ارض ملک خداست

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

سر گذشت آدم اندر شرق و غرب

بهر خاکی فتنه های حرب و ضرب

 یک عروس و شوهر او ما همه

آن فسونگربی همه هم با همه 

در نسازد با تو این سنگ و حجر 

این ز اسباب حضر تو در سفر

اختلاط خفته  و بیدار چیست

ثابتی را کار با سیار چیست؟

حق زمین را جز متاع ما نگفت

این متاع بی بها مفت است مفت

ده خدایا نکته ئی از من پذیر

رزق و گور از وی بگیر اورا مگیر

صحبتش تا کی تو بود و او نبود

تو وجود و او نمود بی وجود

تو عقابی طایف الاک شو

بال و پر بگشاه و پاک از خاک شو

باطن «الارض لله ظاهر است 

هر که این ظاهر نه بیند کافر است 

من نگویم در گذر از کاخ و کوی

 دولت تست این جهان رنگ و بوی

هر که حرف لا اله از بر کند

عالمی را گم بخویش اندر کند

فقر جوع و رقص و عریانی کجاست

فقر سلطانی است رهبانی کجاست