خاذق هروی
جنداله «حاذق»پسرحضرت شیخ الاسلام شهید(رح)سرسلسلۀ حضرت کروخ است.که اسم مبارکش (اسلام)است حاذق درکروخ واقع هرات تولد ونشوومایافت پدرش یکی از روحانیون بزرگ زمان بود البته تربیة حاذق تحت مراقبت پدرصورت گرفت وعلوم کرد آنکه مهارتی به همسر سانید این معنی ازاشعارش باثبات میرسد که گفته.
گهی درشهرپیچیدم دمی درطب نشدواصل
ازآن جزخون دل حاصل وزین جزدردسردیگر
البته درسلسله یی که اوبود لزومی نداشت که مانند دیگر اطباء دستگاه طبابت روی کار میکرد. چون طبع موزون داشت متوجه بسرودن اشعارشدوبالاخره درین فن مهارت حاصل کرد ازآنجا که ازراه تقلیدنه ازدر تحقیق ازسالیان درازسنت شعراشده بود که بعدازارجمندی سخن رجوع بدربار سلاطین ومدح سرایی کنند حاذق بنفس خود مصلحت دید که ازهرات سفر نماید وبدرباریکی ازسلاطین روزگارعرض هستی کند. چنانچه میگوید.
شبی بوادی اندیشه داشتم شبگیر
بروی بسته درعیش وزهمه دلگیر
کشاده گاه زبان برشکایت گردون
نهاده گه سرتسلیم برخط تقدیر
دمی رسید بخاطر که صنوب روم روم
که شاید ایندل غمگین شود نشاط پذیر
گهی زهند نمک ریخت دردل ریشم
گهی زمصر شکر یافت طوطی تقریر
عطا رداز سرشفقت که خضرراه منسب
نمود خواب خیال مراچنین تعبیر
ترابعلم وعمل نیست درزمانه عدیل
ترابدانش وفن درجهان کجاست نظیر
بگوشه یی بنشین سیرعالم دل کن
بحال خویش مده راه این همه تغییر
توگرنشسته ای شعرت گرفته هفت اقلیم
رسیده گوهر نظمت بگوش شاه ووزیر
درین دیار اگر خوش نمی شود وقتت
بصوب کعبۀ مقصودخیز ورفتن گیر
بالاخره مصلحت آن دید که بماوراء النهر برود. ازهرات رخت سفربست وخود رابه بخارا که مرکز سلطنتی ماوراءالنهربودرسانید ودردربار شاه آنعصر که میرحیدربود باپسر اوتوسل جست ولی موقعیت که باید حاصل نتوانست.
کردواز آنجابه فرغانه رفت وبدربار امیر عمرخان فرغا نوی باریافت واعتبار حاصل کرد چه این پادشاه (مانندسلطان حسین درهرات)وخاندان مغیله درهند)درفرغانه علما وفضلا رامی نواخت ونوازش اوموجب اجتماع اهل فضل وکمال بود وخودشاه نیز اشعاری می گفت. فضلی نمنگانی(۱)که مملک الشعراء دربار او بود باهم مسلکان خویش پیش آمد خوبی داشت تقریبأ هشتادنفر شاعررادرمجموعه الشعراه خود نوشته که همه ازعطایای عمرخان محظوظ بودند در آن جمله حاذق نیز شامل است. تاامیر عمرخان حیات داشت حاذق درخوقند خوش بود وبااحترام میزیست. قصائد وقطعات بسیاری درمدح اوگفت که قسمتی ازآثارش راتشکیل میدهد ومثنوی یوسف زلیخا رانیزبنام اوسرود.
