مشوق گرشاسب نامه

از کتاب: غرِغښت یا گرشاسب

(بودلف) که بود ؟ ، نخجوان، محل نشمین او کجا میباشد ؟ شبه نیست کـه اسدی این شخص فرهنگ دوست را : حکمران ، ملک و شاه خوانده و در "ستایش" شاه بودلف گوید :

شه (ارمن و پشت ایرانیان) 

مه (تازیان) تاج (شیبانیان)

ملک بودلف شهریار زمین 

جهان دار (ارانی) پاک وین

نه کس را بود فرهوجود او 

نه فرزند چون میر محمود او

جهان خرم از فراورندروی

هم از میر محمود فرزنداوی

درین چند بیت ستایش مخصوصاً در بیت اول و دوم این شخص را (شه ارمن) خوانده و او را (مه تازیان) و (تاج شیبانیان) صفت نموده در پاو ورقی (15) کتاب (گرشاسب نامه) به اساس نسخه استاذ قدس رضوی و نسخه شخصی آقای رشید یاسمی (ورامن) را (سرای من) نوشته . گمان میکنم طوریکه خود اسدی طوسی نوشته این ملک حکمران و از تخمه (شیبانی) بود و (شه ارمن) هم واضح او را مرزبان یا شاه (اران) میگمارد . پس (بودلف) و برادر و پسرش قراریکه اسدی طوسی میگوید این سه نفر از یک خاندان در ز کتله (شیبانیان) بوده خود را (ارانی) میشمردند ، شاه (اران) .

ملک بودلف شهریار زمین 

جهادار (ارانی) پاک دین 

زکس باد این گنج از دل مدار

جز از شاه (ارانی) شهربار

نه ابن شاه به در خرگاه بود

نه شیبانیان را چنان شا بود

چند تاج اورنگ را شاه نیست 

جز و چرخ فرهنگ را ماه نیست

سزد گر کشد برمه این شاه سر

که زینسان برادرش و ز انسان پسر

پس ملک (نخجوان) حکمران شهر است و او را ملک (اران) میتوان گفت علاوه بر این شخص از تخمه (شیبانی) و مسلمان و سید بود . علاو برین (شاه شیبانی) (به صفت تکینی) و (گرغری) یاد شده و این صفات وی صفت (ازیک) و (مغل) مشخص میسازد .

شهی مایه شاهی و سروری

بگویم تکینی و هم گرغری 

حکیم طوسی اسدی به امتثال مقام شاعری این (حکمران) ارامنه) (شاه زمین) (ماه آسمان فرهنگ ) وصفات فوق العاده دیگری ستوده و اختراع این همه صفات کار شاعر است . بهر حال شاه فرهنگ جو میگوید : که تصنیف گرشاسب نامه را بنام من شروع کن :

بگوید همی شاه فرهنگ جوی

تمام مناین نامه را بازگوی

اسدی (قبول میکند) اگر که مرگ امانم دهد :

کنون گر سپهرم نسازد زکین

بگویم بفرمان شاه زمین

اسدی (گرشاسب نامه) را چسان و از روی چه تصنیف نمود ؟ میدانیم که مصنف مذکور زبان (پهلوی) را خوب میدانست و در زمره علمای اجل و از آخرین استادان این زبان بشمار میرفت آیا استاد از زبان پهلوی و از روی کدام نسخ پهلوی استفاده کرده ؟ و یا کدام متن فارسی را زیر نظر داشته ؟ احتمال زیاد دارد که کدام متن پهلوی را اساس کار خود قرار داده باشد و باز احتمال زیاد میرود که (کتاب گرشاسب) ابوالموید بلخی را که در فارسی نوشته شده بود تصنیف کرده و متن نشر را به نظم تحویل نموده باشد . در اوایل ازین دو کاریکی را تحت نظر داشته ولی بعد از مسافرت به کشور (ارامنه) کدام اثر دیگر راجع به (هند و چین) مانند (هزار و یک شب) یافته و بنام یاری و مساعدت به (مهراج) که او هم را جای هندی افغانی بود در مقابل (بهو) شاه دیگری (سراندیب) هند قصه های عجیب و غریب راجع به سرزمین اسرار آلود هندوستان در کتاب گرشاسب نامه خود علاوه نموده . همین قسم درباب چین و توران خان دی جدید توران زمین را با (فغفورهای) سلف چین برابر نموده و با وجود اینکه مسایل فولکلوری است مسایل تاریخی عصر خود را با مسایل قبل التاریخ یکجا نموده است . بهر جهت بدین مسائل کاری نداریم و با تمام مبالغه های استادانه اثری بمیان آورده که در تاریخ فولکلوری و نیمه تاریخی افغانستان مقام دوم را حایز است و بواسطه اراء جزئیات میشود آنرا به طراز اول اشعار حماسی قرار داد .

برای روشن ساختن مطالب تاریخی و نیمه تاریخی فولکوری مربوط به سرزمین افغانستان در هر جا که میسر باشد ولو پارچه مختصری و کوتاه باشد آن را جمع و تدوین مینمائیم . کتاب گرشاسب نامه ازین رهگذر اهمیت فوق العاده دارد . اول از همه باید گفت که گرشاسب با غرغشت را فولکور تاریخ داستانی یکی از چهره های بسیار قدیمه افغانستان می شمارد .

