138

دیباچه منشور حدیقه

از کتاب: حکیم ابوالمجد مجدود سنایی

این دیباچه در هفت صفحه میباشد متاسفانه صفحه اول و دوم و سوم پسان نوشته و الصاق شده است کسیکه این صفحات را استنساخ کرده با وجود شیوائی خط . خطاهای فاحش نموده خوشبختانه چار صفحه دیگر که بخط کاتب اصلی است و مطالب مهمه نیز در همین قسمت است سلامت مانده است.

نا گفته نماند که در آغاز اکثر نسخه های مطبوع و غیر مطبوع حديقه الحقيقه دیباچه منثوری موجود است که آنرا همه از محمد بن على الرقاء يارفا يارقام پنداشته اند .

بدان جهت که محمد بن علی نام خود را چند جا در آن آورده و این دیباچه با این همه تطويل و تفصيل البته از محمد بن علی شناخته میشود .

ا ما از دیباچه نسخه مو جو د ه پیداست که اول حکیم خود دیباچه حدیقه را نگاشته و آنگاه محمد بن علی شاگرد وی بران دیباچه تطویل و تذييل نموده چنانچه خودش در متن دیباچه یکجا با این مطلب تصریح میکند و میگوید . (مراد این ضعیف بیچاره محمد بن علی الرفا از جمع کردن دیباچه) 

(این کتاب و تشبيب و تطويل اين اصل و تذنيب وترتیب این فصل آن بوده)

. . . . . الى اخير .

گو یا محمد بن علی دیباچه حکیم را مورد استفاده قرار داده بلکه عبارات آنرا طابق النعل بالنعل در دیباچه خود آورده و بران عباراتی از خود افزوده و منتها آنجا که حکیم نام خود را بصيغه متكلم بیاورده وی آنرا صیغه غایب کرده است . 

بعقیده بنده شاید این بدان جهت بوده است تا بتواند در فضايل حكيم بشرح سخن راند و حق اوستادی و علوم مقام او رابجا آرد اينک برای آنکه مطلب روشن گردد عبارات هر دو دیباچه را در این جا می آوریم .


(سبب تأليف حديقه)

نسخه مخطوطه موزیم کابل

روزی من که مجدود بن آدم سنائیم در عجایب عالم نگاه کردم. که چون جبارذوالجلال جلت عظمته و علت كلمته خواهد . این جهان پیرمنافق را جوانی موافق گرداند بنده ئی را پیدا آرد که بی تربیت پدر و بی تقویت مادر وبی تعمیم و ارشادو بی تعلیم او ستاد او را حقايق بين و دقایق دان گرداند و این نه بکسب خاق بل به فضل و عطای حق باشد که بی گوشمال معلم و بى تعریک موء دب عالمی گردد و بی مشقت ، مجاهدت حقیقت یابد این همه گل بیخا را است و مل بی خمار ، صدهزاران درنا سفته و گل نوشگفته به خزینه و بوستان دوستان میفرستد همشهریان اگرچه او را بیشتر دانند و کمترنه ، بحقیقت شناخته اند که او ازین معانی بی خبر بوده است و ازین مبانی بی اثر همه فرا رش از باطل باشد و همه قرارش بارا

ده حق.

كما قيل

ليس من الله بمستنكر

ان يجمع العالم في واحد


چون دانستم که مرا در اجل تأخیری نخواهد بود خواستم در امل تاریخی گذارم که تا قیام ساعت علماء و عقلاء وعشاق آفاق و اهل صفه صفا وارباب عهد ووفاء وشعراء اگرجه جنان نتوانند از آن گویند زیرا کتابی که انشاء کرده ام هیچ نقش نفسی را بی روح و هیچ جام جانی را بی شربت فتوح رها نکرده ام.

نسخه های مطبوع و غیر مطبوع 

روزی من که محمد بن علی رقاام در عجایب عالم نگر سنم که چون جبار عالم ذو الجلال تعالى و تقدس خواهد که این عالم پیر منافق را جوانی موافق گرداند و ازین روزگار مقید احمق شبانی حاذق بیرون آرد بنده ئی را پیدا کند که بی تربیت و تنقیت و تقویت خلايق . حقايق بين و دقایق دان گردد و این نه بکسب و صنع خلق باشد بلکه بفضل و عطای حق باشد که بی گوشمال معلمی و موء دبی عالمی و ادیبی گردد و بی قفای روزگار طبیبی و حبیبی شود بی مشقت مجاهدت مشاهدت یا بد و بی زحمت خیالی رحمت جمالی بیند. بی تربیت به تزکیت رسد . 

(اد بنی ربی) این باشد که این همه گل بی خارند و مل بی خمارند عقل را از عقیله، فنا میرهانند و قبای بقا همی پوشانند. و تاج خلت بر سر عشق می نهند. مشکل عالم بد و حل میشود و صد هزار در نا سفته و گل نا شگفته از گلستان غیب ببوستان دوستان میفرستند . در هر حرکتی از وی برکتی باشد و در هر حکمی حکمتی و در هر عملی علمی نماید و در هر اشارتی بشارتی از حقیقت که اهل عصر از آن بی خبر بوده باشند و ازان اثر بی بصر

سيد كاينات . دريو زه این حدیث بدين عبارت آموخت که (ارنا حقايق الاشياء كماهی) و چنین شخصی که این اسباب جبلت وی بود آن عزیزی با شد که با طنش گنج خانه را ز گردد و ظاهرش زراد خانه نیاز ، نه این خارستانرا مقر قرار داند و نه آن نگارستان مفر فرار - همه قرارش با خود باشد و همه فرارش با دوست . این روز گار یتیم گشت از چنین عالمی حکیمی و آن خواجه روزگار بود حكيم : العصر . ملک الكلام محقق الانام - سلطان البيان - حجة الايمان شمس العار فین - بدرا لمحقيقن . . . . . ابو المجد مجد و د بن آدم السنائى الغزنوی رحمة الله عليه 

ليس على الله بمستنكر . . . . 

