شعرای قرن سیزدهم افغانستان

از کتاب: ادبیات افغانستان از قدیمترین دوره ها

عنوان : اسمش سید الوالحسن و متخلص به « عنوان» از شعرای قرن سیزده بدخشان است.تولدش در سال ۱۱۲۳ هق در جرم بدخشان واقع شده ابتدا در خود وطن به کسب علوم متداوله پرداخته بعد برای اکمال درش خویش به ماوراء النهر عربستان ( مکه  مدینه و مصر) سفر نمود . وی در ان سر زمین هجده سال به تعلیم و تعلم مشغول بود و به تبیلغات اسلامی نیز می پرداخت بالاخره در اثر ایجابات سیاسی به قسطنطنیه رفت ولی در آنجا نیز مظنون واقع شده تبعید گردید, اخیرا به بخارا امد و استقبال خوبی دید لکن در همان وقت مخالفتهای مذهبی شدید در قفقاز رونما گردید و « سیدم برای رفع اختلافات بدان صوب رفته به تبلیغات می پرداخت ولی در سال ۱۲۰۶ هق شباهنگاه در بسرت به قتل رسید . سید موصوف هم در علوم اسلامی و هم در ادب مهارت تام داشته اشعار هم می سرود . این مثلث نمونه ایست ز طبع رسای سید ابوالحسن عنوان :      یا رسول عربی پادشه هر دو سرا           سر برون کن زمدینه که ز ما طاقت رفت         از کف ملت مسلم گهر عزت رفت          آنکه از فیض وجودت به جهان شد غالب               این زمان گشته اسیر ستم دام بلا سنگ در شیشل ناموس وی افکند قضا      علت ذلت این قوم ترا معلوم است که نکردند بدل پیروی قرآن را      ننمودند بجا لازمۀ ایمان را    تیمورشاه: از شعرای مقتدر و نامور قرن سیزدۀ افغانستان اعلی حضرت تیمورشاه درانی است. پس از فوت پدر خود احمد شاه بابی درانی در سال ۱۱۸۶ بر تخت سلطنت جلوس نمود . تیمورشاه در مدت ۲۲ سال حکومت خود توانست خاک و حدود سیاسی افغانستان را حفاظت کند چون خودش شاعر و قایل به شعر و ادب بود در عهد وی شعرایی سر بر آوردند و آثاری به یادگار گذاشتند . تیمور شاه دیوانی دارد که به طبع نرسیده ولی نسخ قلمی آن به صورت خیلی محدود موجود بوده و مشتمل بر غزلیات و رباعایت نغز و شیرین می باشد.           اعلیحضرت موصوف در سال ۱۲۰۷ قمری فوت و در شهر کابل مدفون گردید. آرامگاه با شکوه آن در کابل معروف خاص و عام است این غزل تراویدۀ ذوق سرشار اوست:     رفتست تا از چشم من از جسم من جان می رود            جان از تن بیمار من دنبال جانان می رود                یارب چه سازم از برش رنجیده سازم خاطرش          پیچیده دامان  در کمر سرو خرامان می رود  ما را ز هجرت ای صنم از محنت و رنج و الم           هر لحظه سیلاب ستم از چشم گریان می رود        میلش بود بر جستجو بهر سراغ روی او                هر صبحدم در کوی او خورشید تابان می رود   آن دلبر سیمین بدن باطرۀ مشکین ختن  بهر تماشاه در چمن کاکل پریشان می رودتیمور آن مه پیکرم دارد به من جور و ستم               از من گریزان دمبدم سوی رقیبان می رود               جایز: از شعرای زمان تیمور شاه درانی است وی تا سال ۱۲۱۵ بر حیات بوده قطعۀ تاریخی وفات پسر تیمورشاه شهزاد محمد جلال را چنین نظم کرده است:           نزد خرد از پی تاریخ او         جایز ما داشت بسی التجا با سر یاری خردش دوش گفترفت چه شهزاده به ملک بقا           (۱۲۱۵)      عارض : عبدالرحمن متخلص به « عارض» از شعرای قوی دست و نویسندگان بزرگ قرن سیزده محیط بدخشان است . وی مانند شعر در نثر قدرت کامل داشته , رساله ای به نام « لعل بدخشان» با کمال متانت و زیبایی الفاظ نوشته است . وی بنا بر شهرتش از طرف نوابهای هند به آن سامان دعوت گردید, اگر چه به فکر می خواست به آن صوب برود, ولی منصرف شده به این گفتۀ خود معتقد ماند:عارضا از پی روزی تو مروجای دگر       آن خدایی که به هند است به بدخشان هم هست وی در سال ۱۳۲۳ هجری قمری در مسقط الراس خود قریه میر شکاران فیض آباد وفات یافت این دو بیت از اوست:        غرض از باده گر مستیست چشم یار هم دارد                ور از گل مدعا رنگ است آن رخسار هم دارد چرا گردون دون پرور به کام من نمی گردد                پریشانی اگر عیب است زلف یار هم دارد          فروغی:  میرزا محمد واصل متخلص به فروغی گرچه اهل اصفهان بوده ولی از شعرای پروردۀ دربار تیمور شاه درانی می باشد و شاعر قوی دستی بوده قصاید غرایی در مدح تیمور شاه گفته است . سه بیت ذیل از یک قصیدۀ ۵۵ بیتی وی گفته شد :خدیو جهان شاه تیمور که آمد              جهان معانی سپهر فضایل        سپهر سخا افتخار سلاطینجهان کرم مقتدای قبایل کمین چاکرش صد چو دارا و هر مز            کهین بنده اش صد چو جمشید و هر قل     فروغی در جلوس زمان شاه ووفات تیمور شاه به صورت معما چنین میگوید:         دو نقش چه دلخواه چه جانکاه نشست  خورشید برآمد ز افق ماه نشست      از گردش مهر و ماه تیمور ز تخت   برخاسته نواب زمان شاه نشست  افغان: اسمش میر هوتک بوده در شعر « افغان» تخلص می کرد .افغان از شعرای بسیار مقرب و جلیس تیمور شاه درانی بود . وی با شاه مذکور مشاعره ها میکرد و اشعار نیکو و غزلیات رنگین می سرود و صاحب دیوان بوده است . افغان با « عاجز افغان» دوستی و رفاقت تامی داشت و از رقعات عاجز هویدا است که افغان در سفر و حضر با تیمور شاه یکجا بوده است . افغان در شعر قدرت زیادی نشان داده و اکثر غزلیات وی را تیمور شاه استقبال کرده است این غزل تراویدۀ افکار اوست :     آخر ز ترک خود به من و ما زدیم پا    برعمر پشت دست و بدنیا زدیم پا     دل از تپش نگشت گرفتار دام و هم  چون شعله بر غبار هوس ها زدیم پا   ما را تعلقات عنا نگیر دل نشد        هر کس به عیش دست زد و ما زدیم پاکردیم ترک صحبت سنگین دلان دهر  چون رنگ عافیت به چمن ها زدیم پا افشانده ایم دست به همت ز کائینات آمد هر آنچه پیش ز دنیا زدیم پا        افغانده ایم دست به همت ز کائنات آمد هر انچه پیش ز دنیا زدیم پاافغان گذشت از فلک آنسو غبار ما                بنگر ز عاجزی به کجاها زدیم پا     شیخ سعدالدین احمد انصاری: مولانا شیخ سعد الدین احمد بن عبدالغفار بن مولانا عبداالعزیز بن مولانا عبدالکریم سید الحسن و الانصاری از شخصیت ها و علمای بزرگ افغانستان به شمار می رود وی در عالم عرفان و تصوف غزق بوده آثار منثور و منظوم زیادی به رشتۀ تحریر کشیدهه است مدت ده سال از اوایل زندگی وی به وجد و حال گذشت تا اینکه به طرف حجاز رفت در این سفر به سلسلۀ نقشبندیه داخل گردیده و از صحبت شیخ عمر مکی بن علی مالکی مستفید و به خدمت شیخ محمد بن شیه عبدالکریم السمان المدنی نیز رسید در سال ۱۱۷۱ دوباره به وطن مراجعت فرموده در « ده یحیحی » گکابل ساکن شد و به ارشاد و تبلیغ پرداخت. در تصوف و عرفان آثار زیادی نوشت که از سی و چهار اثر تجاوز میکند. شیخ سعد الدین نه تنها نویسندۀ فایق بود, بلکه طبع شعر هم داشت . اشعار عرفانی بسیار و آثار قیمتی از وی باقی مانده است از جمله دیوانهای مشهور وی یکی دیوان« شور عشق» است . شیخ در زبان فارسی و عربی قدرت داشته است چنانکه از جمله آثارش کتاب « معدن وحدت» به عربی تحریر شده است . مشهورتین اثر راجع به احوال حضرت شیخ کتاب « نشأة القدس» است که در آن بیش از سی اثر وی یاد شده و این کتب تألیف یکی از ارادت کیشان شان مصطفی بن احمد ابراهیم الهروی متخلص به المخلص می باشد که در سال ۱۲۲۳ به خواهش بسیاری از مریدان به اجازه حضرت شیخ تألیف گرده است . حضرت شیخ در سال ۱۲۲۵ هجری قمری داعی اجل را لبک گفت و در ناحیۀ « ده یحیی» مدفون گردیده. مرقد مبارکشان امروز هم زیارتگاه مردم است . این غزل از دیوان شور عشق ایشان می باشد.         خاک من اول به فرامان محبت بیختند            شربت توحید از آن پس در خمیرش ریختند قالبم را حکم جان دادند در روز الست          بازش ز جان محقیقت زندی انگیختند     پای تا سر نکتۀ فردم به درس معنوی              حلق من با رشتۀ حرف الفت آویختند        تا به جق جانم در حقیقت بسته گشت               رشتۀ امیدم از خلق جهان بگسیختند    کی تواند حمله آوردن به من حرص و هوا          لشکر دیولن ز یک لاحول من بگریختند     شور عشقم حسن معشوقی ز عشقم جلوه کرد           حیرت اندر حیرتم چون می به جامم ریختند     چون اولاده و باز ماندگان حضرت شیخ سعد الدین انصاری همه صاحب ذوق و دارای طبع شع بوده اند لذا ما احوال ایشان را یز به تعقیب احوال پدرشان درج نمودیم .   میر ظهور الدین احمد: در شعر تخلص « ظهور» دارد و پسر بزرگ شیخ است وی پس از کسب علوم متداولۀ عصر خود به علوم طب , کیمیا, جبر , هندسه , اعداد و غیره نیز در ادب نیز قدرت کامل داشت و دیوانی مردف از او در دست است که دارای اشعار شیرین و نغز می باشد. دیوان وی از غزلیات , مخمسات , رباعیات و مثنویات کوچک مشحون می باشد این است از جمله غزلیات او به طور نمونه:ساقیا تشنۀ شوقم خم و پیمانه کجاست              جگر سوخته دارم ره میخانه کجاست         خانۀ خلوت زهاد همه بزم غمست                مطرب عشق کجا نالۀ مستانه کجاست         در و دیوار دبستان کره خاطر ماست               شدم از خانه برون گوشۀ ویرانه کجاست     حسن در پردۀ عالم همه از وی روشن کس خبر دار نیامد که پریخانه کجاست     محفل آراسته شد چنگ و نی و بربط کو  شمع در بزم شد افروخته پروانه کجاست        در طلب عمر گذشت و نشد این ره کوتاه                زود گو بهر خدا منزل جانانه کجاست دانۀ سبجه و زنار یکی گشت ظهور    عقل رقت از سر من کعبه و بتخانه کجاست  میر امام الدین: متخلص به درویش نیز پسر حضرت شیخ سعد الدین احمد انصاری است . درویش هم در علوم متداوله قوی  دست و در شعر طبع رسا داشت. دیوانی به زبان فارسی دارد که شامل غزلیات , قصاید , رباعیات و غیره می باشد. در زبان پشتو نیز اشعار نغز و شیرینی دارد و در علوم نجوم و هیات آثاری نوشته است . چون میر امام الدین از طرف مادر نواسه میر زیور الدین مشهور به « حاجی صاحب پای منار» بود لذا رسالۀ حاوری پنج فصل در شرح احوال حاجی صاحب میرزیور الدین نگاشته است.  فضل اول در ذکر نسب ایشان, فصل دوم در ذکر سلوک ایشان , فصل سوم دراحوال معاش ایشان , فصل چهارم در خوارزق عادات و کرامات ایشان , فصل پنجم  در احوال مقدمه وفات ایشان که نسخۀ قلمی آن نزد نگارنده محفوظ است . این غزل از دیوان خطی وی اقتباس شد :               خیزو بار غم از دل غمناک انداز                سوی او پای طلب چابک و چالاک انداز   نوبهار آمد و خاموشی بلبل عیب است        شور و غوغا به سرا پردۀ افلاک انداز     باغبان منت خاصیت می در گل ماست         استخوان ریزۀ ما را به رگ تاک انداز       خار دامان ره دوست بود شغل مراد             آتش نفی براین خرمن خاشاک انداز          ای که از خنجر هجر تو به دل مجروحم          مرهم وصل بدین سینۀ صد چاک انداز     گردلت چهرۀ مقصود عیان می طلبد           پردۀ بی خبری بر رخ ادارک انداز          شکر انعام تو شد ورد زبان درویش           گر گهی شکوه کند در دهنش خاک انداز      میر قطب الدین احمد:  تخلص در شعر « فارغ» است ولی با داده خورد » شهرت داشته است . فارغ در شعرا سرایی قدرت خوبی داشت و رباعیات شیرینی دارد, یک مثنوی به نام « سمرقند» در وضع تاریخی ووجه تسمیۀ شهر سمرقند نگاشته است . این مثنوی که تقریبان متجاوز از یکهزار بیت را شامل می باشد به نظم بسیار ساده و عام فهم در بحر هزج مسدس مقصور( مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن) سروده شده است و چنین آغاز می گردد:    الهی ساز آسان مشکلم را     به نور عشق روشن کن دلم را       چنانم از می وحدت بکن مست                که اندر نیستی باشد مرا هستاین رباعی نیز از اوست:             ساقی قضا به کف گرفتست شراب               بیدار شو از غفلت و برخیز ز خواب      عمر تو گذشته و ترا نیست خبر هشدار چه میکنی تو ای خانه خراب        میر حسام الدین احمد:   از پسران حضرت شیخ سعدالدین است , مشهور به « میران جیو» ابین رباعی را نیکو سروده است:  با خیالت از سرو و سامان گذر باشد مرا            بیوفایی جهان اندر نظر باشد مرا         خون به جای اشک می آید برون از دیده ام                سخت تر غمهای او از یکدیگر باشد مرا       میرنجم الدین احمد :  مشهور به « شیخ پادشاه» پسر حضرت شیخ سعد الدین است طبع شعر داشته و ابیاتی از فکرش تراوش کرده این رباعی از آن جمله است:              در کدامین چمن ای سرو خرامان شده ای          به کدام انجمن ای شمع فروزان شده ایدی بگفتی که وفا پیشه کنم حیرانم چه شد امروز که از گفته پیشیمان شده ای       میر نظام الدین احمد : در علوی متداوله عصر اشتغال ورزیده بهره وافی برداشت و روزگاری در عالم معنی غرق و از ظاهر و بازن آگاهی حاصل کرد. بیشتر به « سید پادشاه مشهور می باشد , در شعر نیز دستی داشت و گاهگاه اشعاری می سرود. رباعی ذیل از اوست:         بی تو ای نور دو چشمم چشم من بی نور شد          از فراقت بر جگر زخم آمد و ناسور شد      چون برافکندی نقاب از رخ تو ای ماه تمام             از شعاع جلوۀ حنست جهان پر نور شد       میرفخر الدین : مردم او را مولوی می گفتند لذا به این لقب شهرت یافت . وی نیز از پسران شیخ سعد الدین انصاری و صاحب قریحه شعری بودد این باعی از اوست:         خویم همه ترک مدعا می باشد             فکرم همه جانب خدا می باشد              گردن ز رضای حق نپیچم هر کز         دست من و دامن رضا میباشد     میرناموس الدین:  به لقب « گل پادشاه» شهرت داشت . این مطلع از اوست:              از خدا خواهم خیر خلق و خیر خویش را        زآنکه بد در پیش ناید مرد خیراندیش را مؤذن: اسمش خال نظر بوده و به « ملا» مشهور بود. تخلصش مؤذن وظیفه اش نیز تا ایم پیری مؤذنی و امامت مسجد شبرغان بوده است . قریحۀ شعری داشت و از یک قطعه تاریخی او برای تعمیرمسجد پارسا خواجه صدر که در بلخ بنا گردیده بود معلوم می شود که تا سال ۱۲۲۹ هجری قمری حیات داشته است و آن قطعه این است:   قطعه:            شکر لله کین مقام شریف            یافت تعمیر خالصا لله  شد به ایام خسرو و غازی          میر حیدر شد ستاده سپاه            باعث و بانی مکان رفیع             پادشاه خواجۀ صدارت جاه     چه عجب مسجدی که قومش مست             از می لااله الا الله  زد مؤذن به سال تاریخش               این ندا را که « فاحضروالصلوه» (۱۲۲۹)         نادر:  شهزاده نادر پسر اعلیضحرت تیمورشاه است از آنجا که مادرش گوهر شاد بیگم دختر شاهرخ شاه خراسانی می باشد , اسم جد مادرش را بر وی گذاشته به اسم « نادر» موسومش کرده اند , چنانکه در یک رباعی خود می گوید :    هر چند به شاهزادگی مشهورم    نبود سرو و برگ سلطنت منظورم        از سلسلۀ نادر و تیمورم لیک        نادر به گدایی درش مسرورم     نادر با انکه به سلطنت علاقه نداشت , هنگامی که برادرش زمانشاه بر تخت سلطنت نشست با دیگر برادرانش او در بالا حصار محبوس ساخت تا آنکه در سال ۱۲۲۰ یا سال ۱۲۳۰ در سن ۲۱ سالگی وفات یافت و در جوار مرقد پدرش در باغ عمومی مدفون گردید. نادر طبع رسا و قریحه خوبی در شعر داشت . این رباعی نیز از اوست که ممکن است در محبس  گفته و اجابت هم یافته:          تا چند توان به درد و حرمان بودن        در قید ز ظلم  و جور اخوان بودن  شد طاقت من طاق نجاتی یارب  زین بیش نمی توان به زندان بودن   سبحان قلی خان دروازی:  سبحان قلی بن شاه درواز بن سید شاه است که از شاهان آن سامان بود وی در علوم مروجۀ عصر معلومات کافی داشت . حکومت وی در ناحیۀ شکی بود که یکی از علاقه های درواز می باشد وفاتش نیز در این ناحیه  واقع گردیده و همانجا مدفون شده است. وی در بین سالهای ۱۲۲۰ یا ۱۲۳۰ حیات داشته و صاحب قریحۀ شعری نیز بوده است. اشعارش بیشتر در حمد و نعت و پند و اندرز می باشد. این چند بیت از یک مسمط او که در نعت حضرت پیغمبر (ص) است جهت نمونه ثبت شد:              روی در ملک عدم در بزم شاه آوردم           این تن بی توشه را مهمان شاه آورده ام        تحفه از شرم خجالت زاد راه آوردم               نقد در بازار او عفو گناه آورده ام        مفلسم دست طمع در بارگاه آورده ام             نیست جای دیگری  اینجا پناه آورده ام   عاصیم نعت نبی را عذر خواه آورده ام         رحم بنما بر قلی , کان در دهان اژدهاست     عاجز افغان: اسمش لعل محمد بود, ابن ملا پیر محمد و از بارانۀ کابل است در اواخر قرن ۱۲ هجری قمری در کابل متولد شده چون اصل و نسب وی طبیب زاده بود ، در این راه کوشش زیاد نموده شهرت خوبی حاصل کرد, چنانکه در سال ۱۱۹۳ از طرف تیمورشاه به خطاب « عبدالشافی» مخاطب گشت و از طبیبان دربار گردید. « عاجز» همچنانی که در طب سرآمد اقران بود, در ادب و شعر نیز پیش آهنگ معاصران و همگنان به شمار می رفت . قوت طبع وی از دیوان اشعارش هویدا و اقتدار نویسندگی او از منشات و رقعاتش آشکار است . در اقسام نظم شعر سروده و فایق آمده است . « عاجز» از پیروان مکتب  بیدل بوده و کلام او را پیروی کرده است . دیوانش که مشتمل بر غزل رباعی , قطعه , ترجیح بند , مخمس , رقعه , قصیده , قطعه و ساقی نامه می باشد در حدود ۶۵۰۰ بیت را حاوی است . تاریخ وفاتش وی طوری که از یک قطعۀ میرزا عبدالواسع طبیب  بر می آید به سال ۱۲۳۸ هجری قمری قمری میباشد که در شهر کابل به وقوع پیوسته و در قسمت جنوبی تپۀ «مرنجان» مدفون گردیده . این غزلش جهت نمونه ثبت شد.            