اندر باب محبت و سلوک
مولانا نیاز احمد فانی در طلیعۀ اثر منظوم شان که مسمی به ریاض العرفان میباشد چنین فرموده اند :ان الذین امنو و عملو الصالحات سیجعل الرحمن ودا
ذات مقدس و نهایت مهربان باین آیۀ شریفه ، برای مومنین ارشاد فرموده واضع نمود که ان الذین امنو ، به تحقیق که انان ادامه دادند بایمان و ایمان خود را تقویه کردند بواسطۀ عمل صالح یعنی جمع کردند بین عمل قلب و جوارح که ایمان کامل عبارت از تصدیق قلب و اقرار زبان و عمل جوارح میباشد و محققین فرموده اند : که انان که غرس کرده اند نهال ایمان را در زمین قلب و انرا محافظت نموده اند بحفظ شریعت و تربیته و آبیاری کرده اند برواسطۀ باغبان ظریقت چنانکه مولانا رومی فرموده اند:
شد شریعت حایط دیوار تخت شد طریقت اندر آن حایط درخت
معرفت اشگوفه ها اشجار او سر توحید حقیقت بار او
عارفان هستند گویا باغبان میوه ها پر گشتۀ زیشان در جهان
وقتیکه مومن موصوف باین صفت گشیت قابل این پاداش و مکافت میگردد که : سیجعل لهم الرحمن و دا یعنی که زود است که رحمن برای این قسم مومنان مودت را پیدا کند که در اینجا چند تفسیر است.
۱-اینکه برای مومنان موصوف ثمرۀ که پیدا میشود محبت خداوند (ج) است.
و بعد از آن از محبت و دنیا و اولیا و صلحا و مومنین قلب ایشان مملو گردد.
و اینکه مومنان که موصوف بدین صفات و مرسوم بدین سمات شدند محبوب خداوند میگردند زهی سعادت و برخوردادری بزرگ تا کرا باشد ؟
محبت به اقسام است:
۱-موافقت ، ۲- میل ، ۳- ود ، ۴- محبت محض ، ۵- نور محبت که هوا مسمی میشود ،۶ وله ۷- نار عشق و هر واحد آنرا وظیفه است.
موافقت که وظیفه طبع است که می یابد که اولا تبع خود را پیرو متبوع حقیقی که قادر لایزال است برگداند.
میل :وظیفۀ نفس است که پس باید که نفس را همچنان از صفت های ذمیمه ورزیله منع سازد بواسطۀ رهبری باغبان طریقت و حکم حقیقت و طاعت رب العزت از صفت اماره به صفت لوامه بصفت ملهمه و از صفت مطمونه به راضیه و مرضیه رساند
ود وظیفه قلب است که قلب را باید صافی از زنگار و کدورت و بخل و کینه و عجب و تکبر سازد و بواسطۀ ذکر الله جل جلاله زیرا که سردار کائینات خلاصه و زبدل موجودات (ص) چنین لکل شیی صقالته القلوب ذکر الله ط
یعنی برای هر چیزی که که زنگ آلود و مکدر شود برای ان اله و اسبابی هست که آنرا صفا و صیقل نماید و آله که دل را از زنگار و معثیت و کدورت و بخل و کینه و عجب و تکبر صافی و صیقل نماید ذکر الله (ج) است
پس بزن در حال دل صیقلی چند گویی ماضی و مستثبلی
محبت محض که وظیفه فواد است که آن باطن قلب میباشد پس می یابد که باطن را خالی از حب غیر و ماسو الله داشته باشد ؛ چنانچه مولانا فرموده است:
خانل دل اولا خلوت بکن بعد از آن معشوق را دعوت بکن
خانه را خالی تو از اغیار کن بعد از آنش جایگاه یار کن
لا مکان شاه است اندر دل مقیم کو نمیگنجد چه در عرش عظیم
هر چه داری در درون خانه فاش جمله با جاروب الا الله تراش
کز گلیم خویش چون بیگانان
یار در آیینه بنماید عیان
و در چنین دل که محبت خداوندی غلبه کرد از فرط مبت منور به نور محبت میگردد و قدم بصفت پنجم می نهد که مسمی به هوا میشود وقتیکه موصوف به این صفت شد ثمرۀ که برای چنین شخص حاصل میشود این است که سینه و قلب و خودش مملو و منور بنور محبت گردیده آتش دوزخ آنرا مماس کرده نمیتواند چنانچه در حدیث شریف فرموده : جز یا مومن قان نورک اطفاناری . یعنی چون مومن فردا که بالای دوزخ گذر کند دوزخ فریاد بر آورد بگذرد این مومن که به تحقیق که نور محبت تو نا بود ساخت نارم را او شیخ جلال الدین رومی قدس الله سره العزیز این حدیث را واضح تر تشریح نمود:
گویدش بگذر سبک ای محتشم که زآتش های تو سوخت آتشم
زانکه دوزخ گوید ای مومن تو زود بر گذر که نورت آتش را ربود
دورخ از مومن گریزد انچنان که کریزد مومن از دوزخ بجان
زانکه جنس نار نبود نور او ضد نار امد حقیقت نور جو
در حدیث امد که مومن در دعا چون امان خواهد ز دوزخ از خدا
دوزخ از وی هم امان خواهد بجان که خدایا دور دارم از فلان
باز چون هوای محبت قوی شد قدم میگذارد در مقام که مسمی میشود به «وله» و آن مقام حیرانی ووالگی و شیدایی است که از خود و عالم بی خبر گردد چنانچه مولانا پادخوابی علیه رحمه فرمود:
اندرین احوال حیران شود غیر یارش دیگری نسیان شود
عالم جان و علم قال آید فنا حالها و نور ها گردد خدا
بی خودی و نیستی دان طاعتش نیکی ابرار میدان غفلتش
در مقام جذبه این حالش بود زانکه جمع الجمع احواش بود *۳۲۵
باز چون نور وله غبله کرد و زیادت شد قدم میگذرد به مقام و صفت هفتم که آن مسمی به ناز عشق میشود ووقتیکه نو نور «وله» مبدل به نار عشق شد از حد گفتن و قید نوشتن فارغ میشود .