خد یومسند دولت عمر شاه
که دارد زیب وفرازشو کتش جاه
بچشم تربیت سویم نظر کرد
دماغم رابجای تازه ترکرد
همین حاذق تخلص باشدم نام
جنید الله ابن شیخ الاسلام
نمود الهام درتاریخش انشاء
مفصل قصۀ یوسف زلیخا (۱۲۳۹)
تا آنکه پادشاه فرغانه درگذشت ودرهم وبرهمی درنظم ونسق فرغانه رخ داد پسرش امیر محمدعلی نتوانست که مقام پدر راحفظ نماید بالاخره مجمع پریشان شد هریک ازعلما وفظلا بطر فی رفتند حادق راه بخارادرپیش گرفت درین وقت امیرنصرالله برتخت بخارا بود مثنوی موسم بتحفه الوزرا رابنام اوبه نظم آورد:
این رساله که تحفه الوزر است
تحفه شاه وهدیه ورز است
خسرو وعصر شاه والا جاه
یعنی سلطان امیر نصرالله
شاه بخارا باوالتفات نکرد دنا چاربوطن مراجعت نمود چون ازآب امویه گذشت دربدخشان کشته شد.موجب قتل او به عنعناتی که تا امروز بما رسیده اینست که:
امیرحیدر پادشاه بخارا برای شاه فرغانه امیر عمرخان پیغام دادکه باید تحت اثراو باشد. درین وقت حاذق قصیده یی نوشت که اززبان عمرخان بشاه بخارا جواب پیغام بود واین .بیت:
(۱)(نمنگان)شهری ازشهر های فرغانه است.
سزد که شاه بخارا مطیع من باشد
عمربتخت خلا فست مقدم ازحیدر
درضمن قصیده ایراد یافته بود شاه بخارا سخت متأ ثر شد. ومعلوم شد که قصیده مال حاذق هرویست بنأکینه حاذق دردل شاه بخارا رسوخ یافت وهمین بود که هنگام مراجعتش بوطن باشاره امیر نصرالله پسرامیر حیدردراثنای راه در(کیش)شهر سبز (۱)کشته شدودرهمان شب این غزل راگفته بود:
غزل
چه صیدم منکه نه بسمل شدم نه زیب فترا کی
نه ازخونم زمین آلوده شدنه دامن یاکی
نگاهم راتماشای گل گلشن نمی باید
من ودرکنج عزلت یادرخسار عرقنا کی
فلک گرسفله راعزت دهد خوارش کند آخر
هوازد برزمین برداشت بالا چون کف خاکی
دلم ازپی تمیزیهای ابنای زمان خون شد
نبودی کاش لوح سینه ام را نقش ادراکی
مرا شور جنون ازپند ناصج کم نمی گردد
چه امکانست راه شعله بندد مشت حاشاکی
نباشد هیچ داغی ازفراق بار سوز انتر
بوصل شمع کی پروانه را ازآتش بود با کی
ندیدم در بهارزندگی حاذق درین صحرا
مثال لاله جز داغ دلی وسینه چاکی
(۱)واضح بخاری درتذکره خود مینویسد: ازفرغانه به بخا راآمد وبدر بار امیرمرتبتی عظیم یافت وآخر امیراز او آزرده شد. حاذق ازسطوت امیر ترسید وبه شهر سبزرفت ودرهمان جابقتل رسید.
(۲)فکری سلجوقی میفرمایند این غزلراسابق گفته ودرهرات شخص دیگر نیزحاذق تخلص داشته این حاذق آن حاذق راگفته باین ردیف قافیه غزل بگوید وراقم الحروف نیز دو غزل بهمین ردیف قافیه دردیواچه حاذق دیده ام وبناً به قول آقای فکری رادرشنیده های خود ترجیح میدهم ومعتبر میدانم وبعضی کشته شدن حاذق رادرخلم میگویند وبعضی دربدخشان وبعضی درهرات گوهری بلخی دربدخشان میگفت . اماواضح بخاری مستند است که درشهر سبز بشهادت رسیده است وصحت این قول ازبعضی مریدان حضرت صاحب کرخ که اسمای اولاد شیخ لااسلام شهدأ ازمر شد خود یاداشت گرفته بودند . معلوم شد مرقد حاذق درشهر سبز است.