دارم از بادۀ غم ساغر صهبا لبریز دیده از اشک و دل از خون تمنا لبریز         نتوان زد مژه بر هم که به نظارۀ تو چشم آیینه ام از اشک تماشا لبریز      جز دو رنگی نتوان یافت ز ارباب جهان              بود این باغ ز بوی گل رعنا لبریز     لامکان نیز پر از پرتو مهر رخ اوست               نیست زین نور همین وسعت دنیا لبریزباده کو, نشئۀ کدامست که در محفل درد              سینۀ ما بود از قلقل مینا لبریز        بگذر از خویش اگر جلوۀ اومی خواهی             بود این خانه هوایش زمن و ما لبریز                خار در دیدۀ دشمن, که مرا در ره عشق              از گل آبله شد باغ کف لبریز        گل نه تنهاست خریدار تو با مشت زری               بود از نقد گهر دامن دریا لبریز       نیست بیجا به چمن مستی بلبل عاجزاز می رنگ ببین ساغر گلها لبریز    ذوقی: اسمش میر غلام شاه تخلصش ذوقی و از محل « جوی درواز» می باشد. پدرش ملاحسین از اشخاص صوفی منش و بزرگ قوم بود. ذوقی تحصیل خط, کتابت و علم ادب را با مهارت تمام در آن ناحیه به انجام به انجام رسانیده و شخص بزرگی شد . ذوقی بیشتر از صد سال عمردیده بالاخره در سال ۱۲۵۴ هق در علاقۀ « وخیل» از نواحی  « درواز» فوت شد. در تخمیس غزلیات ذوق مخصوصی داشت , مخصوصا غزلیات حضرت بیدل را بیشتر مخمس میکرد . این غزل از اوست:      بندۀ فرمان پذیر حضرت جبار باش               امت آن شهسوار عرصۀ بازار باش           معصیت بنیاد هستی را به غارت می برد        ترک خود بینی کن و در ذکر استغفار باش        مرشدان راه حق با ما اشارت کرده اند            دامن شرع نبی را گیر و در رفتار باش   زندگی خواهی دلا در زلف خوبان شو گره         ذوقیا این پند را دائم  تو در تکرار باش      کشوری: از صوفی مشربان قرن سیزده « دهدادی» بلخ بوده اسمش میر عصمت الله بن میر عبدالله و تخلص او کشوری است . مرد سالک و رهرو طریقت بود . در کمال بیچارگی و فروتنی زندگی می کرد تا در سال ۱۲۵۷ هق وفات یافت طبع شعر داشت و دیوانی به انتهای سلاست و سادگی ترتیب داده است . اشعار ذیل از اوست: فرد: تا چندی مرا سوزی هرگز نکنی رحمی           منصور سردارم ای دلبر بی پروا           رباعی:       در گلشن توحید مرا راه نما       درعالم تحقیق مرا راه نما    ای دوست به من بنگر و رحمی بنما              یک ذره به عشق خود مرا راه نما             فرد: لاابالی را چه می پرسی ز تقوی زاهدا      های و هو باشد طریق عاشقی مستانه را   حاذق: اسمش جنید الله بن صوفی اسلام حضرت شهید و برادر کلان حضرت خلیفه الله بردی میباشد . وی ابتدا «واقف» و بعدا حاذق تخلص اختیار تذکره نگاران وطن , زادگاه او را مختلف ذکر کرده اند؛ بعضی او را بخاری برخی قیصاری بعضی بدخشی و عده ای هروی خوانده اند, ولی اکثر تذکره نگاران متفق الرأی می باشند که جنید الله حاذق اصلا در کرخ هرات متولد و در آن جا نشو و نما یافته است .  چون پدر حاذق روزگاری قاضی بزرگ بخارا بوده و خودش هم چندی در آن سامان سپری نموده است, لذا به بخارا نیز منسوب گردیده است. حاذق بنا بر فضل و کمالی که در شعر و ادب داشت به دربار سلاطین و امرای فرغانه راه یافته و مقدمش را  انها گرامی می داشتند. وی بعد از سال ۱۲۱۶ هجری قمری به بخارا رفت و پس از چندی نزد امیر عمرخان به خوقند رفت , پس از وفات امیر عمر خان به بخارا بر گشته و به نصر الله خان پیوست ولی بنا بر ظلم و تعدی او بر رعایا, از وی مکدر شده , قصیده ای در ظلم او نگاشت؛ چون این قصیده به ذریعۀ مخالفین حاذق  به دست شاه رسید, نصر الله بر آشفته در صدد قتل حاذق از این قضیه مطلع شده فرار کرد و به وطن خود افغانستان بازگشت نمود, لکن نصرالله خان با این هم دست از قتل حاذق نگرفته اشخاصی را گماشت که حاذق را در سال ۱۲۵۹ در شهر قندوز در بستر خواب به قتل رسانیدید . وی در انواع نظم مهارت داشته غزل, قصیده , رباعی , قطعه , مخمس و امثال آن را خیلی استادانه می سرایید . در فنون شعر نیز دسترس خوبی داشت , علاوه بر دیوان مکمل شعر مثنوی هم دارد که به نام « یوسف زلیخا» حاذقی مشهور میباشد . این غزل ذوقافیتین تراویدل فکر اوست: از تظلم گاه گردون هر که عدلش جاست جست           زین کمان چون تیر هر کس داشت وضع راست رست                شعله را خاکستر از بال هوس دارد قفس   سرکشی های غرور آخر چو نقش پاست پست        ریخت گر خون سحر خورشید, شامش ریخت خون       سمل امروز را در دامن فرداست دست         حسن معنی جلوه کرد و چشم صورت بین نشد            رخ زاغیار آنکه چون گل عارض زیباست بست      حاذق از اسرار معنی خاکساران آگهند      گنج در هر جا که آثار خرابی هاست هست      شهاب ترشیزی: گرچه مولد این شاعر « ترشیز» در ایران است , ولی حیات خود را در هرات سپری کرد و به دربار شهزاده محمود پسر تیمور شاه تربیت و حمایت دیده,دیوان خود را وقف مدح و توصیف این خاندان نموده است . به طن غالب وقتی که شاه محمود سدوزایی از ایرن بازگشت نمود , ن شهاب» نیز با وی آمد و یک عمر به دربار وی مدح سرائی نمود. شهاب شاعر مفلق و چیره دست بود در انواع سخن قدرت تمام داشت و دیوان بزرگی دارد که قسمت اعظم آن را قصاید و قطعات مدحیه خاندان سدوزایی مخصوصا شاه محمود و تیمور شاه تشکیل می دهد علاوه بر دیوان قصاید یک مثنوی در بحر شاهنامۀ فردوسی در هزل و هجو نیز سروده است . شهاب در مرثیۀ تیمورشاه درانی ترکیب بندی دارد که مشتمل بر هفت بند بوده و خیلی به مهارت سروده شده است. برای نمونۀ کلام بند اول ترکیب بند او را ذیلا می نگاریم:    شرم بادت ای فلک کافاق را بر هم زدی               آتش بیداد و کین  در خرمن عالم زدی        از سیاهی کاخ کیوان را مصیبت خانه کرد               دوداین آتش که اندر دودۀ آدم زدی      بی سبب ناگه ز سنگ منجنیق حاد ثات  رخنه در دیوار این سر منزل خرم زدی    از سرشاه جهان افسربه خاک انداختی   جامۀ شهزادگان را در خم ماتم زدی      اهرمن وار از سلیمان زمان ناکرده شرم تخت را دادی به باد و سنگ بر خاتم زدی  آفتاب مملکت گردیده پنهان در کسوف  آخر ای صبح از چه رو خندان تو دیگر دم زدی  روزگار را روزگار خرمی برتافتی        هرکجا هنگامه ای بود از فرح برهم زدی    کار عالم گرنه در هم خواستی کردی چرا                نقش سنگ قبر نامی را که بر درهم زدی شب سیه پوشید و دامان شفق شد پر زخون           زین شبیخونی که بر شاهنشه عالم زدی   آسمان هر شام بر خاک افکند زرین کلاه             در عزای خسرو عالی مکان تیمور شاه  انور: اسم و تخلصش انور است . در ساب ۱۲۰۰ تولد یافته در سر شهر بهارستان بدخشان نشو و نما و تربیت یافته برای اکمال فضل و کمال به هندوستان و بخارا رفت. در آنجا به مراتب بزرگ علمی رسیده و اکثر مردم از او کسب فضیلت می کردند , در سال ۱۲۳۳ به وطن خود به بدخشان مراجعت کرد؛ همچنانیکه در علوم دینی مهارت و تحصیل عالی داشت در خطاطی و شعر نیز خیلی چیره دست بود مخصوصا خط ثلث عربی را بسیار زیبا  می نوشت . تاریخ وفاتش معلوم نشد , لکن تا حدود سال ۱۲۵۰ الی ۱۲۶۰ بر حیات بوده این غزل از اوست:  زلف مشکین سایبان چون ابر بررخسار او              خال زنگی پاسبان در گلشن اسرار او     سروپا در گل زانداز خرامش در چمن   آب از رفتار ماند از حسرت رفتار او        غنچه از لعل لبش کسب تبسم کرده است                چاک زد گل پیرهن از غیرت رخسار او  قمریات با سرو قم قم گو که او آمد بباغ فاخته کوکو کنان در بند استفسار او    بلبلان چهچه زنان در گلبن حسنش هزار               سوخته پروانه پر از پرتو دیدار او  در تکلم چون مسیحا مرده را حی می کند               لحن داودی است گویا شوۀ گفتار اوعمرها شد چون گدایان حلقه بر در می زنم   بود که بهر بینوا خیر آید از سرکاراو انور از اهل بدخشان سرخ رویی کم مباد تا به صحرا لاله تا لعل است در کهسار او شجاع : شاه شجاع پسر تیمور شاه درانی از شعرای بزرگ و صاحب دیوان قرن سیزدۀ افغانستان است . وی در دورۀ حیات خود دو بار به حکومت رسید روزگار زیادی را به جنگ با برادر خود شاه محمود و امیر دوست محمد خان گذرانید . شاه شجاع صاحب  قریحه و ذوق شعری بوده , دیوان کلیاتی دارد که مکررا در هندوستان طبع شده و مشتمل بر غزلیات قصاید , مخمسات, رباعیات , مثنویات , ترجیعات ,ترکیبات ,مستزاد و امثال ـم میباشد فارسی زبانهای هند دیوان شاه شجاع را به نامهای مختلف چاپ کرده اند و انتخاباتی نیز از آن نموده طبع کرده اند. شاه شجاع در نثر هم مهارت داشته و روزنامچۀ حیات خود را به نام « واقعات شاه شجاع»به قید تحریر آورده است که در مطبعه مجمع البحرین لودهیانه در سال ۱۲۵۸ طبع شده و دفعه ثانی در سال ۱۳۳۳ در افغانستان از طرف انجمن تاریخ طبع و انتشار یافت . شاه شجاع در سرودن اشعار از بیدل , حافظ , سعدی فغانی و امثال آنها پیروی کرده است . این غزل جهت نمونۀ کلامش قید شد:  رساند عشق او ما را به کام آهسته آهسته             فتد این آهوی وحشی به دام آهسته آهسته              زیمن همت ثبر فراوان این قدر دانم      که گیرد کار من آخر نظام آهسته اهسته      نهانی عشق ورزیدن مرا دلتنگ میداردکند رسوا مرا درخاص وعام آهسته آهسته کشم من نقش تصویر رخش بر لوح دل هر دم           کنم این مشق روزوشب مدام آهسته آهستهشده عمری خیال وصل جانان می برم در سر              که گردد پخته روزی فکر خام آهسته آهسته  به دام آوردن آهو نگاهان سخت دشوار است               بتان را می توانم کرد رام آهسته آهسته   رساند نام چون قاصد به آن معشوق بی پروا               ادا کن با ادب از من پیام آهسته آهسته    وگر پرسسد بتندی از که این مکتوب آوردی             به صد نرمی ببراز بنده نام آهسته آهسته                شجاع الملک هر چند از غم آن ماه کاهیدم    هلالم می شود ماه تمام آهسته  آهسته               (شاه شجاع دیده شود)         هبا: اصلا از درواز بدخشان بوده از جملۀ شعرایی قرن ۱۳ افغانستان می باشد . روز گار حیاتش را در بین سال های ۱۲۰۰- ۱۲۶۰ هجری قمری  حدس زده اند . طبع شعر داشته دیوانی از اقسام نظم ترتیب داده است . به کلام خود مغرور بود, غزل ذیل شاهد این مدعا است:        ز گمنامی چو عنقا صاحب نا و نشان گشتم              جرس فریاد, محمل بستن هر کاروان گشتم    به هر بزمی گذر تا کردم از قدر سخن سنجی             چو تارسبحه بهرصد دهن یکسر زبان گشتم               گذر ای مدعی از دعوی شعر بلند من     به میدان سخن سر باختم معجز بیان گشتمطلوع صبح معنی میدمد کز مشرف طبعم               به گردون های مضمون ماه و انجم ترجمان گشتم   حیات خضر و اشعار هبا جاوید می ماند به اقلیم سخن اسکندر صاحبقران گشتم     نقیب: اسمش  قاسم خواجه , مشهور برایشان متخلص به نقیب است . وی از روزگار تیمور شاه تا سال ۱۲۶۶ هجری قمری حیات داشته و در همین سال وفات یافته است . وی اصلا از «خلم » و با میر محمد امین والی انجا معاصر و ندیم بود . طبع شعر داست و گاهی برای خوش طبعی ابیانی می گفت . این قطعۀ تاریخیه مدرسۀ والی از گفته های اوست:میر محمد امین والی والاتبار   شاه سکندر حشم میر سلیمان سریر             خسرو فرخ نژاد کرد بنا از کرم  خانقه با صفا مدرسۀ بی نظیر        پنج هزار اشرفی صرف به کارش نمود              خاص برای خدا آن شه بیضا ضمیریافت دو تاریخ را فکر نقیب حزین«مدرسۀ اهل فضل « مدرسۀ دلپذیر»           (۱۲۵۵)      این بیت از اوست :           جان شیرین این قدر بر حسن می نازی مناز        خط به گرد عارضت چون سبزه زار آمد برون         میر یوسف علی خان: که روزگاری چند امور اداره بدخشان بدست او بود . یک تن از شعرا و فضلای بزرگ قرن سیزده افغانستان است وی نه تنها خودش صاحب ذوق و شعر دوست بود , بلکه شعرا و فضلا را پرورش و تربیت کرده به صلات و جوایز تشویق می فرمود و هم گاهگاهی اشعار او را شعرای هم عصرش به مشاعره می گذاشتند. وی در سال ۱۲۶۸ به دست برادرزادۀ خود به قتل رسید . این مطلع از اوست: خنجر نازی که امشب ریختی خونم به خواب         ارغوان آسا ز سر تا پای گلگونم به خواب          احقر: میرمحمد نبی احقر بدخشی الاصل بوده و در آن محیط فضل و ادب پرورش و تربیت یافته است. وی علوم علوم مروجه را در آن سامان کسب کرده پس از به دست آوردن  یک سلسله معلومات , منشی و دبیر میر یوسف علیخان گردید و تا هنگام وفات تحت نگهبانی و پرورش وی باقی ماند . « احقر» در نظم و نثر قدرت خوبی داشت و آثار گرانبهایی نیز از خود به یادگار گذاشت . وی در سال ۱۲۶۱ هجری قمری کتابی به نام « تکملة الریاض » به اسم میر یوسف علیخان نوشت که مشتمل بر هشت روضه م باشد گذشته از این آثار زیاد دیگری نیز دارد که مشهور ترین آنها « حدایق الحقایق» (  در علم عروض)  « رسالۀ علم قوافی« هشت بهشت» ( در علوم ادبی ع حکمی , فلسفی , و دینی ) « کتاب فلسفه « ,  کتاب البدیع» , « تحقیق اللغت » و امثال آن می باشد . احقر دیوان اشعاری هم داشته که شامل قصاید غزلیات رباعیات و غیره بوده و هم در دو مثنوی یکی در احوال لیلی و مجنون و دیگری شهادت نامه حضرت امام حسین رضی الله عنه داشته است . احقر بالاخره به