چون قلم در وصف این حالت رسید هم قلم بشکست و هم کاغذ درید *۳۲۶
مولانا جلال الدین بلخی در مورد بعضی اوصاف نار عشق بقدر استعداد عاشقان بیان می فرماید:
عشق نور ذات بیچون حق است عاشق و معشوق از وی مشتق است
میکند از پرده معشوق عزو تاز میکند از پردۀ عاشق نیاز
هم ز معشوق او کند عرض جمال هم ز عاشق او شود شوریده حال
ملت عشق از همه دینها جداست عاشقان را ملت و مذهب خدا است
عشق را با دو عالم بیگانگیست و اندر آن هفتاد و دو دیوانگیست
عشق را با پنج و با شش کار نیست مقصد او جز که جذب یار نیست
عشق را صد ناز و استکبار هست عشق با صد ناز می آید بدست
چنانچه در این آیه کریمه می فرماید:
«الله و نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تعشو منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلود هم و قلوبهم الی ذکر الله ط»
یعنی نازل ساخته خداوند (ج) نیکو ترین حدیث که بعضش به بعض دیگرش مانند است دو دو یعنی حلال و حرام امر و نهی وعده ووعید ، موی خیز میشود از شنیدن آن پوست آنانکه از خداوند خود می ترسند ، نرم میشود و آرام می یابد دلهای شان به ذکر الله (ج) موی خیز شدن و نعره زدن و افغن کردن و گریه کردن و افتادت صفت عاشقان و سالکان مبتدی است و تلثین جلودهم و قلوبهم صفت عاشقان منتهی است زیرا که اولال بآتش عشق خو ناکرده و تجلی معشوق حقیقی پر تو انداخت ناچار عاشق در پردۀ پنجم دلش که انرا حبته القلوب می گویند شعله ور شده تجلی معشوق حقیقی پرتو انداخت ناچار عاشق بیچاره را مجذوب ساخته به شور و ناله و هی هی ، اه اه ، هو هو گریه و صیحه.
مختصر اینکه هفتاد و دو دیانگی که جناب مولانا صاحب فرمود ، برایش رخ میدهد تا مدتی بعد ازآن که بنار عشق و نور تجلی خو گرفت خو گرفت و استعدادش قوی تر شد ساکن بر میگردد و باز چون استعدادش قوی تر شد و طور پنجم قلبش آتش کدۀ عشق گردید بالکل آرام می شود مگر گاه گاهی مثالش اینکه چون آتش را اول بیافروزی هر قدر شعلۀ وی بالاتر همانقدر ناله اش بیشتر و حرارتش نیز تر گردد چون تمام بسوزد آرام گردد و حتی که روی آتش را خاکستر بپوشد که هیچ از آتش درک نشود تا ان زمان که پف کنی و یا باد بوزد و خاکستر را از روی ۀتش دور سازد باز شعله ور گردد همچنان است احوال عاشقن مجذوب که در آنها خاموش گردند مگر گاه گاهی که باد رایحۀ معشوق و زیدن
گیرد و نور تجلی ذاتی ریزیدن گیرد باز آتش شوق شعله ور گردد ، چنانچه سلطان بایزید بسطامی قدس سره بمقام انتها رسیده بود بعضی اوقات برایش احوالی رخ میداد که از خود رفته سبحانی ما اعظم الشانی میگفت ، چنانچه مولانا (رح) در مثنوی فرمود:
اصل تقوی بیخودی و عاشقی است در رۀ دین محمد صادقیست
خاموشند و نعره تکرار شان میرود تا عرش تخت یار شان
در نگنجد عشق در گفت و شنید عشق دریایست قهرش نا پدید
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون بعشق آیم خجل باشم از آن
داستان عشق کی گردد تمام پس سخن کوتاه باید و سلام
شکر یزدان را که مست آن میم زین طریق عشق بیگانه نیم
زهی سعادت اگر داری طرب کن و اگر نداری طلب کن و این صفت عاشقان است که بقرب وصل نرسیده اند و صفات عاشقانیکه بقرب وصل قریب تر است ، عطایی که از جانب معشوق بیشان است بلا است که به بلادهای گونا گون مبتلا میشوند و نوازش ایشان به بلاست ، بیت
بگفتا عاشقان را می گدازیم بصد گونه بلاها می نوازم
چنانچه سرور کائنات و خلاصۀ موجودات فرموده اند :؛ و عن انس قال رسول الله (ص) ان عظم الجزاء مع عظیم البلاء و ان الله عزوجل اذا احب قوما ابتلا هم فمن رضی فقه الرضا و من سخط السخت . رواته ترمزی»
از حصرت انس (رض) روایت است که انحضرت (ص) فرمود :«به تحقیق عظمت اجر و کثرت و ثواب بعظمت بلا و به تحقیق خداوند (ج) که کسی را و قموی را و گروهی را بمحبت خود قبول کرد و محب خود گردانید ایشان را به بلا و شدت و نوازش میدهد . پس هر آن شخصی که راضی باشد از مولای حقیقی پس مولایش هم از او راضی و هر کس که ناراشی شد پس رب العزت هم از او ناراض و همچنان حدیث دیگر به تائید این وارد شده ؛ و عن سعد قال سئل النبی (ص) این الناس اشد بلا قال الانبیا ثم الا مثل فالا مثل یبتلی الرجل علی حسب دینه فان فی دینه صلبا اشتد ه بلاء و ان کام فی دینه رقته هون علیه ذالک حتی یمشی علی الارض ماله ذنب . « رواه تر مذی«
و ان کان فی دینهزقته هون علیه ذال کذالک حتی یمشی علی الارض ماله «ترمذی»
حضرت سعد فرمود که سوال شد از نبی علیه السلام و الصلواته که کدام یکی از مردان را درد و بلا و مصیبت بالایش شدید تر است ؟ـن حضرت (ص) فرمود که شدت بلا و مصبیت بالای انبیا علی نبینا و علیه السلام است و بعد از آن کسی که پیرو انبیا علیهم السلام و قریب تر به رب العزت است و به از ان به پیرو و پیرو ایشان و در درجه چهارم مبتلا گردانیده میشود هر مرد را بر بلا و مصیبت به اندازۀ دین وی اگر باشد در دین خوود استوار شدید تر میشود و بلا و مصیبت به آن و اگر باشد در دین سست سبک کرده شود بلای وی.