دار مستتر دانشمند فرانسوی که ترجمه کتاب بزرگ او زند اوستا به فرانسوی از شهکار پر ارج اوست گرشاسب را یک تن از پهلوانان کابل میشمارد و تمام کار نامه های مهیج و بلند پایه او را در کابل کابلستان در زابل ، زابلستان در گندها را و ننگرهار ، در کندهار و حوزه ارغنداب در ببین و کاکرستان در سکاوند (در لوگر لوی غر) در گردیز (غردیس) در غزنی (در غزنک) در سیستان ، مرکز آن زرنج ، در شهر داور زمین (داور) فرا ندیدیم ؟ غرغښت وقتیکه از (نیمروز) و زابل بسمت کابل میآمد در (شاجوی) در کلات فعلی با پیر مرد برهمنی ملاقات نکرد؟ و نصایح او را بگوش هوش نشنید ؟ آیا حین رسیدن در صحرای غزنی به زیارت بتخانه شابهار غزنی نرفت؟ سوالاتی از کاهن بزرگ راجع به دختران پری چهره این بتخانه شنود ؟ آیا در جنگ (سکاوند) بر کابلشا پیروز نگردید؟ آیا بعد از محاربه چندی بر تخت کابل نه نشست ؟ آیا پدرش (اترت) شاه بر تخت کابل جلوس ننمود؟ آیا در وقت کمک به (مهراج) از غرب به شرق افغانستان نیامد؟ آیا حین برگشت به سیستان در کنار هیرمند نگفت که اینجا (در لشکرگاه) شهری میسازم و خودم پادشاه زابلستان و کابلستان میشوم ؟ آیا غرغښت در جنگ و پهلوانی به پهلوان سترگ کندهاری بنام (کنداریوا) غالب نشد ؟ بر پهلوان گندهاری (ننگهار) فایق نگردید آیا پهلوانان نامی در پشین و سیستان را بر زمین نزد؟ و صدها پهلوانان دیگر حوزه ارغنداب و سیستان را مغلوب نمود ؟ آیا او بانی شهر زرنج نبود ؟ و بالاخره حینکه از دست یکنفر تورانی زخم میخورد و در یکی دخمه های کهستانی شمال کابل به استراحت نه نمود ؟ پس آیا چنین یک پهلوان داستانی اوستائی که این قدر به کوه ها و دره ها و دریاهای و خاک افغانستان را تباط دارد سزا وار آن نیست که کار نامه (قهرمانی) او را ضبط و ثبت نمائیم و به ملاحظه اولاد افغانستان برسانیم .

همه میدانند که من (غرغښت) را صورت مجرد یک پهلوان زبر دست تلقی نمیکنم ، بلکه نکات متعدد بسیاری است که در ضمن تاریخ داستانی بدان بر میخوریم که هر کدام او تحلیل و تحقیق و موشکافی مخواهد تا از نظر تاریخ ملی بحقیقت نزدیک گردد بطور مثال (زابلی زبان) (یعنی زبان یفتلی) (لاویک و انوک آخرین شاهان زابلی یفتلی) (زبان زابلی و برخی مثال های موجوده آن) (اسیران کابل و نقشه شهر زرنج) (سرحد ولایتی کابلستان زابلستان) (بت خانه معلق در هوا و بامیان) (بتخانه سـو بهار یعنی بتخانه شابهار) (جنگ سکاوند) (اصل حقیقت بتینی ، غرغښت سربن یا اترت ، گرشاسب و سرند) (ازدواج نریمان با دختر شاه بلخ) (مهراب و مهراج) و غرغښت .

باری تاریخ افسانوی و داستانی افغانستان به هیچ صورت (غښتلی غرغښت) پهلوان نامی کابل و زابل را فراموش نمیکند و کارنامه های رزمی و حماسی او را در صف اول مبارزات ملی حساب میکند ، شبه نیست که تاریخ افغانستان از هر نظری که سنجیده شود ملی اجتماعی ، ادبی ، سیاسی ، داستانی ، نظامی، حماسی ، رزمی ، فولکلوری یک چیز ما فوق همه است . و آن (روح مبارزات ملی) است که بر تمام دوره های تاریخ تبارز میکند .

در اینجا باز مینگریم و مشاهده میکنیم که (غرغښت یا گرشاسب) نمونه اعلی جنگجوئی و پهلوانی و مبارزه ملی است خوب است که یشت های اوستا کتاب گرشاسب ابوالموید بلخی ، تارخ سیستان ، وبالاخره (گرشاسب نامه) اسدی طوسی به امر امیر شیبانی بمیان آمد و یک خلاء کوچکی در تاریخ افغانستان را پر نمود .


ز کردار گرشاسب اندر جهان

سپهدار گرشاسب نازنده بود

یکی نامه به یادگار از جهان

نه کردش زبون کر نمانده بود