مرض سیل مبتلا و در سال ۱۲۶۹ هجری قمری وفات یافت و در شهر رستاق مدفون شد . این مطلع و رباعی جهت نمونۀ کلامش نگاشته شد:       مطلع :                در بیابانی که آمد روح مجنونم به خواب               محمل لیلی نمایان گشت هامونم به خواب رباعی:  احقر نفسی به یاد معبود بر آر         جز دوست ز دل هر آنچه نابود بر آر در خرمن من هستی فنا آتش زن      سر راز دریچۀ بقا زود بر آر          صوفی: ایشان ؛ صوفی نیز از بدخشان  و معاصر میر یوسف علیخان بود در شعر طبع رسایی داشته و اشعار نیکو می سرود . این چند بیت نمایندۀ قریحۀ سر شار اوست:        می گذشت از نظرم چشم سیاهی عجبیاو نگاهی عجبی کرد من آهی عجبی    لشکرغمزۀ او ملک دلم کرد خراب      پادشاه عجبی بود و سپاهی عجبی      خواجه بدخشی:  اسمش محمد موسی متخلص به خواجه از ملبک بدخشان است و نیز از شعرای بزرگ و هم عصر میر یوسف علیخان بوده این مطلع از اوست:                چونکه آمد نشئه لبهای میگونم به خواب               ساغر دور پیاله داد گردونم به خواب       عبد النبی بدخشی: مشهور به « داملار» از شعرای همصحبت میر یوسف علیخان بوده به تتبع او گفته است:         نی همین چشم از تغافل خوانده افسوسم به خواب            یاد یاقوت لب او داده معجونم به خواب  میر طورخان: از میرزاده های بدخشان و صاحب ذوق و قریحه شعری بود اشعار نیکو می سرود و خیالات لطیف و افکار رقیقی را در شعر می گنجانید . این بیت را در پیروی مطلع میر یوسف علیخان نیکو ادا کرده است:             در خشم اندیشه تاکی چون فلاطونم به خواب   حل نگردد دقت سیر شبیخونم به خواب    اظهر :اسمش میر احمد المجددی تخلصش « اظهر» است . نسبش به هفت پشت به مجدد الف ثانی می رسد . وی در سال ۱۲۰۶ در پشاور متولد گردیده , تحصیلات ابتدایی خود از پدر خود فرا گرفته , بعد برای تحصیلا عالی به بخارا رفت و بلخ بخارا , تاشکند , یار کند , هندوستان , ختن و غیره شهرها را سیاحت  کرد تا اینکه  در علم حال و قال مقام خلافت و مولویت را به دست آورد و اخیرا در سال ۱۲۳۵ به طرف بدخشان امد به خواهش میر سلطان شاه والی بدخشان و اهلی آنجا در جرم مسکن گردید و به تدریس تبلیغ پرداخت . وفاتش در سال ۱۲۶۹ هنگامی که به طرف ترکستان مشرقی می رفت به «یارکند» صوت گرفت . وی آثار زیادی نوشته که از جمله کتب ذیل معروف است: جامع الذرات , هفت مجلس , اربعین ( چهل حدیث مع شرح ) صنایع الرحمن , سبیل الرشاد, مناقب الطاهرین , ووظایف النبی , اسرار المحسنین , ربیع المساکین , دیوان مخمس در حمد و نعت دیوان غزلیان مثنوی شش جلد , بحر المواعظ , کنز السلازین , طریق الطالبین , سلسل الاولیا , ذکر السالکین و مواهب غیب . این غزل جهت نمونۀ کلامش نگاشته شد:      دانی که لاله را زچه خون گشت جام او              از عمر نیم روز بود تلخ کام او     نام نکو نتیجۀ عمر ابد دهد هرگز نمیر آنکه نمردست نام او      صیاد ما که دانۀ خالش تهی مباد    مرغی نیامد آنکه نشد صید دام او        هر چند جای لعل بود تاج خسروان   خون گشته از فراق بدخشان تمام اواظهر کسی که نشدل صبح وصال یافتباشد چو جام بادۀ شفق مست جام او  حیرت بلخی : اسمش عبدالعزیز بن قاضی عبد الغنی بلخی است . اکثر کتب متداولۀ عربی را نزد پدر خود خواند بعد برای کسب علم به طرف بخارا و دیگر شهرهای ماوراء النهر سفر نمود و در مدت کوتاهی تحصیلات هنگفتی فرا گرفت و در آن محیط  به مناصب بزرگ ریاست و قضاوت رسیده روزگاری به کار داری در آن سامان به سر برد تا اینکه در سال ۱۲۵۰ هجری قمری فوت نمود علاوه بر فضایل علمی , شاعر چیره دستی هم بود و گاهگاهی اشعاری می سرود بیات ذیل از اوست:     کبر در سر, وصل بر کف , حسن او بر دیدها  راحت اندر دل همی بودیم از وصل نگار     هجر او در چشم ما آب و به دل آتش فشاندبرکف ما باد و بر سر خاک کرد این طرفه کار ***                مبر از حدبت من این همه رعنایی راتا من از حد نبرم شیوۀ رسوایی را         بی جمالت گل بستان به نگهم خار است            به چه تسکین بدهم این دل شیدایی را        تا متاع غم ودرد تو خریدم از عشق دادم از کف همگی نقد شکیبایی را      مشرقی: سردارد مهر دل خان بن سردار پاینده خان بن حاجی جمال خان بارکزایی می باشد, سردار مهردل خان  ذوق و قریحه شعری داشت و « مشرقی» تخلص می کرد؛ گر چه مقاطع اکثر غزلیاتش به نام خودش مزین است ولی بیشتر « مشرقی» شهرت دارد . وی در سال ۱۲۱۲ هجری قمری متولد گردید و مقامی در محیط آرام و خالی از دغه دغۀ ادب و عرفان زندگانی به سر برد وی کمتر به امور حکومت و سیاست می پرداخت . مجالست و مصاحبت را با شعرا و فضلا و نویسندگان خوش داشت. مهر دل خان از جملۀ کسانی است که بانی ادبستان قندهار و مکتب بیدل در آن سامان محسوب می شو . شعرا و فضلا را در اطراف خود جمع میکرد. در زبان فارسی مهارت تامی داشت چنانکه در این زبان دیوانی ترتیب داده که حاوری انواع و اقسام سخن بوده شامل چهار هزار بیت می باشد . یک نسخه قلمی ان در موزۀ کابل وجود دادر و بعضی نسخه های دیگر آن هم نزد اشخاص می توان یافت. مشرقی علاوه بر مثنوی که حاوری هزار بیت میباشد نیز در شرح چند بیت حضرت مولانا بلخ انشاه کرده است . مشرقی پس از ۵۹ سال زندگانی که غالبا در راه علم و فضل ه صرف رسیده است, بالاخره در سال ۱۲۷۱ دنیا را وداع گفت غزل ذیل که به استقبال صاوب اسفهانی گفته است , به حیث نمونه قید شد:درد دمبدم ما را؛ عیش جاودانی هاست               روز عید نوروزم؛ روز ناتوانی هاست         ترک من سرت گردم, نوش یکدو جام می                از خمار دوشینه, بر سرت گرانبهاست       ساغر جهت پر شد , سقف نه فلک بنشست            ای سحاب چشم من, این چه جان فشانی هاست گه سبوی بر دوشن گاه جام می برکف ناصحا مکن  عیبم عالم جوانی هاستای صبا بگو از من ؛ بابت مسیحا لب            زنده ام جدا از تو این چه سخت جانی هاست        سینه از خدنگ غم , مهر دل مشبک شد          اشک سرخ بر رویم عشق را نشان هاست       (مهر دل خان مشرقی دیده شود)              میرزاخان: از شعرای کابل بوده ؛ به قرار نوشتۀ « چراغ انجمن» در زمان تیمور شاه تولد گردید و برای وی قصایدی سروده از جمله این بیت را می نگارد:          شاه تیمور آنکه از بیمش             لزره بر جان اژدر اندازد         ولی از انجا که بیشتر از ۹۰ سال عمر دید در سال ۱۲۷۵ وفات یافت و در شهدای صالحین دفن گردید و ممکن است در اواسط احمد شاه درانی تولد شاه شده باشد این بیت از اوست:    منکه در آینۀ دهر تماشا دارم              حیرت از آمدن دور مسیحا دارم   بعضی اسمش را احمد و تخلصش را میرزا دانسته اند و این غزل را که از جملۀ آثار پراکندۀ او میدانند و می نویسند:        به خون  می غلطم از یاد نگاه چشم جادویی          به آتش می خورم صد غوطه همچون تار گیسویی دمادم مرغ دل را برق حسنش میکند بسمل              ندارد  طاقت زخم دگر از تیغ ابرویی    درون پردۀ دل با خیال نازنین خود    عجب خوش خلوتی دارم به خلق و خوی نیکوی جنونم وحشت ایجاد است در بزم وصال تو             سراغم گر کنی دارم رم جولان آهویی                شکست رنگم از ضعف نفس خون میکند طاقت          چسان آیینه دارد در مقابل یا بر روییندارد طاقت و امکان دماغ وضع آسایش                شکست چینی فغفور باشد و هم یک مویی      زبان در کام می گنجد نفس در سینه می سوزد           چه سازم میرزا با دلبر شوخ سخنگویی             مذنب: احوال این شاعر در « ماثر بلخ» ذکر  یافته . بلخی الاصل  می باشد. اسمش عبدالحق و تخلصش مذنب است. شغل امامت داشته گاهی شعر هم می سرو. از قطعۀ تاریخی که سروده است معلوم می شود که تا سال ۱۲۷۷ زنده بوده است و آن قطعه این است:   هاتفی می گفت دی با همه سوز و گداز            ای فلک امروز ساز جامه سیاه و کبود  ماه نقابت شعار مهر مروت دثار (۱) مهبط انوار حلم  مظهر  آثار جود  چون دم  آخر رسید تا سرای جنان   کرد از این خاکدام طایر روحش صعود            روی سیه شد حسود از سر جرأت گذشت              مذنب ما نیز گفت «مبدا خیرات وجود»    میرزا احمد خان:  اهل کابل بوده و در همین جا نشو و نما و تربیت یافته است . تولدش در سال ۱۱۹۵ واقع شده است. وی روزگاری به قندهار سپری نموده با سردار مهر دل خان مشرقی ندیم و جلیسبود و تاریخ وفات مشرقی را در یک رباعی چنین به رشتۀ نظم کشیده است.            احمد از هر کس تفحص می نمود             سال قوت آن شه اقلیم جود        هاتفی بنهاد سر بر پاش و گفت               « منزل او یاد جناب الخلود»(۱۲۷۱)        احمد خان مدتی در کابل و قندهار مستوفی امیر دوست محمد خان بود تا اینکه در سال ۱۲۸۰ وفات یافت . وی دارای دیوان بوده و در اشعار خود « احمد» تخلث میکرد. این ابیات از اوست.  رباعی:  انکه در قوس قزح شیوۀ ایما دارد           میتواند که کند زنده جهان جا دارد     احمدا شاخ تکبر بر تمکین ندهد                ظلمت روی مه و مهر که زیبا دارد     وله:       ای شه سوار بلخ و یا شحنۀ النجف           در یگانه ای ونهان گشته در صدف     این آستان پاک تو جای اجابت است            هرکس کند دعا رسدش تیر بر هدف        میرزا محمد محسن دبیر: محمد محسن  بن میرزا علیخان بن میرزا محمد نبی خان بن حاجی علیخان در سال ۱۲۲۷هجری قمری در کابل متولد گردید. ابتدا در مکاتب  خصوصی و بعد از آن نزد پدر و عم خود میرزا فتح علی خان تحصیل عام کرد. به شعر و شاعری ذوق مفرط داشت. اول در قندهار نزد سردار کهندل خان بن سردار پاینده خان بارکزایی منشی بود. هنگامی که دوست محمد خان به قندهار تسلط یافت, او را با خود آورده دبیر مقرر کرد. پس از وفات دوست محمد خان دبیر و منشی اعلی حضرت امیر شیر علیخان گردید و پس از چندی میرزا محمد محسن از طرف امیر شیرعلیخان به سفارت روس و حکومت ترکستان عز تقرر حاصل کرد تا اینکه در سال ۱۲۸۲ وفات یافت . میرزا محمد محسن گرچه اکثر اوقاتش صرف بازرسی امورمملکتی می گردید, بنا بر ذوق شعری خود شعرهم می گفت و دیوانی  ترتیب داده بود که در محاربه سید آباد غزنی از بین رفت چنانکه پسرش در این مورد گفته است:     اگر ازشه ما زر و تاج رفت             کتابی زماهم به تاراج رفت   محسن شاعر مقتدری بود و به فنون سخن و انواع نظم مهارت کامل داشت . این مرثیۀ هفده بیتی را در فوت امیر دوست محمد خان سروده است که چند بیت آن درج شد:    مهری به برج سلطنت ای دوستان گرفت         کزحسرت فروغ جمالش جهان گرفت    شد خسرو[ ی] زدهر که دایم به ماتمش           پیرو جوان فرقۀ افغان فغان گرفتیعنی امیر دوست محمد که تیغ اوخورشید سان کران جهان تا کران گرفت محسن سوال کرد زپیر خرد که آه تاریخ فوت این شه غازی چسان گرفت    حوری سر از جنان به درآورد در جواب            گفت از امیر جاهد غازی توان گرفت سر« جنان» که عدد « ۳» است هر گاه از ۱۲۸۲ که امیر جاهد غازی» است کشیده شود, به  حساب جمل ۱۲۷۹ که تاریخ وفات است باقی می ماند. ( محمد محسن دبیر دیده شود)       واسع: میرزا عبد الواسع طبیب بن لعل محمد خان عاجزین پیر محمد در سال ۱۲۰۸ هق در شهر کابل متولد شده است . وی تحصیلات ابتدایی خود را نزد پدرکسب نموده و در فن طبابت که به آن علاقه مفرط داشت, مهارت بسزای حاصل کرد و مانند پدر خود در  دربار سلاطین بحیث طبیب می زیست و تا اخر عمر به علاج و تداوی خاندان سلطنتی اشتغال داشت. وی شاعر بزرگ و سخنور عالی مقام نیز بود دیوانی که شامل انواع و اقسام کلام است , ترتیب دادکه حاوی نه هزار بیت می باشد و رساله ای نیز در علم طب تالیف کرد . دیوان مذکور حاوی غزل , رباعی , مخمس , ترجیع بند , ترکیب بند , مثنوی قصیده قطعه و غیره می باشد . ترجیع بند دیگری به استقبال سعدی نیز گفته است و بیت ترجیع این است:    بنشینم و جیب جان زنم چاک            برخیزم و بر افکنم خاک » واسع در سن ۷۵ سالگی در سال ۱۲۸۳ زندگانی را بدرود گفت و در پای تپۀ مرنجان مدفون گردید. این غزلش جهت نمونه نگاشته شد:تا دل من آشنا با طرۀ جانانه شد  چاک شد صد پاره شد هر پاره چندین شانه شد         اشکم اندر دیدۀ حسرت به یاد آن دولب              لعل شد  یاقوت احمر شد در یکدانه شد        دل بغیر از دامن صحرا نمی گیرد قرار              چون کنم ای عاقلان مجنون من دیوانه شد هر کجا رنگ تجلی ریخت سامانی نمود             کعبه شد بیت الصنم شد دیر شد بتخانه شد   تا به بزم ان سرو گل رخسار آمد دل ز شوق           شمع شد قمری شد و بلبل شد و پروانه شدبا من بیگانه خو واسع نگردید آشنا   دشمن جان من اخر از خود و بیگانه شد              (واسع طبیب دیده شود)        بو سیعدی کابلی: خواجه میر سعد الیدن بن خواجه میر سعدالله در سال ۱۱۹۸ هق در تنگی سیدان چهاردهی کابل متولد گردید. تحصیلات ابتدایی خود را در انجا انجام داد . چندی در عاشقان » و « عارفان» سکونت اختیار و به امامت یکی از مساجد ان ناحیه اشتغال داشت. باری به هند رفته و پس از چند مدت به کابل مراجعت کرد و سالک طریقت گردید و به مسند ارشاد نشست. بوسعید ۸۰ سال عمر درد و ردس ال ۱۲۸۴  هق وفات و در دامنۀ کوه خواجه صفا مدفون گردید بوسعید گاهی در مقاطع غزل « بوسعئ» و زمانی « سعد الدین » و غالبا « بوسعید » تخلص میکند و شاعر شویا بیانی بوده است.               