پس مومن کامل همیشه مبتلای بلا و مصیبت و تکلیف و مشقت از همه گناهان پاک و صاف میگردد چنانچه مولانا فرمود:
عشق او دعوا جفا دیدن گواه چون گاهت نیست شد دعوی تباه
و شیخ عطار (رح) نیز فرمود:
طریق عشق جانان جز بلا نیست زمانی بی بلا بودن روا نیست
بلا کش تا لقای او ببینی که مرد بی بلا مرد لقا نیست
بگفتا عاشقان را می کشم من پس از کشتن دیت خود میشوم من
برای یک دیت صد بار مردن ترا بهتر بود زین زنده گشتن
نترس زانکه خواهی کشته گشتن بخون خویشتن آغشته گشتن
چه کشتن باشد این خود زندگانیست بقا های حیات جاودانی است
و حضرت حافظ (رح) فرمود:
عاشق مخور غم گر وصل خواهی خون بایدت خورد درگاه و بیگاه
و طریق دیگرش این است که همیشه بیاد معشوق مشغول باشد که سید المرسلین (ص) فرمود » من احب شیا اکثر ذکر « یعنی فر ایت آنحضرت (ص) هر شخصی که چیزی را دوست دارد زیاده میکند یادش را چنانکه ذاکر فرمود:
دوست چون در دوستی شد پایه دار لب فرو بندد بجز از ذکر یار
خلق را چون بهتر از حق نیست دوست بهترین ذکر ها پس ذکر اوست
چنانکه بخور در جواب میگفت بالای لقمان عاشق شده بود ، عشق او بادازه بالایش غلبه کرده بود که برایش گفته میشد بخور در جواب میگفت لقمان واگر میگفتش بنوش میگفت لقمان بجز نام از زبان وی چیزی شنیده نمیشد تا وقتیکه در فراش مرگ هم تفتید هم لقمان گفته روحش پرواز کرد و کسی که عاشق رب العزت گردید بیادش مصروف میباشد به اندازه ایکه ما سوی معشوق را فراموش میکند
نار عشق انست که سوزد غیر دوست غیر چون بر سخت باقی جمله اوست
و رب العزت خود فرمود : «واذکر ربک اذا نسیت » یعنی ! به اندازۀ یاد پروردگار بکن تا خود را فراموش کنی
و طریق دیگر بعد از طی مراتب و بعد از انکه عروجش باوج آخر رسید نزول میکند از جهت رضا مندی محبوب و معشوق حقیقی با خلق و هم محبت میکند زیرا که مجنون عاشق لیلا بود با سگش محبت و احترام داشت چنانچه مولانا جلال الدین می فرماید
همچو مجنون کو سگی را مینواخت بوسه اش میداد و پیشش میگداخت
هم سرو پایش همی بوسد و ناف هم جلاب و شکرش میداد و صاف
بوالفضولی گفت کی مجنون خام این چه شید است اینکه می آری مدام
پوز سگ دایم پلیدی میخورد مقعد خود را بلب می استرد
گفت مجنون تو همه نقشی و تن اندرا و بنگرش از چشم من
کاین طلسم بستۀ مولاست این پاسبان کوچۀ لیلاست این
آن سگی که گشت در کویش مقیم خاک پایش به ز شیران عظیم
آن سگی که باشد اندر کوی او من به شیران کی دهم یک موی او
حب لیلی داشت کو کرد اینچنین حب حق داری به درویشان ببین
الفتش بر خلق از بهر خدا است نی برای ملک و مال و عزجاست
وقتیکه از خاطررضای خداوند جل علی شانه محبتش با خلق پیدا شد ثمر دیگر بار می اورد که ان ثمر را ختم المرسلین تشریح نموده
عن معاذ بن جبل قال سمعت رسول الله (ص) یقول قال الله تعالی : و حببت محبتی للمتحابین فی و المتجالسین فی و المزاورین فی المتباذین فی
حضرت معاذ بن جبل (رض) که از عظمای صحابه است گفت : شنیدم انحضرت (ص) که میگفت که شده دوستی من مر دوست دارنده گان یکدیگر را به سبب من و دوستی من واجب شده به کسانیکه با همدیگر مجلس میکنند و به سبب دوستی من و ذکر من و یا کسانیکه همدیگر را زیارت میکنند بجهت دوستی من برای من و رضای کسانیکه با همدیگر صرف مال میکنند براه من و محبت من و همچننان حدیث دیگر فرموده: عن عمر (رض) قال رسول الله (ص) ان من عباد الله لا ناسا ما هم بانبیاء و لا شهداء یغبطهم الانبیاء و الشهداء یوم القیامه بمکانهم من الله قالو یا رسول الله نخبرنا من هم قال هم قوم تحابو ابروح الله علی غیر ارحام بینهم و لا اموال بتعاشونها فو الله ان وجوههم لنرو انهم لعلی نور لا یتخافون اذا خاف الناس و لا یحزنون اذا حرن الناس و قرء هذا آلایته : الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و هم لا یحزنون ی
