32

الخامس محمد بن طاهر

از کتاب: طبقات ناصری (جلد ۱/۲) ، فصل طبقه ۷ ، بخش طاهریان
01 January 1280

امیر محمد طاهر به ادب و شعر و فضل  موصوف بود، به لهو و عشرت حریص و ایالت طبرستان بعم خود سلیمان بن عبدالله بن طاهر داده بود.در شهور سنه احدی و خمسین و مائتین امین حسن ( ۱ ) بن زاید العلوی در طبرستان خروج کرد و او سید ادیب ( ۲ )  و فاضل و شاعر بود. و بلاد دیلم و گیلان که دار کفر بود بکشاد ، و اهل آن بلاد بردست وی اسلام آوردند، از انجا لشکر بسیار آورد بطبرستان، و سلیمان بن عبدالله طاهر از پیش او منهزم شد، به ری رفت، واز ری به بغداد آمد وقاید شرطه ( ۳ ) بغداد گشت، و یعقوب لیث در ینوقت از سیستان خروج کرده بود، و بعضی از جروم ( ۴ ) وزا او لستان گرفته، و بر خراسان استیلا آورده. در شهورسنه تسع و خمسین و مائتین قصد کرد، و سبب آن بود : که خصمان او از بلاد نیمروز چنانچه احمد و فضل برادران عبدالله سجزی( ۵ ) به امان محمد طاهر آمده بودند و یعقوب لیث ایشانرا از امیرمحمد طاهر درخواست میکرد و او باز نمیداد. چون یعقوب لیث قصد نیشاپورکرد و نزدیک رسید، احمد فضل سجزی بدر سرای امیر محمد طاهر آمدند تا او را از آمدن یعقوب لیث اعلام دهند حاجب ایشانرا گفت: امیر چون خفته است فرصت نیست، ایشان باز گشتند و گفتند : کسی میباید که امیر را بیدار کند ! چون باز گشتند، بنزدیک عبدالله صالح سجزی آمدند، و آمدند، و آن حال که رفته بود اعلام دادند . عبدالله سجزی دانست : که امیر محمد طاهر را غفلت دریافته است و دولتش 

______________________________________________________________________  (۱)اصل: حسن. جمهور : حسن ( ۲ ) اصل: و ادب .( ۳ ) اصل: فایده شریله. پ: فایده شرط. با ستناد این عبارت ابن خلدون ( ج ۳ – ۲۹۵ ) اصلاح شد: و ولاه علی العراق والشرطه 

شرطه بعمنی مقدمه الجیش است ( منجد ) راورتی: ناید ناحیه . DISTRICT    ( ۴ ) اصل: و پ.حروم ( ر: ۱۵ ). ( ۵ ) اصل: سنجری پ: بحری و سنجری ولی بقرار گردیزی ( ص ۷ ) و طبری ( ح ۷ ) و الکامل ( ج ۷ ) و راورتی ( ۱ : ۱۶ ) عبدالله صالح مجزی 





طاهریان طبقه(۷) (۱۹۵)


به آخر شده.عبدالله سجزی به ری رفت، و احمد و فضل را بنزدیک والی ری فرستاد، و خود بنزدیک امیر حسن زید العلوی رفت بطبرستان ، یعقوب لیث بنزدیک نیشاپور به فرهاد گرد ( ۱ ) رسید محمد طاهر رسولی بنزدیک وی فرستاد، نام او ابراهیم صالح مروزی . پیغام داد : که بی فرمان امیرالمومنین کجا می آیی ؟ اگر منشور داری بنمای ، تا امتثال نمایم. چون رسول بنزدیک یعقوب لیث آمد و رسالت ادا کرد، یعقوب دست درزیر مصلی کرد،و شمشیر بیرون آورد، و پیش رسول نهاد،که حجت و مثال من اینست چون ابراهیم را بدست او باز دادند. و دولت طاهریان بآخر آمد. روز یکشنبه سیوم ( ۲ ) ماه شوال سنه تسع و خمسین و مائتین  