هاشم شایق مرحوم و نسخۀ دیگر در کتاب خانه مطبوعات موجود ست دارای تقریبا پنج هزار بیت میباشد که شامل غزلیات , رباعیات و مخمسات میباشد این غزل و رباعی او جهت نمونه نگاشته شد: رباعی:    ای چشم تو غارتگر دین و دل من                خال تو نشسته در کمین دل من         از گلشن روی تو برون شد خط سبز               جز مهر نروید ززمین دل من غزل:  ساقی بیار باده که کارم ز دست رفت       در ده قدح که عیش بهارم ز دست رفت     واقف شوی اگر ز دلم جای رحمت است      دستم بده که دامن یارم ز دست رفت      از عقل و علم و دین و دل ما خبر مپرس     بیچارهه ام کنون که چهارم ز دست رفتاز اشک خون چو خط بنگارم به هر زمین   برجاست زانکه پای نگارم ز دست رفت  در انتظار روی تو خشک است چشم من      آن دولتی که بد به کنارم ز دست رفت     بودم به صید خویش که ناگاه شیر عشق      بنمود صولتی که شکارم ز دست رفت   گر ناله بشنوی ز من ای ندم عجب مدار         ای بوسعید صبر  و قرار م ز دست رفت    ( بو سعید کابلی دیده شود)       عزیزی: میرسیف بن مقام الدین بن میر امام الدین بن شیخ سعد الدین انصاری متخلص به عزیزی نظر به شوق مفرطی که در شعر و مطالعه دو اوین شعرای سلف داشته تعدادی زیادی از اشعار شعرای گذشته و معاصر خود را به صورت جنگ در سال ۱۲۸۲ جمع آوری کرده و هم دیوان غزلیات و رباعیات حضرت بیدل را در ۱۲۸۳ تدوین نموده عزیزی روزگاری در مزار زندگانی و چندی در پنجشیر روزگار به سر برده است از همین جهت بیشتر او را « پنجشیری» دانسته اند . این غزل را به استقبال کلیم همدانی انشاه کرده است : ای شوخ میارای قد سرو روان را تا نشکنی از غم دل صد پیر و جوان را     تا خال سیه بر رخ گلرنگ نهادی   آتش زده ای سوخته ای خلق جهان را     از خنجر خونریز تو دلها همه جا کند  از بهر خدا چست مکش تیر و کمان را       از قوت روان لعل تو یاقوت روان است  یک بوسه ببخشای بده قوت روان را   یک بار سوی بنده عزیزی نظری کن     با یک نگهت باخته ملک دو جهان را  حنیفی پنجشیری : از شعرای قرن ۱۳ پنجشیر و از معاصر بین عزیز است شاعر خوش ذوق و صاحب قریحه بوده اشعار خوبی از فکرش تراویده است این غزل از اوست :  زعشقت آتشی اندر دل دیوانه ای دارم                هجوم آباد سودا بی حلاوت خانه ای دارمجنون تازی به آغوش خیالم گرم ناز آمد               چو شبنم آب گشتم یک نفس پیمانه ای دارم                فشاندم آستین ناز از مشت غبار خویشزبرق شمع رویش سوزش پروانه ای دارم    از آن نامم به شهرت می رسد در عالم امکان               حنیفی همچو عنقایم به خود افسانه ای دارم    عزیز پنجشیری: اسمش محمد غزیز مشهور به « ملا» است در شعر به اسم خود عزیز تخلص میکند وی نیز از معصرین « عزیز بوده اشعاری از او در جنگ خود درج نموده است این غزل را به به پیروی از عوفی و شوکت گفته است:            از سر کوی تو با دیدۀ گریان رفتم              دل صد پاره و نومید و پریشان رفتم           عاقبت رفتم و رنگ از گل الفت بردم گرچه با رنگ خزان و دل  بریان رفتم    سوخت در گرم روی آبله ام در کف پا                بسکه وحشت زده و بی سرو و سامان رفتم      چون سکندر من از ایم طالع شوریده عزیز             بی نصیب از لب این چشمۀ حیوان رفتم       فقیری:  وی نیز از پنجشیر بوده اشعای داشته که در جنگ ها و غیره بیاض های خطی به دست می آید با عزیز معاصر است . وی ابیاتی چند از اشعار او را داخل جنگ خود کرده است این چند بیت در پیروی از ظهور ترشیزی از اوست:          غزل:    آمد به چشم و رفت و ادا را بهانه ساخت           ما را فزود درد و دوا را بهانه ساخت   سرمست می گذشت ز راه غلط نما چشمش به ما فتاد وفا را بهانه ساخت      شب دیده ظلمت شب زلفای رسای او                معلوم گشت نور ذکا را بهانه ساخت    خورشید چون بدید فقیری جمال او بر تن درید جامه قبا را بهانه ساخت     علی پرست کابلی:  مرد سیاحت پیشه بوده اکثر شهرهای ایران را سیاحت کرده در شیراز با رضا قلی هدایت ملاقات و با هم صحبت نمودند؛ لهذا ن علی پرست» از جمله شعرای نیمه دوم قرن ۱۳ به شمار می آید . این بیت را رضا قلی هدایت صاحب مجمع الفصحا به نام او قید کرده است:افتادن و برخاستن باده پرستان در مذهب رندان خرابات نماز است           دری : شهزاده عبد الرزاق پسر زمان شاه درانی متخلص به « دری» است این شهزاد, صاحب ذوق سرشار و قریحۀ شعری بوده اشعار خوبی می سرود. این غزل او که به تقلید حضرت بیدل و کاکای خود شاه شجاع درانی گفته است , نمایندۀ طبع شعری او می تواند شد      بتی دارم به رو (۱) چون مه ولی چشمان مست استش        دوافعی حلقه ها بر بسته و برگل نشست استش               کمان ابروی پیوسته  کشیده گوش تا گوشش               مژه خنجر به دست استش نگه ناوک به شست استش       چه میپرسی ز من کز دست اوحال دلت چون است            ازاو می پرس کز خونم خضایی رنگ دست استش             بلا ها کرده بالایش فسونها چشم شهلایش            زهی شمشاد رعنایش که سرو ناز پست استش     جفا بر بیدلان اکنون ز حد بیرون کن اما               همین طرزی که هستستش هم از روز الست استش چه گویم من دری حاصل از آن پیمان گسل بگسل            که با یاری نه پیوستش که آخر دل نخست استش       وصفی کابلی: اسمش علی نقی است و تخلصش وصفی از زمان تیمورشاه تا عهد شاه شجاع حیات داشته و در مدح شاه شجاع قصایدی سروده است . وصفی از جمله شعرای قرن ۱۳ به شمار می رود که صاحب دیوان است . دیوان او که حاوی یک سلسله غزلیات مرادف و قصاید , رباعیات , قطعات و غیره می باشد و به صورت خطی مانده به طبع نرسیده است یک نسخه از آن در موزه کابل موجود و نسخه های دیگری هم می تواند نزد اشخاص موجود باشد. این عزلش از مجلۀ کال اقتباس شد:      خجل شده است ز چشمت به بوستان نرگس             به پیش مانده سرو گشته ناتوان نرگش        ز چشم مست تو یک نشئه جگر دیده    ستاده در چمن دهر سر گران نرگسز شرم شچم تو از باغ گر نشد بیرون    شده ز بهر  چه گلچین به هر دکان نرگس  چو دید ترک دو چشم و سنان مژگانت    از آن نهاده دل خویش بر سنان نرگس      برای آنکه نثار قدوم او سازد گرفته جای به دستار گلرخان نرگس       چو دید چشم سیاه نگارت ای وصفی    بپرورید از آن روز باغبان نرگس    ( وصفی دیده شود)       مایل کابلی: اسمش میرزا خان متخلص به مایل از شعرای قرن ۱۳ شهر کابل است. طبع شعر داشته و غزلیات بسیاری سروده است . با وصفی معاصر بوده و با او مشاعره ها کرده است این غزل او نیز از جملۀ غزلیاتیست که دز مشاعره با وصفی سروده است . مطلع وصفی چنین است:              « نه کسی ز دردم اگه که به من طبیب جوید            نه در این دیار شخصی که دل غریب جوید»    غزل مایل:        صنمی  که از غم او دل من نصیب جوید               ستم است اینکه دایم طرف رقیب جوید     به لب است جان زارم چه بود که در مندی              رود و پی علاجم خبر از طبیب جوید      همه حیرتم که یارب ز چه رو به شهر خوبان          نه کسی ز درد پرسد نه دل غریب  جوید      نه در این دیار یاری که کند به یار یاری             نه در این چمن گلی کو دل عندلیب جوید  ر رشته بگسلاند همگی ز اهل دنیا  خنک انکه ره چو مایل به سوی حبیب جوید     عمر کابلی: حاجی عمر از شعرای دورۀ سدوزایی ها بوده و عهد شاه شجاع درانی را دریافته است . با میر هوتک افغان معاصر و باهم طرخ دوستی ریخته بودند . گر چه شاعری امی و بی سواد بود . اما گاهی که شاهبازخیالش اوج می گرفت؛ معانی دست نخورده و بکر و مضامین عالی و رنگین از فکرش به ظهور می رسید. افغان چند غزل او را تخمیس کرده او هم از اکثر غزلیات افغان اقتفا نمود است . این  غزل از مجمله کابل اقتباس شد:  منم از چشم سیاهی به نگاهس قانع            به نگاهی شده از چشم سیاهی قانع               صبح تا شام به نظارۀ مهری محفوظ                شام تا صبح به اندیشل ماهی قانع             به پیامی که دهد دست به سالی خورسند              به سلامی که کند یار به ماهی قانع           به تمنای رخی برسر کوهی ساکن    به تماشای قدی بر سر راهی قانع         میل نظارۀ ماه فلکم نیست عمر     که به ماهی شدم از طرف کلاهی قانع       مخفی : اسمش نورالدین مختلص به « مخفی» و مشهور به قاری است مولدش قندوز بوده و تحصیلات ابتدایی خود را نیز در قندوز انجام داده و بعدا به طرف ماوراء النهر رفت. بخارا و فرغانه را سیر و سیاحت کرده به دربار امیر عمر خان والی فرغانه رسید امیر عمر خان او را به نظ احسان دیده مصاحب و از جمله شعرای خویشش گردانید . مخفی عمر خان اور ا نظر به احسان دیده مصاحب و از جمله شعرای خویشش گردانید و مخفی با امیر موصوف مشاعره ها کرده و اشعار خوبی سروده است . این غزل از جملۀ غزلهای مشاعرۀ مخفی میباشد:       به ابروی که شد یا رب اشارت پرور انگشتم            که همچون ماه نو گردید ناخن در هر انگشتم           تنک سرمایکی بار تحمل بر نمیدارد    مگر چون نی زبند خود نهد انگشتر انگشتم     به تحریک سر زلف تو هر جا آشنا گردد  کند از عقده کار ناقۀ مشک تر انگشتم     گر از امداد طالع دامن وصلت به دست آیدز هر ناخن دماند چشم حسرت پرور انگشتم                به گلزاری که لعل یار گردد مایل هستی    چو نرگس می نماید تحفه جام می هر انگشتم              ندارد هرزه با خود سنگ صندل سای ناخن را                که باشد در حساب دهر با درد سر انگشتم               بود مخفی به ابنای زمان از عاجزی حالم   به دست مادر گیتی و گر نه چون نر انگشتم         ابن قاضی:  اسمش میر حسین بن قاضی فتح الله خان و مشهور به « قاضی میرحسن » مختلص به این قاضی از شعرای قرن ۱۳ افغانستان می باشد اشعاری که او سروده اکثرا حمد و نعت بوده در مدح اهل بیت و خلفای راشدین است . دیوانی هم دارد که شاکل قصیده , غزل , رباعی , قطعه , مسدس , ترجیع ترکیب بند و غیره میباشد و باری هم در لاهور به طبع رسیده است . کریمای شیخ سعدی را مخمس کرده این چند بیت جهت نمونه نگاشته شد: مهربان بندگانی ای خدا        بندگان را مهربانی ای خدا           گرچه از تو نیست خالی یک مکاندر حقیقت لامکانی ای خدا          روی امید دل عالم به تستملجا خلق جهانی ای خدا      کی عیان گویم ترا رازم که خود      واقف راز نهانی ای خدا   غم نه ار رزق است قاضی را که تو   رازق و روزی رسانی ای خدا            عبد الصمد بامی زایی:  وی پسر عبدالنبی خان و از نواده های  شاه ولی خان وزیر احمد شاه درانی و از شعرای قرن ۱۳ افغانستان میباشد . وی گرچه به دربار سدوزایی ها مربوط بود ولی به امور سیاسی و حکومتی علاقه زیاد نداشته به شغل زمینداری می پرداخت. دیوانی از خود به یادگار گذاشته که دارای انوع سخن می باشد . غزلیات و مثنوی های وی اکثر صوفیانه است وی دیوان خود را در سال ۱۲۸۳ هجری قمری جمع نمود . در پایان عمر در « خواجه مسافر » سکونت اختیار کرد . این غزل از اوست:  ای دل چی کنم که نیست آرام مرابی نکهت روی آن گل اندام مرا      عاشق شده ام نیست گناهم دیگر  از بهر چه میکشد دلارام مرامی خواست مرا به خلق سازد اظهار              خود باده بخورد و کرد بد نام مرا             با هر که زمهر داد صد ساغر می    خالی چه به کف نهاد یک جام مرا         عندلیب:  محمد امین بن غلام محمد خان طرزی از شعرای قوی دست قرن ۱۳ افغانستان است , بعضی تاریخ ولادتش را ۱۲۶۸ نوشته اند  ولی نظر به یک قطعه که پدزش در تاریخ تولد وی دارد نامبرد در سال ۱۲۷۲ پا به عرصۀ وجود گذاشته است محمد امین در شعر عندلیب تخلص میکند وهم گاهی در مقطع غزلها اسم خود را اورده است دروس ابتدایی را نزد پدر خود اموخت . در شعر مانند پدر خود طرزی پیر و حضرت بیدل بوده، سبک او را بر همه شعرا ترجیح نهاده است عندلیب گرچه بیش از بیست و دوسال عمر ندید دیوانی که شامل قطعه  مخمس , غزلیات مثنوی و رباعی بود و بیش از سه هزا بیت را حاوی است , به یادگار گذاشته است . در تاریخ وفات وی نیز اختلاف موجود است بعضی سال ۱۲۸۶ را گویند و برخی بعدتر یا بیشتر از آن گفته اند وفاتش در سال ۱۲۹۴ واقع شده این غزل از دیوان قلمی او که در کتابخانۀ وزارت معراف محفوظ است , بحیث نمونه اقتباس شد:        بال مژگان دیده چون بهر تماشاه بشکند            رنگ بر رخسار آن آیینه پیما بشکند     بیم محشر در دل از بی غیرتی ها بشکند           شیشه ام از سخت جانی فرق خارا بشکندنرگس مستی که دیدم از نگاه دلشکن            نشئه را چون موج می در چشن مینا بشکند رو مگردان از بیابان جنون چون گردباد          تا شود گل بر سرت خاری که در پا بشکند     بر گل رویش  چسان رخصت دهم نظاره را         کز نگاهش خار در چشم تماشا بشکند  از بلندیهای دست حسن آن دور نیست درج دندانش اگر عقد ثریا بشکند    عندلیب از هجر آن گلگون عذار گل بر سر              خار صد گلزار گلبن در دل ما بشکند   مقبل: اهل خلم بوده به طرف ماوراء النهر سفر کرد و در زمان امیر مظفر خان به مراتب بلند رسید در علوم متداولۀ عصر مهارت تمام داشته و در فن ادب خیلی توانا بود . اشعر خوبی می سرود که درج تذکره ها گردیده است . مقبل چون منظور شاه بود لذا مورد حسادت معاصرین قرار گرفت . اکثر شعرا به رتبۀ او حسد می بردند و آرزوی رتبت اورا  می کردند . مقبل در سال ۱۲۸۷ در بخارا فوت شده و در انجا مدفون گردید. این غزل از اوست:            بخور می در گلستان تا گشاید عارضت گل گل         بهم نالیم از شوق گل رویت من و بلبل         رسوم میکشان آموز عزت کن صراحی را              دهد پیر مغان کمتر به مردم کم تعامل مل         به همت می توان از قطره قلزم را عیان کردن            که گردد کار جزئی پیش مردن توکل کل        رود تا غلغل کوس تو بر افلاک تا محشر                سحر اندازد آهم در صف کروبیان غلغل         رماند همچو اهو مردمان را نالۀ مقبل    پری را میزند از شیشۀ می چار قل قلقل   باقی: میان عبدالباقی مجددی متخلص به « باقی» یکی از متصوفین و ارباب ذوق قرن ۱۳ افغانستان است؛ وی بیشتر در عرفان و تصوف اشتعال داشت در شعر و ادب نیز سلیقۀ خوبی نشان داده اشعار و آثار پراکنده اش قابل ملاحظه و مطالعه می باشد. وفات وی در سال ۱۲۸۷ واقع شده این چند بیت از یک غزلش نمایندۀ سخن اوست :  عاشقانی که ز خویش است دمادم رمشان     می شود زنده بسی مرده ز فیض دمشان     مقصد و مطلب شان است رضا جویی یار     نی جهان مطلب شان نی زجهنم غمشان         از ره صدق شدند جمله به یادش موصول     جبرئیل است در این بادیه نا محرمشان    ساحت سین شان پاک ز آلایش غیر             جز خیال رخ دلبر نبود محرمشان            عین جمعند ندارند سوی تفرقه کار               نتواند که زند چرخ فلک برهمشان          حشمت شاهی عالم به گدایی بخشند              سائل افتاده به در همچو گدا حاتمشان    من طلبکار چنین طایفه ام ای باقی               از کرم ساز خدایا تو مرا همدمشان           جمالی خلمی :  میر جمال لدین  خلمی متخلص به « جمالی» یکی از شعرای افغانستان بوده از وطن خود به طرف ماوراء النهر رفته و در ان سامان زیسته است . جمالی در اوان شباب با برادر خود برای تحصیل علم وکمال به بخارا رفت . پس از کسب فضیلت و معرفت به  صوب کرمینه رفته با امرای آن محل محشور گردید. پس از روزگاری به طرف بخارا و از آنجا به طرف حصار رفت و درحدود ۱۲۹۰ در انجا وفات یافت. جمالی طبع خوبی داست . این رباعی با چند بیت دیگرش نگاشته شد:        در فرقت تو این دل حسرت انجام قانع نشود به نامه و پیک و پیام            کی باشد و کی که باز با هم جوشیم               تا شربت اتحاد آید به قوام ***   آنجا که نالۀ دل عاشق سواره است            بربط چه نام دارد و بلبل چه کاره است        گر رفتنش نمونۀ عمر دوباره بود              باز آمدن نشان حیات دوباره است                دور از تو نله ام به اثر همعنان نشد                ای گل بدن مگر دل تو سنگ خاره است         قوام الدین قوام : برادر میر جمال الدین خلمی است . وی نیز مانند برادر خود صاحب ذوق و فاضل , اما شوخ طبع و هزال بود صاحب تحفة الاحباب در بارۀ وی می نویسد که « جوانی است طالب علم رشید و شیرین صحبت و خوش محاروه و لطیفه سنج به تحصیل علم مشغول و شعر فهم و شعر گوی ابیاتش نازک و لطیف و بسیار با استعدا و قابل « وی در اثنای جنگ با روس ها به قول « تحفة الاحباب » در سال ۱۸۶۶ میلادی کشته شد این چند بیت از اوست:        فرد: حیرت پرست شوخی آیینه ام قوام             تا مظهر تجلی عکس جمال اوست   وله: تا خوانده ام ز حاشیۀ روی یار خط         تکرار درس من همه دور و تسلسل است     فرحت: او نیز از شعرای بزرگ قرن ۱۳ افغانستان است و اسم و تاریخ تولد ووفات وی به دست نیامد . دیوان قلمی از او به نظر رسید که درای تقریبا ۳۱۵۲ غزل بوده و مجموعا ۱۵۸۰۰ بیت می شود برخی او را هروی می دانند  ولی کابلی بودن او بیشتر شهرت دارد . فرحت گرچه شاعر مقتدری بود ولی جز غز نوع دیگری سن از او دیده نشده چنان که دیوانش کاملا غزل بوده فیصد ۹۹ آن را غزلهای پنج بیتی تشکیل می دهد فرحت در اکثر تخلص خود را ذکر نکرده است و بیشتر عزلها او بی مقطع می باشد این غزل از جمله چند غزل از دیوان وی اقتباس شده است انتخاب گردیدند.        