ونیز این بیت راکه مشعر بتاریخ شهادت اوست:
حدهرکس نیست از تاریخ قتلش دمزدن
از(تن حاذق) بجو تاریخ سرببریدنش
که مشعر بشهادت اوست. یعنی حاذق که حرف(حا) است بریده شود(دورشود)۱۲۵بحساب ابجد دانسته میشود واگربصورت تخرجه نباشد(۱۲۵۹)میشود وآقای فکری بهمین عقیده است.حاذق درشهر مرتبه ارجمندی داشت ودراقسام شعرتلاش کرده وتا حدی ازعهده برآمده است اغلب درصناعت پیچیده منجمله شش رباعی درتاریخ جلوس عمرخان گفته که ازهرمصرع آن مادۀ تاریخ۱۲۲۰ق ه دانسته می شود وهمچنین ازآمیزش منقوط باغیرمنقوط ومنقوط باغیر منقوط نیز تاریخ مذکور برمی آید. وبافتخارمیگوید:
ازین شش رباعی که تحریر یافت
زبهر جلوس شۀ کامگار
هزار وصد وبیست تاریخ هست
ازین نسخه گردد چو مهر آشکار
بجز محتشم کس چنین صنعتی
نزد نقش برصفحۀ روز گار
بعقیدۀ حاذق محتشم کاشی درعصر خود همچو صنعتی دراستخراج تاریخ بکار برده که هزار وصدوبیست وهشت تاریخ ازشش رباعی بصورت فوق الذکر استخراج نموده وبعد ازوحاذق این کار راکرده است . راقم الحروف بیتی بیاد دارم که شخصی درتاریخ وفات یکی ازعلماء گفته است وعلاوه ازین صنعت ها صنعت لفظی ومعنوی رانیز دربردارد بیت:
رحلت اوج جنان کرده مه واله دین
سالی بادووباالف وصد ازهجر نبی است ۱۱۳۲ ق-ه
حاذق دراشعار افتخار یه غلومی نماید. دریک بیت نسبت به مقام حکمت وشعر خوداز زبان عطا را میگوید:
کشیده کلک تو خطی به نسخه بقراط
شکسته گوهر نظم تو قدر نظم ظهیر
حاذق چون درطب مهارت داشته بناً تخلص حاذق اختیار کرده است ازاشعار اوست.
غزل
بیرخت باز آکه گل گردیده درگلزار زار
غنچه گردیده است دور ازآن لب خونخوار خوار
وضع ناموس محبت برنمیدارد دوئی
جان دوچار مرگ بینم به که با اغیار یار
نفی کردم کفر واسلامی که غیراز دوست بود
نه با قرارم کنون دخلی نه با انکار کار
«۲۲»
تشنگی های مرانشکست جز لعل لبت
سیب آسیب جگر گردید وآب نارنار
هیچکس از فیض صبح آگهی مردود ئیست
دل اگرخوابست باری دیده رابیدار دار
بیشعوران آنقدر درشعر پیچیدند سخت
کز سخن اکنون مرا ننگست واز اشعار عار
(حاذق )آسان سجدۀ آن آستان دستم نداد
خاک گردیدم که دادندم درآن دربار بار
بود امید خلاصی زچاه درزنجیر
مباد هیچکس ازدست گاه در زنجیر
بهر زه تانکند بیتو سیر درگلشن
زموج اشک کشیدم نگاه در زنجیر
زآرزوی زنخدان وحسرت زلفش
گهی فتاده بچاهیم وگاه در زنجیر
کمند جذبه به پستی نه گررسالت چرا
کشیده آب روان قعرچاه در زنجیر
خرد زبحث تسلسل جنون رحلقه زلف
گرفته است جهانی پناه در زنجیر
اسیر حلقه زلفی هوای گل (حاذق)
گشاده گره دل مخواه در زنجیر