السابع همای
همای بنت بهمن ، چون بهمن از دار فنا نقل کرد، خلق بر شاهی همان دل بنهادند چون مدت حمل او به آخر رسید، او را پسری آمد دارا نام کرد، بترسید اگر ظاهر کند پادشاهی ازو برود ، قصد کرد، تا پسر را هلاک کند، دلش بار نداد پسر را در مهدی مهاد ، و بقول صاحب تاریخ طبری آن مهد او بدست آسیابانی افتاد، همای متفحص آنحال میبود. چون او را معلوم شد، آن شخص آن مهد را بر گرفت و با اتباع خود در دریا نشست، کشتی غرق شد، و آن مهد بر روی آب بماند و باد آنرا بدجله آورد، و بر دست قصاری ( ۱) افتاد، آن قصار او را بیرون آورد بپرورد و ادبش آموخت ، و از قصار بستد و اسپ و سلاح بخرید ، در میان صفاهان آمد، و بشهر ما سبذان ( ۳ ) رسید، که دارالملک مادرش بود، روزی لشکر را بر همای عرض میکردند، در میدانی که پیش او بود در امد. چون سواران و امراء و ملوک را دید ، که گوی میزدند، او از همه ببرد، و از تیر و از نیزه بر همه راجح آمد، او را بپرسید که تو کیستی ؟ گفت: در هنرم ظاهر است. همای از بالای ( ۴ ) منظر نگاه میکرد و لشکر را انعام میفرمود از حال آن جوان پرسید، در هنر و جمال او متحیر شده بود، و در باطنش میلی تمام گشته ، فرمان داد : تا او را بنزدیک ا. آوردند. همای از اصل و حال او پرسید، جواب داد : که پادشاه بنده را از این جواب معذور فرماید که قصۀ من طویلی ( ۵ ) دارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱)قصار: گازر ، دوبی ( المنجد ). ( ۲ ) اصل: جوا هر بر مال . ( ۳ ) اصل: ماسیدان . و ظاهرا ما سیذان است که بقول یا قوت اصل آن ماه سیذان بود، ابی الفدا در تقویم البدان گوید که ما سبذان و سیروان یکی است. ( ۴ ) اصل بالاء نظر . ( ۵ ) اصل طویل .
کیانیان طبقه(۵) (۱۴۷)
درین حدیث بود، که از هر دو پستان همای شیر روان شد، و او را بنزدیکتر خواند و گفت: که چاره نیست، از آنچه قصه و حال خود است گوی !
دارا حدیث آغاز کرده و حال خود باز گفت ، همای گفت از ان جواهر بر تو هیچ باقی هست ؟ دارا آنچه بود، بخدمت همای بنهاد . چون نظر همای بر ان افتاد از تخت فرود آمد، و دارا را در کنار گرفت، و تاج بر سر او نهاد، و او را بر تخت نشاند و لشکر ها را خبر کرد، که این جوان پسر منست، و مدة ملک همای سی سال بود. و الله اعلم بالصواب