32

ولایت امیر جلال الدولة و جمال الملةف ابو محمد محمد بن یمین الدوله و رحمة الله تعالی علیهما

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل باب هفتم ، بخش اندر اخبار خلفا و ملوک اسلام
25 January 1968

و چون امیر محمود رحمة الله فرمان یافت، امیر مسعود رحمة الله به سپاهان بود، و امیر محمد رحمة الله به گوزگانان بود پس علی بن ایل ارسلان الحاجب که خویش امیر محمود رحمة الله بود. شغل سیاست را نیکو ضبط کرد. و احوال پادشاهی را بر قرار بداشت و نگذاشت، که هیچکس بر کسی افزونی کند. و شهر غزنین چنین شد که بمثل گرگ و میش همی آب خورد و کس فرستادف و امیر محمد رحمة بیاورد، و به امارت بنشست برجای پدر واول کار مظالمی ساخت ف و سخن متظلمان بشنید، و داد ایشان از یکدیگر بستد.

و پس اندر جراید و دفترهای نواحی بفرمود تا نگاه کردند و هر جای که خراب بود، و سبب خراج آن، بر خداوندان جای رنج بود، آن خراج را نظر کرد، و رعایا را تألیف کرد و بفرمود: تا در خزینه را بکشادند و همه حشم و لشکریان را از وضع و شریف و مجهول و معروفف خلعت و صله داد، و سپه سالاری برعم خویش ابو یعقوب یوسف بن ناصر الدین رحمة الله بداشت، و اورا خلعت نیکو بداد، و مالی عظیم صله یعقوب یوسف بن ناصر الدین رحمة الله بداشت، و اورا خلعت نیکو بداد،  و مالی عظیم صله دادف و مر خواجه ابو سهل احمد بن الحسن الحمدوی را بوزارت بنشاند و کار ها بتدبیر او کرد، و کارهای ولایت بکشاد، و عیش بر مردمان خوش گشت، و نرخها ارزان شد، و لشکری و بازاری بیکبار مسرور گشتند. و چون خبر تو نگری و فراخی غزنین بشهر ها رسید، بازرگانان از جاهاء دور دست روی بغزنین نهادند، و از همه متاع و اخریان بازرگانی بیاوردند و نرخها فرود آمد و ارزان گشت. و با این همه نیکویی که او بجای رعیت و لشکری کرد حشم و رعایا را میل به امیر شهاب الدوله ابو سعید مسعود بن یمین الدوله رحمة الله علیهما بود، و اورا خواستند.

و چون پنجا روز از وفات امیر محمود رحمة الله بگذشت. امیر ایاز با غلامان تدبیر کرد، و از ایشان بیعت ستد بررفتن بسوی امیر مسعود رحمة الله، و همه اجابت کردند و سوگند آن خوردند. و کس فرستاد بنزدیک ابو الحسن علی بن عبدالله، که اورا علی دایه گفتندی، و علی دایه اجابت کرد برفتن سوی آن لشکر. و روز دیگر غلامان سرای بیرون آمدند، و به ستورگاه رفتند، اسبان بکشادند و بر نشستند با سلاحهای تمام. و رویاروی از در کوشک بیرون آمدند، و همچنان به مکابره برفتند، و سوی بست شدند.

و چون خبر به امیر (محمد) رحمة الله رسید، لشکر را از پس ایشان بفرستاد، و از جملۀ حشم، سوند هرای که سپه سالار هندوان بود، با سوار چند بر اثر ایشان برفت، و ایشانرا اندر یافت و بر آویخت. و غلامان حرب کردند، و بسیار هندورا بکشتندف و سوند هرای نیز کشته شد، و بسیاری از غلامان سرای کشته شدند و سرهای ایشان پیش امیر محمد آوردند.

و چون چهار ماه از پادشاهی او بگذشت، امیر محمد رحمة الله قصد رفتن کرد و بفرمود: تا سرای پرده بر جانب بست. بیرون بردند و بزدند، و لشکر را صله داد، و پس با لشکری آراسته و توانگر از غزنین بیرون رفت. و چون به تگیناباد رسید، همه سران و سالاران لشکر گرد امدند، و سوی وی پیغام دادند، که مارا همی بری پیش خصم که همه جهان شیعه و متابع اویند. و مابقین دانیم که تو باوی مقاومت نتوانی کرد. صواب آنست: که تو بجای بنشینی، تا ما پیش او رویم، و عذر خویش بخواهیم و سخن تو بگوئیم تا دل بر ما خوش کند، و از تو نیز خوشنود گردد. و ترابنزدیک خویش خواند، و تو و ما، از وی بجان ایمن گردیم.

و چون امیر محمد رحمة الله دید: که همه لشکر بگشتند، دانست که این را جبر نتوان کردن و جز اجابت علاج نیست دروقت بدانچه خواستند جابت کرد، و اورا بر قلعه رخج آوردند و بنشاندند. و پس امیر یوسف و علی حاجب و آن بزرگان و سالاران،  خزینها وزرادخانه برداشتند و لشکر براندند، و روی سوی امیر مسعود نهادند، و بر جانب هرات برفتند.