خبر بردن زن گشتاسپ از بلخ به نیمروز، خرابی مملکت، کشته شدن لهراسپ

از کتاب: افغانستان در شاهنامه

زنی بود گشتاسپ را هوشمند

خردمند و دانا و رایش بلند

از آخر چشمان باره یی برنشست 

به کردار ترکان میان را ببست 

ز ایوان ره سیستان برگرفت 

وزان کارها ماند اندر شگفت 

نخفتی به منزل چو برداشتی 

دو روزه به یک روز بگذاشتی 

چنین تا به نزدیک گشتاسپ شد 

به آگاهی و دردِ لهراسپ شد 

بدو گفت چندین چرا ماندی؟ 

خود از بلخ بامی چرا راندی؟ 

سپاهی ز توران بیامد ببلخ 

که شد مردم بلخ را روز تلخ 

همه بلخ پر غارت و گشتنست 

و از یدر تو را روی برگشتنست 

بدو گفت گشتاسپ کاین غم چراست؟ 

به یک تاختن در دو ماتم چراست؟ 

چو من با سپاه اندرآیم ز جای 

همه کشور چین ندارند پای 

چنین داد پاسخ که یاوه مگوی 

که کار بزرگ آمدستت به روی 

شهنشاه لهراسپ در شهر بلخ 

بکشتند و شد روز ما تار و تلخ

وز آنجا به (نوش آذر) اندر شدند 

اد و هیربد را همه سرزدند

ز خون شان فروزنده آش بمرد 

چنین بدکنش خوار نتوان شمرد

ببردند پس دخترانت اسیر 

چنین کار دشوار آسان مگیر

اگر نیستی جز شکست همای

خردمند را دل برفتی ز جای

دگر دختر شاه (به آفرید) 

که باد هوا هرگز او را ندید

از تخت زرینش برداشتند

برویاره و تاج نگذاشتند

چو بشنید گشتاسپ شد پر ز درد 

زمژگان ببارید خوناب زرد

همه زار گشتند و گریان شدند

چو آتش تیز بریان شدند

همی گفت هر کس که لهراسپ شاه

بمردی از ترکان تهی کرد گاه

هزار آفرین باد بر خاک اوی

به مینو بنازد تن پاک اوی 

نویسنده  نامه را خواند شاه

بینداخت تاج و بپرداخت گاه 

درم داد و از سیستان برگرفت 

سوی بلخ بامی ره اندر گرفت 

تهمتن یکی روز با او برفت 

در آن راه می راند با درد تفت

همی گفت کای شهریار زمین

سر انجام گیتی بود هم چنین

به گیتی نه فرزند ماند نه باب

تو بر سوک باب هیچگونه متاب

پذیرفته بادا تو را زندگی

ترا شهریار مرا بندگی

تورانیان با استفاده از موقع طلایی با سپاه صدهزار نفری به بلخ حمله کردند؛ لهراسپ را با هشتاد تن موبدان کشتند تا توانستند از زدن و کشتن و شکستن غوغا و چور و چپاول خودداری نکردند و دختران گشتاسپ را به اسارت بردند. در این فاجعه  بزرگ یک تن از زنان شاهنشاه که در جهان بینی و کشورداری بی نظیر بود در تاریکی شب از کاخ پادشاهی برآمده و خود را به نزد گشتاسپ به سیستان رسانید و آنچه به چشم دیده بود، به شاه برد. شاه تصور نمیکرد که چنین فاجعه به وقوع رسیده باشد و میگفت اگر به بلخ بروم در مقابل یک حملۀ کوچک تورانیها ایستادگی نخواهند کرد ولی زن احساس واقعه یی را که در باختر پدید آمده بود خیلی بزرگ میپنداشت و میگفت که شاه بی جهت موضوع را خورد نگیرد بلخ ویران لهراسپ مقتول و موبدان کشته شدند و آتشکده ها خاموش، کاخ های سلطنتی خراب و (برزین مهر) و نوش آذر و دیگر آتشگاه ها و زند و اوستا و همه آثار مدنی و جهانبانی از یکسر در آتش عقب تورانیان بسوخت. پادشاه از این پیش آمد سو، خیلی در رنج افتاد و بالاولشکر از سیستان جانب بلخ رهسپار شد.