بسم الله الرحمن الرحيم
در آغاز و انجام پیوستگی های ناگستنی دو ملت برادر(افغانستان و پاکستان) که مانند کهکشانهای آسمان ، هزاران امواج نور از آن می درخشد دوستاره تابان در پرتو افشانیست :
یکی علی بن عثمان هجویری جلابی غزنوی در شهر با شکوه لاهور که در آغاز جا گزیده ، و دیگر فاتح میوند که در انجام قرار یافته .
گویی آن یک هزار سال کم و بیش است که سر از سجده و سجاده و دست از نیاز و نیایش باز نگرفته و این نزدیک به یک قرنست که پنداری هنوز دستش از قبضه شمشیر جدانشده.
هجویری درویش است بخشایشگر گنجها که در شهرستان غزنه شکوه و جلال بارگاه پسر سبکتگین سلطان بت شکن گیتی ستان محمود را دیده .
فاتح میوند قهرمانیست از کندهارکه پس از انجام رسالت افتخار آفریش
از بد روزگار بدیار یار پناه آورده .
هر دو در سرزمین پاکان جان بحضرت جانان سپرده اند آن در لاهور
آرمیده و این در پشاور.
هزار سال چه قدرتهای اهریمنی در پیش افتاد تا این کهکشان تاریخ را
از مدارش منحرف گرداند اما کامیاب نگردید.
دو برادر هم کیش و همسایه چه در ژرفای ظلمت بار حوادث و چه در برابر طوفانهای دهشت خیز روزگار بفروغ اختران بی شمار این کهکشان چشم دوخته و راه خود را یافته اند.
نام علم برداران فیل سوار محمودی درخم و پیچ تاریخ درغبار فراموشی پنهان گردید. کاخ فیروزی که پیکر سپهسالارمعرکه توحید سلطان بت شکن را نه قرن گوهر وار در صدف سینه نگهداشته بود . هدف بمباران سپاه متجاوز کفر و الحاد قرار گرفت و مسجد زرنگار لاجورد اندود عروس الفلک که پیکر شکسته سومنات خدای خدایان فرزندان شرک در پلکان زمینه اش قرار داشت در بیابان فراموشی مدفون گردید. ابوالنجم ایاز ایماق سپهسالار نائب السلطنه نیم قاره در یکی از زوایای لاهور بخاک آرمید و از یاد ها رفت اما بارگاه درویش مرقع پوش برهنه پای هجویرهنوز بوسه گاه عشاق است و خانقا اهل دل که از خاک کویش کیمیای جان می جویند و از گلبانگ تهلیل ذاکرانش زمزمه صوامع ملکوت را می شنوند.
وی سالهای اخیر زندگی را برای ارشاد بشریت در لاهور گذرانید و
اثر جاودانی و جهانیش کشف المحجوب را در این شهر تالیف کرد. هجویری با همه تجلیل و بزرگداشتی که درلاهور دید غزنه زادگاه محبوبش را از یاد نبرد. هر جا که ذکر غزنه بمیان آمده حضرت غزنه حرمها الله تعالی نگاشته و امید نموده که غزنه از پراگندگان پاک شود و قدمگاه اولیاء گردد و سایۀ اقبال حق را در خراسان یافته چون در ستایش امام اعظم ابوحنیفه نعمان بن ثابت میرسد از خوابی که حضرت پیغمبر اسلام را دیده حکایت می کند و تغیرآن خواب دلبستگی وعلاقه اش را بموطنش ثابت می گرداند و با شوق وافتخار تمام میگوید:
مرا با آن خواب امید بزرگست باهل و یار خوردم .
نکته مهم دیگر این است که بقول حضرت پیغمبرکه در آن خواب شنیده استدلال مینماید که امام اعظم از دیار یعنی از هموطنان اوست.
هجویری در کشف المحجوب می گوید :
در دمشق شبی خود را در خواب به مکه دیدم که پیغمبر صل الله علیه وسلم از باب بنوشیبه آمد و پیری را در بغل گرفته مانند اطفال با وی شفقت می کرد من پیش دویدم و بر دست و پایش بوسه دارم در تعجب بودم که در بغل پیغمبر کیست بر باطن من آگاه شد و گفت این امام تو و اهل دیارتست مرا از آن خواب امید بزرگ باهل دیارم پیدا شد و بمن درست گشت که ابو حنیفه از کسانیست که از او صاف طبع فانی بودند و باحکام شرع باقی ۔ چنانکه بر پیغمبر خطا صورت نگیرد با آنکه قایم با دست نیز صورت نگیرد.
بیاد دارم که این عاجز را سالی گذر بر لاهور افتاد دست تزویر اجانب
در فضای دوستی دو ملت برادر فتنه ها بپا داشته و روابط سیاسی سخت تیره بود.
استادان ارجمند دوستان ادبی من مرا بدانشگاه لاهور دعوت دادند.
برسرجمع سخن را ندم و گفتم :
هر قدر دشمنان ما تلاش کنند که آب را گل آلود نمایند هر قدر مناسبات سیاسی بین دولتهای ماتیره شود اگر کراچی بار بار سفیر خود را از کابل و کابل از کراچی باز خواهد تا سفیر حقیقی ما در شهر شماست و دروازه بارگاهش را نه بسته وعلمش را فرود نیاورده شما و ماراکس نتواند که از هم جدا کند.
آن سفیر دا را گنج بخش است و اعتماد نامه اش صحیفه جاورانی و سند آسمانی یعنی قرآن بین لایمسه الاالمطهرون و شعری چند مرتجلاً در آن محفل دوستانه انشاد نموده و خواندم این چند بیت از آنست :
صبح دیدم دولت شبگیر را خوابگاه خواجه هجویر را
خاک کویش در نگاه کاملان توتیای دیده صاحبدلان
آفتاب عشق تابد زین حریم پادشاهی خفته اینجا درگلیم
از نگاهت حال ما مستورنیست غزنه از لاهور چندان دورنیست
از سنایی من پیام آورده ام و از پدر پیشت سلام آورده ام
مطلب از پدر آرامگاه پدر و مادر دارا گنج بخش است در غزنه که پامال سیاه الحاد شده
گیسوان ما در هجویریست آنچه در دست سنگ از زنجیریست