کرد همجسگرائی دارند. همجنس گرایان به طور عموم در پیشه های هنری مصروف میشوند: یک تعداد طراحان مود لباس، خیاطان مشهور و خلاقان صنعت مواد زیبائی Cosmétique از همین ها اند.
در بررسی دوسیه های فرزندان ذوج های مختلط Mixte هم درین باره گفتنی ها دارم: دراین ذوج ها یکی از طرفین فرانسوی الاصل است و دیگر خارجی الاصل است. این ذوج ها هم مورد علاقهٔ سوسیولوگ ها و هم مورد علاقهٔ روانشناسان اند. در یکی از دوسیه ها دیده بودم که در یک ذوج مختلط که خانم فرانسوی الاصل بود و شوهر خارجی این ها درک کرده بودند که دخترشان با یک دختر دیگر در رابطهٔ عاشقانه است اما می خواستند این مطلب را نهفته و ازین رو ناگفته بماند. آرامش ظاهری را یک نامه بهم زد، زیرا این والدین را در یک محفل شهری دعوت کرده بودند که دران یک دسته همجنسگرایان در یک جشن با شکوه به مصرف شهر بطور دسته جمعی عروسی میشدند. طرفین نزد من سرازیر شدند در طی جلسه مرد چیزی گفتنی نداشت در سکوت گریه آلود بود؛ زن با آواز بلند و به لهجهٔ ملامتگر به شوهرش میگفت: «تو اصلآ مرد نهِ گفتن نیستی تو اگر نهِ گفته میتوانستی امروز چنین نمی شد» و علاوه کرده گفت « زمانیکه دختر ما طفل بود تو باید نهِ میگفتی و اگر نمیشنید با ضربت محکم مُشت بالای میز نهِ را دروانش داخل میکردی». و باز هم علاوه کرد «من که از یک روانشناس پرسیدم گفت: اولین عشق یک دخترک پدرش است با بزرگ شدن میداند که این یک عشق نا فرجام و نا ممکن است همین است که دختر روابطش را در بیرون منزل چاره سازی میکند؛ چی شد که دختر شما با دختری در رابطه شد؟» این زن رو به شوهرش علاوه کرد : «معلوم است که تو ارزش عشق دختر ما را نداشتی، همین است که به زن گراییده شد».
در یک دوسیه دیگر ذوج مختلط، زن از مردمان عربی زبان افریقای شمالیست و به زبان فرانسوی به راحت تسلط دارد و مرد از اصل فرانسویست. یک روز در بر گشت از کار دختر شان برایشان میگوید: از طرف من نا راحت نباشید من زن زندگی ام را یافته ام. هر روز در وقفه نان چاشت با هم یکجا میباشیم بار ها با هم همبستر شده ایم از عشق و محبت همدیگر در اطمینان کامل هستیم ازینرو حالا قرار داریم همخانه شویم. اینها هم طرف من سرازیر شدند؛ در تمام طول جلسه زن در یک سکوت گریه آلود بود می شنید وگفتنی نداشت و در تآیید مینمود؛ مرد به آواز بلند و با بیان ملامتگر میگفت « این خانم، مرا یک عمر احترام کرده، من ندانسته به آن دلشاد بوده ام زیرا تصور داشتم که این غنای فرهنگییست که زنم از دیارش با خود آورده؛ حالا فهمیدم که این احترام نبوده بلکه ترس بوده است، شنیده بودم که این زن از پدرش بارها ترسیده و هم از پدر کلانش بار ها ترسیده اصلآ از مرد میترسد و ترس از مررد را دراز مدت در روان دختر ما داخل ساخته است، همین است که دختر به مرد نمیسازد و گرایشش به زن است.
از دوسیه های مربوط به همجنسگرائی مردان صرف نظر میکنم زیرا سخن به طول میکشد و تفاوط ها هم کم است و خصوصآ که سوال کننده در مورد همجنسگرائی دحتران سوال کرده است.