زلف مشکین ان پری رو را به دوش افتاده است            دام صید طایر دل گلفروش افتاده استبسکه شدچشم تمیز اهل دولت پر غبار   کار  بینشهای چشم اکنون به گوش افتاده است  کشتی می را چرا ساقی نمی آرد بکف موج رنگ گل  در این گلشن به جوش افتاده است         برق دارد در نظرها جلول حسن پری  ابر چون دیوانه هر سو در خروس افتاده است  گرنه از حال پریشانم نمی گوید به او     حلقۀ گیسو چرا فرحت به افتاده است    ولی طواف کابلی: محمد ولی بن ملا علی محمد در سال ۱۱۶۸ هق در شهر کابل پا له عرصۀ وجود گذاشت با اینکه شخص امی و بی سواد بود ازشعرای معروف قرن ۱۳ به شمار می رود پدر ولی شخص زمین دار و زراعت پیشع بوده هنگامی که ولی خرد سال بود فوت نمود برادرانش نیز یکی به طرف بیت الله و دیگر به سیاحت هندوستان رفته هر دو در مسافذت وفات کردند لذا ولی از تحصیل علم و فضل بی بهره ماند اما چون فطرة صاحب قریحۀ شعری بود اشعار خوبی از فکرش سر میزد و در بدیهه گویی قدرت تام داشت واشعار زیادی د موارد مختلف مرتجلا سروده است . این رباعی را در موقع تعارف سیب به یکی از دوستان به طور بدیهه انشاد کرده است : چشم میگونت به صد نیرنگ و افسون و فریب برده از جانم قرار و صبر و ارام و شکیب      بر امید انکه بر دستت رسید یا بر مشاملخت دل صد غوطه در خون خورد تا گردید سیب        ولی طواف  صاحب دیوانی است که دارای غزل قطعه , رباعی , مثنوی و غیره انواع سخن بوده و در زمان حیاتش ذریعۀ یکی از دوستهای او تدوین گردید, ولی متأسفانه هنگامی که خودش در سال ۱۲۸۸ بر اثر فرو افتادن منزل مسکونی خود مجروح و چندی بعد وفات یافت , دیوانش هم از بین رفت . بار دیگر ملاعبدالستار مهجور قسمتی از آن را جمع آوری کرد. آن مجموعه نیز از بین رفت و اکنون از ولی طواف جز غزلیاتی چند که نزد ارباب ذوق موجود است, چیزی باقی نمانده این غزل از اوست:                کند رم همچو آهو با وجود آرمیدنها فسونگر کی ملایم گردد از افسون دمیدنها    تواضح گر کند شوخی ز تعظیمش مشو غافل         خدا حافظ از آن تیغ دو دم وقت خمیدنها           زند صد خنده بر چاک گریبانم ز بیدادی               کشد کارش اگر روزی به پیراهن دریدنها      در نظمم بود بسیار بهتر از در مکنون                حریف زیرکی باید به این مضمون رسیدنها        سرم چون صید ببرید و به خاک رهگذار افکند           عجایب لذتی دارد ولی درخون تپیدنها       تائب : اهل کابل بوده و باری به طرف هند رفته و در آن محیط زیست میکرد گرچه مراتب بلند علمی ندارد , لکن قریحۀ شعری داشته و اشعار خوب از طبعش بر آمده است . مظفر حسین صاحب « روز روشن » که تذکرۀ  خود را در سال ۱۲۹۵ تآلیف کرده است این غزل را به اسم « تئب» قید کرده :  دو دسته گر نکنم خاک غم به سر چکنم            ز دست عشق تو ای نازنین پسر چکنم  ز ناله ام که دل سنگ در فغان آید نکرد در دل آن سنگدل اثر چکنم         ز نوش غم جگرم پاره پاره گشت ای دل           علاج دوری آن پارۀ جگر چکنم         نشد که نخل قدش در بر آورم تائب نهال باغ امیدم نداد بر چکنم           سرکار: اسمش شهنواز بن سردار سلطان احمد خان متخلص به « سرکار» است : سردار شهنواز شاعر خوبی بود . روزگار زندگانیش در اواخر قرن ۱۳ به سر رسیده است . صفا این غزل را که در مقطعش تخلص « امیر» ذکر شده است , به اسم او ضبط کرده معلوم نیست که شهنواز دو تخلص داشته و یا اینکه « امیر » شخص دیگری است:                غزل:             سر زلف بتان دام بلا بوده است دانستم             بلی بر روی هر گنج اژدها بوده است دانستم     عجب دل برده از من دلبرای شوخ طراری            شعار دلبران جور و جفا بوده است دانستم       مرا دیوانه کرده است آن سر زلف پریانش            گنه از نگهت باد صبا بوده است دانستم   همیشه کار عاشق صبر و طاقت بود در هجران         ولی معشوق دایم بی وفا بوده است دانستم   نکردی گر گذر بر کشتۀ راز « امیر» امشب            ترا از خون من پا در حنا بوده است دانستم     سالم : اسمش توره خواجه و تخلص سالم است . اصلا از خرم مزار شریف بوده در انجا نشو و نما یافته و مقام علمی رفیع داشته است . در سلک تصوف منسلک بوده در خطاطی مخصوصا در خط نستعلیق مهارت داشته است . گاهگاهی شعر هم می گفت  به قول « ماثر بلخ » در سال ۱۲۹۲ از راه قندهار عازم حج گردید . ولی در « سیالکوت» که از مضافات لاهور است وفات یافت و در همانجا مدفون گردید . این غزل را از اوست:                عزم میدان کرد با صد عشوه آن چابکسوار کیست تا اکنون نگه دارد عنان اختیار         شد خرد آشفته جان دیوانه از بهر خدا                این چنین بیرون میا از بزم می آشفته وار       رنگ رخسار تو ای گل سوزش دل تیز کرد            آتش لعل سمندت زد به جانم صد شرار شکر کنم سالم که آن مه روی در میدان نهاد            تا به راه او رسد نومید جان خاکسار میر واعظ کابلی: از عرفا و متصوفین قرن ۱۳ افغانستان است تا مرتبه دوم حکومت شاه شجاع نیز حیات داشت. واعظ  دارای ذوق و قریحه شعری نیز بود و دیوانی که بیشتر اشعارش جنبۀ تصوفی و عرفانی دارد از خود به یادگار گذاشته است . علاوه بر دیوان , کتب و رسایل دیگری نیز در موضوع تصوف و علوم دینی نگاشته که اکثر آنها در اثر تهاجمات و جنگهای داخلی و خارجی از بین رفته است . این غزل از یک نسخۀ دیوان واعظ که نزد نگارنده موجود است , انتخاب شد:بهر دل بردنم ای آفت جان می آیی  چنگ و بربط زده و رقص کنان می آیی با سپاه خط و تسخیر جهان خوبی   چشم بد دور که چون شاه جهان می آیی   ابروان قوس و قزح چشم و مژه دشمن جان          خیر باشد که بدین تیر و کمان می آیی  سرو من کبک خرامان من انصاف بدهکه چرا جان ندهم بین که چسان می آیی     لب من خشک و جگر تشنه و شبها بیخواب           بعد یک سال چون عید رمضان می آیی     جان واعظ به لبش آمده است زود بیا چه به تمکین خود ای سروروان می آیی   مسکین : یکی از مجذوب الحالان قرن ۱۳ بوده از قونم هزاره است روزگاری در دهمزنگ کابل به کار تیل کشی اشتغال داشته و مشهور به دهمزنگی گردید. باری برای وی حالت جذاب پیدا شده , به طرف پای منار رفت و در قطار  مریدان و اخلاص کیشان میر زیور الدین معروف به حاجی صاحب پای منار داخل شد . از این بعد طبعش جاری شده و اشعار زیادی سرود, مسکین دیوان بزرگی دارد, از جذبات عشق و عرفان مملو می باشد. وی در مقطع یک غزل خود نسبت به میر زیور الدین چنین گوید:      چو مسکینی ز سرمستی اگر خواهی خدا بینی            برو کین باده در میخانۀ زیور شود پیدا       این غزل هم از اوست: خوردم ز دست ترک فرنگی که واخ واخ در دل نهفته تیر خدنگی که واخ واخرفتم به بحر عشقکه آرم دری به کف    گشتم اسیر کام نهنگی که واخ واخ         با فوج عشوه کشور زهدم به باد داد  عالم خراب عربده جنگی که واخ واخ         یاران فتاده است سرو کارم چسان شود                با پر جفای قافیه تنگی که واخ واخ     مسکین بگو که کرد ترا بیگنه شهیدپیمانه نوش مست دورنگی که واخ واخ    الفت کابلی: اسمش میر مجبتی بن میر مرتضی کابلی و از نواده های میر واعظ مشهور میباشد این شاعر بلند قریحه در سال ۱۲۲۴ هجری قمری در شهر کابل تولد یافته از پدر خود و دیگر اساتید تحصیل علمو نمود و در شعر و شاعری مهارتی حاصل کرد الفت دارای دیوان مکمل است از انواع و اقسام سخن مملو می باشد یک نسخه این دیوان در نزد سردار عزیز الله خان قتیل وجود داشت . دیگر آثا پراکندل الفت نزد ارباب ذوق موجود است . الفت تمایل خاصی به « ولی طواف» دارد و بعضی از غزلهای او را مخمسی کرده است . غزلیات الفت بیشتر به سبک و شیوه حضرت بیدل  سروده شده  الفت مادۀ تاریه کلیت بیدل را در یک بیت از قصیده ای که در این باره سروده است چنین یافته است:           الفت ز بهر مادۀ تاریخ او بگو               «گلهای جان دمیده از این گلشن خیال » (۱۲۹۲)               وفات الفت را بعضی در سال ۱۲۹۸ و برخی در سال ۱۳۰۰ نوشته اند . این غزل او جهت نمونه نگاشته شد:   نمی دانم نما پرور شوقم چه آغوشم   که بی تابی زند خمچون نفس موج از بر دوشم    به صورتگر چه همچون بلبل تصویر خاموشم           قیامت کرده گل از پیرهن من ناله در گوشم     ز ابنای زمان از بسکه دیدم سخت رویی  ها               خروش استخوان دارد دم آبی که می نوشم     به زیر بار رسم خلق افتادم چون حمالان               گهی سجاده و گاهی سبوی باده بر دوشم     چو دف امروز در دست تو ام خواهی نواز کن          وگر خواهی قفایم زین غلام حلقه در گوشم     به پیری هم نشد دفع خمار غفلتم الفت  فنا مشکل که بیرون آورد این پنبه از گوشممصرع :اسمش داملا عبدالله بن صوفی مراد محمد ابتدا ن صفیر » تخلص میکرد . یکی از شعرای اواخر قرن ۱۳ بدخشان و از ناحیۀ ن راغ فرشته » می باشد وی برای تحصیل به بخارا رفته علوم مروجۀ زمان را از آن مرز بیاموخت و عودت نمود و در بدخشان در مدرسۀ یاوان به تدریس علوم مشغول گردید. و تا پایان عمر در این شغل مصروف بود دیوان خود را نیز در همین فرصت تدوین کرد تاریخ ولادت و فوت او معلوم نیست ولی از آنجا که ترتیب دیوان خود را در سال ۱۲۹۸ انجام داده است معلوم مش یود تا سالهای اخر قرن ۱۳ بر حیات بوده است . دیوان وی شامل انواع سخن است . قطعات تاریخی نیز زیاد دارد معلوم است که « مصرع » در این فن مهارت خوبی داشته است این غزل او جهت نمونۀ کلامش نگاشته شد:                نمی دانم که گردید از وصالش کامیاب امشب         که نی در دل قرار ماند و نه در دیده خواب امشب     اگر این است نیرنگ جنون ساز محرومی            توان کردن ز مضمون جدایی یک کتاب امشب               بیا از لطف بر خوان نامۀ داغ جدایی را              که کردم از سواد نسخۀ یاس انتخاب امشب   به این سامان خجلت شد خیالش آنچنان روشن            که گویی پر تو شمع است در فانوس آب امشب   تو و مستانه در بزم حریفان باده نوشیدن   من و در آتش هجر تو مانند کباب امشب   ندانم برق رخسار که امد در خیال من که همچون موی آتش دیده دارم پیچ و تاب امشب  بیا جانا دل ویران مصرع را عمارت کن که از سیل سرشک این خانه گردید خراب امشب سالک کابلی بالا حصاری: یکی  از شعرای معروف قرن ۱۳ افغانستان میرزا محمود سالک بالاحصصاری کابلی است که صاحب دیوان می باشد در عصر سلطنت اعلیحضرت امیر دوست محمد خان می زیست محمود در شعر طبع سر شار داشته انواع نظم را با مهارت استادانه می سرود . دیوانش که به خط قلمی پیدا می شود , مشتمل بر غزل قصیده رباعی , مخمس ترجیع و ترکیب بند مسدس , مناظرات مثنوی و امثال آن می باشد و قصاید زیادی در مدح شاه شجاع امیر دوست محمدخان, سردار محمد عظمیم خان وزیر اکبر خان دارد. تاریخ وفاتش به صورت صحیح معلوم نشد بعضی سال ۱۲۸۱ هق نگاشته اند این غزل او جهت نمونۀ کلامش ثبت شد:                به گرفتار مزن طعنه که تدبیر نداشت     چه کند قوۀ سر پنجۀ تقدیر نداشت     درجهان دگرانی , نگران تا کی و چند   عکس تست این همه کی آیینه تصویرنداشت  شب همه شب ز حرارت جگرم سوخت مگر                صبح صادق به بغل قرص تباشیر نداشت    بی ریاضت نشود و بندۀ فرمانت نفس    حذر از آن سگ درنده که زنجیر نداشت    طفل اشکم چقدر گریه که سالک ننمود   سرپستان ارادت نمی از شیر نداشت شررکابلی:  کلب علیخان شرر از نویسندگان و شعرای بزرگ قرن ۱۴ هق است اسم پدرش جعفر علیخان است. شرر مدت سی سال منشی و دبیر اعلی حضرت دوست محمد خان بود. تاریخ تولد ووفاتش معلوم نشد , بعضی او را دبیر وزیر فتح خان مرحوم دانسته اند؛ ولی در دیوان وی که قصاید زیادی در مدح دوست مخمد خان دیگر سرداران محمد زایی دارد از وزیز فتح خان ذکری نشده است . این دیوان بزرگ شامل همه گونه سخن می بشاد انواع نظم را با صنایع شرعی مشکل در کمال استادی می سرود قسمت اعظم دیوان او را غزلیات تشکیل می دهد که غالبا به سبک شعرایی هند سروده شده است و بیشتر از ده هزار بیت را شامل می باشد . جهت نمونه این غزل او ثبت شد:  غزل به استقبال ظهیر فاریابی:               کسی ز خاطر آن بت سیمین فراموشم کند         هر شبی چون زلف خود دستی در آغوشم کند            پیش زلفش شرح درد دل همی دادم ولی          عشوه های چشم مستش محو و مدهوشم کند      حسب حال خویش می گفتم زبانی داشتم            لیک چشم سرمایه سا از ذکر خاموشم کندگردد اندر هر نظر چون مردمک در چشم من            دیده گر پر نور از خال بنا گوشم کندد        دوش گفت از بوسه جانت خواهم آوردن به لب          موج غم ترسم به یکدم خانه بر دوشم کند  چون حیاتم را حباب آسا بود خانه پر آب  موج غم ترسم به یکدم خانه بر دوشم کند     تشنه ام عمریست ز هجرش به خون خود شرر         کاش امشب جای من خون جگر نوشتم کند     گل محمد بن افغان: از شعرای بزرگ افغانستان بوده به ماوراءالنهر رفته و به مناصب و رتب بزرگ  نایل آمد. در روزگار نصر الله خان حکومت « نوراتا» بدو مفوض بوود. با وجود مشغولیت در امور حکومت , طبع شعری نیز داشته دیوانی حاوی تخمین بیست هزار بیت ترتیب داده است . گل محمد در مقاطع غزل « افغان» تخلص میکند تاریخ تولد و فاتش به دست نیامد . اینقدر معلوم است که در قرن ۱۳ در ماوراء النهر وفات یافته است.                