حکایت 

سخاوت محمد طاهر عبدالله علیع الرحمه از روات ( ۳ ) افاضل چنین روایت میکند: که در نیشاپور شخصی بود از افاضل عصر، که او را محمود وراق گفتندی  ، کنیز کی داشت بربطی در غایت لطف بکمال، حدیث جمال آن کنیزک و طبع راست و نظم او بسمع محمد طاهر رسیده بود، که خود غزل میگوید و می سازد ، و برط میزند . بسبب این اوصاف دل محمد طاهر بوصل او میل میکرد و بکرات آن کنیزک را از محمود وراق در خواست کرد به بهاء تمام. و به هیچ وجه میسر نمیشد، که محمود وراق به عشق آن کنیزک گرفتار بود،  و این کنیزک را راتبه ( ۴ ) نام بود. چون مدتی بر آمد، و تمام اموال و ثروت محمود وراق بعشرت و بذل به آن کنیزک راتبه نام  صرف شد، و هیچ باقی نماند. محمود وراق بخدمت امیر طاهر هر کس فرستاد، که عنایت فرمای و بیا که کنیزک ( ۵ ) بتو فروشم. 

چون این پیغام به محمد طاهر رسید، بغایت شادمانه شد،وخورم گشت بفرمود: تا چهارده بدره سیم بیاوردند، و به خادم داد و خود برخاست  

______________________________________________________________________  (۱) در گردیزی تنها فرهاد آمده و مصحح در حاشیه بحواله یا قوت فرهاذان فوشته . ولی در اصل  و پ و راورتی : فرهاد گرد است، که قصبه یی بود میان هرات و نیشاپور ، و اکنون دیهی باین نام در ۱۲ فرسنگی مشهد کاین است

 (۲)گردیزی: ۲ شوال. ( ۳ ) اصل ازبدوات. ( ۴ ) اصل: رابنه. پ: راتبه. ( ۵ ) اصل: فرستاد که تحسم فرماءو بیای تا کنیزک. پ : مانند متن 






طاهریان طبقه(۷) (۱۹۶)

 واز راه حرم بخانه محمود آمد و چون بنشست، وسیم و زر در نظر محمود وراق نهاد محمود وراق چون آن حال مشاهده کرد، راتبه را گفت: ای راتبه ! جا مه در برپوش ، و استعداد خدمت امیر کن ! که ترا به وی بفروشم چون کنیزم آن سخن بشنید ، گریه بر وی مستولی شد، چنانچه آوازه او امیر محمد طاهر شنید ، محمود گفت: ای راتبه ! موجب بکاو تضرع چیست ؟ ( گفت ): یا مولای ( ۱ ) هذا آخر امری و آخر امرک ؟ آخر کارمن و تو این بود، که درآخر کار، مرا از خود جدا کنی محمود گفت: این همه از عشق تو میکنم ، که چون در دست من از مال چیزی باقی نماند ( تا ) تو آسوده باشی ، ترا بخرم امیر میفروستم ، که تا باقی عمر در راحت گذاری ! کنیزک جواب داد : اگر برای من میکنی مکن ! قبول کردم باقی عمر برای تو، مال بکسب انچه لایق عورات باشد، ازمتاع و دامنی بافتن ( ۲ ) حاصل کنم، و خود را و ترا بدارم  محمود وراق گفت: اگر چنین است من ترا آزاد کردم ، و بزنی به نوزده  دینار و نیم مهرعقد کردم.

 چون محمود طاهر این مذاکره عشق وراق و کنیزک راتبه بشنید، برخاست و دست بد امن جامه خود زد و گفت ک هر چهار ( ده ) بدره سیم شما راست ، و قال مالکما ان افعلتما ذلک ، فان المال لکما ( ۳ ) کا این مال شما را بخشیدم باقی عمر در راحت بگذرانید و بازگشت، و ذکر سخاوت او باقی ماند.حق تعالی دولت و سلطننت شهنشاه عالم ناصر الدینا و الدین را باقی داراد 

والسلام علی الاسلام

______________________________________________________________________

 (۱) اصل: مامولای. پ : بمولائی . ( ۲ ) اصل: ازمقناع وراحاصل پ : مانند متن . راورتی چنین ترجمه کرده: از بافتن لچک وردای زنانه : COIFS , MANTLES   شایسد اصل چنین باشد: از مقناع وردا حاصل . ( ۳ ) اصل: و قال مالکما ان افعلتما ذلک، فان المال لکما، پ مانند متن