اما لازم است در اهمیت دوسیه هایم در مجموع باید چیزی بگویم هردوسیه همیش یک درس زنده و آموزنده به شاگردانم بوده، بیان و برداشت مردمان شامل آن قابل دقت و واجب شنیدن است. جایش هم همین جاست که باید بگویم که هر دوسیه پیداوار درد جانکاه درونی یک انسانیست که از زندگی سِلی بی رحمانه خورده ازین رو هر دوسیه بر من صبغهٔ یک وثیقهٔ مقدس دارد. البته درین پندارم شریک برداشت هرطبیبم.
دوسیه ها با هم شباهت ها و از هم تفاوت های جالب دارند:
وجه مشترک عمده ترین آنها درینست که ذوج های شامل هردوسیه شنیدن خبر همجنس گرائی دخترشانرا وخیم تر از مرض و بالا تر از مصیبت می پندارند. همچو شلاق نا مهربانانهٔ زندگی می خوانند که به پیکر آسودگی های خانواده حواله شده باشد. در جلسه های اولی مگویند از شرم به کی و چطور بگوییم؟ بسیار جلسه های پیگیر به کار است تا طرفین قبول کنند که این یک مرض نیست مصیبت هم نیست، درآن گناه هیچکس نیست زیرا گناه نیست و ازان شرمنگی اصلآ مطرح نیست. اهمیت مطلب آن بالا تر از یک رقم احصائیه نیست این دختر در قطار ۲۰٪ افراد جامعه برای همین تمایل هست شده. این تمایل ازینکه از صوابدید ارثیت است ازلیت و ابدیت دارد. دختر طالعمند است که در ۱۲٪ مردمان قرار دارد که واقعیتش را صادقانه زندگی میکند و آزادانه اظهار میدارد در عیوض اینکه از دیگران پنهان میکرد و آرزو را در خفا زنده گی میکرد ووخیم تر ازان که در یک معاملهٔ نا آگاهانه با خود، از خود هم پنهان میکرد و در آنصورت در افسردگی میساخت.(شرح اینوع همجنسگرائی سرکوب شده پیچیده است و در یک بحث جداگانه پیرامون اسباب افسرگی ها خواهم نوشت) در جلسه های اخیر نزدیک ختم تیراپی قضاوت مطلقآ تغیر دارد: واقعیت ها کاملآ قبول شده مینماید (مینماید را قصدآ نوشتم) در یکی از دوسیه ها در خلال جلسه های اخیر مرد میگفت که از برکت چیزهای که گفتیم فهمیدیم که انتخاب دختر ما نه گناه هست و نه خطا ازین رو دختر را نزد خود خواستیم اموخته هارا برایش ابلاغ کردیم و از عشق دیرین ما برایش اطمینان دادیم دختر ما هم با یک گریهٔ با فریاد خودرا در گرمی های آغوشم فرو برد؛ درین وقت خانمش که مثل همیش خاموشانه می گریست ومیشنید در چهرهٔ خود افادهٔ مخلوط خنده و گریه داشت. ( این افادهٔ چهره از یک رسم پیکاسو یاد آور میشود که پیکاسو با داشتن هنر عمیق نگری میتواند چندین افاده را در یک واحد زمانی در یک چهره نمایش دهد. آثار پیکاسو را دوباره ببینید). این قبولی یک عمل است در ساحهٔ عقل ناشی از منطق و در حیطهٔ ضمیر آگاه، آنرا پذیرش گفته نمی توانیم زیرا نا آگاه هنوز گفت اخیرش را نداده است؛ زخم دیرینه را اگر دیگر خون چکان نیست التیام هم نکرده است چنانچه در وقتیکه مرد از بیاناتش به دخترش حکایه داشت از او یک لپسوس Lapsus سرزد( لپسوس بیان نا آگانهٔ یک مطلب است به جای یک مطلب دیگر) این بود که ین مرد در وقت نوازش به دخترش گفت تو میتوانی مثل همیش شمع فروزان این خانه باشی، این خانه، خانهٔ توست و ادامه داده گفت میتوانی هروقت که خواسته باشی از هر کسی که خواسته باشی میتوانی درینجا پذیرائی کنی از قبیل داماد ما ( اینست لپسوس زیرا آن دختر در معامله با دخترش دامادش نیست عروسش هم نمی شود اصلآ در قاموس این شخص درین باره لغتی مناسب حال این زن نیست در هردو زبان رایچ غرب که من به آن اشنائی دارم لغتی مناسب حال این زن نیست؛ در زبان دری، از کهنه بودن این زبان کلمات در انداز معانی وسعت نظر دارند اینست که لغت همسر همه حالات را در بر دارد).
