بایزید بسطامی

از کتاب: از کوچه عرفان

:(متوفی ۲۶۰ه / ۸۷۴م) دارای مذهب حنفی بود از نژاد ایرانی ابتدا قاضی بود و جزء اصحاب رای بشمار میرفت لیکن بعد ها بتوصف  گرویده .*۴۴۰ استادش در تصوف یکنفر کرد بود و نیز گفته اند که یکی از استادانش صوفی ای بود بنام ابوعلی سندی که بایزید علم فنای توحید را از او اموخت و در عوض ابو علی بایزد الحمد و قل هو الله را فرا گرفت.*۴۴۱ روش هندیان برای مراقبه انفاس *۴۴۲ که در ظریق عالیه نقشبندیه بنام حبس دم پاس انفاس یاد میگردد ) را بایزید دانست و ان را عبادت عارف میخواند . بایزید مدت سی سال در بیا بان های شام میگشت و ریاضت می کشید و بی خوابی و گرسنگی دائم تحمل  میکرد وی معتقد بود که صوفی فقط ازین راه میتواند بحق برسد (که ماملا در او محو شود بطوریکه ) نه گوش شنوا داشته باشد و نه چشم بینا و نه زبان گویا . وی رعایت احکام شریعت اسلام بسیار سخت گیر بود و هیچگونه انحرافی را و لو ناچیز و کم اهمیت هم می بود ، جایز نمیدانست . در سخنان بایزید تمایل خاصی به توحید دیده میشود وی سعی میکند تا از راه تجرید به توحید برسد و این راهیست که سر انجام  او را  از همه صفات خلقی تهی کرد تا جایی که خود را و خلق را همگی را در ذات احدیت مستغرق یابد . در حال وصال سخنان بر زبان اورده است که یاد آور انالحق گفتن حلاج است: از بایزید بیرون امدم ف چون ما را از پوست پس نگه کردم : عاشق و معشوق  را یکی دیدم که در عالم توحید همه یکی توان دید و گفت ندا کردند از من در که ای تو من »»*۴۴۳ سطح معروف او نیز هست که میگوید:«سبحانی ما اعظم شانی» . و باز وی نقل کرده اند که :«دوازده سال  آهنگر نفس خود بودم و در کورۀ  ریاضت می نهادم و به آتش مجاهده می تافتم و پتک ملامت میزدم پس یکسال از نظر اعتبار کردم . بر میان خود و از غرور و عشوه و اعتماد بر طاعت و عمل خود پسندیدن زناری دیدم ف پنج سال دیگر جهد کردم تا ان زنار بریده شند اسلام تازه اوردم نگاه کردم همه خلایق را مرده دیدم چهار تکبیر در کار ایشان کردم و از جنازه همه باز گشتم وبی زحمت خلق به مدد حق بحق رسیدم * ۴۴۴ بایزید نخستین صوفی ایست که در باره سیره عرفانی خود به تفصیل صحبت کرده و ان را معراج خوانده است ؛ ابن عربی و دیگران بعدا از بایزید پیروی کردند . شیخ عطار در تذکر الاولیاء میگوید :« و بچشم یقین در حق نرگستم بعد از انکه مرا از همه موجودات بدرجه استغفار رسانید و به نور خود منور گردانید و عجایب و اسرار بر من آشکارا کرد و عظمت و هویت خویش بر من پیدا اورد و من از حق در حود نگریستم و در صفات خود تامل کردم نور من در جنب نور حق ظلمت بود عطمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت . عزت من در جنب حق نا پیدا گشت انجا همه صفا بود اینجا همه کدورت باز چون نگاه کردم بود خود را در نوز او دیدم و عزت خود در عزت او وعظمت او دانستم هر چه کردمک بقدرت او توانستم کرد . نور او در قالبم تافت بچشم انصاف به حقیقت نظر کردم همه پرسش از حق بود نه از من و من پنداشته بودم که منش می پرسم . گفت با خدایا این چیست ؟ گفت  این همه منم نه غیر من یعنی مباشر افعال تویی ولیکن مقدور و مسیر تو منم تا توفیق من روی ننماید ، از تو در طاعت تو چیزی نیاید . در جای دیگر گفته است :« از حق بحق نگاه کردم و حق را به حقیقت دیدم و انجا مقام کردم و بیارمیدم و کوشش بیافگندم و زبان نیاز در کام نامرادی و فصول از راه اصول بدست توفیق برفتم حق رابحق بخشایم امد و مرا علم ازلی داد و زبانی از لطف خود در کام من نهاد و چشم از نور خود بیافرید همه موجودات را حق بدیدم .... و او در ادامه شطحیات خود میگوید: پس روح من بر همه مملکت بگذشت و بهست و دوزخ بدو نمودند بهیچ التفات ننمود و هر چه در پیش او امد طاقت آنرا نداشت . و بجان هیچ پیغمبر نرسید الا که سلام کرد . چون بجان مصطفی (ع) رسید انجا صد هزار دریا اتش دید بی نهایت و هزار حجاب از نور که اگر به اول دریا قدم در نهاد سوختمی و خود را به یاد دادمی لاجرم از هیبت و دهشت چنان مدهوش گشتم که هیچ نماندم و هر چند خوساتم تا تناب خیمه محمد رسول الله بتوانم دید و زهره نداشتم به محمد رسیدن بانکه بحق یعنی هر کسی بقدر خود بخدای تعالی تواند رسید که حق با همه است اما محمد در پیشان در خدا خاص است لاجرم تا وادی لا اله الاالله قطع نکنی به وادی محمد رسول الله نرسی و در حقیقت هر دو وادی یکی است *۴۴۵. ما در یک مبحث علیحده در مورد طریقت و سلسله مبارک جناب حضرت بایزید بسطامی که از خلفای بنام حضرت امام جعفر صادق هستند و سر سلسله خانواده طیفوریه از جملۀ چهارده خانواده میباشد بحث خواهیم داشت.