این غزل از اوست:مکن ای باغبان تکلیف عزم گشت گلزارم             بود سیر چمن از دولت مژگان خونبارم         ندارم در بهار مفلسیها نیست دیگر  بگرد خویش گردیدن بود چون غنچه دستارم      به صد گرد کدورت گشته طبع روشنم پنهان           شرار سنگم و آیینه ای در زیر زنگارم        باید زد مرا آتش به جان خویش در مفحل            به رنگ شمع باید سوخت از پاکندن خارمبه نور صد چراغ این شمع بزمم کی شود روشن               سواد طره ات پرورده از بس در شب تارم        جدا زان سروگل رخسار همچون بلبل و قمریبه چندین نوحل جانسوز با افغان بود کارم     وارث:  اسمش نصیر الدین خواجه بوده مولد و زادگاهش برغان است . وی صاحب ذوق شعر بوده « وارث» تخلص می کرد در سلک تصوف داخل و به سلسله پیری و مریدی شامل بود . در قرن ۱۳ می زیست در شعر از « بیدل» پیروی می نماید این غزل از فکر او تراوش کرده است:        به رنگ سرمه بر لب مهر خاموشی مهیا کن چو نور دیده در شیرازۀ چشم بتان جا کن  بهار جلوۀ بی مدعایی رنگها دارد     درآ در گلشن تجرید و رنگینی تماشاه کن    اگر گل چید چشم دل رخارستان تقلیدتبه اشک نور بخش سرمۀ تحقیق بینا کن             در این عالم ز اسباب معیشت غم مخور وارث                دعای جان صاحب دولت صاحب مدارا کنقاسم علی:  این شاعر منظومه ای به نام « محاربۀ کابل » یا ظفر نامه در مقابل اکبر نامه حمید کشمیری به تحریک انگلیس ها نظم کرد که تأثیر اکبرنامه حمید کشمیری را که اثر حماسی راجع به محاربات وزیر اکبر خان با انگلیس بوده اخیرا در سال ۱۳۳۰ از طرف انجمن تاریخ افغانستان به طبع رسیده در بین مردم کم بسازد ولی مطلوب حاصل نشد و اکبر نامه اثر خود را بخشیده بود این چند بیت از اثر مذکور که عین بحر اکبر نامه سروده شده نقل شد:               در مدح ملکه ویکتوریا:        به نام شهنشاه با تاج و گاه جهاندار ویکتوریا پادشاه خداوند او رنگ فرماندهی فروغ شبستان شاهنشهی به تن جان پاک و چو عیسی به جان                چو دریا به دست و به همچوکان              به عفت چو بلقیس بالا نژادچو مریم به پاکیزگی پاک زاد    بفیروزی شاه فیروز فر   سراپا چو این نامه شد بر گهر            ستایس به یزدان که انجام یافت       ظفرنامه عنوان او نام یافت همچنان یک اثر دیگری به نام « جنگ نامه » در این قرن در موضوع جنگ انگلیس و افغان سروده شده است که ناظم آن به صورت واضح معلوم نیست . تنها اینقدر معلوم است که شاعره از ده یحیای کابل بوده و اثر مذکور را در آنجا نظم کرده  این چند بیت از آنجاست: ایا پیر شایستۀ تازه رنگ  بگو قصۀ ان دویم بار جنگ         که در کابل افتاد غوغا چرا شد عقرب چرا دشمن اژدها     چو گفتی بگو گویمت ای جوان  که هر جا بود قوم ترساییان                همه دشمن دین پیغمبر است               کسی گر به او دوست شد کافر است                مضطر: اسمش رحمت الله معروف به ملا تخلصش « مضطر» و از شعرای اواخر قرن ۱۳ بلخ است . مضطر بر معلومات در علوم دینی به شعر و ادب نیز مهارت داشته اشعاری به تتبرع و اقتفای شعرای سلف می سرود این غزل را به استقبال یک غزل صائب اصفهانی سروده است :              سرشک از آه درددآلود با عمان زند پهلو              زلال قطره اش با گوهر عمان زند پهلوبه آب عشق اگر تخمیر یابد جسم ناسوتی             برون از وضع جسمی گردد و با جان زند پهلو در آن حالت که از لعل مسیح او سخن گویم             ز شیرینی دهن با چشمۀ حیوان زند پهلو        در این مزرع چنان ممنونم از فیض بهار او             که کارم دانه ای با خرمن کاشان زند پهلوجواب ان غزل مضطر چنین گوید که صائب گفت              که مصرع چون بلند افتاد با دیوان زند پهلو   غضنفر : اهل کابل بود در هندوستان به سیر و سیاحت می پرداخت . قرار نوشتۀ « نگارستان سخن » تا سال ۱۲۸۱ هجری قمری می زیست . صاحب ذوق و قریحۀ شعری بوده گاهی اشعار می سرود این چند بیت از اوست:         مطلع:         از چاک دل نظر به رخ یار میکنم             سیر چمن ز رخنۀ دیوار میکنم      رباعی:       زارم نگه کرشمه آمیز تو کرد                درهم زده زلف فتنه انگیز تو کرد  دل را به دونیم خنجر تیز توکرداینها همه غمزه های خونریز تو کرد            نحیف: اسمش عبدالحمید بن غلام مجتبی بن غلام حسین از بزرگان و اعیان است که از افغانستان به طرف هند رفته در بهوپال مسکن گزیدند . نحیف در شغل دبیری شهرت خاص داشت. وی در سال ۱۲۶۵ تولد یافته و تا سال  ۱۲۹۵ که تاریخ تالیف تذکرة « روز روشن» است حیات داشته است . وی باری به طرف حج رفته و باز به بهوپال عودت کرد در شعر طبع رسا داشت این غزل از اوست:       با یاد عارش گلگون قبایی در چمن رفتم      گرفتم دامن گل را چو بود از پیرهن رفتم      چه پرسی ما جرای من به ذوق آن لب شیرین                زه زخم تیشۀ زین جهان چون کوهکن رفتم   به یاد آمد نگاه ناز چشم فتنه پردازی     رسید ای مهربانان او به سر وقتم که من رفتم             فواره داشت شمعم شعلۀ آه شرر افشان      نحفیا تا برون زین طلمت آباد کهن رفتم     غیرت: از فتح آباد آقچه بوده در قرن سیزدده می زیست . گاهی شعر نیز می گفت از آن جمله ایت بیت است:                ما به فکر غنگی بر خود گره گردیده ایم                برسر ما همچو گل وا می شود دستار ماذاکر: اسمش نجم الدین بوده ذاکر تخلص میکند. مولدش تو گذار سنچارک است . ذاکر از شعرای مثنوی سرای قرن سیزده افغانستان است . وی در بحر تقارب یک مثنوی در شرح احوال میر محمد بیگ سرپلی منظوم کرده که مشتمل بر سه هزار بیت است و آن را در سال ۱۲۶۸ انجام داده ست . این چند بیت از آن مثنوی است .        در فضیلت سخن :       شود تازه گلزار عقل از سخن  بود حسن بازار عقل از سخن       سخن پایۀ سر فرازی بود         سخن مایۀ کار سازی بودسخن افکند سر به چوگان عشق زند آتش اندر نیستان عشق             چو مسند نشینان بالا و پست       ز تاب سخن جمله هستند مست         خرد را بود چشم بینش سخن       چراغ شبستان دانش سخن                میر منیر:  از شعرای بزرگوار و قضاوت عالمقدار قرن ۱۳ بلخ است . میر منیربن قاضی میر حسین بن قاضی منیر کلان است . از چند پشت رتبۀ قضاوت به ارث برده در شعر نیز دسترش داشته و این چند بیت از اوست:         مارا طواف کعبۀ کوی تو آرزوست   دارم هدایتی طلب ز یک نگاه تو   دارد امید شربت شیرین شفاعتت     میر منیز تشنه لب غذر خواه توقابل خلمی:  از مردم خلم بوده در قرن سیزده هجری حیات داشت . گرچه صاحب تحصیلات عالی نبود اما طبع شعر داشته و گاهگاه ابیاتی چند منظوم می کرد این غزل رااز او می آورد:           دیده ام روشن به روی یار بودی کاشکی                دامنم پر گل از آن گلزار بودی کاشکی      هر زمان صد موج می جوشد اندر دل مرا                لاله گون از خون آن رخسار بودی کاشکی               شد سرم پامال عالم در تماشای عوام   پایمال توسن دلدار بودی کاشکی  نقد عمرم قابل آخر جملگی بر باد رفت   ذره خاکم به کوی یار بودی کاشکی      شاکر: اسمش محمد شاکر و از سیدهای درۀ صوف بود در انجا نشو و نما تربیت یافته است . تحصیلات ابتدایی خود را نیز در آن ناحیه کسب کرد وی به شغل زمین داری و کشاورزی اشتغال داشت . شاکر شاعر نیز بوده اشعاری از او به یادگار است از آن جمله است این چند بیت : مهربان من اگر نامهربانی کرد کرد جان غم پرور به تیر غم نشانی کرد کرد  گر ز استغنا به بالین فراغت خفت خفت     عاشق مسکین به کویش پاسبانی کرد کرد خستگان را گر به تیغ بیوفایی کشت کشت  با رقیبان در برابر کامرانی کرد کرد  حال زار من زهجران گر پریشان گشت گشت               دل به لخت خون چون غنچه زندگانی کرد کرد     مخلص : ملا موسی بدخشانی از شعرای قرن ۱۳ بود پس  از آنکه دروس ابتدایی را در بدخشان کسب نمود ؛ برای تحصیل عالی تر به بخارا رفت . بعد از فرصت کمی بر اقران و امثال خود فائق آمد و منظور نظر امیر بخارا گردید . بار بار به صله ها و بخشش ها زیاد نایل شد و هم به امامت بزرگ وی رسید . این غزل نمونه ای از طبع ذخار اوست :      بستۀ حلقۀ زلفین نگارم کردند       همچو ضحاک گرفتار دو مارم کردند      مضطرب حالم و سیماب صفت در جوشم             منکر طاقت و محروم قرارم کردند      سوسن آسا به بدن جامۀ عریان دارم                از خجالت همه دم سر به کنارم کردند     لاله سان داغ دل ار دارم و صحرا وطنم                بی خبر از ادب شهر و دیارم کردند  مجمر آسا نه دل سوخته تنها دارم      بلکه سر تا به قدم غرق شرارم کردند  همچو منصور نگفیتم انا الحق ز چه روبی گنه ناخلفان بر سر دارم کردند  گلرخان چون فلک از بار غم خنجر ناز  روزو شب پشت خم و سینه فکارم کردند       شاهدان سوی پری خانه به افسون و فریب                بردن از خویش ندانم که چکارم کردندشکرلله که چو مرغ سحر از روز ازل      مخلث دانه خال لب یارم کردند     خادم: اسمش میرزا داود بن میرزا یوسف از اولادۀ خلیفه دار الامان (ره) می باشد . تولد وی در محله خرم بلخ صورت گرفته هم در آن ناحیه نشو و نما و تربیت یافته است . شاعر صاحب قریحه بوده و گاهگاهی شعر می گفت . در اواخر قرن سیزده می زیست . این چند بیت از اوست :           دست اندر گردن دلدار می زیبد بلی  بوسه چندی از آن رخسار می زبید بلی            گر خرام آرد به گلشن در رهش سازم نثار           از دو دیده گوهر شهوار می زبید بلی   جام صهبا و گلستان با عزیزان نکو     گه چه می زیبد بلی با یار می زبید بلی        خادم رنجور را گر بخشد از شهد لبش      داروی درد دل افکار می زیبد بلی         مولانا محمد عثمان پادخابی: محمد عثمان بن محمد علی لوده و در سال ۱۳۰۸ هق در قریۀ پادخاب لوگر متولد گردید. از زمان خرد سالی به تحصیل علوم پرداخت و پس از روزگاری به طلب مرشدی کامل بر آمد و به ده یحیای کابل امد و از آنجا به طرف « کنر» مشرقی رفت و داخل حلقه طریقت سید محمد گردید پس از ریاضت زیاد باب فیض به رویش باز گردید . او عالم متبحر و عارف بزرگ بوده  در زبان تازی و دری مقتدر بود مولینا تا سن ۴۵ سالگی یک اثر در علم فقه به زبان تازی و یازده اثر دیگری زبان فارسی به صروت منظوم امیخته با نثر تالیف کرده است و اسامی آنها عبارت از عجایب الاخبار ع گلشن اسرار( نظم و نثر) بزم طرب ( نظم ونثر) نزهت المشتاق , گلچین , بساطین , جامع نصوص ( در زبان عربی در علم فقه) مشرق انوار حیات العاشقین اشجار مشایخ سرنامه عشق یوسف و زلیخا بحر  حیوان که تا آن وقت تکمیل نشده بودد . تاریه وفاتش معلوم نشد ولی تا جایی که فهمیده می شود وفات شان در اواخر قرن ۱۳ هق واقع در « لوگر» مدفون گردیده اند غزل ذیل از اوست :        سحر نسیم دو گیسوی یار می آید            شمیم حلقۀ آن مشکبار می آید             به باد صبح گل جان من شکفته شود           که پیک از سر کوی نگار می آید             صبا به من خبر التفات یار بگوی               که عمر من همه در انتظار می آید               برین امید همه نقد عمرم آخر شد                که دلبرم سر بوس و کنار می آید               بیا حکایت عثمان بگو برای فقیر                به بوس لعل لبت جان نثار می آید            کاتب : اسمش قربان و پسر نذر علی خان و از علاقۀ سر جوی درواز بوده و شهور به « ملا» و متخلص به کاتب » می باشد . در کسب علوم و فنون همت گماشت و به اندک مدت به مدارج عالی رسید در خطاطی خصوصا نستعلیق و ثلث قدرت خوبی داشت. وی بیشتر از پنجا جلد قرآن مجید را کتابت کرده است . قریحۀ شعری نیز داشت و متجاوز از هفتاد هزار بیت سروده است و کتاب « مختخر الوقایة » عربی را در علم فقه کاملا به نظم سلیس در فارسی شرح کرده است . کتاب دیگری هم به نام « مفات الاعجاز» در موضوع تصوف نیز به نظم کشیده است . دیوان اشعار هم دارد که شامل قصیده غزل مخمس مسدس , رباعی و امثال آن می باشد کاتب در پایان عمر نابینا گردید, چنانکه در این رباعی خود اظهار میکند:           فریاد که اسباب علومم کم شد              وز دیدن خط دو چشم نا محرم شد        نی قوت تن نه چشم بینا و نه هوش           برجای قلم عصا به کف همدم شد              مرگش در اواسط قرن سیزده واقع شده و بیشتر اشعار حمدیه و نعتیه می سرود . اینک یک مناجات او به ظور نمونه اقتباس شد:         به سویت باز گشت این بندۀ بدکار یا الله پشیمان از گناهان خود و اقرار یاالله     اتوب من جمیع ذنبی والان  استغفر       تقبل توبتی و اغفرلی یا غفار یا الله      به لطف عام و فضل بیشمارت بعد از این توبه               به زیر پردۀ عصمت نگاهم داریاالله       کجا آید ز دست بندۀ عاجز صواب آخر       مگر لطف تو با این ذره گردد یار الله        پی نفس و شیطان رهزنان دین و ایمانند   ز مکر این دو رهزن در امانم دار یا الله       به دنیا در میان خلق صاحب عزتم کردی   به عقبی نیز از لطفت نسازم خوار یا الله     زبانم را خداوندا به وقت مرگ و جان دادن به این اسم شریف خویش گویا دار یا الله       نیازی: مولدش « یفتل» بدخشان اسمش شاه نیاز , متخلص به  نیازی است . یکی از علما و صاحب قریحه بوده و در همان خطه فضل خیر و شاعر پرور تربیت یافته است . نیازی علاوه بر علوم مروجۀ عصر در تاریخ نویسی و ادبیات هم معلومات کافی داشت و راجع به علل اسباب انحطاط اسلام نگاشته است . درشعر توانا بوده آثار گرانبهایی از طبع وی سرزده است . این چند بیت از مرثیه که نسبت به وفات میراحمد صاحب مجددی متوفی در سال ۱۲۶۹  سروده است به طور نمونه انتخاب شد:         وای از جور و جفاهای سپهر بیم دار  می کند در هر نفس صد گونه بیداد آشکار  یک دلی نبود کز آزارش نباشد غزق خوننیست یک چشمی که از ظلمش نباشد اشکبار  هستی اندوی مثال برق خاطف بی بقا      چون شرر بس بی ثبات آمد حیات مستعار      اندرین دم زبدۀ آل مجدد آنکه داشت    دانش بی حصر و حد فضل و کمال  بی شمار  میر احمد صاحب آنکه بود در خلق و ادب                درحیا و حلم و تمکین بی نظیر روزگار  چون تامل کد در احوال این محنت سرا     پر محقر جای دید او را به چشم اشکبار       روی خودد گرداند ازو شد عازم درگاه حق کرد در اعلای علیین سکونت اختیار        بهر تاریخ وفات او نیازی لحظه ای  تا ختم هر سو شده بر مرکب فکرت سوار        هاتف غیبی در این آثنا کشید آهی و گفت               « میر احمد در بهشت آسود» گویی می شمار (۱۲۶۹=۱۶-۱۲۸۵)       از این مرثیۀ معلوم می شود که نیازی تا سال ۱۲۶۹ حیات داشته است.   خلالی:  از جملۀ سادات بدخشان بوده اسم ایشان سید جعفر بن سید عبدالصمد خواجه بن سید محمد داود معروف به حرت ایشان پیر می باشد . وطنش رستاق و تخلصش خلالی است . تعلمیات ابتدایی خود را در رستاق فرا گرفته به صوب بخارا رفت و علوم متداوله را کسب نمود در تصوف آثاری نگاشته که از جمله دو اثر منظوم شان به نام « گلشن عشق» و « وعشق» شهرت دارد . علاوه بر آن دیوان اشعاری که حاوی غزلیات , مخمسات , رباعیات , حکایات , مستزاد , ترکیب و ترجیعات و غیره می باشد از ایشان باقی مانده که با دو اثر فوق مجموعا ده هزار بیت می شود وفات خلالی در سال ۱۲۸۴ هجری قمری واقع شده است . این غزل از اوست :  ساقی ببخش جام می لعل فام را     لب تشنگان بادیۀ صبح و شام را        مجنون صفت ز سوز و گداز از پری و شان           بر هم زدیم سلسلۀ ننگ و نام را      در کوهسار عشق نهادیم پای شوق       بگذاشتیم صحبت هر خاص و عام را      شوق وصال او قفس قالبم شکست         آزاد کرد بلبل افتاده دام را          جان دادگان شوق و محبت به راه تو       کی طابند جنت عالی مقام را      گفتا خلالی هر که به حمدت زبان گشود     شکر ببخش طوطی شیرین کلام را          عنایت :  میرسید عنایت الله مشهور به « پیر راه دره» از شعرای فاضل و علمای شاعر مشرب فیض آباد بدخشان است . راه دره یکی از قرای خوش آب و هوای فیض آباد بدخشان می باشد که عنایت در آن سکونت داشت , ابتدا به تحصیل علم مشغول و سپس به طریقۀ تصوفی نقشبندیه داخل شد. در علم ادب و نویسندگی نیز براعت داشت . اثری به نام « اصول المعیشت »  در شرح ۳۳۳حدیث حضرت پیغمبر (ص) نوشته است,  اشعاری نیز دارد . وفات او در سال ۱۲۹۰ ه ق واقع شده است . رباعی و نعت ذیل از آثار منظوم اوست.  