روایت است که از حضرت عمر (رض) که فرمود انحضرت (ص) بدرستی که از بندگان خدا کسانی اند که نیستند ایشان پیغامبر و نه شهید و رشک می برند ایشان را پیغامبران و شهیدان در روز قیامت به سبب مرتبۀ شان که نزد خداوند دارند ؛ یعنی انبیا و شهدا برایشان ثنا گویند و مقام ایشان را استحسان نمایند صحابه قومی اند که با همدیگر شان محبت میکنند به سبب دین و قرآن زیرا که قرآن باعث و آمر است به موالات مومنین و محبت همدیگر و یا با همدیگر محبت میکند به محبت خدا (ج) زیرا که روح سبب زندگی اجساد است همچنان محبت سبب حیات و نشاز و تازگی قلبها است و در بعضی نسخه ها به فتح آمده است به روح الله یه معنی رحمت یعنی با همدیگر محبت میکند برحمت خدا(ج) در حالیکه تحابب ایشان واقع و مبتنی است بر غیر قرابتها رحم که میان ایشان باشد و نه مبتنی بر مالهای که داد و ستد میکند آن را میان یکدیگر پس بخداوند سوگند که روی های شان منور است بلکه عین نور است بدرستی که ایشان بر منبرهای نور اند و یا مسولی و متمکن به نور اند مقصود بیان جلال و رفعت و علوی مکان ایشان نمی ترسند وقتیکه ترسند مردم و اندوهگین نمی شوند وقتیکه اندهگین شوند مردم و خواندان آن حضرت (ص) برای استشهاد و اثبات و لایت خدا مر ایشان را این ایت را الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ط
آگاه و دانا باشید به تحقیق که اولیا رب العزت نیست خوف برایشان و نه ایشان غمناک بر میگردند و حدیث دیگر را ابی زرین از سید ثقلین روایت کرده است:
و عن بی زرین (رض) قال له رسول الله (ص) الا ادلک علی ملاک هذا الامر الذی تصیب به خیر الدنیا و الاخره علیک بمجالس اهل الذکر اذا خلوت فحرک لسائک ما استطیعت بذکر الله واحب فی الله و ابغض فی الله یا ابازرین هل شعرت ان الرجل اذا خرج من بیته ذائرا اخاه شیعته سبعون اله ملک کلهم یصلون علیه و یقولون ربنا انه وصل فیک فصله فان استطعت ان تعمل حسبدک فی ذالک فافعل
از ابی زرین که صحابی مشهور است روایت است که گفت مرا او را آن حضرت (ص) آیا راه ننمایم ترا بر چیز های که قائم و بر پا میشود به آن کار دین آن چیز هایی که میرسی به سبب آن چیز ها نیکی و بر خورداری دنیا و آخرت را پس از آن بیان کرد ملاک امر مرا بقول خود فرمود لازم گیر بر خود همنیشنی اهل ذکر را و در ذکر اشتراک کن همراه ذاکران و چون تنها نشینی پس بجنبان زبان خود را تا اندازه ایکه میتوانی بذکر خدا (ج) یعنی در جماعت و تنهایی ذاکر باشی مراد از تنهائی تنها بودن از اغبار است نه از یار چنانچه مولانا فر موده است
خلوت از اغیار باید نه ز یار پوستین بهر دی آمد نه بهار
یعنی خلوت از کسانی باید که ایشان از ذکر اعراض نمایند نه از یاران موافق و پوسین بهر رفع سردی ماه جدی است نه از باد بهاران ، سخن طویل نشود بیائیم با ترجمه حدیث شریف: دوست دار هر که را دوست داری برای رضای خدا(ج) و دشمندار هر که را دشمن میداری برضای پروردگار (ج) . ای بار زرین میدانی که مرد چون بیرون آید از خانۀ خود به قصد زیارت برادر مسلمان خود پذیرایی میکند و در پی میرود او را هفتادهزار فرشته ، همۀ آن فرشتگان طلب رحمت میکند بر وی استغفار میکنند او را و میگویند فرشتگان ای پروردگار ما بدرستی این شخص پیوند کرد و صحبت داشت از برای تو پس پیوند کن او را به رحمت و مغفرت خویش پس اگر بکار داری جهد خود را در زیارت کردن برادر مسلمان پس بکن آنرا تا توان داری بذل مجهود کن در آن وقتی که مومن کامل محبت الله فی الله را اشعار خود ساخت و موصوف به صفت مذکوره شد نظر و خطر رهید پس برای هر مومن لازم است که نهال ایمان را غرس کند بزمین دل و حفاطت کند بحفاظت شریعت و آبیاری کند بواسطۀ باغبان طریقت که نهال ایمان نشو نمو و پر بار گردد و بر حقیقت و معرفت منور گردد به نور محبت و نار عشق شعله ور گردد که از اثر نور محبت و نار عشق زود تر میرسد بقرب رب العزت که مولانا معین الدین فرموده بیت:
جایی که زاهدان بهزار اربعین رسند مست صبوح عشق بیک آه میرسد
چنانچه رب العزت فرمود : انا لمتقین فی جنت و نهر فی مقعد صدق عند ملک المقتدر ط
یعنی هر آیینه پرهیزگاران در بوستانها و چشمه ها باشند و هر آیینه متقیان در مجلس راستی باشند نزدیک پادشاه توانا وقتیکه به قرب ملک مقتدر رسید محبوب الهی گردد و محبوب انکه حقیقت کشف او بصورت اجتهاد سابق بود و این آیت که : الله یجتبی الیه می یشآ و یهدی الیه من ینیب ط مشتمل است بربیان حال محب و محبوب زیرا که علت اجتهاد در این صورت حال محبوب است و هدایت حال محب و سیر در اطوار مقامات جز بر طرریق تربیت و تدریج نبود تا اول داد مقام ادنی ندهد بمقام اعلا نرسد و علی هذا از مرتبۀ اولی به ثانی و از ثانی به ثالث و از ثالث به رابع به تدریج ووالا تر ترقی میکنند تا جملۀ مقامات را علی الترتیب بقدم سیر و سلوک به پیمایند و انگاه سلوک ایشان بجذبه به مبدل گردد و به سیران و به طیران و مجاهدت بمشاهدت پیوندد و در این مقام محبان را منشور خلافت و خلعت شیوخیت بخشند و در تصرف ماذون گردند.
