138

پیکار در آزادی نیشاپور

از کتاب: سلطنت غزنویان ، فصل دوم

سلطان در ماه صفر ٤٣١ از هرات جانب پوشنگ سرا برده کشید لشکری گران در رکاب وی بود در پوشننگ تعبیه لشکر را درست کرد . تصمیم گرفت که جانب طوس به آهستگی حرکت کند تا طغرل فی الجمله مطمئن شود و دیر تر حرکت کند و سلطان راه او را به بندد و سزایش را در کنارش نهد و مگذارد که راه بیابان گیرد و جانب نسا رود و مجبور گردد که راه سرخس و هرات پیش گیرد و باین طریق گرفتاری وی آسان میباشد لهذا جانب طوس رفت اما از تقدیر الهی روزی مسهل کرد و شب تریاک خورد و بر پیل ماده نشست و به شتاب جانب قریه استوارفت که راه پیغورا بگیرد و با این ترتیب او را گرفتار نماید این نقشه بسیار موافق وعاقلانه اگر سلطان را در راه خواب نمی برد سلطان با هزار غلام سرائی و چندین سوار منتخب جلو ریز میراند در راه پس از نماز خفتن اورا خواب برد طغرل که شنیده بود سلطان راه را بر او میبندد از نیشاپور فرار کرد و در همین شب بجای رسید که سلطان آمده بود که با او بجنگد اما پیلبانان سلطان از ترس فیل را آهسته می راندند که بیدار نشود بدین جهت هنوز سلطان در راه بود که طغرل عبور کرد سلطان سخت متاثر شد و حتی فیلبانان را فحش گفت و امرداد که طغرل را تعقیب کنند و وی گذشته و به باورد رسیده بود سلطان خود آنها را تعقیب نموده بیاورد حرکت نمود و از آنجا به نسا رفت و روزی چند در آنجا بماند و بنابر قلت علوفه به نیشاپور آمد قحطی عظیم دران شهر معمور حادث شده و مردم سخت اواره و پریشان شده بودند. سلطان زمستان را در نیشاپور بسر برد و جشن نوروز را در نیشاپور گذرانید و از آنجا سوی نجا سوی سرخس حرکت نمود چندان خشکسالی بود که در راه چندین اسپ و اشتر از گرسنگی مردند سلطان بسرخس رسید و از آنجا تصمیم گرفت که بمرو رود چون در راه آب و علف پیدا نمیشد وخطر دشمن نیز نزدیک بود خواجه بزرگ و دیگر سران درگاه بالحاح سلطان را از رفتن مرومنع کردند و گفتند بهتر است سلطان بهرات رود اما وی نشنید و کار بجای کشید که گفت اگر دیگر مرا از رفتن منع کنید سخت مجازات خواهم داد و حتی شب با عمله خرگاه این راز را در میان نهاد و از دست خواجه وامرأى لشکر نالید و آنها به سلطان تعلق کردند و گفتند بهتر آنست که سلطان در این کارها جز بفکر خود بسخن دیگران عمل نکند چون وزیر و سران لشکر این جرف را شنیدند بیشتر مایوس گردیدند سلطان مغرور شاهنشاه حرف ناشنو در دوم رمضان بسوی مرو روان شد وخود بخود جانب تیره روزی و ناکامی شتابان گردید در این وقت بو نصر مشکان وفات کرده و خواجه عبدالصمد خسته و ناتوان شده سالاران جنگی خاصه سباشی و بیگتغدی ناامید و دل شکسته بودند راه خشک و زمین ها علف بی اسپها لاغروسواران خسته سپاهیان گرسنه و سالاران مایوس سلطان باندیشۀ خویش مغرور و بر همه بدگمان بود اردون که صحرا هاى خشک و هولناک هندوستان را دیده بودند در این جا از گرسنگی جان میدادند و سر تا سر معنویات خود را باخته منتظر حوادث بودند.