رباعی:       دیروز به یک دو جام و پیمانه گذشت           امروز به نظارۀ میخانه گذشت ای بی خبر از فواید علم و عمل              عمری که نداشتی به افسانه گذشت             نعت :  ای زات تو شد باعث ایجاد برایا                لولاک شده شاهد اکرام تو شاها   افتاد به خاک آن همۀ شوکت کفار        تا گشت به دنیا علم دین تو بالا   بر منزلت کوکب تو خیل ملائک         در لیلۀ معراج تو گشتند صف آرا از پای در انداخت مرا کثرت عصیان  چشم من و دیدار تو ای سرور عقبی   آن حضرت یکتاست ترا اذن شفاعت    باشد به قیامت کرمت معرکه آرا      آن روز نما گوشۀ چشمی به عنایت  واریختۀ آبروی دینی و دنیا   دبیر:  اسمش میرزا محمد نبی , مولدش « چاه آب» بدخشان است . در قرن سیزده در افغانستان دو دبیر دیگر نیز شهرت زیاد دارد : یکی میرزا محمد محسن خان دبیر که شرح احوالش گذشت و دیگر میرزا محمد نبی خان دبیر , متخلص به « واصل» که در سال ۱۲۰۹ هث وفات یافته و در آینده ذکر ایشان خواهد امد . مگر این دبیر بدخشی الاصل و یکی از خطاطان معروف زمان خود بود دبیر حضور میرشاه زمان الدین خان ( متوفی ۱۲۷۶) گردید. وی در شعر نیز توانا بوده اشعارش به طور پراکنده نزد ارباب ذوق وطنش موجود است . گرچه اشعاررش زیاد می باشد , ولیکن به صورت دیوان مرتب و تدوین نشده است . وفات او در سال ۱۲۸۹ در رستاق بدخشان واقع و در انجا مدفون گردید. مرثیۀ ذیل را در تعزیت میرشاه زمان الدین خان سروده که طبع او را نمایندگی میکند: فغان که از حرکات سپهر بی بنیاد               شکست ساغر عیش و مراد داد به باد     در این چمن گلی نشگفت کان ز روی جمال          زمانه عاقبتش همچو گل به باد نداد    کدام سرو از این بوستان دمید بلند  که اره جور حوادث به فراق او ننهاد     در این دو روز عجب ماتمی که می بینمکسی ندیده به چشم و کسی ندارد یاد     غریو گریه رسید از زمین به گوش سما               فلک کبود بپوشید و زهره موی گشاد     شهنشی که ز جود و سخاوت و احسان                نمود ملک بدخشان به عدل و فیض آباد    ندای « ارجعی» از سور رب خود بشنید               گذاشت ملک فنا رو به سوی خلد نهاد      خمید پشت محبان ز بار غم چون دال     ز گریه دیدۀ مردم سفید گشت چو صاد   شبی به گریه نمودم سؤال تاریخش     همین که هاتف غیبی چنین جوابم داد         امیدوار چنانم که آن شۀ مغفور       زلطف رحمت رحمن « بهلد داخل باد»       (۱۲۷۶)              فانی بلخی : از شعرای بزرگ بلخ است . تعلیمات خود را در بلخ فرا گرفته در شعر و ادب براعت یافت . بعد از چندی به طرف ماوراء النهر رفت و در خوفند پایتخت امیر عمر خان والی فرغانه که شاعر صاحب قریحه و طبع بلند بود, اقامت گزید. فانی به حکم همت عالی به دربار شاه کمتر رفت و امد داشت . فضلیی نمنگانی ملک الشعرای دربار امیر عمز خان در تذکرۀ منظوم خود فانی را به استاذی و کمال می ستاید.فانی صاحب دیوان بوده ولی امروز از آثارش بجز چند غزل و تعداد محدودی از قصاید چیز بیشتر در دست نیست . گرچه تاریخ تولد ووفاتش واضح نیست , معذالک از شعرای نیمۀ دوم قرن ۱۳ می توان محسوب شد . این غزل جهت نمونۀ کلامش قید گردید.               گشت تا دور آن قد رعنای یار از چشم من               می دمد در هر نفس صد لاله زار از چشم من  آنقدر چون نقطۀ جواله ام در پیچ و تاب                گرد کوی آن پری رو شد حصار از چشم من       بر ایمد وصل چندان اشک باریدم نشد      عبرتی بردند اهل اعتبار از چشم من شکرلله هستگان عشق را در هر دیار    عشرتی پیداست چون فصل بهار از چشم من                صد گلستان کرد گل آه من از قطرات اشک گل فروشند عالمی در هر دیار از چشم من    چون صدا پیچیده ام بر کوچۀ هر پارسا    نوحه گر بر هر سر کوه آبشار از چشم من     دیدۀ خونبار فانی گشت زیب مهوشان        رونق افزای تغافل چشم یار از چشم من     جواد هروی : شاعر دیگری نیز با قدرت طبع و شیوایی کلام در محیط هرات به وجود آمده و به طرف ماوراء النهر رفته و سر برآورده است . تخلصش جواد و مولدش شهر هرات است . جواد هم به دربار امیر عمر خان راه یافته از جملۀ شعرای دربار شد و در تذکره فضلی سمنگانی داخل گردیده است . فضلی جواد را حکیم و دانشمند خوانده است , چنانکه از ابیات ذیل معلوم می شود:         حکیم جهان گرد و آتش صفاتوطن داشت در پای تخت هرات                ظریف سخن سنج بسیار دان   کز ابیات دارد دو صد بوستان              ***     حکیم خردمند عبدالجواد    ز ملک هرات است و پاک اعتقاد           بفرمودۀ شاه دارد عمل        به قانون حکمت سراید غزل              ***       جواد آن حکیم حذاقت شمار    به فضل و هنر بود کامل عیاربه دانش ارسطوست هنگام حالبه حکمت فلاطون صاحب کمال   کمال خیالش به اوج سخن       رسیده است در حلقۀ انجمن        خردمند جواد را از ابیات فوق می توان درک نمود. تاریخ تولد ووفاتش میسر نیامد . این غزل او به تتبع امیر عمر خان نمایندۀ ذوق و قدرت طبع اوست : شبی به خواب رساندم به لعل یار انگشت          فغان ز دست بر آمد که بر مدار انگشت   بدین امید دهم جان که شایدم روزی                نهی ز بعد و فاتم تو بر مزار انگشت       میار دست به نبض ای طبیب خواهد سوخت               زتاب آتش عشقم ترا چهار انگشتشبی به بام بر آمد نگار من چو هلال     اشاره کرد به ابروی او هزار انگشت        چهار رکن بنای وجود می رقصند   به مجلسی که زند یار بر دو تار انگشت        گره ز رشتۀ غم وا نمی توانم کرد  اگر بود به هر انگشت من هزار انگشت                به زیر تیغ بتان دست و پا جواد مزنکننده از اثر خون تو نگار انگشت لاغر: میرزا برهان الدین بن میر یوسف علی خان بن میر میرزا کلان یکی از شعرای بلند پایه و فضلای عالی مقام قرن ۱۳ بدخشان می باشد .لاغر تخلص دارد . اشعار شیوا و عالی او به پیروی از حضرت بیدل سروده شده  در نثر هم اثری دارد که به نام « آیینه سکندر» است و در علم منطق , فلسفه , عقاید و امثال آن به شرح و بسط مسائل مشکل پرداخته و دو اثر دیگرش به نام « جام جیم» و « روضۀ نور » از آثار ارزشمند وی به شمار می رود . لاغر دیوانی دارد که نسخ قلمی آن نزد ارباب ذوق پیدا می شود . تاریخ تولدش به دست نیامد , اما وفاتش را در سال ۱۳۹۱ه ق نگاشته اند و این غزل از طبع اوست:رفت آن بیرحم و داغ تازه بر دل باز ماند               آنقدر فریاد کردم طاقت از آواز ماند    شمع را سر تا بپاه داغ است حیرانم ز چیست               از غرور سرکشی ها سر به زیر کار ماند   پیشتر از آمدن رفتیم ما از خویشتن  هستی ما راست آنجایی که در آغاز ماند      ناله کم کن نی , که از درد فراق دوستان    اندرین بستان کجا یاور کجا دمساز ماند      در محبت سر نمی بندم به ساز خامشیدل به هر کس تا نهادم ناله از پرواز ماند عیش جاوید است لاغر بسکه هجران بتان     عشق تا اظهار مطلب کرد حسن از ناز ماند عاجز بدخشی: میر محمود شاه خان بن میر احمد شاه خان آخرین حکمران سلسلۀ میرهای بدخشان است . وی از دانشمندان عصر خود بوده تحصیلات خود را دز بدخشان سپری نموده و در آن سامان تربیت و نشو و نما یافته است , وی در علوم متداولۀ عصر مخصوصا ادبیات کمال لیاقت یافت و دیوان اشعاری که شامل غزل قصیده , رباعی و غیره است به یادگار گذاشته و در سال ۱۲۹۵ وفات یافت . این غزل از اوست :   ای فلک اندیشه کن ما را جگر خون کرده ای             ناله بی مضراب از هر تار بیرون کرده ایچون شفق شام غریبان را زخون دیده ها بارها دیدم ز بیرحمی تو پرخون کرده ایمن ندارم شکوه از دست تو تنها ای فلک خاک را بر فرق جمشید و فریدون کرده ای     ساغر امید را بر سنگ نومیدی زدی    باز می گوی مرا از ناله دلخون کرده ای    برده ای دائم عصای ناتوان را زکف      قامت عاجز نظر کن حلقۀ نون کرده ای رحیمی بلخی :  میرزا عبدالرحمی اهل بلخ است , ولی در بخارا تربیت شده , تخلص وی در شعر« رحیمی » است . شخصی آزاد مشرب بود و در علم موسیقی دسترسی داشت؛ مخصوصا طنبور را نیکو می نواخت ؛ طبع شعر نیز داست و ابیات نیکو می گفت وفاتش در سال ۱۲۷۰ واقع شده است . این چند بیت از اوست:           بسکه بیمارم ز تاب هجر آن مژگان و چشم بهر امدادم عصایی باید از نرگس کنید       مفلسان را در تماشاگاه خوبان بار نیست    اغنیا بهر خدا رحمی به این مفلس کنید   قاضی عبدالسمیع راسخ: اسمش عبد السمیع و ابن میرزا محمد خان وارث بن حاجی عبدالرحمن خان می باشد . راسخ از شعرای قرن ۱۳ است . در بلخ به تحصیل پرداخته و بعدا به طرف فرغانه رفته و به امیر عمر خان پیوست و احترام و حرمت دیده به مناصب رفیعه از قبیل قضا و لقب اخوندی که در سلسلۀ تیموری منصب عای و رتبۀ نهایی بود نایل شد . فضلی نمنکانی هم در تذکرۀ خود از او به احترام یاد میکند . قاضی عبدالسمیع پس از وفات امیر عمر خان , والی فرغانه , به وطن خود مراجعت کد ووفات یافت تاریخ تولد ووفاتش به دست نیامد . راسخ طبع بلند شعری داشت , از اوست :       غزل به استقبال امیر عمر خان : غبار نقش پایت سرمۀ چشم من است امشب       مژه در دیده ام بی ماه رویت سوزن است امشب               به مخموری هم از سامان مستی نیستم فارغ     هجوم نشئه خمیازه ساغر خرمن است امشب         چنین بی تاب زلف تابدار کیستم یارب     که چون ناقوس هر مو بر تنم در شیون است امشب    مدان جز برگ گل آیینه دار رنگ در گلشن          بریز ای نازنین خونم که زیب دامن است امشبز فیض آبیار جوهر شمشیر بیدادش             سراپایم ز جوش زخم اشک گلشن است امشب         عصای موشی آن قد و ید بیضاست آن ساعد         تماشاگاه دیدار تو طور ایمن است امشب     توان در ناتوانی ایمن از آفت شدن راسخ           گداز جوهر طاقت پناه جوشن است امشب          غافل : اسمش میرزا غلام احمد تخلصش غافل و به لقب « قاری دبیر » مشهور می باشد. تولدش در نیمۀ اول قرن سیزده در قریه ده نو خاش بدخشان واقع شده وی یکی از خانواده های شریف آن سامان بوده است . تحصیلات خود را در محیط بدخشان اکمال نموده مقام خوبی در شعر و شاعری و خطاطی حاصل کرد . خط نستعلیق را در کمال زیبایی می نوشت. وی دبیر میرباباخان حکمران بدخشان شد . اشعار نیکویی سروده که به صورت پراکنده وجود دارد . وی نتوانست بنا بر پریشان حالی , دیوان خود را تدوین کن . غافل در سال ۱۲۹۶ از بدخشان به طرف مزار شریف رفته در همان سال در انجا فوت شد. این غزل از اوست:            شرار آهنگم و جز ساز وحشت نبود آرامم               متاع صبحم و محمل به دوشت نافۀ شامم         نمی دانم چسان گل کرده ام در عرصۀ عالم  چو مه جز پیکر خم نیست در آغاز و انجامم   در این وادی چو من یارب مبادا کس گرفتاری                که چون طاووس گردد کسوت من خلقۀ دامم               غم می نست چون دور مکافاتم در این گلشن            چو خون تاک و مینا خورد کزمینا خورد جامم  مکن مشق تبسم تا نسازد دهر دل خونتکه از خط جبین غنچه این گردید اعلاممدل آگه کدورت از حوادث بیشتر یابد    برین معنی در این غفلت سرا غافل بشد نامم        جنونی :  اسمش میرزا الو الخیر بوده از اقارب جنید الله حاذق است . صاحب طبع رسا بوده اشعار نیکو می سرود . روزگار فرغانه رفته با فضلا و شعرای آن سامان مصاحبت و امیزش نمود.تاریخ تولد ووفاتش معلوم نشد . این چند بیت در مدح یکی از میرها از اوست:      ای والی والاگهر ایزد نگه دارد سرت   فرمانبرت بخت نکو اقبال شد هم چاکرت         یا رب نبینی روی غم تو در جهان زندگی  دولت همیشه همقرین هر دم سعات یاورت         خواهم که چون گل در چمن هر روز با رنگ خوشی         چندان ببینم بیش از این بشکفته و تازه ترت     شد از چراغ عدل تو روشن ضمیر بیکسان               گردید خوش فرحت فزا شهر و دیار کشورت   دنیاست فانی بی بقا عقبی ترا بخشد خدا  ایمن ز هر بیم دغا سازد کریم داورت بینده جنونی حزین چون مور با ابن چای لنگ            یعنی که از روی دعا آورده این دم بر درت ذوقی: اسمش عبدالقهار بن محمد کریم , مشهور به « ایشان داملا» متخلص به « ذوقی» است . در این عصر از محیط « درواز بدخشان» دو نفر شاعر به تخلص ذوقی ظهور کرد.یکی به اسم غلام شاه که ذکرش گذشت و دیگر به نام عبدالقهار که همین کس است. عبدالقهار چهل و یک سال بعد از وفات غلام شاه فوت کرده است. عبدالقهار ذوقی مبادی علوم متداوله را در وطن فرا گرفته بعد به طرف بخارا رفت و به تحصیل علم قال و علم حال پرداخت و به سن هشتاد سالگی در سال ۱۲۹۵ وفات یافت این چند بند از یک مخمس اوست:        آتشم در خرمن خاشاک شور و شر زدم   صفحۀ دل را به تار راستی مسطر زدم        زین گلستان تاگلی از عجز من بر سر زدم  در بساط بی نیازی نکیه بر بستر زدم     آسمان را پست دیدم خیمه بالاتر زدم            در پند ناصحان را من به گوش آویختم                تن ز نخوت تاج بر سر داشت خاکش بیختم    خاطر از تشویش دل زردگه به غم امیختم               دل ز داغ آزرده خاطر بود خونش ریختم     سینه از ناخن شکایت داشت بر خنجر زدم    تا محبت در دلم نفزود جسمم جان نیافت تا نشد نبضم جوان اصلا سرم سامان نیافت     سعی تا در کار نامد بطن خالی نان نیافت    هیچکس بی خدمتی ره بر در سلطان نیافت                صد هما را بال دادم تا پری بر سر زدم        والی : میر سلطان شاه بن میر یوسف علیخان شهید برادر میرزا برهان الدین خان لاغر بدخشی است. در شعر غالبا والی تخلص میکرد در فن خطاطی مهارت تام داشت. در شعر و ادب ید طولی داشت دیوانش تدوین نگردیده و اشعار آبدارش جسته جسته به دست می آید . تاریخ وفات او را بین سالهای ۱۲۹۸ و ۱۲۹۹ دانسته اند . چند بیت از مرثیه ای که در عزای میر محمود شاه خان عاجز گفته است , ذیلا اقتباس شد:           فغان فلک که بی مهری سخت مشهوری               اگر وفای ترا نیست رو که معذوری   نه بی وفایت امروز بهر ما تنهاست  که کرده ای تو فراوان چنان و مغرویکسی ندید و نبیند به اول و آخر       ز دست جور تو ای چرخ سفله مسروی    غرض ز شکوه همین است کان نوادر دهر             خیال تخت عدم کرد و یافت دستوری   نمود والی بیدل سراغ تاریخش     ز پیر عقل به صد , آه و عجز و مهجوریگذاشت پای جفا سر ز روی مهر کشید             جواب داد زیمن صواب « مغفوری »     (۱۳۳۶)                بدون پای جفا ( الف-=۱ ) و سر مهر ( م = ۴۰) تاریخ وفات عاجز بدست می آید که مراد ۱۲۹۵ هجری قمری است .      شه ترک خان :  از امرای صاحب فضل و کمال درواز بدخشان بوده شعرای و ادبا را تبیت و پرورش میکرد . خودش نیز ذوق شعری داشته شعر نیکو می سرود و اشعار را مورد مشاعره می گذاشت و خودش تقریظ و انتقاد می کرد . وی تا سال ۱۲۴۰ ه ق حیات داشت این رباعی زا ده طبع اوست:   رخسار تو با لعل بدخشان ندهم زلفین تو با سنبل و ریحان ندهم               گر وصل تویک لحظه میسر گردد                با جام جم و تخت سلیمان ندهممیرزا محمود خان : اهل کابل بوده و در بدخشان مسکن گزیده است . در هند به تحصیلات عالی پرداخت و در زمره فضلای بزرگ قرار گرفت بعد از فراغ تحصیل به بدخشان مراجعت کرده در « درواز » سکونت گزید و به دربار امرای « درواز » به مقام دبیری رسید . میرزا محمود تحت تأثیر سبک هند رفته اشعار خود را به آن سبک سراییده است . میرزا محمود خان از شعرای نیمۀ اول قرن سیزده بوده و به زبان محلی ن درواز» نیز اشعار رنگین دارد این رباعی را به استقبال رباعی شه ترک خان که با وی مصاحبت داشت و هم دبیرش بود , بد نگفته است :  من روی ترا به ما تابان ندهم      زهر آب غمت به آبد رضوان ندهم          هر گاه که جان ستان بیاید به سرم  تا روی ترا ندیده ام جان ندهم           میرزا لطیف الله خان دروازی: وی نیز با شه ترک خان معاصر بوده و باهم مشاعره می کردند .