و اما محبوبان چون در بدایت حال به مدد جذبه راه برنده بیک جذبه بساط اطوار مقامات را طی کنند و حاصل جمع احوال محبان در ان یک جذبه درج گردد که جذبته من جذبات الحق توازی عمل ثقلین از بهر آنکه صفاده جمله مثامات در صفایی حال ایشان مندرج بود روحانیت ایشان را از قیود مقامات در فضای کشف ووجدان انطباق یافته زیرا که وجود ایشان بحق بود مراد و مطلوب سید کائنات حضرت محمد مصطفی (ص) آمد چه مقصود آفرینش وجود او بود کائنات طفیل او لولاک لما خلقت لکون هیچ مخلوق را از انبیا اولیا خلعت محبوبی جز بکمال مطابعت آن حضرت (ص) صورت نه بندد ؛ لقوله تعالی : قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله للا جرم خطاب از خظر رسالت در حق موسی (ع) که مرتبه محبی داشت خواهان محبوبی بود این آمد کوکان موسی ابن عمران حیا ما وسعه الا ابتاعی . عیسی (ع) چون این مرتبۀ محبوبی را خواست اورا چندین سال در آسمان موقوف داشتند تا بعد از بعثت رسول الله (ص) در زمانیکه محتاج البه بود به اشرات امر نزول کند و بواسطۀ احیاء دین مصطفی (ص) و مطابعت سنت رسول نبوی (ص) بمقام محبوبی رسد و حضرت موسی (ع) در ان بیخودی که در کوه طور باو واقع شده مثل قوله تعالی : و خر موسی صعقا این را نیز معلوم کردند که این مرتبه عالی که محبوبیت است بی مطابعت آن سرور (ص) حاصل نمی شود از این جهت تمنا کردند مطابعت او را:
گر چه موسی خواست این را بر دوام لیک عیسی یافت این عالیمقام
و بدان که مثال محبت قدیمه در جذبه حقیقت مصطفوی همچنان است که خاصیت مقناطیس در جذبه آهن است به مجذوب و محبوب خود بخشند تا اهن دیگر را جذب تواند کرد و علی هذا روح جناب محمد (ص) که محبوب و مجذوب اول است در خاصیت جذب مومنان از مقناطیس محبت قدیمۀ که اکتساب کرده چندین هزار ارواح صحابه (رض) از اطراف و اکناف عالم بخود کشیدند و هر یک از ایشان بقدر استعداد از ان خاصیت نصیبی یافتند و ارواح تابعین را بخود کشیدند و همچنین از ارواح تابعین به ارواح مشایخ و علما راسخ آن خاصیت قرنا به قرن و بطن بعد بطن مشتمل شده و سلسلۀ مرید با مراد منظم گشت و هر مریدی را مراد شد و این معنی اثر متابعت حضرت نبی کریم (ص) است پس هر که بواسط کمال متابعت و رابطۀ اتصال به ارواح مشایخ عظام و بروح نبی کریم (ص) اتصال یافت خاصیت محبت الهی در او پدید امد و مرتبه محبوبی و مرادی یافت چه ارواح مشایخ عظام علی ترتیب با روح نبی کریم (ص) پیوسته اند به محبت و متابعت و خاصیت محبت الهی بان واسطه در همه سرایت کرد پس هر مریدی که تا روح او با روح شیخ کامل و مکمل که از ارادت خود منسلخ شده باشد و خاصیت محبت الهی ار شیخ دیگر میراث یافته پیوند نگیرد هر کز به مرتبۀ محبوبی و مرادی نرسد و مقام ولایت و تصوف دردیگر نیابد چون محبوب الهی شد همه نعمت های دارین وی را تمام است و کار های دین و دنیاش بنظام است و مصداق آیۀ «متلو» بالایش صادق میشود که : ان الذین امنو و عملو صالحات سیجعل الرحمن ودا ط
یاد از ما بر رسول کائنات صد هزاران از تحیات و صلوته
نیز هم بر آل و اصحاب رسول دمیدم تا روز گردون و سلام *۳۲۷
نتیجه : با توجه به گفتار عرفا که از روی متون اتات ، حدیث که در فوق ذکر شده این نتیجه بدست می آید که جهان جلوگاه حق بوده زیرا در حدیث قدسی آمده است که حق خواسته جمال خود را در وجود آوردن جهان به جلوه و نمایش در آورد . در کار گاه هستی انسان جای ظهور ابن هستی و عشق است به قول حافظ خواجه رندان : طفیل هستی عشقند آدمی و پری
و حضرت جامی خواسته به اینطور سخنش را به لطافت بیان دارد:
در آن خلوت که هستی بی نشان بود به کنج نیستی عالم نهان بود
وجودی بود از نقش دویی دور ز گفتگوی مایی و تویی دور
جمال مطلق از قید مظاهر بنور خویشتن بر خویش ظاهر
دلآرا شاهدی در حُجلۀ غیب منرا ذات او از تهمت و عیب
رخش ساده ز هر خطی و خالی ندیده هیچ چشمی زو خیالی
نوای دلبری خویش میباخت قمار عاشقی خویش میباخت
ولی زانجا که حکم خو برویی است زپرده خوبرو در تند خوبی است
نکو رو تاب مستوری ندارد چو در بندی سر از روزن بر آرد
بهر جاهست حسن اینش تقاضاست نخست این جنبش از حسن ازل خاست
برون از خیمه ز اقلیم تقدس تجای کرد بر آفاق و انفس
ز هر آیینۀ بنمود رویی بهر ها خاست بهر جا خاست از وی گفتگویی
ززرات جهان آیینه ها خاست ز روی خود بهر یک حسن انداخت
«جمال» اوست هر جا جلوه کرده ز معشوقان عالم بسته پرده
بهر پرده که بینی پردگی اوست قضا جنبان هر دلبردگی اوست
دلی کان عاشق خوبان دلجوست اگر داند و گر نی عاشق