یک شباهت دیگر این دوسیه ها اینست که در بین ذوج های شامل دوسیه یکی از طرفین در ریخت روانی از نگاه توانائی Dynamisme با کفایت تر فعال تر و اکثرآ آمرانه و تصمیم گیراست وان دیگر آرام، کم گوی، مهربان، مطیع بعضآ هم قدری بارکش است. شاید این تفاوت یکی را متمم دیگر ساخته دلیل وصلت و موفقیت ذوج شان شده. در تفاوط وقتی مشکل تبارز میکند که دخترشان از درک تمایل همجسگرائی تکان دهنده بار میآید. قبل از وصلت هم هرکدام خصوصیات ریخت روانی خود را داشته و نظر به آن در جمعیت جای خودرا یافته است آنکه توانا تر است چون با کفایت و آمرانه است آمر ادارهٔ خود بوده و آنکه خاموش، آرام، کم گوی خوشگوار و متبسم است در کارهای مناسب این خصلت پیشرفت کرده است چنانچه یکی از زنان شاملین دوسیه های من به حیث روانشناس در یک یونت علاج اطفال شیر خوار درخشیده است.
از شرح جذئیات بیشتر صرف نظر میکنم تا بیان بسیار به طول نکشد با وجودیکه بر من همه گوشه های این مطلب جالب است. شرح این مقدمه لازم بود تا زمینهٔ جوا بگوئی به سوال فراهم شود.
لازم است به سوال و خصوصآ به جواب سوال برگردیم:
سوال چنین آغاز شده گفته شده: هجنسگرائی دخترانیکه در امریکا تولد شده اند ..... سوال کننده اینرا باید بداند که گرفتن تصمیم همجنسگرائی یک انتخاب ساده نیست بسیار خطیر و با اهمیت است؛ تا دختر در نهاد خود زمینهٔ استعداد و گرایش عمیق را به آن نداشته باشد با وجود آگاهی به دستور ملامتگر جامعه و خصوصآ قضاوت والدین خود را روندهٔ اینراه نمیسازد، اگر میسازد معلوم است که دلیل آن بسیار حکمفرماست. نقش جامعهٔ امریکا صرف در احترام به انتحاب و آزادی های فردیست و ازین رو این آرزو را در عمل میکشاند اگر باشندهٔ یک گوشهٔ دور دست میبود شاید این دختر از نتوانستن خودرا به آتش میکشاند. لازم است در مورد نقش جامعه ساده نِگر نباشیم، دخترکی که هنوز نور چشمیست نه طفل است نه بزرگ برای شوقش به هم رنگ جماعت بودن امکانات معصومانه تر دارد، میتواند در کوتاهی دامن قدری دلکشاه تر باشد و بس. سوال کننده در بخش دوم سوال شان یک تعداد مطالب را پیهم ذکر کرده اند مثل ارثی، کسبی، ترس از مرد...... مثل اینکه یکی عامل اصلی باشد دیگران عوامل مساعد کننده؛ اگر مرض میبود چنین میبود. حالا دانستیم که به دستور علم متکی به تحقیق همجنسگرائی چه مردانه باشد چه زنانه مرض نیست، خطا کاری هم نیست در اثر صوابدید ارثی انتخاب ۲۰٪ باشنده هاست.