(تاریخ رفتن حکیم بدر بار بهرام شاه)

در دیباچه حديقة الحقیقه پس ازین فصل داستان خواهش بهرام شاه غزنوی از حکیم و استنكاف حكيم مذکور شده . نکته مهم این است :- که در دیباچه نسخه مخطوطه تاریخ روز و ماه و سال رفتن حکیم بدربار بهرام شاه ثبت و مذکور است و در دیباچه محمد بن علی رقام این تاریخ ثبت و معین نشده و بدین جهت این تا ریخ از نگاه تذکره نگاران مخفی مانده.


اينک متن هر دو نسخه : -

نسخه مخطوطه موزیم کابل نگارش حکیم :- چون سلطان عالم . این پادشاه پری روی نبی خلق عیسی دم و سی قدم سلطان الخلق و برهان الحق محرز ممالک الدنيا - ومظهر كلمة الله العلياء شهنشاه معظم ابو المظفر بهرام شاه اعز الله انصاره و عمر بالعدل بلاده بر کمال فهمی که مرا در هم میداشت وقوف یافت - و بدیده سر باطن احوال مرا می شناخت ـ رأی صایب چنان خواست تا بظاهر چالاکی من بنده را بیند - مثال فرمود در شب پنجشنبه سال بر پانصدو بیست و هفت (527) هلالی که او را از کارگاه مجاهدت ببارگاه مشاهدت آرند تا از پایگاه خدمت بدستگاه حشمت رسد و در سلک خدم منخرط و منتظم شود و به غبار بساط میمون ما متجمل گردد.

چون نام من بنده را از دیوان عوام در جریده خواص ثبت فرمود . 

(. . . . . يک سطر مطموس شده)

چون در خلوت تشریف مجاورت یافتم پیش آن آسمان احسان زمین ایوان بوس دادم و گفتم زندگانی پادشاه عالم ملک اسلام در نفاذ امر و حصول مأمول در هر دو جهان دراز باد . بنده هرگز طعم طمع نیافته است و آواز آن بگوش هوش او نرسیده با عشق دلبازی و با صدق دم سازی دارد . چهل کم یکسال است تا قناعت را پیشه و تقوی را اندیشه و بی طمعی را توشه ساخته و گوشه گرفته است هر چند این کرامتی بس بزرگ و تربیتی بی نهایت است اما بنده این تجمل را تحمل نتواندکرد و شکر و سپاس این تفضل را بمحل نتوان شناخت . 

كما قيل

ما كلف الله نفساً فوق طاقتها

ولا تجوديداً ا لا بما تجد

تا سنائی کیست کاید بر درت


سایر نسخ نگارش محمد بن علی رفا :- چون سلطان عالم، ملک ملک سيما سماقدر سنارفعت ، پری روی نبی خلق ، عیسی دم موسى شوق ، آدمی صفوت نوحی دعوت ، ابراهیمی خلت - یعقوبی کمال - یوسفی جمال سلیمانی دولت - داودی نعمت - مصطفوی خلق سلطان خلق - برهان حق - شهاب سماء دارا لخلافه نصاب العدل والرأفه يمين الدوله وامين الماه -  شهنشاه بهرام شاه خلد الله ملكه بركمال فهم وى و از صفای صفوت وی وقوف داشت و بدیده سر باطن وی میدید خواست تا بدیده ظاهر چالاکی وی بیند مثال:  اد تاوی را از کارگاه مجاهدت بیار گاه مشاهدت آرند تا از پایگاه خدمت به پیشگاه حشمت رسد و از میدان ستایش بایوان بخشایش خرامد و نامش از دیوان عوام بجريده خواص ثبت کنند و چنانکه بصفوت ملکی است بصورت ملکی گردد . 

آن خود شناس پاس این نعمت بدیده جهاندیده بداشت و منت منت این رتبت بجان جان برداشت آن جام لطف نوش کرد و زمین خدمت بوس کرد و گفت :

این خادم خرس حرص بر خویشتن چیر نکردست طعم طمع نچشیدسته و آواز آرزو در گوش هوش نگذاشتست الرباعيه :

درویش نیم اگرچه کم می کوشم

دیوانه نیم اگر چه گم شده و شم

گربی برگی بمرگ مالد گوشم 

آزادی را به بندگی نفروشم

مسرور غرض و مغرورعوض نبوده ام

با عشق دمسازی دارم و با صدق دل زاری

ا ينک مدت چهل سال است تا قناعت توشه من بودست و فقر پیشهء من. 

حرص و شهوت خراجگان را شاه و ما را بنده اند

بنگر اندر ما و ایشان گرت ناید باوری

هر چند این کرامتی بس بزرگست و تربیتی بی نهایت و موهبتی بی غایت

اما خادم این تجمل را تحمل نتواند کرد و شکر و سپاس این تفضل را نتواند ساخت .

ما كلف الله نفساً فوق طاقتها

ولا تجود يداً الا بما تجد

تا سنائی کیست کاید بردرت