جمال حضرت حق در ایینۀ حضرات پنجگانه که عبارت اند از : عالم اعیان ثابته جبروت ملکوت ملک و انسان کامل ، جلوه کرده و در هر موجودی به نسبت مرتبۀ وجودی ان برخی از اسما و صفات الهی جلوه گر و نمایان شده است . مظهر کمال ان معشوق وجود انسان کامل است که خلیفه اوست در جهان آفرینش و ایینه تمام نمای اسما و صفاتش بروایت (صحیح بخاری ف جزوه چهارم ص ۵۶) «خلق الله ادم علی ص.رته» اشاره به این نکته است و اوست که از روح والای خود بر کالبد انسان دمید و از شرف آن نور و روح پاک بمقام عالی و رفیع اشرف المخولقاتی نایل امده در برابر امتحان بزرگ ذات پاک این ادم بود که از بوتۀ ازمایش نیکو بیرون بر آمد و مسجود ملکوت شد . از اینجاست که خداوند (ج) آفریدۀ خود را دوست میدارد زیرا هر موجودی عاشق کمال خویش است ، بنا بر این در سلسله نظام هستی چنانکه در قوس نزولی عشق از بالا به پائین در جریان است از آن جهت که هر مرتبه بالاست در قوس سعودی هم هر مرتبۀ از وجود عاشق و طالب مرتبۀ بالاتر از خویش است چون کمال اوست و چون بالاترین مرتبۀ هستی ذات حضرت حق است پس معشوق حقیقی سلسلۀ هستی ذات مقدس او تعالی است *۳۲۹ همین عشق به کمال و عشق به اصل خویش انگیزه و محرک نیرو مند همه زرات جهان از جمله انسان بسوی حق است
مولانا جلال الدین مولوی در طلیعۀ مثنوی می فرماید:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
و این عشق چنان که گذشت یک عشق دو سره است که «یحبهم» *۳۳۰
قسمیکه در قبل ذکر شد هر موجودی عاشق کمال خویش است و در سلسلۀ نظام هستی بالاترین مرتبۀ هستی است او تعالی مخلوقی خلق میکند که ( خلق الله آدم علی صورته ) مصداق آن است از فرط محبت انسان با حکمت کمال خود دارای چهرۀ متناقض آنطور که در تاریخ شخصیتها می بینیم هست فرمود:
ما در اینجا حضرت محمد رسول الله (ص) را منحیث انسان دارای دو چهره متناقض مثال می آوریم پایمبر اکرم آنطور در سیره ها می بینیم هست در عالی ترین روح جمع شده است و هم مردیست که دائما در پیکار و مبارزۀ سیاسی با دشمنان اسلام و عوامل مخرب جامعه است و از جانب دیگر همیشه در حد سازندگی یک جامعه نوین و یک تمدن جدید در دنیای خود میباشد او برزگترین هادی بشر بیک هدف خاص و هم مرد نماز ، مرد تقوی و پارسایی است با دانش معنوی که از آبشخور معنوی ذات باری تعالی سر چشمه دارد است . او پیغمبر (ص) یاران خود را طوری تربیت میکند که همۀ شان بهترین کلید ها برای شناختن قران و همه مرد شمشیر و همه مرد بهتر زیستن و بهتر ساختن جامعه اند ، مرد استقرار عدالت و مرد دوران بزرگ ف بزرگ اندیشان دارای بهترین احساس بودند در دین او (ص) یعنی اسلام انسان در برابر خداوند ذلیل نمی شود چون او همکار و پیغامبر خداوند است و دوست و امانت دار و رابطه دار خداوند در زمین است زیرا خداوند او را منحیث بهترین خلیفه و خاتم النبین در روی زمین مسجل کرده است او تعلیم یافته خدا و مسجود همۀ فرشتگان است از این روست که انسان با داشتن دو بعد دینی لازم دارد که او را به اخرت گرایی صرف ؛ زیبای گرایی مطلق منحرف نکرده و همواره تاکید این را دارد که انسان در ارتباطش با محیط مادی و معنوی دارای تعادل مثبت باشد و از اینجاست که دین اسلام با این نوع اندیشه و جهان بینی از کلیه دینها گذشته فرق داشته و باعث نسخ همۀ ادیان شده است و صرف این دین است که در چوکات تفکر پیامبر اسلام رهنمود های قرانی مسئلیت بهتر زیستن بشر را تحقق می بخشد . ازینجاست که در دین اسلام انسان تنها موجودی نیست که مسئول سر نوشت خود میباشد ، نه تنها مسئول سر نوشت خود بلکه مسئول انجام رسالت خدایی در جهان و امانت دار در عالم و طبیعت است اسلام توسط پیاغمبر اکرم (ص) بمردم می آموزد که چیطور در استفاده از منابع و طبیعت های خدا بخاطر رفاه و آسودگی بشر خلق کرده است استفاده مناسب نماید ، حتی قرآن تاکید دارد که حیف و میل کنندگان و از حد گذشتگان برادران شیطان هستند. انسان با اولین تعلیمی که از خداوند گرفته است میتواند به تمام حقایق موجود در عالم راه یابد و از درک آن به خاظر سامان بخشیدن زندگی مادی خویش مشروط بر انکه از حدود تجاوز نکند میباشد ازین سبب است که انسانها میتواند به حقایق اشیا در عالم ظبیعت دست یابند و این بر تری را خداوند به او بخشیده است . خداوند انسانها را اینطور خلق نموده است که همه سر نوشت خود را بدست خود رقم می زند و در برابر (زندگی مسئولیت دارد ازین سبب است که هم جامعه انسانی و هم فرد مسئول سر نوشت خویش میباشند و نه تنها مسئول سر نوشت خود بلکه مسئول انجام رسالت خدایی در جهان و امانت دار در عالم و طبیعت است . که باید و بدست خود شان آورده اند و سر نوشت شما هم آن چیزی خواهد بود که خود تان با دستهای خود خواهد ساخت از همین سبب است که انسان مسئولیت بزرگی در برابر خداوند دارد . چون صاحب اراده و اختیار است بنا بر این نتیجه میشود که انسان امانت دار خدا و خویشاوندی در روی زمین و دارای دو بُعد است ؛ یکی پستی «حماء مسنون» دو اقنومی در درون و سر نوشت انسان است نه در طبیعت زیرا طبیعت یک اقنومی است و فقز در قلمرو و اردۀ یک شخص میباشد و ان ذات باری تعالی است و بس .