اشعار نغز و زیبا دارد این رباعی را در استقبال رباعی شه ترک خان سروده است:  یاقوت لبت به گوهر جان ندهم                کفر سر زلفت تو به ایمان ندهم    گفتم خونم به گردن غمزۀ تست               خندید و به غمزه گفت تاوان ندهم          میرزا عزیز بیگ: وطنش « درواز» و از معاصرین شه ترک خان است تاریخ تولد ووفاتش معلوم نشد . از آثارش هم جز یک رباعی که به مشاعره گفته است , چیز دیکری به نظر نرسید آن رباعی این است:     من وصل تو ای نگار آسان ندهم              تا روز فراق را پریشان ندهم  با خنجر ناز تو اگر کشته شوم              آن کشتۀ خویش را به صد جان ندهم  محوی میمنگی: اسمش نعمت الله معروف به « خلیفه » متخلص به محوی و یکی از شعرای صوفی مشرب و عرفای مجذوب الحال قرن سیزدۀ وطن است . از آنجا که بیشتر در سلک طریقت بود به علم حال زیادتر اشتغال داشت . تاریخ تولد ووفاتش معلوم نشد.دیوانی به نام محوی گذاشته است . این غزل که در بین مردم شهرت زیاد دارد . به حیث نمونه ثبت شد:عندلیب نو گرفتارم چمن گم کرده ام من اسیر غربتم راه وطن گم کرده ام       گر سراغ یار یابم طی منزل میکنم   همچو یعقوبم که بوی پیرهن گم کرده ام  همچو مجنون در بیابان غمش دیوانه ام              آتش طورم که راه انجمن گم کرده ام  یوسف غم دیده ام از مصر دور افتاده ام               پیر کنعانم ره بیت الحزن گم کرده ام     محویا در عرش اگر عریان مرا بینی چه غم               کشتۀ تیغ تمنایم کفن گم کرده ام     صارمی هروی: احمد قلی بن سکندر خان نظام الدوله از شعرای بزرگ قرن سیزده هرات است در قلعۀ ندیمان متولد شده و در شاعری توانا بود. احمد قلی صارمی در احوال شعرایی که از زمان حضرت بیدل تا زمان خودش زندگی داشته اند تذکره ای نوشته و « میکده نامیده است . وی در قرن ۱۳ فوت شده در روضۀ احمد جام دفن گردید . از بیت یک قصیده اش معلوم می شود که تا سال ۱۲۶۵ بر حیات بوده است این غزل از اوست:   بدست آمد زمام از دولت عقل رسا کم کم               شود از دام مرغ زیرک افتاده رها کم کمتوان با دام الفت مرغ دانا را نمودن صید               تبسم می کند بیگانگان را آشنا کم کم        برو می خور ریا کم کن کزین شیخ ریا پیشه          به گردون می رسد بوی ریا از برویا کم کم         زلطفم پیر دردی کش نهانی داد این پاسخ              که درکش آشکارا می که برهی از ریا کم کم     ندانم کاروان دوست را منزل کجا باشد               ولی در گوش جان بازان رسد بانگ درا کم کم  مرا گر خون بریزد نرگس مستت چه با کم زان            ززلف سرکشت خواهم گرفتن خونبها کم کم    مرنجان صار می خاطر پی تادیب هر نا اهل                که آید ناسزایی ها یقین از ناسزا کم کم   محزون: از شعرای مقتدر و با ذوق قرن ۱۳ افغانستان است . در نیمه دوم قرن ۱۳ می زیست . از ابیاتی که در تاریخ وفات عبدالله خان اچکزایی سروده است , معلوم می شود که تاس ال ۱۲۵۷ حیات داشته است . اسمش  هم معلوم نشد . ابیات تاریخیه مذکور این است :  دریغ و آه زبیداد چرخ  دون پرور              فغان ز گردش افلاک و کینۀ اخترنبود بر رخ آنانکه رهگذار غبار               ببین که عاقبتش فرش خاک شد بستر           امیر لشکر و سالار قوم عبدالله  خجسته منظرووالا تبار و نیک سیر          قدم نهاد چو در عرصۀ جهاد فرنگ               درید پردۀ ناموس کفر را یکسر           به روز معرکه در کار زار رستم بود              فراسیاب شکوه آن یل فریدون فر           از این سراچۀ فانی و دار بی بنیاد                چو آن مجاهد دین متین ببست کمر           ز داغ ماتم او صبح زد گریبان چاک               نمود شام لباس سیه  زغصه به بر          همین بس است که در راه دین احمد شد            شهید اکبر و مقبول خالق اکبرزعقل سال وفاتش چو جست محزون گفت           سر جهاد بیفزا به اسم پیغمبر        (۳+۱۲۵۴ = ۱۲۵۷)   محمد عمر فوفلزایی: اسمش محمد عمر بن محمد علم خان وکیل الدوله شاهزمان بن عبدالله خان وکیل الدوله تیمور شاه متخلص به «عمر» می باشد در گذر دیوان بیگی کابل متولد شد . شخصی دانشمند بوده و در خطاطی نیز ماهر بود . در عهد امیر محمد افضل خان و امیر شیر علی خان  در نواحی مختلف حکومت داشت . وی برای اولین با در سال ۱۲۶۰ به حکومت کرم مقرر گردید معلوم می شود که در نیمۀ اول قرن ۱۳ متولد شده باشد در سال ۱۲۹۳ در بلخ فوت شده در بلدل خواجه خبران مدفون گردید. در فارسی و پشتو شاعر خوبی بود این غزل از اوست :                تا چشم عضبناک کش بینم به عتاب اندر             می سوزم و می سازم چون شمع بتاب اندر        از بسکه جنون افکند ما را به خیال او               می گریم و می خندم چون طفل به خواب اندر       در شعلۀ حسن او تاب نگهی نبود        بنشینم و برخیزم چون نقش به آب اندر              ببرید زبان ما خنجر غم امامیدانم و خاموشم چون خط به کتاب اندر         از جور رقیبانش گردید به لب جانم   می بینم و می سوزم چونش به رکاب اندرغوغای قیامت گشت از طلم جهان یکسر              تا قرص قمر وارش گشته به نقاب اندر  از روی جنون گفتم گر بوسه دهی گفتا              زین عقل خلل زاید عمر به شتاب اندر  اذنب : یکی از شعرای و خطاطان اواخر قرن ۱۳ است: اسم او سید خان بن قاضی سید نعمان و اهل شبرغان است . تولد اذتب در شبرغان صورت گرفته هم در آن ناحیه تولد و تربیت شده است . اذنب از نایحه خطاطی و قلم اعاشه می نمود در شعر نیز دسته داشته و دیوانی هم مردف نموده که زا بین رفته است . اشعار و غزلهای وی جسته جسته به دست می آید این زغل بی مطلع و چند بیتش  از تذکره ماثر بلخ اقتباس شد:          تو از سر رشتۀ آغاز و انجامم چه می پرسی            تلف گردی نقد و نسیه یکسر در سراغ  یار   سرشتم از ازل چون ذره با خورشید پیوسته               رهی پروانه ام را نیست جز گرد چراغ یار    چمن خواهی بهار نامرادی را تماشا کن    به رنگ لاله گل کرده است در دل تازه داغ یار وله:    سرخ رو بودن ازذنب ز کمال شوق است   خالی از می نبود صورت مینا گلنار    آخرین کتابی که اذنب برای یکی از امرای ملوک الطوایفی ترکستان افغانستان نوشته معلوم میشود وی تا سال ۱۲۸۷ که کتابت مذکور را تکمیل کرده است بر حیات بوده.  میر ابوسعید اوبهی: از شعرای اوایل قرن ۱۳ بوده در « اوبۀ» هرات متولد گردیده در شعر و ادبیات مهارت داشت . این دو رباعی از اوست:        رباعی:             گرمی از گردش چشم تو به پیمانه شود  زاهد چله نشین ساکن میخانه شود         شمع را چون سحر امد بر سرش آتش شوقشاید آگاه ز سوز دل پروانه شودوله:              عمرم همه سربسر تباهی کردن      کارم همه شب نامه سیاهی کردن               من بدبدم از بد امد بوجود        اندر عوضش تا تو چه خواهی کردن  واله: اسمش حامد خواجه بن خواجه رحمت الله متخلص به « واله » می باشد در سال ۱۲۱۰ هجری قمری در طویل درۀ درواز بدخشان متولد گردید. برای تحصیل به هندوستن رفته و پس از فرا گرفتن علوم مروجه مراجعه نمود . در علوم ادبیه معلومات کافی داشت و اشعار نیکو می سرود در سال ۱۲۸۵ هق فوت نمود و در مولد خود مدفون گردیده این چند بیت از اوست :         رخ و زلف و خط لعل لبت ای ماه جان پرور            بود شمس و مشک و چهارم حقۀ شکربه خاک پای تو رخسار خود را بر زمین مالد             فریدون و قباد وارد شیر و بابک وسنجر           نهد گردون به پایت سر برد فرمان کند خدمت            اول دارا دوم خسرو سوم خاقان دگر قیصر نشان نعل کفش او اگر بر من رسد واله                کنم سجده دهم بوسه نهی بر رخ زنم بر سر   ملا محمد نادر: او نیز از شعرای اواخر قرن ۱۳ هق با واله معاصر و هم جلیس بوده است . وفاتش بعد از واله در سال ۱۲۸۵ واقع شده زیرا تعزیت نامه ای در مرثیۀ حامد خواجه واله سروده است که این دو بیت از آن است :       کشید رخت سفر زین جهان محنت و غم فرید عصر و به دانش به هر دیار علم    به فکر رفت به تاریخ حامد مرحومنبافت نادر مسکین بجز دریغ والمداملا ارباب محزون: اهل «کشم» بدخشان بوده تحصیلات خود را در بخارا به کمال رسانیده است . محزون در شاعری مقتدر بوده و در نثر نیز ید طولی داشت . آثار و اشعارش به صورت یک دیوان مدف و مدون شده است . وفاتش در سال ۱۲۷۷ هق در کشم  به وقوع رسیده و هم در آنجا مدفون گردیده ست ین غزل از اوست : سر در ره جانانه فدا شد چه بجا شد               از گردنم این دین ادا شد چه بجا شد      از خون دلم بسته حنا بر سر انگشت               خون دلم انگشت  نما شد چه بجا شد   از دود دلم و سحر کشیده است بر ابرو                دود دل من قبله نما شد چه بجا شد    می خواست رقیبم که من از غصه بمیرم            دیدی که خودش زود فنا شد چه بجا شدصد عقده به دل داشتم از عقدۀ زلفشتیر نگهش عقده گشا شد چه بجا شد    محزون ز غم عشق تو افتاد به بالین   چون ماه نو انگشت نما شد چه بجا شد یاری دروازی: از شعرای قرن ۱۳ « درواز» بدخشان است . اسمش ملایار محمد بن ملا ملک می باشد . وی به طرف بخارا رفته به دربار امیر مظفر خان رسید , سپس به طرف کابل آمد به طرف هند و از آنجا به سوی بیت الله رفت شاه در جستجوی او کس فرستاده او را نیافتند . وی از شعرای آخر قرن ۱۳ واوایل قرن ۱۴ است وی نه تنها در زبان فارسی اشعار نغز و زیبا دارد بلکه در زبان محلی نیز آثار خوبی از او در دست است این غزل از اوست :               چون قدت در چمن دهر صنوبر هم نیست             به عذار تو مقابل گل احمر هم نیست    این نه دیریست که آه دل صد پارۀ منانتقام از تو کشد فرصت محشر هم نیست              به تأنی برسد آنکه چه مضمون دارد   نامۀ شوق که بر بال کبوتر هم نیست   صفحۀ روی تو جانا چه بلا خوش رقم است              که خط سبزورا حاجت مسطر هم نیست   نسبت لعل لبش را به شکر نتوان کرد     که به شیرینی او نسبت شکر هم نیست      ساقیا باده بیارا که در این خلوت خاص      محتسب نیست رقیب کسی اختر هم نیست خون شو ای ناله ز اندوه زیان کاری من    که دل از کف شد و دلدار میسر هم نیست  یاریا دولت وصلی که تو داری حاشا        کین دم از حضرت سلطان مظفر هم نیست شهید: محمد رسول شهید از شعرای  « مارمل» یکی از مضافات جنوب شرقی مزار شریف می باشد. در حدود سال ۱۲۶۱ متولد شده بعد از تعلیمات ابتدایی طرف بخارا رفته و علم عربیه را حاصل کرده واپس به وطن برگشت . در خطاطی مهارت داشت دیوان شعر مکمل و مردفی دارد که هنوز در مولدش دستیاب می شود وفاتش در اوایل قرن سیزده هجری واقع شده این غزل نمونه کلام اوست:      شیوۀ اهل جنون در کوه و صحرا رفتن است              عاشقی در کام اژدر بی محابا رفتن است             میرسد دل از تپیدن عاقبت روزی به جای                سیل را از هر طرف آخر به دریا رفتن است   نیست بر بود و نبود مامدارا   آنقدر        رفتن ما آمدن استادان ما رفتن است     از پی روزی دویدن نزد ارباب خرد         همچو ماه مصر دنبال زلیخا رفتن است     شبنم از همت به معراج فلکها میرسد        معنی معراج از پستی به بالا رفتن اس    ای شهید عشق از جور و غم دنیا منال  این سرا را آمدن امروز و فردا رفتن استقلندر : اسمش قلندر بوده , ابن شاهین داد ولی به لقب « ملا » شهرت داشت . در شعر نیز به اسم خود « قلندر م تخلص میکرد در اوایل قرن ۱۳ هق در « پریان» پنجشیر متولد شد. از ادب و شعر و علوم معلمولۀ زمان معلوماتی فرا گرفت . طبعش روان و اشعار نیکو می سرود و پس از ۶۰ سال زندگی وفات یافت . این چند بند از مخمسی است که در مرثیۀ پسر خود سروده است :                تا تو رفتی زبرم جان پدر می نالم                درد و داغ تو به دل کرده اثر می نالم         می خورم خون دل از خون جگر می نالم             بلبم در غم  گل شام و سحر می نالم       گشت سر تا قدمم پر ز شرر می نالم        آه و افسوس که آن سرو خرامانم رفت                قوت جان و دل و نور دو چشمانم رفتآرزو ها به دل آن آرزوی جانم رفت    صد دریغا ز چمن نوگل خندانم رفت       نو نهالم نرسیده به ثمر می نالم      مرگ گردید مسلط به سر شاه و گدا     پیشه کن صبر قلندر تو بدرگاه خدا   چون بجز رحمت حق نیست کسی پشت پناه              هوش کن تا نه نهی پای در راه خطا زانکه راهی است پر از خوف و خطر می نالم داملا شمس الدین :  اهل نهرین بوده در قرن ۱۳ متولد شد . خیلی زود از علم و ادب بهرهمند گردید و ندیم میر سلطان مراد بیگ اتالیق شد. هنگام که سر دار محمد اسحاق خان  در سال ۱۳۰۵ با امیر عبدالرحمن بنای مخالفت و ستیز را نهاد امیر سلطان مراد بیگ رابه کمک خواست , شمس الدین نیز در این مسئله با سلطان مراد بیک و سردار اسحاق خان اشتراک ورزید و موقعی که آنها از امیر عبدالرحمن شکست خوردند و به طرف ماوراءالنهر فرار کردند با ایشان فرار کرد وقایع و احوال سردار اسحاق خان و سلطان مراد خان و جنگ آنها را یک کتاب منظوم نمود . شمس الدین مدت ۱۵ سال به حالت غربت در خالک ختلان به سر برد. تا اینکه به امر امیر حبیب امر حبیب الله خان دوباره به وطن مراجعت کرد . وی آثار و اشعار آبداری از خود به یاد گار گذاشته است . این غزل نمونۀ کلام اوست:       بسکه دل در آتش شوقت کباب افتاد است         سینه ام از دود و غم دراضطراب افتاده است    بسکه دامان فراغت چیده ام از روزگارالفت دل در بیابان شتاب افتاده است         هر کسی دارد به خود عیش و نشاط و خرمی         قسمت ما کلفت و رنج و عتاب افتاده است     حالتی دارم که چون شمع از سر انجام مپرس           دیده پر نم سینه پر غم دل کباب افتاده است  گفته ام رمزی برایت اندک از دیوان غم     مصرعی از گوشۀ جزو کتاب افتاده است    گر ترا پرسید از حال شمس الدین بگو        در کنار آرزوی اندراب افتاده است       حبیب : به قول صاحب « ماثر بلخ » سید حبیب الله از سادات عالیمقدار میر حیدری بلخ است در قرن سیزده حیات داشت ؛ علاوه بر اشتغال با پیری و مریدی شعر نیز می گفت غزل ذیل را از او آورده اند :        جدا ز فکر جهان شو به ذکر سبحان باش         گدای اوشو و بر تخت فقر سلطان باش  به آب دیده بکن شستشو رخ خود راز گریه ها پیاپی چو ابر نیسان باش    ز خوف قوت حبیبا چه می شوی بیدلبه خنده جان بده و در رضای سبحان باش         سردار غلام حیدر خان: غلام حیدر خان بن امیر دوست محمد خان برادر وزیر محمد اکبر خان بوده و در سال ۱۲۳۳ هق در باغ نمله تولد یافته است . وی علوم عربی و ادبی را در کابل از ملا محمد اکرم  خان با جوری و قاضی عبد السلام خان لوگری فرا گرفت این شهزادۀ پر شجاعت که مانند برادر خود وزیز محمد اکبر خان در ااکثر جنگهای داد مردی و قهرمانی داده است , صاحب طبع شعر نیز بوده و اشعار هم می گفت و به جمع آوری آثار گذشتگان شوق مفرضی داشت . این چند بیت از یک غزل اوست:          دو چشمت هر چه با این ناتوان کرد   لب لعلت تلافی می توان کرد           بحمد الله که در پایان پیری    مرا مهر رخت از جوان کرد          چو شمع آتش گرفت اندر زبانش        حدیث عشق را هر کس بیان کرد      چه قانون کرد امشب ساز مطرب        که نی در ناله شد بربط فغان کرد    سر شک من میان مردمان ریخت مرا این طفل رسوای جهان کرد    روان شد سرو قدت تاز چشمم    ز چشم چشمه های خون روان کرد کنم تضمین حیدر نظم حافظ        خدا را با که این بازی توان کرد