اینست که شیطان در اسلام در برابر خدا نیست بلکه در برابر انسان است ، در برابر آن نیمۀ خدایی انسان (بُعد معنوی یا روحانی انسان) و چون انسان موجود دو بُعدی است وسر شته از خاک و روح خدا بنا بر این هم نیاز مند بخاک و هم محتاج بخدا است . پس انسان زندگی ای را که باید بنا کند و بان معتقد باشد ، باید دارای زندگی مذهب و تمدنی باشد که نیاز هر دو بُعد انسانی را بیتواند بر آورده سازد و بهر دو عنایت داشته باشد حال ما متوجه میشویم که ذات خداوند تا چه اندازه عنایت دارد. از روح خود باو دمید ، رموز کائینات و علم اسماء را با اموخت ، اورا در مقابل ملائک آنقدر رعفت بخشید که مسجود همۀ ملائک گردید. و از آنجاییکه برخی از اسماء و صفات الهی در وجود انسان جلوه گر و نمایان شده است . مظهر کامل ان معشوق وجود انسان کامل است که خلیفه خدا در جهان آفرینش میباشد و این عشق از ذات حق به سراسر هستی سریان دارد . البته عشق حق در مرحلۀ اول با ذات خویش است و چون معلول لازم ذات علت است پس به تبع ذات مورد عشق و علاقۀ حق قرار میگیرد . پس خداوند آفریدگار را دوست میدارد و از این ظرف نیز هر موجودی عاشق کمال خویش است بنا بر این در سلسلۀ نظام هستی چنانکه در قوس نزول دل عشق از بالا به پائین در جریان است ، از آن جهت که مرتبل پائین اثر مرتبه بالاست ، در قوس سعودی هم هم مرتبه یی از وجود عاشق و طالب مرتبل بالاتر از خویش است چون گکمال اوست و چون بالاترین مرتبۀ هستی ذات حضرت حق است پس معشوق حقیقی سلسلۀ هستی ذات مقدس اوست .*۳۳۱
ابنا سینا عشق را یک حقیقت فرا گیر نسبت به همه موجودات جهان ف از کواهر و اعراض و بسایط و مر کبات مییداند *۳۳۲
ملا صدرا با نقل بیان ابن سینا و تحسین ان اظهار میدارد که بیان خودش در تحلیل سریان و عمومیت عشق کاملتر است و ان اینکه بر اساس مکتب وحدت وجود یک حقیقت است با مراتب متفاوت از لحاظ نقصان و کمال ووجود ذاتآ خیر است ، پس هر موجودی ذاتا عاشق ذات و کمالات ذات خویش است چون خیر و کمال ف معشوق بالذات است و چون ذات هر علت کمال معلول خویش است و چون هر معلولی از لوازم کمال علت است پس هر علتی نسبت به معلول خود و هر معلولی نسبت به علت خویش عشق خواهد داشت ابن سینا آزادی و ادراک را شرط عشق نمیداند . او عشق را به طبیعی و اختیاری تقسیم کند *۳۳۳
اما عرفا از دیدگاه خود شان در مورد عشق اینطور اظهار بیان می فرمایند : حیات و شعور هم در سراسر عالم هستی جریان دارد و این شعور و حیات یک امر نسبی است . به این معنی که هر چه کاملتر باشد آگاهی ان بیشتر است به موضوع عمومیت حیات و شعور . در قرآن کریم و احادیث و اخبار هم اشاره شده و ملا صدرا و عرفا هم بر این مظلب تاکید دارند
مولوی میگوید :
گر ترا از غیب چشمی باز شد با تو زرات جهان همراز شد
ما سمیعیم و بصیریم وهشیم با شما نا محرمان ما خامشیم
بر این اساس شرط شعور و حیات هم منافاتی با سریان عشق ندارد.
چون عشق بر اساس کمال است ، پس معشوق حقیقی همان کمال مطلق خواهد خواهد بود اما در سریان عشق در قوس نزول و سعود ، طبعآ عشق هم دارای مراتب و درجات شده و عاشقها و معشوقها هم متفاوت خواهند بود (عشق حقیقی و مجازی) و عشق برای هر موجودی نسبت به کمال آن موجود جلوه گر میشود ، اما از انجا که هر کمال نسبت به بالاتر از خویش ناقص است ، عشق در هر مرتبۀ به مرتبۀ بالاتر از آن تعلق خواهد گرفت و چون بالاتر مرتبه کمال ، کمال حضرت حق است ، پس معشوق حقیقی ذات حضرت حق بوده و عشق حقیقی عشق بذات او خواهد بود و بقیه عشقها بصورت مجازی وواسطه مطرح خواهد شد *۳۳۴
قسمیکه در طلیعۀ این فصل کلماتی از امام غزالی (رح) تذکر رفته است خالی از فایده نخواهد بود که این مطالب را از امام غزالی نقل قول کنیم : او عشق را یک اصل اساسی میداند یا نتیجه آن . ئ عشق را شروط به معرفت و ادراک دانسته و انگیزه عشق را چند چیز میداند که عبارت اند از : حب نفس و علاقۀ انسان به کسی که باو نزدیکی کند و علاقه به نیکان بطور مطلق و علاقه به زیبایی بخاطر زیبایی و علاقه بموجودات مناسب و مشابه با خویش ، پس انگیزۀ محبت این چند چیز است . سپس نتیجه میگیرد که این انگیزه ها در مورد خدا از هر محبوب و معشوق دیگری بیشتر ، پس معشوق و معبود حقیقی ذات حضرت حق است و بس *۳۳۵
چنانکه گفتیم عشق به کمال در موجودات یک حقیقت ذاتی و عمومی است ؛ این کمال اگر بلوه باشد عشق با شوق همرا خواهد بود به این لحاظ در جهان ماده ، که کمال موجودات هر کز صورت فعلیت کامل پیدا نمیکند و عشق ها همیشه همراه با درد و رنج عاشق خواهد شد . پس در جهان ماده عشق همیشه با درد و رنج همراه است بنا بر این شوق مانند عشق عمومیت و سریان نخواهد داشت . *۳۳۶ و اما اشتیاق عبارت است : حالتیکه پس از وصول به معشوق حاصل میشود . در صورتیکه شوق به پیش از وصول مربوط است و این اشتیاق عبارت است :حالیتکه پس از وصول به معشوق حاصل میشود . در صورتیکه شوق به پیش از وصول مربوط است و این اشتیاق عبارت است حالتیکه پس وصول به معشوق حاصل میشود و در صورتیکه شوق به پیش وصول مربوط است و این اشتیاق عبارت است از تلاش عاشق برای رسیدن به نهایت اتحاد و فنا در معشوق و اما عرفای بزرگ گفته اند : « شوق با دیدار خاموش میشود اما اشتیاق فزونی می گیرد . «*۳۳۷
جان گشاید سوی بالا بالها در زده تن در زمین چنگالها
در اینجاست که اگر نشانۀ از عشق بکمال و جمال در او مشاهده شود بشارتیست از حرکت او بسوی کمال و بریدنش از جهان ماده . از اینجاست که عرفا به عشق در زیبا رویان ، عفت را مظرح میکنند یعنی عشقی که در آن به تعبیر ابن سینا شمایل معشوق حاکم باشد نه سلطۀ شهوت.*۳۳۸
و لذا عرفا توجۀ به زیبایها را می ستایند و بی توجهی نسبت به آنها را نکوهش میکنند چنانچه شیخ بهایی می گوید
کل من لم یعشق الوجه الحسن قرب الجل الیه و الرسن
یعنی: هر کسی را نباشد عشق یار / بهر او پالان و افساری بیار.*۳۳۹
عشق به عنوان یک رهبر و رهنما:
از آنجا که دو ادراکها لذتها و عشق ها بمراتب وجود از لحاظ کمال و نقض متضاد شد لذا هر مرتبۀ از وجود به نخستین مرتبۀ بالاتر از خویش بهتر و بیشتر متوجه شده و طالب آن مرتبه میشود و پس از وصول به آن مرتبه طالب عاشق مرتبۀ بعدی میگردد و همینطور در اوج و مراتب کمال بسوی معشوق حقیقی پیشرفته به آن مقصد اعلی و کمال مطلق نزدیکتر میشود و از این لحاظ است که گفته اند : «المجاز قنطره الحقیقته» یعنی مجاز پلی است برای عبور به حقیقت
عشق مجازی عامل تمرین برای تحمل زحمات عشق:
به اقرار های عرفاء به مشکلات و رنج و درد طاقت فرسایی همواره است که سرا پا آتش است و آتش افروز بسا مردان که در نمیه راه سلوک بخاظر همیت مشقات و دشواریها ، از راه وا مانده و به مقصد نرسیده اند . تصویری از این مشکلات را در سفر مرغان در «منطق الطیر»عطار میتوان مشاهده کرد ، از این روی عرفا عشق مجازی را یک تمرین برای تحمل عشق حقیقی میدانند . چنانچه اشتال انبیا به شغل شبانی تمرینی بود برای تحمل مسولیتهای بزرگتر . عین القضات می گوید :«عشق لیلی را یک چندی از نهاد مجنون مرکبی ساختند تا پخته عشق لیلی شود انگه بار کشیدن عشق الله را قبول توان کردن .*۳۴۰
عشق مجازی عامل فهم زبان عرفا:
بی تردید عرفا برای ظرح مسائل عشق حقیقی از عشق مجازی و مسائل آن بهره گرفته اند به تعبیر حضرت مولانا «سر دلبران» را در حدیث«حدیث دیگران» گفته اند و بنابر این عشق در فهم مسائل عشق حقیقی میتواند عامل موثری بوده باشد .
عشق مجازی در دو مرحله سیر و سلوک عرفانی مطرح میشود یکی در آغاز سلوک ودیگری در پایان سلوک . در آغاز سلوک یک عامل جذبه و کشش گام به گام عاشق بسوی معشوق حقیقی است و اما در نهایت سلوک عبارت است از عشق عارف به تمامی موجودات به عنوان آثار معشوق و جلوه های معشوقی . و از اینجاست که چنین عشقی را هم برای مبتدیان جایز میدانند که در « مبتدیان » نشانۀ حرکت و آغاز سیر و سلوک معنوی است و هم برای کاملان هم نشانۀ کمال است . *۳۴۱